شناسهٔ خبر: 55284 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ماجرای انسان، دیو و شیطان در شاهنامه فردوسی

اولین جلسه از برنامه حکیم خرد «نشست ادبی شاهنامه خوانی» درفصل تابستان، روز یکشنبه 3 تیر با حضور حمید تجریشی در کتابخانه گلستان برگزار شد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ در این نشست که با هدف آشنایی بیشتر مخاطبان با گنجینه های اصیل و غنی ادبیات فارسی از جمله شاهنامه فردوسی اجرا می ‌گردد، کارشناس برنامه ضمن خواندن بخش هایی از شاهنامه، به توضیح و تفسیر آن پرداخت.

تجریشی در ابتدای صحبت‌های خود گفت: چنانکه در جلسات پیشین اشاره کردیم، در شاهنامه، ضحاک بعنوان سمبل و نماد «دیوسیرتی» و مظهر زشتی، مردم کشی و ناپاکی است. او درحقیقت یک دیو است اگرچه به صورت انسان می ماند.  به سبب اهمیت بیش از حدی که شناخت دیو در شاهنامه فردوسی دارد بد نیست به شرحی مجمل و مختصر، نکاتی را راجع به این موجود نقل کنیم و نشانه های شناخت او را بیابیم.

او سپس بخش‌هایی از ابیات شاهنامه را  خواند.

چو ضحاک شد بر جهان شهریار                                  برو سالیان انجمن شد هزار

سراسر زمانه بدو گشت باز                                         برآمد برین روزگار دراز

نهان گشت کردار فرزانگان                                       پراگنده شد کام دیوانگان

هنر خوار شد جادویی ارجمند                                    نهان راستی آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز                                   به نیکی نرفتی سخن جز به راز

دو پاکیزه از خانه جمشید                                        برون آوریدند لرزان چو بید

که جمشید را هر دو دختر بدند                                 سر بانوان را چو افسر بدند

ز پوشیده‌رویان یکی شهرناز                                   دگر پاکدامن به نام ارنواز

به ایوان ضحاک بردندشان                                   بران اژدهافشن سپردندشان

بپروردشان از ره جادویی                                    بیاموختشان کژی و بدخویی

ندانست جز کژی آموختن                                    جز از کشتن و غارت و سوختن

تجریشی  در توضیح  این ابیات گفت: ضحاک هزار سال حکومت کرد. دنیا به کام او شد و به  همین  ترتیب، روزگار درازی را  این چنین گذراند. در زمان حکومت او، دورانی رسید که آدم های فرزانه و خردمند، حرف ‌هایشان خریداری نداشت وآدم های پست و حقیر به مقام رسیدند. هنر که فضلیت است خوار شد و جادو که کار دیوانگان است آشکار شد. هم چنین دروغ رایج شد و راستی پنهان گردید. دیوانگان مشغول کارهای بدشان بودند و  آن‌هایی که آدم خوبی بودند نیز در خفا با هم حرف می‌زدند. 2 خانم را از کاخ جمشید بیرون کشیدند درحالی که از ترس ضحاک بر خود می ‌لرزیدند. آن خانم‌های محجبه، پنهان از چشم اجنبی با ذلت و خواری به دستگاه ضحاک آمدند. ضحاک که موجودی سرشت دیو شده بود، هیچ چیز خوبی نداشت تا به دیگران یاد بدهد و  تنها بدی را به دیگران  آموزش می داد. او هنری جز کشتن و غارت و سوزاندن نداشت.

این  کارشناس ادبیات در ادامه به توضیح شیطان و ابلیس اشاره کرد و گفت: این موجود که در متون متعلق به فرهنگ باستانی ما (یعنی به طورکلی ادبیات مزدیسنا) با نام‌های اهریمن و دیو، همچنین در قرآن مجید و آثار متفکران جهان اسلام با نام ‌هایی چون شیطان، ابلیس، خناس و غیره از او یاد شده و بی ‌تردید در فرهنگ ملل باستانی دیگر همچون هند، چین، مصر و حتی اقوام بدوی بی‌بهره از دین و حکمت و علم و ادب نیز به انحاءگوناگون مذکور افتاده همه جا یک هویت و ماهیت روشن و تعریف شده دارد که به لحاظ وجودی جلوه ‌های متفاوت و تجلیات گوناگونی به خود می ‌گیرد. این موجود، در افسانه ‌ها اغلب به صورت موجودی عجیب‌الخلقه با هیکلی فوق ‌العاده عظیم، اندام‌های شبه حیوانی، هراس‌انگیز که برای ویران‌گری و نابودکنندگی قدرت و توانایی های غیرعادی دارد که مثلا از دهانش آتش بیرون می‌آید یا دندان‌هایش و پنجه‌هایش از وحوش تیزتر است تصویر گشته است. اما چون به نیروهای جادویی و سحر مجهز است می ‌تواند در هر لباس و صورتی جلوه کند. به ویژه آنگاه که در هیات انسانی (نظیر ضحاک) جلوه می‌کند، تشخیص، شناخت و درک تفاوت آن با انسان حقیقی بسیار دشوار است. از قضا با تجلیات افسون ‌انگیز انسانی ‌اش بیشترین امکان برای فریب و نابودسازی مردمان را دارد. بدین جهت است که مولانا جلال الدین بلخی به ما هشدار می‌دهد:

