شناسهٔ خبر: 54747 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

دلیلی محکم برای ادامه زندگی/ دیدار آیدین آغداشلو با احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی کنار آغداشلو نشسته است و با دقت به حرف‌هایش گوش می‌کند و وی می‌خواهد کاستی‌های کارهایش را هم بگوید. آغداشلو اما همچنان از دنیای نقاشی‌های او صحبت می‌کند.

فرهنگ امروز/ بهناز شیربانی:

حوالی ساعت پنج بعدازظهر درحالی‌که باران گاه‌وبیگاه بهاری، ترافیک تهران را از آن چیزی که هست وحشتناک‌تر کرده، به گالری «کاما» می‌رسیم؛ جایی که نقاشی‌های احمدرضا احمدی روی دیوارهای آن، جا خوش کرده است و نوری که از پنجره بزرگ گالری از میان شمعدانی‌های پشت پنجره به قاب نقاشی‌ها می‌خورد جلوه‌ای دیگر به آنها بخشیده و موسیقی آرام همراه با دکلمه‌های احمدرضا احمدی فضای گالری را پر کرده است. قبل از اینکه نقاشی‌ها نگاه‌ها را خیره کند، یادداشتی از احمدرضا احمدی در ابتدای نمایشگاه هر بیننده‌ای را چنددقیقه‌ای میخکوب می‌کند: «کشیدن آبرنگ‌ها، نه از نقش بود و نه از دل خوشی بود. آنها در روزهای انهدام کامل روحی که مرا تسخیر کرده بود، انجام شد. روزهای افسردگی مدام که زمین از زیر پاهایم می‌گریخت و سقف آسمان آنقدر پایین آمده بود که مرا به خفه‌گی می‌برد. ابتدا با هراس شروع کردم.
دوست من، «ابوالفضل همتی‌اهویی» مرا دلداری می‌داد و مرا به آتلیه‌اش می‌برد. شاگردان جوانش با چهره‌های زندگی‌ساز، مرا به نقاشی امیدوار می‌کردند. هر اسم از نقاشی، مرا یاد کتاب اولم «طرح» می‌انداخت که مسعود کیمیایی مرا از فراموشی خودم درآورد. روزهای چهارشنبه به آتلیه دوستم «همتی» می‌رفتم و او با حوصله، نقاشی‌ها را تماشا می‌کرد. دیگر در آن روزهای فراموشی خودم، زندگی‌ام صیقل خورده بود و شفاف شده بود. اگرچه می‌دانستم زمین ناهموار و ساعت رحلت نزدیک است. چون می‌دانستم باطری که در قلبم جای گرفته است قطب‌نمای من است. پس آبرنگ‌ها با آموزگاری دوستم تولد یافتند و روزهایم آرام‌آرام دلپذیر شدند. این آبرنگ‌ها را عکس‌برگردان روزهای انهدام روح و جسم من بدانید. تو هرچه برای ادامه زندگی دلایل محکم بیاوری، مرگ، کور است و کر است. اما جای پای عاشقان در برف ماندنی است و آب نمی‌شود».
