شناسهٔ خبر: 54830 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

روایت تولد یک ناشر/ جلوگیری از عرضه کتاب تقلبی وظیفه ارشاد است

مدیر نشر ثالث معتقد است این روزها که شهر با کتاب‌های قاچاق و دزدی پر شده، وظیفه ارشاد نظارت بر این است که کالا و کتاب تقلبی به دست خواننده نرسد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ در ادامه گفتگو با ناشران با سابقه و خصوصی بازار نشر کشور و همچنین پیگیری ادامه میزگردی که در سال ۹۵ با حضور علی جعفریه مدیر نشر ثالث، رضا میرچی مترجم ایرانی مقیم جمهوری چک و اسدالله امرایی مترجم فعال بازار نشر دبرگزار کردیم (اینجا)، گپ و گفت مفصلی با مدیر نشر ثالث داشتیم که علاوه بر مسائل کاری و چاپ و نشر، به تاریخچه شکل گیری این ناشر و چگونگی رشد و بالندگی اش در بازار نشر ایران هم می‌پردازد.

گفتگوی پیش رو، به پا گرفتن کار یک نشر، پس از داشتن تجربه کارگری در چاپخانه و همین طور مدیریت دو نشر دیگر، انتقال نمایشگاه کتاب تهران از نمایشگاه بین‌المللی به مصلی امام خمینی(ره)، حضور در نمایشگاه‌های کتاب خارجی، کتابفروشی‌های خیابان‌های انقلاب و کریم خان و... می‌پردازد.

گفتگو با علی جعفریه چند روز پس از اتمام سی و یکمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران در دفتر این مدیر نشر انجام شد. ابتدای گفتگو جعفریه از بیماری و مشکلات قلبی که فشار کار باعثش شده، گفت و درباره بستری شدن کوتاه مدتش صحبت کرد. به همین دلیل ابتدای گفتگو، به حال و احوال و جویا شدن علت کسالت این ناشر گذشت.

مشروح این گفتگو در ادامه می‌آید؛

* چرا آقای جعفریه؟ شما که ورزشکارید؟

دیگر وقتی سن بالا می‌رود، این طور می‌شود.

* من عکسی از شما در لباس کشتی‌گیران دیده‌ام.

بله. من زیاد ورزش می‌کردم.

* به طور تخصصی؟ پس چه شد که وارد کار کتاب شدید؟

(می‌خندد) مگر این‌ها با هم منافاتی دارند؟

* کشتی را کنار گذاشتید؟

بله. مربوط به دوران مجردی بود. و بعد هم که ازدواج کردم. بعد هم که سن می‌رود بالا. ورزش حرفه‌ای را در یک زمان و دوره مشخص می‌توانید انجام بدهید.

* عنوان و قهرمانی هم داشتید؟

بله در مسابقات ارتش عنوان داشتم.

* ورزشکاری‌تان مربوط به پیش از انقلاب است؟

از سال ۵۶ شروع شد تا سال ۶۴.

* نشر ثالث از سال ۷۵ شروع به کار کرد. یعنی شروع به کار شما از آن زمان حساب می‌شود؟

نه. بگذارید اول یک توضیح بدهم. فامیل من جعفریه مطبعه‌چی است؛ یعنی چاپ چی. مطبعه کلمه ترکی است. ترک‌های ترکیه و آذربایجان خودمان به چاپ می‌گویند مطبعه. جد پدری من، از ۱۲۰ سال پیش در تبریز، چاپخانه داشته و کار چاپ سنگی می‌کرده است. پدربزرگ من هم با برادرهایش آنجا کار چاپ سنگی می‌کردند. سال ۱۳۲۰ پدربزرگم به تهران می‌آید. به این ترتیب یک مدت با چاپخانه طبع کتاب کار می‌کرده و مدتی هم با حاج محمدعلی و محمدحسن علمی‌که پدر مهدی علمی‌است و نشر علمی‌را داشتند. الان نسل سوم این خاندان دارند کار نشر می‌کنند. پدربزرگم به تهران می‌آید و کار چاپ و لیتوگرافی را تا سال ۴۵ ادامه می‌دهد. پس از آن خودش مستقل می‌شود و با یکی از دوستانش به اسم آقای احمدی چاپخانه‌ای باز می‌کند. این چاپخانه هنوز هم هست و پدر من و پسر آقای احمدی در آن کار می‌کنند.

* این چاپخانه کجای تهران است؟

خیابان ناصرخسرو. کوچه خدابنده. من وقتی که درس می‌خواندم؛ وقتی در مقطع راهنمایی و دبیرستان بودم، تابستان‌ها در چاپخانه کار می‌کردم. پیش از انقلاب بود. با کتاب و چاپ از همان جا آشنا بودم. انقلاب که شد، هفده هجده سالم بود و فعال بودم. آنجا در چاپخانه کتاب‌های جلد سفید چاپ می‌کردیم.

