شناسهٔ خبر: 55164 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

من خودم نیستم/ به مناسبت انتشار نمایشنامه‌هایی از کارلو گولدونی

نمایشنامه «دروغگو» یکی از نمایش‌های کارلو گولدونی (1707-1793) مهم‌ترین کمدی‌نویس تمامی رنسانس در ایتالیاست که در آن نویسنده به ماجرای عشق‌وعاشقی دروغگویی به نام للیو می‌پردازد.

فرهنگ امروز/ نادر شهریوری (صدقی):

بالزاک درباره گوبسک‌* می‌گوید او شبیه به پول بود: سرد، مطمئن و نفوذناپذیر. این به‌راستی تعریفی دقیق از پول است که نه از عهده اقتصاددانان، بلکه تنها از عهده هنرمندی مانند بالزاک برمی‌آید. مطابق شکل معینی زندگی‌کردن و هیجانات ناشی از آن گاه می‌تواند تا بدان حد قوی باشد که اثراتش تا مدت‌ها و گاه حتی برای همیشه بر چهره آدمی باقی بماند. بالزاک «شخصیت» را دنیای درونی انسان می‌داند که تابع یک هیجان عمیق درونی است. این هیجان عمیق درونی گاه خود را به شکل پول‌دوست طماعی مانند گوبسک نمایان می‌سازد و گاه در قالب فردی خسیس همچون آرپاگون - اثر مولیر- که خست‌اش به جنونی آزارنده بدل شده است و گاه نیز در چهره دروغگویی به نام للیو که مهم‌ترین هیجانش دروغگویی است، در این هر سه شخصیت و شخصیت‌هایی مشابه هیجان عمیق درونی نقشی تعیین‌کننده ایفا می‌کند.
نمایشنامه «دروغگو» یکی از نمایش‌های کارلو گولدونی (1707-1793) مهم‌ترین کمدی‌نویس تمامی رنسانس در ایتالیاست که در آن نویسنده به ماجرای عشق‌وعاشقی دروغگویی به نام للیو می‌پردازد. للیو دروغگویی متبحر، فرصت‌طلب و پشت‌هم‌انداز است که مهم‌ترین هیجان درونی‌اش «فی‌البداهه دروغ گفتن است». او از دروغ با عنوان «بداهه‌پرانی طنزآلود توام با اغراق»1 نام‌ می‌برد و آن را دائما به نوکر خود آرکلینو و همین‌طور اطرافیانش تلقین می‌کند تا برای دروغ‌گفتن پی‌درپی خود، توجیهی داشته باشد. للیو اگرچه هربار به‌خاطر فاش‌شدن دروغ‌هایش رسوا می‌شود اما هربار فرصتی دوباره می‌خواهد تا راستگو شود. «للیو: یک فرصت دیگه بهم بدید. اگه از من یک دروغ دیگه شنیدید بهم بگید سگ، گربه، شتر، هر حیوانی که دوست دارید».2 به رغم وعده‌های للیو مبنی‌بر دروغ‌نگفتن «هیجان عمیق درونی» در وی چنان غالب است که دروغگویی بخشی از شخصیت او شده است و جز دروغ گفتن کاری دیگر نمی‌تواند بکند، چنان‌که گوبسک و یا آرپاگون جز طماع‌بودن و خست فراوان نمی‌توانند شخصیت دیگری داشته باشند.
دروغگویی اما از جنبه‌ای دیگر نیز پدیده‌ای قابل‌تأمل است. دروغگویی نوعی کشمکش ذهنی میان توهم و واقعیت و یا فریبکاری اجتماعی و درواقع احساسی است که دروغگو با جعل مداوم خود از واقعیت هربار به ایفای نقش می‌پردازد. اما در این میان مسئله مهم آن است که دروغگو اگرچه سخت متاثر از «واقعیت» زندگی پیرامون خود است و اساسا طرح اولیه دروغ‌های خود را از واقعیت استنتاج می‌کند اما به الزامات واقعیت تن درنمی‌دهد و همواره می‌کوشد تا با ارائه تفسیری خیالی به جعل موضوع با شاخ‌وبرگ‌دادن به آن و همچنین در موقعیت‌هایی به ارائه هویت‌هایی نوبه‌نو بپردازد، از این نظر او در ارائه نقش‌های تازه و فی‌البداهه نیز به‌ناگزیر به جعل مداوم خود دست می‌زند تا با ارائه هویت‌های بدلی حتی طبیعی‌تر از هنگامی باشد که به جعل هویت