احمدرضا احمدی در یکی از اتاق‌های نمایشگاه نشسته است و منتظر میهمانش است و بعد از مدتی آیدین آغداشلو، ناهید طباطبایی و تکین آغداشلو از راه می‌رسند. دیدار احمدرضا احمدی و آغداشلو تماشایی است. بعد از درآغوش‌گرفتن هم، صحبت‌هایشان از خوش‌وبش‌های ساده شروع می‌شود و آغداشلو که بی‌صبرانه منتظر دیدن آثار است، به سمت تابلوها حرکت می‌کند. احمدرضا احمدی همراه با همسر و دخترش در کنار آغداشلو ایستاده‌اند و صحبت‌هایشان گهگاه با صدای شاتر دوربین‌ها و درخواست عکس کنار یکدیگر قطع می‌شود. دفتر مدیر گالری جای بهتری است که آغداشلو و احمدی چنددقیقه‌ای آرام بگیرند و درباره خودشان حرف بزنند، اما به قول آیدین آغداشلو، شب احمدرضا احمدی است و آغداشلو دوست دارد با ما از حال‌وهوایی که بعد از مواجه‌شدن با تابلوهای نقاشی دوست دیرینه‌اش داشته حرف بزند. «بسیار برایم جذاب بود، هیچ سابقه‌ای نداشتم و هیچ‌وقت احمدرضا اشاره‌ای نکرده بود برای دل خودش نقاشی می‌کشد. هیچ نمونه‌ای به من نشان نداده بود. در نتیجه برای من اتفاقی توفانی و غیرمترقبه بود. لذت بردم از اینکه چه دنیای عمیق درونی را نمایش می‌دهد، نقاشی‌هایش امتداد یک روح شفاف است و ابزاری که وقتی در دست یک آدم فوق‌العاده است هر کاری که انجام بدهد آشکار می‌شود، فقط در دست یک آدم فوق‌العاده... مثل کارهای «آنری میشو» -شاعر که هر خط‌خطی‌ای که انجام می‌داد امتداد روحش بود، بدون هیچ ادا و اصولی...».
احمدرضا احمدی کنار آغداشلو نشسته است و با دقت به حرف‌هایش گوش می‌کند و وی می‌خواهد کاستی‌های کارهایش را هم بگوید. آغداشلو اما همچنان از دنیای نقاشی‌های او صحبت می‌کند: «پیش خودم فکر کردم به نمایشگاه احمدرضا می‌روم و کلی سربه‌سرش می‌گذارم، کلی با هم کشتی می‌گیریم (با خنده). نمی‌خواهم چیزهایی بگویم که حاکی از مهر یا ادب باشد، حقیقتا این فوق‌العاده است که آن روح باید این‌طور تجلی پیدا کند». ناهید طباطبایی هم که در این مدت شنونده صحبت‌های آغداشلو بود، از او درباره تمایل هنرمندان برای ورود به رشته‌های دیگر هنر می‌پرسد؛ اینکه آیا مثلا یک شاعر با نقاشی بهتر می‌تواند احساساتش را بیان کند و آیا این یک‌جور نیاز روحی است؟ آغداشلو بلافاصله پاسخ می‌دهد: «بسیاری از کارگردان‌های مهم دنیا نقاش هم بودند یا نقاشی هم می‌کردند؛ از دیوید لینچ گرفته تا فلینی و خیلی‌های دیگر. فکر می‌کنم این‌طوری نیست که فکر کنند کاری که خوب بلدند برای ابراز معنایشان کفایت نمی‌کند و باید کار دیگری را امتحان کنند. فکر می‌کنم در یک لحظه فکر می‌کنند این کار را «هم» باید انجام بدهند و انجام می‌دهند. اینکه خوب می‌شود یا نمی‌شود باید دید. در مورد همه هم این جاری نیست. برخی موارد این اتفاق که در مورد کارهای احمدرضا افتاد می‌افتد، آن روح پر از طنز و پر از گزافه مثل فلینی باید نقاشی را در کار گرافیک -کاریکاتور جست‌وجو کند، در آن مسیر حرکت می‌کند و در آن مسیر جاری می‌شود. از علامه‌طباطبایی پرسیدند چرا شعر می‌گوید؟ و پاسخ داد: «خب شعر می‌گویم»، فکرکردن نمی‌خواهد.