* کتاب‌های ایدئولوژیک و سیاسی؟

همه چیز در آن‌ها بود. کتاب‌های روز، کتاب‌های چپ و کتاب‌هایی که مجوز نمی‌گرفتند؛ کتاب‌های مذهبی مثل «نامه‌ای از امام موسی کاشف الغطا». «غرب‌زدگی» جلال آل‌احمد یا کتاب‌های شریعتی در این کتاب‌ها جا داشتند.

* پخششان قاچاقی بود؟

ببینید، اواخر دوره پهلوی و اوایل انقلاب که قاچاق نبود. همه مقابل دانشگاه تهران جمع می‌شدند و کتاب می‌خریدند. یادم هست که یک نفر از مثلا سر خیابان فخر رازی به طرف میدان انقلاب راه می‌افتاد و در دستش کلی کتاب داشت. هر عابری که می‌خواست، یک کتاب بر می‌داشت. این مرد دستفروش می‌رفت تا به انقلاب می‌رسید؛ دستش که خالی می‌شد همان مسیر را بر می‌گشت. حالا مردم پول کتاب‌ها را به او می‌دادند. شرایط این طور بود و یک کتاب، با تیراژ ۳۰ هزار تا به فروش می‌رفت.

* یک چاپخانه از پس این کار بر می‌آمد؟

نه. چاپخانه‌های مختلف و زیادی کار می‌کردند. مثلا چاپخانه ما هم چاپ می‌کرد. به یاد دارم مثلا نشر آبان با مدیریت آقای نعیمی‌بود که از این کتاب‌ها چاپ می‌کردند. فضای باز سیاسی بود و نشریات زیادی هم چاپ می‌شدند. کتاب‌ها آن زمان برای چاپ مجوز نمی‌گرفتند. این روند تا یک سال پس از انقلاب ادامه داشت. این مجوزی که امروز برای چاپ کتاب داده می‌شود، از سال ۶۷ و ۶۸ داده شد. تا آن زمان ناشرها هویت داشتند ولی کارشان جایی بررسی نمی‌شد.

* تا فراموش نکردم بپرسم، انتشارات آبان هنوز فعال است؟

نه دیگر. پس از انقلاب رفت و امروز کار دیگری غیر از کتاب می‌کند.

* نسل‌های بعدی شان کار را مثل شما ادامه ندادند؟

نه. خیلی ناشرهای دیگر بودند که وارد کارهای دیگر شدند. انتقال تجربه‌ها در کار ما خیلی سخت است. در این زمینه، ناشری هم موفق است که نسل بعدی اش کار را ادامه دهد. کار نشر، یک کار زمان‌بَر است. شما برای کتابی ۵ یا ۱۰ سال زحمت می‌کشید، شاید برای نسل‌های بعدی ات که بیایند چاپش کنند.

پس از انقلاب هم که جنگ شد و به جنگ رفتم. بعد هم به سربازی رفتم.

* شما بعد از جنگ خدمت کردید؟

پیش از خدمتم، به طور داوطلب از طرف بسیج و سپاه به جبهه رفتم و در عملیات فتح المبین شرکت کردم. بعد از آن هم خدمت سربازی‌ام را رفتم. آن زمان ورزش هم می‌کردم و در تیم کشتی نیروی هوایی بودم. سال ۶۳ خدمتم تمام شد و به طور رسمی‌تر وارد کار کتاب شدم.

* فاصله بین ۶۳ تا ۷۵ که ثالث تاسیس شد، چطور گذشت؟

سال ۶۳ انتشاراتی به نام هدایت داشتیم که تا سال ۶۸ کتاب چاپ کردیم.

* خودتان مدیرش بودید؟

نه. من و چند نفر از دوستانم بودیم. سال ۶۸ ارشاد گفت که ناشرها بیایند مجوز نشر بگیرند. قدیمی‌تر از ما، یک انتشارات هدایت در رشت بود و گفتند چون چنین ناشری پیش از شما بوده نمی‌توانید با نام نشر هدایت، مجوز بگیرید. اتفاقا مرحوم محمدعلی سپانلو آن روز پیش من بود. همه کارها هم دقیقه نودی بود و باید همان لحظه اسم را می‌دادیم. تازه جنگ تمام شده بود و همه چیز داشت نظام مند می‌شد. مرحوم سپانلو گفت اسمش را بگذار «روایت». از سال ۶۸ تا ۷۵ ما با نشر روایت کتاب چاپ می‌کردیم که خیلی از کتاب‌های محمد قاضی (که بعدها در ثالث تجدید چاپ شدند) در این نشر چاپ شدند. در نشر روایت، شریکی داشتم که از هم جدا شدیم و در سال ۷۵ بود که نشر ثالث را تاسیس کردم.

* در ثالث، کتاب‌های روایت و هدایت را دوباره چاپ کردید؟

بعضی‌ها را تجدید چاپ کردیم بله. مثلا «دن کیشوت» محمد قاضی یا «شعر نو از آغاز تا امروز» محمد حقوقی.

