شناسهٔ خبر: 54972 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

«صدسال تنهایی» آینه وضعیت مردم نیم کره آمریکای لاتین

بسیاری از کارشناسان ادبی اعتقاد دارند رمان صدسال تنهایی گابریل گارسیا مارکز در حقیقت هویت مردم آمریکای لاتین را به مردم سایر جهان معرفی کرده است. این رمان آنقدر تاثیرگذار بوده است که خیلی‌ها اعتقاد دارند موجب تعریف دوباره هویت آمریکای لاتین بوده است.

«صدسال تنهایی» آینه وضعیت مردم نیم کره آمریکای لاتین

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛  رمان «صد سال تنهایی» نوشته گابریل گارسیا مارکز، نویسنده کلمبیایی داستان زندگی شش نسل یک خانواده از اهالی آمریکای جنوبی است که در دهکده‌ای به نام «ماکوندو» زندگی می‌کنند.ماجرای کتاب از صحنه اعدام سرهنگ «بوئندیا» آغاز می‌شود. قبل از اینکه «صدسال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز خلق شود، آمریکای لاتین در چنان وضعیت مبهمی قرار داشت که نویسنده در اولین جمله از رمان معروف خود به زیبایی این وضعیت آشفته را توصیف می‌کند: «درحالی‌که مقابل جوخه اعدام ایستاده و خاطرات گذشته‌اش را مرور می‌کند، یعنی زمان آغاز به وجود آمدن دهکده ماکوندو زمانی که جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند و برای نامیدنشان می‌بایست با انگشت به آن‌ها اشاره کنی.»

قبل از مارکز در قرون 15 و 16 میلادی خیلی‌ از نویسندگان وظیفه توضیح و شرح سرزمین آمریکای لاتین را برعهده گرفته بودند ولی تفاوت کار مارکز با گذشتگان خود در تحولی بود که رمانش در بین کشورهای آمریکای لاتین ایجاد کرد و برای ابد سرنوشت اکثر کشورهای آنجا را تغییر داد.

در نیمه دوم قرن بیستم میلادی آمریکای لاتین اوضاع بسیار متشنجی را تجربه کرد و خیلی از کشورها مثل شیلی، کلمبیا و مکزیک با بحران‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بسیاری مواجه بودند. هرچند بسیاری از نویسندگان و نخبه‌های ادبی نیم کره لاتین مثل ماریو وارگاس یوسا، ژان پل سارتر، آلبرت کامو و سیمون دوبووار مثل مارکز خودشان را از این تحولات دورنگه داشتند ولی به هرحال در آثار آن‌ها مثل رمان مارکز این اشتیاق برای تعریف کردن حال مردمانشان وجود داشت. البته نمی‌شود انکار کرد که انقلاب‌هایی مثل انقلاب کوبا در رمان صدسال تنهایی بی‌تاثیر بوده ولی بیشترین چیزی که مارکز دنبال می‌کرد سرنوشت آمریکای لاتین بود. نوشتن صدسال تنهایی خیلی هم ساده نبود. او همراه همسرش «مرسدس» و دو پسرش رودریگو و گونزالو در شهر مکزیک زندگی می‌کرد. آنها از کلمبیا به خاطر عقاید سیاسی فرار کرده بودند و با کمترین دستمزد خبرنگاری مارکز در روزنامه‌ها و مجلات اسپانیایی زبان زندگی می‌کردند. داستان‌های قبلی مارکز چندان موفقیت مالی نداشت ولی ظاهراً خود مارکز هم می‌دانست که در شرف خلق حماسه جدیدش است. در یک سفر تفریحی با ماشین قدیمی‌شان ناگهان مارکز فریاد می‌زند که تمام داستان در یک لحظه به ذهنش رسیده است. همسرش اولین مشوق نوشتن این داستان بود و حتی مخارج زندگی را به خاطر نوشتن تمام وقت همسرش پایین می‌آورد.

در رمان صد سال تنهایی به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شده که نسل اول آن‌ها در دهکده‌ای به نام ماکوندو ساکن می‌شود. داستان از زبان سوم شخص حکایت می‌شود.مارکز با نوشتن از کولی‌ها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادویی آن‌ها می‌پردازد و شگفتی‌های مربوط به حضور آنها در دهکده را در خلال داستان کش‌وقوس می‌دهد تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ می‌دهند ادغام شده و سبک خاصی از واقع‌گرایی جادویی را ایجاد کند. در حقیقت وضعیت جامعه آمریکای لاتین به ناپدیدشدن شخصیت‌های داستان شباهت دارد.

حماسه دهکده ماکوندو و بوئندیا به سرعت تبدیل به یک رمان کلاسیک مدرن آمریکای لاتین تبدیل شد که حتی با آثار سروانتس و شکسپیر مقایسه می‌شود. در این رمان آمریکای لاتین دوباره تعریف شده و مارکز نه در جایگاه یک مورخ و جامعه‌شناس بلکه در جایگاه یک خبرنگار و روایتگر وقایع طبیعی به خوبی توانست سرنوشت بسیاری از کشورهای این قاره را تغییر دهد. خیلی از کارشناسان ادبی اعتقاد دارند نمی‌توان بین داستان بودن یا واقعی بودن حوادث ذکر شده در رمان تصمیم گرفت ولی این مسئله پرواضح است که صدسال تنهایی آیینه وضعیت مردم آن روزهای نیم کره آمریکای لاتین است. خب معلوم است که استفاده از تمام منابع و مراجع همه کشورهای این منطقه برای نوشتن وقایع آنها غیرممکن بوده و شاید همان داستان‌های شهر کوچک محل زندگی خانواده مارکز یعنی «آرکاتاکا» نیز چندتایی در داستان ذکر شده باشد ولی این مسئله در تمام صفحات رمان دیده می‌شود که همه تجربه آمریکای لاتین روایت شده است. شاید مارکز در نوشتن صدسال تنهایی از حماسه‌های یونانی و اسپانیولی و حتی کارهای ویلیام فاکنر الهام گرفته باشد ولی منابع اصلی داستان همان حوادث واقعی کشورهای منطقه هستند. مارکز توانست توانایی خبرنگاری و وقایع نگاری خود را با ریتم موزیکال و آداب و رسوم محلی مردم این کشورها تلفیق کند و شعری منثور از دنیای گذشته و حتی آینده آمریکای لاتین بسازد. در حقیقت هویت آمریکای لاتین در صفحات رمان گابو موج می‌زند. هویتی که از قبل وجود داشت ولی صدسال تنهایی آن را به گونه‌ای به مردم جهان شناساند که دیگر کمتر کسی فراموش خواهد کرد.

چهره‌ای که مارکز در صدسال تنهایی از وضعیت مردم آمریکای لاتین نشان می‌دهد شاید در نگاه اول شبیه یک تصویر کاریکاتوری باشد ولی همان واقع‌گرایی جادویی و اغراق‌آمیز اوست. دنیایی که مارکز خلق می‌کند در واقع شبیه آینه‌ای است که مردم این کشورها می‌توانند همراه زیبایی‌ها، زشتی‌های خود را نیز مشاهده کنند. مارکز در سال 1988 در مصاحبه‌ای با روزنامه نیویورک تایمز می‌گوید: «تنها کاری که کتاب من انجام داد شناساندن و خبردادن وضعیت آمریکای لاتین به مردمانش بود. آنها با این کتاب از وضعیت سیاسی و فرهنگی خود خبردار شدند و در بازتعریف آن کوشیدند.»

نظر شما