شناسهٔ خبر: 55067 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نقد و بررسی «فلسفه‌ طبیعت» نوشته‌ پاول فایرابند

وقتی به کتاب «علیه روش» فایرابند برخورد کردم، وسوسه شدم که با استناد به دیوید هیوم آن را به شعله بسپارم، زیرا به نظرم این کتاب فقط حاوی توهم و سفسطه بود.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛  متن زیر نقد و بررسی «فلسفه‌ طبیعت» نوشته‌ پاول فایرابند نوشته ماسیمو پیگلیوچی است که توسط نازنین کی‌نژاد ترجمه شده است.

باید بپذیرم که زمانی گذشت تا دریابم پاول فایرابند (۱۹۹۴-۱۹۲۴) واقعا سخنان جالب و مهمی درباره‌ علم و فلسفه گفته است. وقتی دانشمند جوان و علاقه‌مند به فلسفه‌ علم بودم، مشتاقانه کارل پوپر و توماس کوهن می‌خواندم و حتی از اختلاف‌نظرشان در مورد فلسفه‌ تجویزی (یعنی دیکته کردن به دانشمندان در مورد این که چگونه علم‌ورزی کنند، به روش پوپر) و تمرکز بر فلسفه‌ توصیفی (یعنی مطالعه‌ روش‌های علم‌ورزی دانشمندان، به روش کوهن) لذت می‌بردم. اما وقتی به کتاب «علیه روش» فایرابند (۱۹۷۵) برخورد کردم، وسوسه شدم که با استناد به دیوید هیوم آن را به شعله بسپارم، زیرا به نظرم این کتاب فقط حاوی توهم و سفسطه بود.

سال‌ها گذشت و با گذر عمر و کسب تجربه، تصورم در مورد ماهیت علم کمی هوشمندانه‌تر شد و به تازگی از من خواسته شد مجموعه‌ نظراتم را در مورد مقاله‌ یان کید با عنوان «چرا فایرابند از ستاره‌شناسی دفاع می‌کرد؟ یکپارچگی، فضیلت و اعتبار علم» (معرفت‌شناسی اجتماعی ۳۰، ۲۰۱۶) بنویسم، کمی خود را به دل‌مشغولی‌های فایرابند نزدیک حس می‌کردم. خوش‌حال بودم که فرصتی به من داده شده تا با بررسی کتاب جدید او، «فلسفه‌ طبیعت»، نگاهی تازه به این نویسنده‌ جنجالی داشته باشم؛ کتابی که ۲۲ سال پس از مرگ او در سال ۲۰۱۶ منتشر شد.

کتاب با مقدمه‌ مفیدی از هلموت هیت و اریک اوبرهایم آغاز می‌شود که به زمینه‌ تاریخی و فرهنگی کتاب اشاره می‌کند. معلوم می‌شود که فایرابند به طور ناپیوسته روی مجموعه‌ کتاب‌هایی که او آن‌ها را فلسفه‌ طبیعت، می‌خواند کار می‌کرده است؛ یعنی درباره‌ این که انسان چگونه در گذر زمان، معنای کیهان را دریافته است. پروژه در اوایل دهه‌ ۷۰ میلادی شکل گرفت اما در انتهای دهه، ظاهرا توسط خود فایرابند، به فراموشی سپرده شد. تا این که دست‌نوشته‌ای نیمه‌تمام در آرشیو فلسفه‌ دانشگاه کانستنس (Constance) پیدا شد و بعد از آن دست‌نوشته‌ای دیگر که طولانی‌تر هم بود به عنوان ادامه‌ای این تحقیق آرشیوی یافت شد.

نسخه‌ی ویرایش‌ و منتشرشده را دوروتی لاتر با همکاری اندرو کراس به زبان انگلیسی ترجمه کرد. این کتاب تنها معرف یکی از سه جلدی است که فایرابند در اصل قصد نوشتنش را داشت. کتاب در واقع بسیار خارق‌العاده است و نمونه‌ی رایج یک رویکرد سنت‌شکنانه، به شدت اصیل و در نهایت ناامیدکننده است که شخصیت نویسنده را به تصویر می‌کشد. کتاب «فلسفه‌ طبیعت»، همچنین به شدت جاه‌طلبانه است، در شش فصل کتاب که از عصر حجر آغاز می‌شود و به مکانیک کوانتومی ختم می‌شود، ما در مورد فهم مردم از جهان، دیدی اجمالی پیدا می‌کنیم. فصل ششم به تنهایی همه چیز را از ارسطو تا نیل بور پوشش می‌دهد!

نظریه‌ی اصلی کتاب این است که انسانیت برای معنی بخشیدن به دنیا، سه «شکل زندگی» یا سه نوع چارچوب‌ را پشت سر گذاشته است: اسطوره، فلسفه و علم. به همین علت است که کتاب با بحث در مورد هنر پارینه‌سنگی و ستاره‌شناسی استون‌هنج (فصل اول) آغاز می‌شود و سپس فصل دوم و سوم را به ساختار افسانه و اثر خارق‌العاده‌ی هومر اختصاص داده است. در فصل چهارم و پنجم با رد تفسیر اساطیری از واقعیت و چرخش به منطق‌گرایی انتزاعی، به ویژه در قسمت پارمنیدس که یکی از شخصیت‌های مورد علاقه‌ی فایرابند است، به فلسفه می‌رسیم. سرانجام  فصل ششم به سرعت از ارسطو به دکارت و از گالیله و بیکن به هگل، و از نیوتن و لایبنیتز به انیشتین و بور می‌رسد.