* این که گفتید ناشری موفق است که نسل بعدی‌اش کار را ادامه دهد؛ من را به فکر مساله مدیریت خانوادگی در نشر می‌اندازد. ناشرانی مثل ققنوس یا ثالث و برخی دیگر، امروز با این طریقه دارند کار می‌کنند. چیزی که من از ثالث دیده‌ام این است که هم پسرتان و هم دخترتان دارند شما را کمک می‌کنند.

ببینید، مهم ترین مساله‌ای که در کار نشر وجود دارد، این است که باید خانواده‌ات را روشن کنی که در چه وضعیتی هستی؛ از نظر جایگاه اجتماعی و مالی. ناشرهای بزرگ دنیا، مثلا در آمریکا، از ۱۰ نفر اول فهرست ثروتمندان، ۲ نفرشان ناشر اند. ولی متاسفانه در ایران، از نظر مالی و زمانی، زحمتی که می‌کشی، به طور برابر، آن بازدهی را ندارد. اما اگر به این توجه کنی که داری فکر تولید می‌کنی، برای جامعه‌ای که به این فکر احتیاج دارد، راحت‌تر این کار و شغل را درک می‌کنی. شاید دوستان ناشر من، از نظر اقتصادی بتوانند کارهای دیگر با درآمد بیشتری داشته باشند ولی کارشان را انتخاب کرده‌اند و دارند انجامش می‌دهند. و راضی هم هستند. ما هم راضی هستیم. بچه‌های من وقتی به این باور برسند، طبیعتا وارد گود می‌شوند و کار را ادامه می‌دهند. خوشبختانه فرزندانم به این باور رسیده اند. وقتی هم که نیروی جوان تر در کنارت باشند، می‌تواند کمک بزرگی برایت باشد و کار را توسعه بدهد.

* فروشگاه نشر ثالث سال ۸۳ کارش را شروع کرد؟

دفتر ما اول در خیابان انقلاب بود؛ در خیابان دوازده فروردین. آنجا تا سال ۷۸ و ۷۹ یک فروشگاه کتابفروشی در پاساژ فروزنده، هم داشتیم. ولی هم فضایش کم بود و هم کار در خیابان انقلاب سخت شده بود چون آنجا بیشتر کتاب‌های آموزشی و کمک آموزشی و دانشگاهی فروش می‌رفت. به همین خاطر با بودن برخی از دوستان در خیابان کریم خان، ما هم به این خیابان آمدیم.

* از چه سالی؟

از سال ۸۱ بود. بعد فروشگاه را گسترش دادیم. اول فروشگاه را به خیابان کریم خان آوردیم بعد دفتر را هم به همین جا منتقل کردیم. وقتی فروشگاه را به کریم خان آوردیم، هنوز در انقلاب بودیم. سال ۸۶ بود که دفتر را هم به خیابان کریم خان منتقل کردیم. کتابفروشی گویا، قدیمی‌تر بود و آن طرف خیابان بود؛ جایی که امروز لیرا هست. بعد رفت آن طرف خیابان و لاروس را خرید. مرحوم طباطبایی مدیر کتاب آبی هم که چند ماه پیش درگذشت، اینجا فروشگاه داشت. پیش از آمدنمان در سال ۷۰ بود که نشر نقره هم اینجا بود و الان کتابفروشی یساولی است. من در آن کتابفروشی شراکتی داشتم که پس از مدتی آن را به یساولی فروختم. دیگر کتابفروشی خیابان کریم خان، مرغ آمین بود که از نظر مالی به مشکل خورد و نتوانست کار کند و بسته شد.

* یکی از شاخه‌های مهم فعالیت ثالث، حضور در نمایشگاه‌های خارجی است. شما این مساله را از اول کار به عنوان یک استراتژی برای خود تعریف کرده بودید؟

شما وقتی قرار است کاری را در یک صنف انجام بدهی، باید با علم روز دنیا آشنا بشوی. ما متاسفانه به علت مشکلاتی که آن زمان بود و هنوز هم هست (مثل کپی رایت)، رابطه مان با نشر خارج از کشور، کم است. به همین دلیل از همان سال‌ها به صورت انفرادی شروع به شرکت در نمایشگاه‌های خارجی کردیم.

* یادتان می‌آید اولین دوره اش چه سالی بود؟

بله. اولین دوره حضورمان در نمایشگاه فرانکفورت، زمانی بود که چشمه و روشنگران هم شرکت کردند و اصلا مهمان نمایشگاه بودند. چون تا پیش از آن، به خاطر مساله سلمان رشدی ایران را به نمایشگاه دعوت نمی‌کردند. اما در اولین دوره ای که این مساله حل شد، ما در این رویداد شرکت کردیم. پس از آن هم در نمایشگاه لندن، توکیو، تورنتو...

* فکر می‌کنم در نمایشگاه سوئد هم شرکت کردید!

بله در سوئد، دو دوره شرکت کردیم. نمایشگاه کرواسی هم بود. این رفتن‌ها خیلی به ما کمک کرد.