 دست نمی‌زند.
از جمله عواملی که در عالم نمایش می‌تواند ولو به طور موقت بر تغییر مداوم هویت بر روی «صحنه» کمک کند ماسک است. ماسک از جمله عوامل جعل هویت است و به بازیگر کمک می‌کند که دست به این کار بزند. ماسک از جنبه‌ای دیگر به‌نوعی فریب‌دادن طرف مقابل و مشابه دروغگویی است. اما ماسک قبل از هرچیز ابزاری برای خیال‌پردازی و فی‌الواقع نوعی استعاره است که اگرچه بیننده می‌تواند در آن احساسات بی‌حدومرزی را مشاهده ‌کند اما بیننده چندان اهمیتی ندارد، زیرا ماسک کاملا وابسته به احساسات شخصی است که در پشت آن پنهان است. پنهان‌شدن آدم‌ها در زیر ماسک می‌تواند فضایی خنده‌آور به وجود آورد کمااینکه می‌تواند فضایی ترسناک ایجاد کند. گولدونی نیز در نمایش‌های خود از ماسک استفاده می‌کند؛ این کار به موقعیت‌های کمیک او بیشتر کمک می‌کند. به این نمایش‌ها و مشابه آن می‌توانیم کمدی ماسک بگوییم.
نمونه‌ای از کمدی‌های ماسک را که مهم‌ترین ویژگی‌اش تغییر هویت است در اپراهای ** موتسارت مشاهده می‌کنیم- فضای بعضی از اپراهای موتسارت شباهتی به کمدی‌های گولدونی دارد- در پرده چهارم فیگاروی موتسارت چروبینو در تاریکی باغ با سوزانای خدمتکار گرم صحبت و دلدادگی می‌شود اما او سوزانا نیست بلکه کنتس همسرش است که با تغییر هویت خود را به شکل سوزانا درآورده تا مچ شوهرش را با سوزانا بگیرد. آن دو بدون آنکه بدانند زیر نظر فیگارو، سوزانا و کنت هستند. موتسارت نیز کمدی‌های خود را از واقعیت‌های گاه دردناک می‌گیرد و سپس آن موقعیت‌ جدی را به شکلی نامنتظره و گاه با تغییر هویت به موقعیتیخنده‌دار بدل می‌کند.
گولدونی استفاده از ماسک را در نمایشی با عنوان «بیوه زیرک» ارائه می‌دهد. در این نمایش استفاده از ماسک که منتهی به تغییر هویت می‌شود فی‌الواقع کنش اصلی نمایش است. موضوع نمایش به زنی بیوه به نام روسائورا بازمی‌گردد، زنی که مورد توجه و اظهار عشق مردانی از سرزمین‌های مختلف است، مردانی که هر یک خود را واجد شرایط لازم و همچنین شأن و ثروتی زیاد معرفی می‌کنند. روسائورا در انتخاب میان آنان سخت متحیر می‌ماند. او که عشقی واقعی طلب می‌کند درصدد برمی‌آید تا میزان وفاداری عشاق به خود را مورد سنجش قرار دهد. اما این کار به سادگی امکان‌پذیر نیست، زیرا هر یک از عشاق چنان از شیفتگی و دلبستگی خود به معشوق (روسائورا) سخن می‌گویند و افسانه می‌سرایند که روسائورا را کاملا گیج می‌کنند و او را بیشتر در تردید وامی‌نهند. در این شرایط است که روسائورا تصمیم می‌گیرد ترفند بزند و به کمک ماسک تغییر هویت دهد و آنگاه به سراغ تک‌تک