خاطرات مشترک و روحیه طنز احمدی و آغداشلو در میان گفت‌وگوهایی که در جریان است، همه را به خنده می‌اندازد، خصوصا وقتی در میان حرف‌هایشان به خاطره‌های مشترکشان می‌رسند، اما احمدی دوست دارد درباره مطلبی که آغداشلو درباره‌اش صحبت کرد حرف بزند: «نقاشی هم‌زمان با شعرم اتفاق افتاد، نتیجه‌اش دفتری است که برای نمایشگاه چاپ شده است به نام «تابستان و غم». این دو با هم هم‌زمان و دو خط موازی بودند، سعی کردم با جسارت جلو بیایم، خوشحالم که حرف‌هایش را در مورد نمایشگاه می‌شنوم، خوشحالم که به دیدن نمایشگاه آمد، بعد از گذشت دو سالی که بین ما فاصله افتاده بود و واقعیت این است که در تمام این روزها به یادش بودم و غصه‌اش را می‌خوردم. از شنیدن خبر بیماری‌اش به‌شدت منقلب شدم و خوشبختانه بیماری‌اش جدی نبود. امروز به این فکر می‌کردم اگر برایش کتاب بیاورم این جمله را ابتدایش می‌نویسم که «آیدین من که فکر کنم به خط پایان رسیدم... تو چطور؟» بعد اینجا جواب داد: «ما دو اسب یک کالسکه هستیم؛ هر کدام که بیفتد، دیگری هم می‌افتد».احمدی به آغداشلو نگاه می‌کند، یاد خاطراتشان می‌افتد، خاطراتی که به نظر برای آغداشلو هم جذاب و شنیدنی است. احمدی از عمر 65ساله رفاقتشان حرف می‌زند، از اینکه پدر هر دوی آنها 60 سال عمر کردند و هر دو عاشق مادرهایشان بودند. این‌بار نوبت احمدی است که از دوست سالیانش بگوید و احساسی که از کارهای آغداشلو داشته است: «من و آیدین همیشه در کنار کار اصلی که انجام می‌دادیم، به کارهای دیگری هم مشغول بودیم. مثلا آیدین به صورت حرفه‌ای مقاله سینمایی می‌نویسد، از آن مهم‌تر او یکی از خادمین نثر معاصر فارسی است. از این جهت کار او ستودنی است که مطلب را درست فهم می‌کند و می‌نویسد. کامران شیردل همیشه می‌گفت «وقتی به سفر می‌روم کتاب‌های آیدین را همراهم می‌برم، یکی برای طیاره و یکی برای هتل...». همیشه پابه‌پای هم آمدیم، علایق مشترک زیادی داریم؛ مثل اینکه هر دوی ما عاشق سعدی و عبید زاکانی هستیم، آیدین که عبید را حفظ است و اتفاقا خیلی خوب طنز می‌فهمد. بحث ستایش نیست چون ما به سنی رسیدیم که هرچه می‌گوییم وصیت‌نامه است (با خنده) واقعیت این است که از میان دوستانم کسی برایم نمانده است و تنها آیدین و مسعود کیمیایی برایم مانده‌اند. بسیاری از دوستان را از دست دادیم که لیست بلندبالایی است مثل بهمن محصص، سهراب سپهری و... و یا از این کشور رفته‌اند و همین دوستان برایم مانده‌اند و به قول دکترها دیگر مریض جدید قبول نمی‌کنیم (با خنده) کیمیایی همیشه می‌گوید: «ما لنگان لنگان تا نود می‌ریم...». احمدی به اطرافش نگاه می‌کند و وقتی پسر آیدین آغداشلو را می‌بیند، به یاد گذشته‌ها و خاطراتش از آنها می‌افتد، گذشته‌ها را به خوبی به یاد دارد. شاید بعد از مدت‌ها و تازه‌کردن دیدار دوست دارد از گذشته‌ها حرف بزند. در میان حرف‌هایش یاد زمانی می‌افتد که با آیدین آغداشلو آشنا شده بود: «من در خیابان جمهوری فعلی که قبلا اسمش شاه‌آباد بود، در کتاب‌فروشی عمویم به اسم «اندیشه» کار می‌کردم که یکی از ناشران معتبر آن زمان بود. آیدین هم کوچه روبه‌رو در آتلیه پارس بود. با آیدین رفیق شدم، اولین نقد بر شعر من را آیدین نوشت. مقالاتی که برای شعر می‌نوشت، معمولا با اسم فرامرز خبیری بود، منم هر بار که آیدین را می‌دیدم به فرامرز خبیری فحش می‌دادم، تا اینکه انقلاب شد و پرده‌ها کنار رفت و فهمیدیم فرامرز خبیری خودش بوده (با خنده). هر دوی ما از 16، 17 سالگی کار کردیم و امسال هر دوی ما 78ساله می‌شویم و در تمام این مدت لحظه‌ای بی‌کار نبودیم. لحظات خیلی خوبی را کنار هم گذراندیم. سهراب شهیدثالث را من از طریق آیدین شناختم، آیدین پشت خیلی از ماها بود و همیشه دست محبت روی سرم کشیده است».