* چطور؟ از جهت خرید کپی رایت؟

ببینید، ما همین الان هم که از نظر خرید و فروش کپی رایت مشکل داریم. هم مشکلات قانونی داریم هم مشکلات بانکی. ولی در این سال‌ها سعی کردیم شخصیت فرهنگی کشور ایران را حفظ کنیم؛ هم من و هم دیگر دوستانم. این کار هم طی دو سه سال گذشته جواب داده است. وقتی به نمایشگاه خارجی می‌روی و با کتاب‌های روز دنیا، نویسندگان و شیوه‌های نوین تولید کتاب آشنا می‌شوی، ایده می‌گیری. مثلا دیدن فروشگاه‌های کتاب در دیگر کشورها برای تاسیس فروشگاه ثالث به من جرات دیگری داد. به همین خاطر فروشگاه را توسعه دادیم؛ که این کار جواب هم داد. با این معیار ما اولین فروشگاه کتاب در بخش خصوصی بودیم. البته اولین‌اش، در این اندازه کار مرحوم محمد زهرایی مدیر نشر کارنامه بود که به نوعی دولتی بود. این کار از دید مردم هم خوب بود و استقبال می‌کردند. مثلا فروشگاه کتاب ثالث این روزها تبدیل به یک مکان توریستی شده است.

* بله به نظرم این کافه کتاب هم بی تاثیر نبوده!

با اتکا به همان ایده‌ها، اولین کافه کتاب را ما در ایران زدیم و البته کلی هم تاوانش را دادیم.

* چرا؟

بخشی اش به دلیل مسائل اماکن بود و می‌گفتند تداخل صنفی دارد. بله! اگر امروز می‌بینید کتابفروشی‌های جدید باز می‌شود و در کنارش کافه کتاب می‌زنند، روزی این کار به این راحتی نبود و ما کلی دردسر کشیدیم و تاوان دادیم تا این مساله جا بیافتد.

* درباره حضورتان در نمایشگاه فرانکفورت چطور؟

این نمایشگاه را هم که چند دوره شرکت می‌کنیم و دو سال است که در غرفه ایران شرکت می‌کنیم. واقعا ارشاد در این زمینه کمک کرد و مسئولان نمایشگاه‌های فرهنگی حدود ۳ سال است که یاری کرده اند و غرفه ملی ایران در نمایشگاه فرانکفورت دارد آنجا پا می‌گیرد.

* به نظر شما این گونه بهتر است یا ناشری مثل ثالث باید به طور مستقل آنجا شرکت کند؟

به نظرم اگر بتوانیم با هم باشیم و یک کار جمعی صورت بدهیم از نظر امکانات و شرایط، بهتر است.

* یک فلش بک به خاطرات گذشته تان بزنم! گفتید که در چاپخانه کار می‌کردید. دقیقا کارتان چه بود؟

من پای ماشین چاپ کار می‌کردم. مبتدی ماشین چاپ بودم.

* یعنی در رتبه کارگر مبتدی بودید؟ من خیلی به کارهای چاپخانه وارد نیستم!

نه. ماشین چاپ دو مرحله دارد، یکی ماشینچی و یکی مبتدی. مبتدی، آب و جارو می‌کند و کاغذها را می‌آورد و مرتب می‌کند. زینک عوض می‌کند. ماشینچی هم نظارت می‌کند و یا رنگ را عوض می‌کند. من از مبتدی شروع کردم تا ماشینچی شدم.

اولین کتاب‌های ثالث را خودم حروفچینی کردم؛ وقتی که تازه کار با کامپیوتر شروع شده بود.

* یعنی با زرنگار و نرم افزارهای آن زمان؟

نه. قبل از زرنگار بود. با ورد معمولی کار می‌کردم. یک کامپیوتر خریده بودم و خودم کار می‌کردم. خوشبختانه از این جهت با همه سیستم‌ها و روش‌های چاپ آشنا هستم. الان هم کتاب‌ها می‌خواهند چاپ بشوند، بالای سر دستگاه می‌ایستم و نظارت می‌کنم و این یکی از لذت‌های زندگی ام است.

* پدر یا پدربزرگتان وصیت یا نصیحتی می‌کردند که راه ما را ادامه بده؟

پدربزرگم بسیار انسان زحمتکشی بود و فکر می‌کنم آن قدر که زحمت می‌کشید به حقش نرسید. او در مقطعی تصادف کرد و سال‌ها با دو عصا راه می‌رفت. خوشنویس درجه یکی بود و ۶ قرآن را خوشنویسی کرد. (عکسش را نشان می‌دهد)

* از چهره شان مشخص است که تبریزی هستند. در چهره شما هم می‌توان آن رگ و ریشه را دید. پدرتان هم در کار چاپ بود؟

پدرم مدتی نبود. او مدیر بازرگانی فروشگاه کوروش بود. اما پس از انقلاب دوباره به چاپخانه برگشت. برادر کوچک ترم هم در کار چاپ است.

* به شما کمک می‌دهد؟

نه. در چاپخانه پدرم را کمک می‌کند. هم با ثالث کار می‌کنند هم با ناشران دیگر.

* اولین کتابی را که در ثالث چاپ کردید، به خاطر دارید؟

بله. کتاب‌های کتابخانه ای که می‌بینید، همه شماره دارند. از یک شروع می‌شود. اولی، «عروس خانواده پندرویک» بود.

