شناسهٔ خبر: 55142 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

مروری جدید بر کتاب منتقدان فرهنگ؛

راه‌حل روشنفکرانه برای «مسئلۀ فرهنگ انگلیس»

انگلیس نگاه روشنفکران ادبی و هنری رمانتیک قرن نوزدهم به فرهنگ (برخلاف اسلافشان) نگاهی غالب شد؛ نگاهی که به نقش هنرمند در جامعه می‌پرداخت. آن‌ها رسالت خود را در حفظ فرهنگ انگلستان و غنا بخشیدن به آن در روند مدرنیته می‌دانستند و مشکلات فرهنگی، آموزشی و اجتماعی جامعه را بر اساس ادراک خود از جامعۀ آن زمان تحلیل می‌کرد.

فرهنگ امروز/ سید احمد عسکری*:

این نوشتار با مرور و تحلیلی جدید از کتاب منتقدان فرهنگ لزلی جانسون به دنبال تبیین رابطه بین فرهنگ و جامعه در میان روشنفکران اهل‌ادب انگلیس در قرن نوزدهم و بیستم میلادی است. این روشنفکران از ماتیو آرنولد تا ریموند ویلیامز از وضع فرهنگ در این دوره احساس نارضایتی داشتند و مسائل مرتبط به فرهنگ همچون آموزش، مدارس، دانشگاه، دولت، مدرنیته، رسانه‌ها و مردم را مورد نقد خود قرار دادند.

 موضوعی که باعث شده دیدگاه این صاحب‌نظران و متفکران هم‌عصر آن‌ها در این دو قرن مورد تبیین قرار گیرد، تعاریف آن‌ها از فرهنگ و رابطه‌ای است که آن‌ها میان فرهنگ و سایر عرصه‌های زیست اجتماعی همانند دولت و آموزش برقرار می‌کنند. روشنفکران انگلیس همانند ماتیو آرنولد، ریموند لیویس و ریموند ویلیامز چه برداشتی از فرهنگ دارند و نسبت فرهنگ با دولت و آموزش در میان این صاحب‌نظران و سایر متفکران هم‌عصر آن‌ها همانند جان استوارت میل و ریچارد هوگارت چیست؟

تغییر مفهوم فرهنگ: از پرورش به داوری اخلاقی جامعه

مفهوم فرهنگ در قرن نوزدهم عمدتاً قلمرو روشنفکران اهل‌ادب بود، آنان این کلمه را به‌عنوان خصیصۀ اصلی سنت مهمی به کار می‌بردند که نقاد بود؛ این سنتی در تفکر اجتماعی انگلیس بود که ادبیات مسئول آن شناخته می‌شدند و مفهوم فرهنگ بیان‌کنندۀ نگرانی آنان در برابر مسائل جاری جامعه بود.

مفهوم فرهنگ در میان روشنفکران اهل‌ادب انگلیس ریشه در قرن هجدهم دارد؛ آن‌ها به جای «فرهنگ»، اصطلاحاتی مانند «پرورش» را به کار می‌بردند. اما ماتیو آرنولد که از وی به‌عنوان پیامبر فرهنگ هم نام می‌برند، رهیافت جدیدی از فرهنگ ارائه کرد و آن را به‌عنوان کلیدواژۀ اصلی در بیان اندیشه‌های خود در باب مسائل جامعه به کار برد. این روشنفکران نقطۀ مقابل روشنفکران ارگانیک یعنی اعیان شهری قرار می‌گیرند. اشتغال ذهنی روشنفکران اهل‌ادب به رسالت اجتماعی خود و اعتقاد آنان به صلاحیت و برتری­شان در داوری اخلاقی جامعه است؛ موضوعی که باعث شد این روشنفکران مفهوم فرهنگ را چنان بپرورانند که مرکز توجه برای بیان رابطۀ هنر و جامعه قرار گیرد.

ماتیو آرنولد، فرانک ریموند لیویس و ریموند ویلیامز به‌عنوان سه صاحب‌نظر اصلی فرهنگ در انگلستان، سبقه‌ای ادبی و روشنفکرانه دارند و بیشتر از آنکه بتوان آن‌ها را فرهنگ‌شناس و یا متفکر اجتماعی نامید، در حوزۀ نقد ادبی و روشنفکری فعالیت می‌کردند. این سه چهرۀ اصلی به مفهوم و جایگاه فرهنگ و ارتباط آن با جامعه به‌وضوح پرداخته‌اند. ماتیو آرنولد، نویسندۀ دورۀ ویکتوریا مفهومی غنی از فرهنگ را مبنای نقد اجتماعی و بینش خود قرار داد و آغازکنندۀ بسیاری از مسائلی بود که روشنفکران اهل‌ادب انگلیس در صد سال پس از آن مطرح کردند.