عشاق برود تا میزان عشقشان نسبت به خود را بسنجد. روسائورا با جعل خود، خود را به صورت زنانی انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی درمی‌آورد و در مواجهه با هر یک از آنان خود را به دروغ دوست، معشوقه و همشهری آنان معرفی می‌کند و آنان را با حیله و ترفند به اشتباه می‌اندازد و سپس از آنان می‌خواهد که شأن و موقعیت خود را در نظر داشته باشند و با هر کسی نرد عشق نبازند و به‌خصوص از اظهار عشق به بیوه‌ای به نام روسائورا- خودش- خودداری کنند.
«روسائورا: چرا این‌قدر بی‌رحمانه رفتار می‌کنید؟
کنت: بی‌رحمانه چیه خانم عزیز، من نامزد دارم، من دلمو به کس دیگه‌ای باختم.
روسائورا: به کی باختید؟
کنت: اگه دونستنش شما رو راضی می‌کنه، می‌گم، بنده باافتخار عاشق خانم روسائورا بالانزونی هستم.
روسائورا: همون بیوه‌هه؟
کنت: دقیقا.
روسائورا: چقدر بدسلیقه هستی! دیگه آدم قحط بود؟!»3
روسائورا تنها با این ترفند است که می‌تواند از عشق واقعی یکی از آنان به خود مطمئن شود و از میانشان کنت ایتالیایی را به‌عنوان عاشق واقعی خود قبول کند.
در اینجا ماسک برای روسائورا تلاشی است برای شناخت ناشناختنی‌ها، برای تجربه‌کردن ناگفتنی‌ها. روسائورا تنها با استفاده از ماسک یعنی وسیله‌ای مجازی است که می‌تواند موقعیت غیرمجازی-موقعیت حقیقی- خود را دریابد.
حال اگر ایده استفاده از ماسک به‌عنوان ابزاری مجازی را بسط دهیم در این صورت ماسک به‌عنوان صورت فرم و یا در مقیاسی کلی‌تر به‌عنوان هنر*** وسیله یا ابزاری بسیار مهم برای کشف امور ناشناخته و یا ناگفته نخواهد بود؟ به بیانی دیگر آیا امر مجازی وسیله‌ای بس مهم برای کشف امر حقیقی نخواهد بود؟
پی‌نوشت‌ها:
بررسی ماسک‌ها خود مبحثی جداگانه است. اما آنچه به بحث ما ارتباط پیدا می‌کند آنکه میان ماسک یونانی با رومی تفاوتی اساسی وجود دارد. در بن و یا محتوی ماسک‌های رومی، تقابل دوتایی میان فرم و محتوی و... همواره اعتقاد به حقیقتی مطلق خود را نمایان می‌سازد. به بیانی دیگر در پس ماسک همواره چهره‌ای ثابت وجود دارد و آن باور به بن‌مایه‌ای متافیزیکی است که ریشه در ایده‌ای مسیحی دارد درحالی‌که در ماسک‌های یونانی- یونان باستان- بن‌مایه‌ای وجود ندارد و یا به تعبیری فلسفی‌تر در پس ظواهر حقیقت ثابتی وجود ندارد. گویی همه‌چیز ماسک است و یا فرم، ظاهر و یا صحنه‌ای نمایشی، و در مقیاسی کلی‌تر زندگی به مثابه فرمی است که محتوی تماما در آن نمایان شده و در پس آن هیچ‌چیز ثابت، بن‌مایه و جوهری وجود ندارد.
*اشاره به کتابی با عنوان «گوبسک رباخوار» اثر بالزاک است.
** به یک تعبیر اپرا کنشی است که با نقاب موسیقی بیان می‌شود.
*** بنا به تعریفی کلاسیک از هنر، هنر روایتی مجازی از واقعیت است، این ایده تا مدت‌ها وجه غالب اندیشه بوده است.
1، 2) دروغگو، کارلو گولدونی، ترجمه علی شمس
3) بیوه زیرک، کارلو گولدونی، ترجمه علی شمس

روزنامه شرق

نظر شما