* کتاب‌ها به شما پیشنهاد می‌شد یا خودتان سراغ چاپشان می‌رفتید؟

من یک شانس خوبی که آورده بودم، این بود که کارم را در نشر با محمد قاضی شروع کردم که البته خودش داستان مفصلی دارد. او ۸۰ کتاب دارد که تقریبا ۳۰ ناشر چاپشان کرده اند. من هم چند کتابش را چاپ کردم. اول کار من به دنبالش می‌رفتم اما وقتی دفتر راه افتاد، کتاب‌ها آمدند. الان هم اگر باز مولف یا مترجمی‌باشد که دوست داشته باشم کاری از او بگیرم، سراغش خواهم رفت.

* یکی از ویژگی‌های ثالث این است که کتاب‌هایی از چهره‌ها و به عبارتی سلبریتی‌ها را چاپ می‌کند.

یک بخشی از کارمان این است.

* کار جوان‌ها را هم چاپ می‌کنید؟

خیلی زیاد. تقریبا ۶۰ درصد کارهای ما، کتاب‌های کاراولی‌ها است.

* این کار را با این نیت که مشوق شان باشید، انجام می‌دهید؟

نه. ما یک هیئت تحریریه داریم که دبیرهای مختلف دارد. در بخش‌های متفاوت، کتاب‌ها پیشنهاد می‌شوند و بررسی می‌شوند. دبیر بخش داستانی نشر ثالث آقای محمد حسینی است که خودش نویسنده است. یا مثلا در بخش علوم اجتماعی آقای تدینی با ما همکاری دارد که در این حوزه صاحب نظر است.

* چنین ساختاری طبیعتا از ابتدا در نشر ثالث نبوده. از چه سالی به این ساختار رسیدید؟

ما در قیطریه دفتری داشتیم در سال حدودا ۷۲ یا ۷۳. یعنی زمانی که هنوز ثالث نبود. یک شانس دیگر من داشتن دوستی به نام آقای اسماعیل جنتی بود که انسان با تجربه ای بود و در نشر نیل کار کرده بود؛ با ابوالحسن نجفی کار کرده بود. من از تجربیاتش استفاده کردم. خلاصه در آن دفتر قیطریه که خانه ای اجاره ای بود، هفته ای یک بار هم کسی در نمی‌زد بگوید حالتان چطور است! فقط چند وقت یک بار خانم همسایه روبرویی در می‌زد که قابلمه بزرگ دارید برنج دم کنم! (می‌خندد) روزگاری کارمان این گونه بود.

* یعنی تنها مراجعتان، خانم همسایه بود؟

(می‌خندد) بله. حالا بیا بگو به خدا ما ناشر هستیم! از سال ۸۲ و ۸۳ به بعد بود که سعی کردیم از نشر سنتی وارد کار نشر صنعتی بشویم و آن ساختار را به وجود بیاوریم. الان هم مرتب داریم به آن ساختار فکر می‌کنیم.

* یعنی به سمت صنعتی بروید؟

بله.

* خب الان که صنعتی هستید!

بله ولی مسائلی هست که شما را از برنامه‌ریزی دور می‌کند. مثلا همین مساله بالا و پایین شدن ارز و قیمت کاغذ، کلی برنامه‌ریزی‌های ما را به هم ریخت. به همین دلیل حدود ۲۵ کتابمان به نمایشگاه کتاب نرسید. حالا گران بودن را می‌شود کاری کرد اما نبودن کاغذ درد بزرگی است که چاره ندارد.

شرایط عرضه و تقاضا هم مساله مهمی‌است و سیستم بیمار توزیع کتاب هم مشکل ساز است. یعنی نمی‌گذارد شما در یک چارچوب مشخص و معین کار کنید. عامل دیگر همین مجوز دادن وزارت ارشاد است. زمان‌هایی هست که مجوز داده نمی‌شود حالا دلیلش مسائل حاشیه ای یا هرچیزی است. ولی تنها راه نجات ما، به نظرم نشر صنعتی است و این مساله در نمایشگاه کتاب امسال به خوبی مشهود بود. یعنی ناشرانی که این گونه کار کرده اند، توفیق داشتند.

* به خاطر استقبال از غرفه‌هایشان می‌گویید؟

بله. وقتی کتاب گران شده، مردم دیگر هر کتابی را نمی‌خرند. سعی می‌کنند ناشرش، مترجم یا نویسنده‌اش را به خوبی بشناسند. امروز خیلی از ترجمه‌های بازار ما، از انگلیسی به فارسی کردن است.