احمدی از روزهای حضورش در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان می‌گوید: «هیچ‌وقت کارمند نبودم؛ اولین کسی که از آقای شجریان صفحه درآورد من بودم؛ به دلیل اینکه آن روزها موسیقی ایرانی هم در اوج ابتذال بود. بنان و خالدی و... هم از رادیو قهر کرده بودند. آن دوره هم کار کردیم و همان زمان بود که کارگردان‌های بنامی از کانون بیرون آمدند؛ مثل کیارستمی، نادری و بیضایی که کارهای بزرگی انجام دادند. کانون یک مرکز فرهنگی عجیب‌وغریب بود. به جوان‌ها اعتماد شد و هیچ‌کدام از عمرمان که در کانون گذشت؛ پشیمان نیستیم».
 آغداشلو که شنونده صحبت‌های احمدی است، به یاد عمری که به احمدرضا احمدی رفته است، می‌افتد: «یکی، دو سال پیش به احمدرضا گفتم دل‌شکسته نباش، چراکه تو الان محبوب‌ترین شاعر ایرانی. فکر می‌کنم جوان‌ها و مردم ما حقشان را نسبت به تو ادا کردند. احمدرضا نمی‌تواند غر بزند و بگوید که شاعر فراموش‌شده یا منزوی بوده است. چراکه اصلا این‌طور نیست. احمدرضا سختی کشیده و جسمش آزارش داده است. جهان اطرافش تا حدودی از او مراقبت ‌کرده و ستایشش کرده‌اند، اما در حوزه رسمی و وسیع‌تر سر سوزنی به وظیفه خودشان عمل نکردند. معنای شعرش تماما لطف است. همیشه محزون است اما این حزنی نیست که دادخواهی و طلبکاری کند، که سهم من چه شد؟ گل‌ها را نگاه می‌کند و کیف می‌کند اما دلگیر هم نیست که از پله‌ها پایین نمی‌رود از این بالا به آنها نگاه می‌کند. وقتی کار احمدرضا را نگاه می‌کنم، می‌بینم مقابل ناملایمات تاب برنداشته و وجود پاک شریف و لطیفی دارد». افرادی که برای بازدید نمایشگاه آمده‌اند، منتظر دیدن احمدرضا احمدی هستند و به قول آغداشلو امشب شب احمدی است؛ باید از او حرف زد. احمدی در پایان صحبت‌هایش از نسلی حرف می‌زند که به قول خودش عصاره جنگ و 28 مرداد و اتفاقات زیادی بوده است. یاد زمانی می‌افتد که وقتی با مسعود کیمیایی تصمیم می‌گرفتند فیلمی ببینند، به سختی خودشان را به سینما می‌رساندند و بارها فیلم محبوبشان را می‌دیدند و خودشان را با نسل امروزی مقایسه می‌کنند که همه‌چیز برای آنها در دسترس است اما کمتر دنبال و کشف می‌کنند. «اکثر هنرمندانی که در سال 1319 به دنیا آمدند، کاری انجام دادند؛ من، آیدین آغداشلو، محمدرضا شجریان، سپانلو و...».
جمعیت افرادی که برای دیدن نمایشگاه آمده‌اند زیادتر شده‌اند و وقت آن است که احمدی به سراغ میهمانانش برود. دیدار کوتاه احمدی و آغداشلو در یک روز بهاری پرخاطره تمام می‌شود، احمدرضا احمدی در جمع دوستارانش در گالری سرگرم صحبت و امضای کتاب‌هایی می‌شود که ترکیب نقاشی‌ها و شعرهایش است.

روزنامه شرق

نظر شما