برای اینکه به اندیشه‌های آرنولد و روشنفکران پس از وی در خصوص فرهنگ دست یابیم، بهتر است به زمینه‌های اجتماعی و تغییرات نظام اجتماعی و آموزش آن دوران در انگلستان پرداخت. انگلیس در دورۀ مورد مطالعه، ‌دانشگاه‌ها را تحت فشار برای تربیت افراد متخصص و حرفه‌ای قرار داد. قانون آموزش ۱۸۷۰، یعنی قانون آموزش برای همه، بخشی از دخالت دولت برای مداخله در ادارۀ جامعه بود. حرکت به این سمت، این خواستۀ دولتی را مطرح کرد که معلمان ادبیات انگلیسی باید در این رشته صلاحیت دانشگاهی داشته باشند؛ در نتیجه این تغییرات موضع قدرتمند روشنفکران اهل‌ادب را از نیمۀ دوم قرن نوزدهم به خطر انداخت. برنامۀ دولتی توسعۀ آموزش علوم در برابر نقد ادبی موجب برانگیختن حساسیت روشنفکران آن دوران شد. این عامل در کنار ظهور نشانه‌های جامعۀ جدید مدرن باعث شد این صاحب‌نظران از وضع فرهنگ در این دوره احساس نارضایتی کنند و مسائل مرتبط به فرهنگ همچون آموزش، مدارس، دانشگاه، دولت، مدرنیته، رسانه‌ها و مردم را مورد نقد قرار می‌دهند.

مفهوم جدید فرهنگ: گزار از فرهنگ ادبی به فرهنگ جدید

آرنولد «بهترین گفته‌ها و اندیشه‌ها» را اساس فرهنگ می‌دانست و جایگاه ادبیات را برتر از علوم قلمداد کرد؛ اما لیویس بااینکه همانند آرنولد نقد ادبی را بالاتر از همۀ علوم می‌داند، لیکن در خصوص صلاحیت آموزش نگاه متفاوتی با آرنولد دارد. آرنولد لااقل از اینکه فرهنگ باید در دسترس همه باشد پشتیبانی می‌کرد، اما لیوس به‌صراحت می‌گفت فرهنگ مبتنی به برگزیدگان است.

جان استوارت میل نیز سخن از «آموزش احساس» گفت که باید در کنار آموزش عقلانی در مدارس و دانشگاه‌ها قرار بگیرد و به نظر او، این «فرهنگی است که از طریق شعر و هنر کسب می‌شود» و شباهت چشمگیری میان این نظر و دیدگاه آرنولد که مردم را دعوت به بررسی بهترین اندیشه‌ها و گفته‌ها می‌کرد، وجود دارد.

نگاه لیویس به فرهنگ انحصارگرانه از آرنولد است، چراکه لیویس فرهنگ را به هنر و ادبیات به‌ویژه نقد ادبی محدود می‌کرد و منکر ارزش بررسی حوزه‌های دیگر در چهارچوب این مفهوم بود. در این میان، ویلیامز برای پیوند زدن بین فرهنگ نخبه اقلیت و فرهنگ توده اکثریت و آشتی دادن دیدگاه‌های متعارض، اصطلاح «فرهنگ مشترک» را وضع کرد و مدعی بود که بدون فرهنگ مشترک دوام نخواهیم آورد. اگرچه ریچارد هنری تونی نیز به فرهنگ مشترک پرداخته است، اما فرهنگ مشترک از نظر ایشان به معنای پایبندی به ارزش‌ها و اخلاق مسیحیت است؛ این در حالی است که ویلیامز بر این باور است که این فرهنگ با همکاری همۀ افراد جامعه می‌تواند شکل بگیرد. تفاوت تونی و ویلیامز از همین‌جا ناشی می‌شود که نوع «همکاری» در اندیشۀ تونی مبتنی بر مجموعه‌ای تغییرناپذیری از عقاید و ارزش‌ها است؛ این در حالی است که ویلیامز و هوگارت در مفهوم فرهنگ مشترک به دنبال آشتی روشنفکران و تودۀ مردمی بود و سعی داشتند راهی برای همدلی اجتماعی بیابند.