* آقای جعفریه یک فلش بک دیگر! چه شد که اسم نشر ثالث، این شد؟

اول بگذارید یک نکته را یادآوری کنم. چندی پیش یکی از خانم‌های بازیگر که نمی‌دانم برادزاده یا خواهرزاده زنده یاد مهدی اخوان ثالث است، پستی در فضای مجازی گذاشته بود و گفته بود که نشر ثالث هیچ ربطی به اخوان ثالث ندارد. من متوجه علت ماجرا نشدم چون ما هم چنین ادعایی نکرده بودیم. دلیل انتخاب چنین نامی‌این بود که بعد از هدایت و روایت، این سومین نشری بود که راه می‌انداختیم. آقای جنتی هم آن موقع گفت بیا چون سومین نشر است و همین طور برای احترام به اخوان، چنین اسمی‌ روی این نشر بگذاریم. مساله فقط احترام است وگرنه هیچ ادعایی مبنی بر داشتن نسبت و فامیل بودن با اخوان ثالث نداشتیم.

* از ابتدای کار ثالث تا امروز، چند کتاب چاپ کردید؟

تا نمایشگاه امسال هزار و ۸۶۰ عنوان.

*فقط ثالث؟

بله. روایت و هدایت هر کدام تقریبا، ۳۰۰ و ۴۰۰ عنوان داشتند.

* آقای جعفریه یک بار یکی از کتاب‌های نشر شما را دیدم که درباره پوست و زیبایی و این موضوعات بود. اول باور نکردم ولی دقیق که شدم دیدم ثالث آن  را چاپ کرده است!

ببینید، زمانی فکر می‌کنم اوایل دهه ۸۰ بود، کتاب‌هایی در حوزه بهداشت چاپ کردیم که دیگر نه ما از آن کتاب‌ها چاپ می‌کنیم نه مردم از ما می‌خرند. یعنی به طور تخصصی، به سمت موضوعات علوم انسانی رفتیم و شاخه‌های دیگر را رها کردیم.

* این کتاب‌های پوست و زیبایی، از جمله آن کتاب‌هایی بودند که ناشر چاپ می‌کند تا پولش برگردد؟

بله. توجه کنید که یک سری کتاب‌های بزرگ و مشهور در دنیا هستند که ناشران مشهوری هم چاپشان می‌کنند. مثلا ۶۰ نکته درباره سردرد یا هر بیماری دیگری. ما کتابی را چاپ می‌کنیم که برای جامعه مفید باشد. این کتاب‌ها هم همین طور بودند ولی همان طور که گفتم دیگر آن‌ها را چاپ نمی‌کنیم چون جزء اولویت‌های امروزمان نیستند.

* یکی از مترجمان پرکاری که با ثالث همکاری می‌کند، بیژن اشتری است.

آقای اشتری از مترجمان قدیمی‌است. یعنی با این که جوان است ولی بالای ۲۵ سال است که ترجمه می‌کند. اول بیشتر کار سینمایی می‌کرد و نقد فیلم می‌نوشت. پیش از کار با ثالث، چند کتاب با ناشرهای دیگر کار کرده بود. ولی وقتی همکاری را به طور متمرکز همکاری اش را با ثالث شروع کرد، پروژه رهبران سرخ را با هم شروع کردیم که خوشبختانه بسیار خوب جواب داد و مورد استقبال قرار گرفت.

* یعنی در چارچوب همان نشر صنعتی، با او پروژه تعریف کردید؟

بله. جواب هم داد. الان هم مشغول ترجمه عناوین دیگر است. مترجم پرکار و دقیقی است. تنها کارش هم همین است. یعنی ترجمه کار دومش نیست. چون بیشتر مترجمان ما، در کنار شغل اصلی زندگی شان، ترجمه می‌کنند. ولی آقای اشتری روزی ۱۲ ساعت به طور حرفه ای ترجمه می‌کند.

* این مجموعه تعریف کردن، در راستای همان سیاست‌های نشر صنعتی است؟

بله کاملا.

* که یکی از مجموعه‌های بارزش هم «تاریخ شفاهی ادبیات ایران» بود که مدتی با دبیری محمدهاشم اکبریانی چاپ می‌شد. یکی از کتاب‌هایش هم تا جایی که به یاد دارم درباره محمدعلی سپانلو بود که محسن فرجی آن را کار کرده بود.

من هنوز ثالث را راه اندازی نکرده بودم. نشر روایت کار می‌کرد. آن زمان پیش محمد حقوقی می‌رفتم و به او پیشنهاد دادم بیا دبیری مجموعه ای را به عهده بگیر که یک نویسنده یا شاعر بزرگ درباره دیگری بنویسد. قبول کرد و آمد برنامه ریزی کرد که از بعد مشروطه این کار را شروع کنیم. چند جلسه به خانه آقای حقوقی که در داراباد بود رفتیم و آمدیم. مثلا براهنی درباره که بنویسد و...

* براهنی آن زمان ایران بود؟

بله. این خاطرات مربوط به ۲۵ سال پیش است. از آن جایی که آدم‌های بزرگ نمی‌توانند با هم کار کنند، پروژه به جایی نرسید. یک روز در دفترم در خیابان انقلاب بودم که جوانی آمدم و گفت آقا من کتابی نوشته ام. چاپش می‌کنید؟ درباره زندگی گلچین گیلانی است.