فایرابند روایت استانداردی را که  تغییر و تحولات بالا معرف پیشرفت‌شان است، رد می‌کند. او چرخش پارمنیدسی به سمت تفکر تئوریک و انتزاعی را –که به شکل‌گیری آنچه امروز علم می‌نامیم منجر شد- به قیمت آغاز فرایند بیگانگی انسان از محیط اطرافش می‌داند. بیگانگی، به آرامی، به جدا شدن روز افزون از محیط‌مان انجامید که در نهایت، اما برای فایرابند لاجرم، روند تخریب محیطی را تسریع کرد؛ رویه‌ای که به تهدیدی وجودی برای نوع بشر و بیشتر اکوسیستم زمین تبدیل می‌شود.

با نگاهی به خلاصه خود فایرابند که قصد داشت در «فلسفه‌ی طبیعتش» به کار بگیرد (و هیچ وقت این کار را نکرد)، از رویکرد فایرابند سر در می‌آوریم:

«برنامه‌ی من برای دو جلد بعدی از این قرار است. جلد دوم به افلاطون، ارسطو و دوره‌ی قرون وسطی تا رنسانس اختصاص داده شده است... ارسطو تنها اندیشمندی است که تلاش کرد مقتضیات اندیشه را با شهود آشتی دهد تا بنای کاملی بسازد تا انسان‌ها بار دیگر خود را در خانه و در محیطی آشنا حس کنند... جلد سوم دوره‌ای را پوشش خواهد داد که به عصر حاضر می‌رسد [حدود ۱۹۷۰]... حجم بزرگی از پروژه‌های علمی ارتدوکس، به تدریج به کسب و کاری تبدیل می‌شود که ارواح بردگان ناراضی، وحشت‌زده و در عین حال غره به خود آن را پیش می‌برند... [اما به زودی شاهد] شکوفایی علم فلسفی و اسطوره‌ای جدیدی خواهیم بود که خطوط اصلی آن هنوز کامل مشخص نشده است. یکی از اهداف این کار روشن کردن پیش‌شرط‌های تاریخی –اکتشافات و خطاها- این علم و به این ترتیب سرعت بخشیدن به زایش آن است.

فایرابند متقاعد شده بود که علم، به ویژه مکانیک کوانتوم، در حال بازیابی اهمیت امر ذهنی و آماده‌ی خوشامدگویی به وجود پدیده‌های ماوراءالطبیعه و قدرت‌های مخفی ذهن انسان است. اصلا مشخص نیست که او چه نوع علم جدیدی را تصور می‌کرد، اما با اطمینان می‌توان گفت شبیه هیچ چیزی نبود که در آن چهار دهه‌ رخ داده بود. باید گفت که علم بیشتر پارمنیدسی شده بود- حتی انتزاعی‌تر. به عنوان مثال فیزیک بنیادی درباره‌ی ابرریسمان‌ها و فرضیه‌ی چند جهانی را در نظر بگیرید؛ مفاهیمی که کاملا تئوریک‌اند و از هر تایید تجربی قابل پیش‌بینی خیلی فاصله دارند که برخی دانشمندان و فلاسفه را بر آن داشته‌ «علم پساتجربی» را مطرح کنند. ارسطو با شنیدن اینها مبهوت می‌ماند.

از این گذشته فایرابند در پایان کتاب «فلسفه‌ی طبیعت» می‌گوید: «پیروزی دکارتیسم نه تنها برخی تئوری‌ها، بلکه تعداد زیادی از فکت‌های بدیهی را ندیده گرفت. در این جا منظور آن فکت‌هایی است که حیات مستقل یک روح را پشتیبانی می‌کند، که با واژه‌های مکانیکی قابل توضیح نیستند یا وجود قدرت‌های ذهنی که از ماده مستقلند.» نه، پل، هیچ دلیل تجربی‌ خوبی برای باور وجود یک روح، وجود ندارد، در مورد قدرت‌های ذهنی مستقل هم همین‌طور. و این نتیجه‌گیری‌ها محکمند، بخشی از این استحکام دقیقا به دلیل موفقیت‌های خارق‌العاده‌ی علم ماتریالیستی در تشریحِ چگونگی کار جهان است.

با وجود انتقادهایم، «فلسفه‌ی طبیعت» ارزش خواندن دارد تا بتوان درک کرد فلسفه و علم در گذشته چه بود. در یک معنی فایرابند آخرین فیلسوف برجسته‌ی علمِ عصر طلایی این رشته بود. بیش از نیم قرن، فلسفه‌ی علم در کار پیشنهاد تئوری‌های بزرگ درباره‌ی شکل کار علم بوده است، از اثبات‌گرایان منطقی تا پوپر و کوهن و تا خودِ فایرابند. بعد از این دوره‌ی بزرگ، این مبحث به پروژه‌ای تخصصی‌تر تبدیل شده است، بیشتر متخصصانش روی جنبه‌های ویژه‌ای از زمینه‌های مختلف علم، از زیست‌شناسی تکاملی تا مکانیک کوانتوم، تمرکز کرده‌اند.

این امر ممکن است نتیجه‌ی اجتناب‌ناپذیر این فکت باشد که دستیابی به نظریه‌های واحد درباره‌ی علم که در تمام رشته‌های علمی کارایی داشته باشد ممکن نیست، یا این که اکنون زمان گذار پیش از موج بعدی متفکران بزرگ است. این را زمان مشخص خواهد کرد. اما اوضاع هر جور پیش برود، شک دارم مشابه تصورات فایرابند در «فلسفه‌ی طبیعت» باشد. حتی اگر هم این طور باشد، در زمره‌ی پیشرفت‌های فکری‌ای قرار می‌گیرد که با درک اشتباه‌های متفکران بزرگ حاصل شده و فایرابند قطعا یکی از این متفکران بزرگ فلسفه‌ی قرن بیستم بوده است.

نظر شما