 در بین روشنفکران اهل‌ادب، هوگارت اشتغال ذهنی و متعهد به فرهنگ طبقۀ کارگر داشت. در این میان، ریچارد وولهایم «فرهنگ جدید» که فراغتی، مصرفی و بی‌طبقه است را در برابر «فرهنگ قدیم» که اساساً فرهنگی ادبی است قرار داد و سازش فرهنگ طبقۀ متوسط با فرهنگ جدید را مورد نقد قرار داد.

آموزش، دولت و رهبری فرهنگی جامعه

آرنولد معتقد است به دلیل اضمحلال آریستوکراسی انگلیسی، «طبقۀ متوسط» مناسب‌ترین طبقه برای حکمرانی در حوزۀ فرهنگ است و دولت باید کمک کند که این طبقه با آموزش، فرهنگی والاتری پیدا کنند تا بتوانند به بهترین وجه حکومت کند؛ بنابراین آموزش فرایند انسان‌سازی و ارتقای فرهنگ می‌باشد و دخالت دولت در آموزش طبقۀ متوسط به هدف هدایت جامعه لازم است. جان استوارت میل نیز مانند آرنولد طبقۀ متوسط را رهبران مطلوب جامعه می‌دانست، اما در آرزوی جامعۀ گذشته هم بود، جامعه‌ای که در آن آریستوکراسی غلبه داشت. اما هربرت اسپنسر برخلاف میل، به اهمیت دخالت دولت در ادارۀ جامعه اعتقادی نداشت. اسپنسر اگرچه مانند استوارت میل بر این نظر بود که جامعه باید به دست معدودی از خردمندترین افراد اداره شود، اما معتقد بود که در این زمینه دولت به‌هیچ‌وجه حق دخالت ندارد و برای تشکیل چنین نظامی باید به افرادی با بیشترین خردمندی اجازه داد تا به بالاترین سطح جامعه ترقی کنند.

لیویس در اینکه چگونه جامعه باید سازمان پیدا کند به‌وضوح نخبه‌گرا بود و به در اختیار قرار گرفتن فرهنگ در دست اقلیت نخبگان مصمم بود؛ وی بر این عقیده بود که تغییر جامعه و احیای زندگی فرهنگی وابسته به اقلیتی فرهیخته است نه وابسته به طرح‌های سازمان‌دهی دولت. جان راسکین نیز طبقۀ بالا را که مرکب از زمین‌داران، هنرمندان و سوداگران بودند، لایق و مسئول حفظ نظم جامعه و بالا بردن سطح زندگی طبقۀ پایین می‌دانست. دیوید هربرت لارنس و توماس الیوت نیز بر این باور بودند که تنها بخشی کوچکی از مردم باید آموزش عقلانی پیدا کنند و در روند آموزش به انتخاب نخبگان باور داشتند.

ویلیامز نیز مانند آرنولد، آموزش را برای ارتقای فرهنگ ضروری می‌دانست و بر این باور بود که آموزش به دلیل اینکه امکان اشاعۀ فرهنگ مشترک را فراهم می‌آورد، در گذار از جامعۀ طبقاتی و رسیدن به فرهنگ مطلوب وی که «فرهنگ مشترک» است، نقش اساسی داشت. ویلیامز برخلاف لیویس که به محدودیت آموزش فرهنگی قائل بود، طرف‌دار «ایجاد دانشگاه‌های جامع» بود.

نگرانی‌های مشترک فرهنگی روشنفکران انگلیس

نقد آرنولد به «آمریکایی شدن»، ریشه در نگرانی شدیدی داشت که در نوشته‌های روشنفکران اهل‌ادب تا صد سال بعد بازتاب آن دیده شد. درک آرنولد از «آمریکایی شدن» اساساً از اخطار توکویل در مورد دموکراسی نشئت می‌گیرد. از آن پس در تفکر انگلیسی، آمریکا یا آمریکایی شدن اغلب نشانۀ تجلی خطرناک‌ترین چیز در رشد جامعۀ صنعتی گردید. اگرچه برخی از متفکران این عصر همانند توماس هنری هاکسلی بر این باور بود که جامعۀ صنعتی مدرن هیچ‌گونه تهدیدی را متوجه کیفیت زندگی نمی‌کند؛ بنابراین خوش‌بینی هاکسلی از آمریکا در تقابل شدید با ترس آرنولد از آمریکایی شدن قرار دارد.