* آن آقای جوان، ‌هاشم اکبریانی بود؟

نه جوان دیگری بود. الان اسمش را می‌گویم. به او گفتم بله ما می‌خواهیم مجموعه ای در بیاوریم. و این جرقه در ذهنم زد که مجموعه را چاپ کنم ولی نه با آدم‌های اسم. به آن آقا گفتم سه روز دیگر به دفتر بیا. بعد که آمد گفتم می‌خواهیم چنین کاری بکنیم ولی اگر مجموعه را با این کتاب شروع کنیم، شکست می‌خورد. شما برو اول درباره شاعران دیگر مثل سهراب سپهری بنویس. ایشان اول رفت درباره سهراب سپهری نوشت که با نام «در مصاحبت آفتاب» چاپ شد. آن آقای جوان، کامیار عابدی بود.

این جوان امروز در جایگاهی است که آقای شفیعی کدکنی قبولش دارد. بعد هم که استاد دانشگاه اوزاکا در ژاپن شد. به این ترتیب این مجموعه راه افتاد. مثلا آزاد درباره فروغ نوشت. دکتر بشردوست درباره شفیعی کدکنی نوشت، پاشایی درباره شاملو نوشت، دکتر ابومحبوب درباره مشیری و سیمین بهبهانی نوشت. یا فرخ تمیمی‌درباره منوچهر آتشی نوشت. به این ترتیب، طی ۲۵ سال گذشته، ۳۰ عنوان از این مجموعه چاپ شد و هنوز هم کارش ادامه دارد. آقای اکبریانی هم زمانی که آقای مهاجرانی وزیر ارشاد بود، در نشر روزگار کار می‌کرد که با معاونت فرهنگی قرارداد بستند و چند عنوان از چنین مجموعه ای را چاپ کردند. بعد هم که کار دولت تمام شد، این مجموعه رها شد. من به اکبریانی گفتم بیا کارت را در ثالث دنبال کن! او هم قبول کرد و حدود ۱۲ عنوان را در ثالث کار کرد. امروز داریم بحث تاریخ شفاهی را به‌طور گسترده‌تر دنبال می‌کنیم؛ نمونه‌اش همان کتاب «خانه ای با شیروانی قرمز» بود که گفتگوی آیدین آغداشلو با عباس کیارستمی‌ است. کتاب مربوط به ایران درودی هم در دست چاپ است.

* کتاب‌ها فرم و حجم ثابتی داشتند؟

نه حجم در این مجموعه اهمیت ندارد. برخی از کتاب‌ها کم حجم و برخی دو جلدی هستند.

* مخاطبش خاص است یا عام؟

تقریبا مخاطب عام. یعنی مطالبی دارد که برای مردم جالب است. ماجرا فقط ادبی نیست. بلکه تاریخ و روایت جریان‌های سیاسی اجتماعی هم در کتاب‌های این مجموعه درج شده است.

* در میزگردی که سال ۹۵  داشتیم، شما گفتید تیراژ کتاب وضع اسف باری دارد و گفتید که داریم به سمت صنعتی شدن می‌رویم. همچنین گفتید که آینده نشر ایران لاجرم حرفه ای است. حالا ارزیابی تان در این بازه دو ساله چیست؟

به نظرم به سمت بهتر حرفه‌ای‌تر شدن رفته و باز هم می‌رود. یک مثال برای شما بزنم. همین کتاب «خشم و آتش» ترامپ که درآمد، آقای عسکری که با ما همکاری می‌کند گفت این کتاب را ترجمه کنم. سریع ترین کسی هم بود که کتاب را تهیه کرد. ما دیدیم یک هفته بعد ترجمه ای از این کتاب به بازار آمده. هیچ عقل سلیمی‌نمی‌پذیرد که کتابی ۴۰۰ صفحه ای عرض یک هفته ترجمه بشود، فیپا بگیرد (فیپا گرفتن ۱۵ روز طول می‌کشد)، مجوز بگیرد و چاپ و عرضه بشود. به غیر از این، چند ترجمه دیگر هم از این کتاب عرضه شد که ناقص بودند، برخی ۱۰۰ صفحه نداشتند و ... خلاصه ما گفتیم کار را با صبر و حوصله انجام می‌دهیم و مرتب و منظم چاپش می‌کنیم. چون مخاطب ثالث، توقعی از ما دارد که نمی‌توانیم به خاطرش سرسری از کنار کار بگذریم و البته همین هم سرمایه ماست.

درست است که تیراژ کتاب کم شده ولی مردم کتاب خوب را می‌خرند. نویسنده، مترجم و ناشر باید اعتماد مردم را جلب کنند. قرار هم نیست که حمایت مستقیمی‌از طرف دولت انجام بشود. این را هم اشاره کنم که طرح‌هایی مثل عیدانه، تابستانه یا پاییزه کتاب، طرح‌هایی هستند که از خواننده و مخاطب حمایت می‌کنند نه از ناشر. اگر از خواننده حمایت بشود، از ناشر و نویسنده هم حمایت می‌شود و فساد هم در آن کمتر خواهد بود. با انجام چنین طرح‌هایی وضع بازار و کتابخوانی دارد بهتر می‌شود.

