شناسهٔ خبر: 54833 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

تنیدن عنصر فراموشی/ یادداشتی بر «تئاتربازی»

تئاتربازی با ایده ابتدایی شکل‌گیری یک تئاتر از سوی گروهی که ماه‌ها قرار بود ترکیبی از نمایش‌نامه «کلفت‌ها» از ژان‌ ژنه و «ارکیده‌ها در مهتاب» فوئنتس و «سه زن بلندبالای» آلبی را به شکلی ترکیب کرده و تمرین و اجرا کنند، شکل گرفت.

فرهنگ امروز/ محمدرضا مرزوقی. نمایش‌نامه‌نویس:

تئاتربازی با ایده ابتدایی شکل‌گیری یک تئاتر از سوی گروهی که ماه‌ها قرار بود ترکیبی از نمایش‌نامه «کلفت‌ها» از ژان‌ ژنه و «ارکیده‌ها در مهتاب» فوئنتس و «سه زن بلندبالای» آلبی را به شکلی ترکیب کرده و تمرین و اجرا کنند، شکل گرفت. درواقع من بعد از مدتی که از تمرین گروه گذشته بود به کار دعوت شدم. ابتدا دو یا سه بار به دیدن تمرین‌ها رفتم و موقعیت و فضای تمرین را از نزدیک دیدم. حرف‌های بازیگران و آنچه را در پشت صحنه می‌گذشت رصد کردم و یک شمای کلی از آنچه در نهایت به متن و اجرا راه یافت، در ذهنم شکل گرفت. بعد با کارگردان و سرپرست گروه درباره روند تمرین‌ها و قصد و هدفی که قرار بود نمایش به سمت آن سوق پیدا کند، حرف زدیم. ایده‌های زیادی طرح شد، ایده‌های زیادی دور ریخته شد و چند ایده‌ باقی ماند و یک خط داستانی که البته با شکل نهایی کار تفاوت‌هایی داشت.
در حین نوشتن متن به داستان زن قرمزپوش میدان فردوسی فکر کردم و کم‌کم او را در یکی از شخصیت‌ها به شکلی معاصر تجسم کردم؛ شخصیتی که منتظر لباس شب میهمانی است که البته یادآور نمایش‌نامه «دعوت» غلامحسین ساعدی است. به همین دلیل در بازنویسی‌های مجدد کار بخش نمایش‌نامه دعوت ساعدی و شخصیت زن آن داستان را که دائم با ژاله در تماس است، پررنگ کردم. نمایش‌نامه‌هایی که ما انتخاب کرده بودیم همه از تمی واحد پیروی می‌کردند؛ انتظار. انتظار برای اتفاقی که ممکن بود بیفتد یا امیدش را داشتند که رخ بدهد. این تم در برخی از متون کم‌رنگ‌تر و در برخی دغدغه اصلی بودند. مثلا در نمایش‌نامه دعوت ساعدی شاید بشود گفت یکی از تم‌های اصلی انتظار است. یک وجه مشترک دیگر بین کار ما و متن نمایش‌نامه ساعدی مسئله فراموشی است. همان‌طور که زن نمایش‌نامه ساعدی فراموش می‌کند قرار بوده به کجا و کدام میهمانی برود و آن همه مدت در تدارک چه بوده، زن‌های نمایش‌نامه ما هم در انتظار کارگردانی هستند که بیاید و آنها را کارگردانی کند. غافل از اینکه خودشان صحنه‌پرداز و بازیگر همین صحنه هستند و آنچه را منتظرش هستند، دارند خودبه‌خود پیش می‌برند. بعد کم‌کم عنصر فراموشی وارد فضای داستان می‌شود. درواقع آنها فراموش می‌کنند منتظر که یا چه بوده‌اند و آنجا چه‌کار داشته‌اند. یا دغدغه‌هایی مهم‌تر از موضوع انتظار برایشان پیش می‌آید و مسئله شخصی خود را بر هدفی که برای آن دور هم جمع شده بودند، ترجیح می‌دهند یا در اثر شوک‌هایی که فضای جادویی پلاتو و آن بالکن مرموز بر آنها وارد می‌کند، کم‌کم یادشان می‌رود که آنجا چه‌کار داشته‌اند. تنیدن عنصر فراموشی در متن و در نهایت در اجرا کار ساده‌ای نبود. طبعا باید برای هر اتفاقی در ابتدا متن آمادگی ورود به آن اتفاق را مهیا می‌کرد. هر بار بعد از جلسات فکری که داشتیم و ایده‌هایی که طرح می‌شد، چه با استفاده از آن ایده‌ها چه با کنارگذاشتن تمام آنها، بالاخره راهی باز می‌شد که به نتیجه مطلوب و مورد نظر نزدیک شویم. در تمام این مدت گروه همچنان در حال تمرین‌کردن بود، به همین دلیل به محض آماده‌شدن متن نهایی تسلطی نسبی بر نقش‌هایی که قرار بود بازی کنند، داشتند. الگوی این نقش‌ها و روابط‌شان به‌نوعی از الگوی روابط شخصیت‌های نمایش‌نامه‌هایی که تمرین کرده بودند، الهام گرفته شده بود. به همین دلیل خیالمان راحت بود که می‌توانند در زمان کمتری به ساخت‌وساز شیمیایی این شخصیت‌ها و روابطشان برسند که امیدواریم در اجرا نیز به‌نظر تماشاگر چنین رسیده باشد.

روزنامه شرق

نظر شما