نگرانی آرنولد از آمریکایی شدن جامعه در اندیشۀ لیویس به نقد جامعۀ انبوه رسید که در معنای استاندارد کردن، «هم‌سطح کردن» که نتیجۀ آن پایین آمدن معیار کیفیت زندگی و ذوق زیباشناسی است، قرار می‌گرفت.

در ادامه، برتراند راسل نیز احساس می‌کرد که پایین آمدن معیارها بحث مهمی برای جامعۀ فرهنگی زمانۀ او می‌باشد. تونی و موریس نیز که متعلق به سنت رمانتیک هستند، به نقد اخلاقی کیفیت زندگی در جامعۀ صنعتی مدرن پرداخته‌اند. جان استورات میل نیز ترس خود را با آنچه در آمریکا می‌گذشت پنهان نکرد و بر این باور بود که تخریب هنرها و فرهنگ متعالی سنتی حتمی است و سنت فرهنگی و هنری روزبه‌روز ارزش کمتری در جامعه می‌یابد.

نکتۀ پایانی: اتصال روشنفکرانه به مسائل جامعه

نگاه روشنفکران ادبی و هنری رمانتیک قرن نوزدهم به فرهنگ (برخلاف اسلافشان) نگاهی غالب شد؛ نگاهی که به نقش هنرمند در جامعه می‌پرداخت. آن‌ها رسالت خود را در حفظ فرهنگ انگلستان و غنا بخشیدن به آن در روند مدرنیته می‌دانستند و مشکلات فرهنگی، آموزشی و اجتماعی جامعه را بر اساس ادراک خود از جامعۀ آن زمان تحلیل می‌کرد. این گروه پیشنهادهایی هم برای درمان آن‌ها می‌دادند. به گفتۀ موریس، همه به دنبال راه‌حلی برای «مسئلۀ انگلیس» بودند، اما از آنجا که این گروه روشنفکر بیشتر سبقه‌ای ادبی داشتند، ساختار طبقاتی و سایر مقولات مرتبط با فرهنگ را به شیوه‌ای تحلیل می‌کردند که بیشتر رویکردی شاعرانه داشت تا اینکه ساختارمند و دربردارندۀ تحلیل اجتماعی باشد. برای مثال، مفهوم طبقۀ اجتماعی در اندیشۀ آرنولد که معتقد به رهبری فرهنگی طبقۀ متوسط است، چندان روشن نیست؛ و یا اینکه استوارت میل که به نقش اجتماعی آموزش اصرار داشت، از نوشته‌های او در مورد مسائل آموزشی هیچ برنامۀ روشنی به دست نمی‌آید. اگرچه در این میان اسپنسر به دلیل آموزشی که خود دیده بود به پیشنهادهایی در برنامۀ آموزشی آن دوران رسید، اما درکل، این نگاه کل‌گرایانه و تا حدودی ادبی و روشنفکری به فرهنگ باعث نمی‌شود که خدمت این طیف از روشنفکران از اینکه فرهنگ را از قلۀ قاف روشنفکری خارج کردند، فراموش کرد. آن‌ها از اینکه موفق شدند فرهنگ را با ساختارهای اجتماعی و آموزشی مرتبط کنند گام بزرگی در نزدیک شدن رویکرد مردم‌شناسانه و علوم اجتماعی به فرهنگ برداشتند؛ دغدغه و رسالتی که در دهۀ ۱۹۷۰ به مطالعات فرهنگی در انگلستان رسید.

مطالعات فرهنگ در انگلستان از یک سیر منطقی برخوردار است به‌گونه‌ای که هوگارت و ویلیامز از اشتراک نظرات فراوانی بهره‌مند بودند ولی تا قبل از انتشار آثارشان از کار یکدیگر بی‌اطلاع بودند. تامپسون و ویلیامز هم به مسائل یک‌سان و از زاویۀ دید مشترکی می‌پرداختند، اما از کار هم بی‌خبر بودند. این نشانه‌های مشترک تا حدودی حاکی از روند منطقی و سیر خطی مطالعات فرهنگ در انگلستان است. هم‌اکنون به خدمت آرنولد به جان بخشیدن به فرهنگ پی می‌بریم و می‌دانیم که رویکرد ویلیامزی به فرهنگ در سنت امروزی از قدرت بیشتری برخوردار است.

*دانشجوی دکتری علوم ارتباطات دانشگاه تهران

نظر شما