به نظرم وظیفه ارشاد نظارت بر این است که کالا و کتاب تقلبی به دست خواننده نرسد. ما هنگام برنامه‌ریزی برای چاپ کتاب، هر صفحه، قیمت پشت جلد، میزان تخفیف مناسب و همه چیز را محاسبه می‌کنند. اما این روزها شهر با کتاب‌های قاچاق و دزدی پر شده است. یعنی در میدان‌های مختلف، چادرهایی به اسم نمایشگاه کتاب زده اند و کتاب‌هایی می‌فروشند که محتوایش دزدی است. یعنی از ناشر دیگر کپی شده است. اعلام می‌کنند این کتاب‌ها با ۵۰ درصد تخفیف عرضه می‌شوند. بعد قیمت کتاب را می‌زنند ۵۰ هزار تومان در حالی که قیمتش باید ۳۰ هزار تومان باشد. مردم هم که نمی‌دانند، فکر می‌کنند دارند با نصف قیمت کتاب می‌خرند و چه سودی کرده اند! اصلا مگر می‌شود، کتابی که ۵۰ درصد تخفیف خورده، ۱۵ درصد هم هزینه مکان عرضه اش است؟ این کار ذهن مخاطب را نسبت به ناشر و کار نشر خراب می‌کند! متاسفانه به ارگان‌ها و ادارات یا فرودگاه‌ها می‌روی و با میزهای ۵۰ درصد روبرو می‌شوی! مگر می‌شود؟ ۵۰ درصد تخفیف بدهی و با آن اجاره محل فروشت در غرفه‌های فرودگاه را هم بپردازی؟ بنابراین به نظرم بزرگ ترین وظیفه نهادهایی چون ارشاد یا قوه قضائیه این است که جلوی این قضیه را بگیرند.

* یک بخش از کتاب‌های ثالث، آثار چهره‌های معروف، هنرمندان و سلبریتی‌هاست. شما از مسعود فروتن، سعید پورصمیمی‌و... کتاب چاپ کرده‌اید. این کار به خاطر تاثیر و شناخت بیشتر کتاب‌های ثالث بین مردم بوده است؟

به غیر از این چهره‌ها، از صابر ابر، تینا پاکروان یا هنگامه قاضیانی هم کتاب چاپ کرده ایم. اما نه به خاطر این که هنگامه قاضیانی بود. ما کتاب خانم قاضیانی را زمانی چاپ کردیم که هنوز وارد حوزه بازیگری فیلم نشده بود. یعنی کار کتابش به خاطر وجه ادبی آن بود و چند سال بعد بود که تجدید چاپش کردیم.

* یعنی اگر صابر ابر کتابش را به ثالث می‌دهد و شما چاپ می‌کنید به خاطر وجه ادبی یا هنری کتابش است؟

بله. صابر ابر، هنرمند است و عکاسی کرده است. کتابی که از او چاپ کردیم، کتاب عکس‌هایش است. یا مثلا امیر آقایی. کتاب شعرش را وقتی چاپ کردیم که هنوز فیلم بازی نکرده بود. مسعود فروتن، قصه نویس است یا مثلا سعید پورصمیمی‌نمایشنامه نویس است.

* یک سوال مستند. نمایشگاه کتاب از سال ۸۵ از مرکز نمایشگاه بین المللی تهران به مصلی امام خمینی (ره) آمد. شما هم آن زمان مخالف بودید؟

ما آن زمان عضو هیئت مدیره اتحادیه بودیم. یک نکته ای را که نمی‌دانم این است که در دو دوره دولت آقای احمدی نژاد، با ما ناشران خصوصی بد بودند و می‌خواستند ما را از بین ببرند. من هیچ وقت دلیل این رفتار را متوجه نشدم. زمان آقای دری در معاونت فرهنگی، ما یک سال تعلیق بودیم. من آن زمان عضو هیئت مدیره اتحادیه بودم. حرف ما این بود که ما ناشرهای با سابقه و با تجربه هستیم ولی از نظرمان استفاده نمی‌شود. ما در زمان جنگ و موشک باران تهران، در دهه ۶۰ در میدان آزادی، زیرزمین ترمینال، نمایشگاه کتاب برگزار کرده‌ایم. این حرف‌ها را می‌زدیم ولی آقای پرویز می‌گفت نمایشگاه باید از آن جا بیاید به این جا. یا گفتند نمایشگاه باید دو قسمت شود. ما هم در اتحادیه مخالفت کردیم. درباره جابه جایی دوباره از شهر آفتاب به مصلی هم نظرمان مثبت بود چون مردم با مصلی موافق بودند و دیگر این که در مصلی، اهل قلم راحت تر می‌آمدند. مردم عادی هم دوست دارند نویسنده شان را ببینند. این بهترین امتیاز نمایشگاه امسال بود. حرف ما این بود که تصمیم باید با کارشناسی اتخاذ شده باشد. من هم از آسمان نیامده ایم که هرچه می‌گوییم درست باشد.

نظر شما