ای بسا ابلیس آدم رو که هست                                       پس به هر دستی نشاید داد دست

وی اضافه کرد: چنانکه فی‌المثل در شاهنامه نیز می خوانیم که برای فریب دادن و بیچاره نمودن ضحاک، گاهی در صورت انسانی خیرخواه و نصیحت کننده ،گاهی به صورت آشپز،گاهی به صورت پزشک و... تجلی می کند ولی همه جا در واقع همان ماهیت پلید ضدبشری را دارد. در قرآن کریم  خداوند به لفظ صریح، او را دشمن آشکار بشر خوانده و به شدت ما را از آن بیم داده است. اگر از شرح نکات جزیی و بسیار زیاد راجع به این موجود بگذریم و بخواهیم فقط به دو نکته اساسی درباره آن اشاره کنیم باید ابتدا به معنای دیو درونی هر انسان که همان «نفس اماره» است اشاره کنیم و سپس برای شناخت دیوهای بیرون از وجود بشر به نقل مهمترین اعمال ویژه او بپردازیم. بنابراین دیو موجودی است که او را فقط از روی اعمالی که انجام می­دهد می توان شناخت. در بین مخلوقات پروردگار، انسان، حیوان و دیو(چه در کتب آسمانی و چه در شاهنامه) بیشتر از سایر مخلوقات در داستان خلقت و حوادث تاریخ بشری نقش دارند. فی الجمله باید دانست بعضی از اعمال هستند که اختصاصا انسانی اند، یعنی حیوان و دیو نه توانایی انجام آن را دارند و نه میل و رغبتی به آن اعمال در وجودشان هست، مانند نوع دوستی، فداکاری، عشق، مهربانی و باقی کارهای معنوی همچون هنر، علم و توانایی آموختن حکمت و منطق و سایر این قبیل امور. دسته ای دیگر از اعمال بین انسان و حیوان مشترک اند، مثل خوردن، خوابیدن و تولیدمثل و غیره. اما برخی از انواع کارها هستند که هر چه در تاریخ تمدن بشری مطالعه می کنیم نه انسانی مرتکب آن اعمال شده و نه هیچ حیوانی آن را انجام داده است. اینگونه اعمال، خاص دیوها و بهترین راهنمای ما برای شناخت آنها در صورت­های مختلف وجودیشان است. مثلا کشتن هم نوع. هرگز دیده یا شنیده نشده است که حیوانی به عظم نابودساختن هم نوع خود و برای حفظ منافع خود، حیوانی از نوع خود را کشته باشد. مگر به تصادف و بدون عظم و خواست غریزی.  برای مثال گرگ اگرچه گوسفند را می کشد، آنهم به عنوان عملی مباح که خداوند به صورت طبیعی در غریزه او نهاده تا غذایش را تامین کند اما هیچ گرگی یک گرگ دیگر را ندریده است. به همین دلیل است که قتل نفس(کشتن هم نوع) برای انسان به منزله گناه کبیره محسوب می شود و در واقع مرتکب عمدی قتل نفس یا شیطان است یا در لحظه انجام قتل، تحت سلطه و فرمانبردار دیو بوده است. خون آشامی از دیگر اعمال دیوها است. انسان نمی تواند خون آشام باشد. خون آشامی حیوان نیز در واقع جرم و جنایت نیست چون طبیعت خدایی­اش او را بدان کار فرا می خواند. اما دیو از خون ریزی و خون آشامی لذت می برد. یعنی از نفس کشتن و نابودکردن دیگران لذت می برد. انسانی که شیطان زده و یا به اصطلاح «دیوانه» می شود و به فرمان اهریمن عمل می‌ کند تدریجا عارضاتی در وجودش پدید می آید که همان عارضات او را به انجام اعمال شیطانی وادار می کند. شاید روئیدن 2  مار بر شانه‌ های ضحاک سمبل و نشانه ای از حالت پنهانی یک عارضه روحی ابلیسی باشد که دیگر چه بخواهد و چه نخواهد باید برای ارضاء آن عارضه یا عادت،  (یعنی تغذیه همان مارها) جنایت کند. در متون عرفانی ما در تفسیرهای مختلف قرآن و بسیاری از آثار دیگر نشانه های بسیاری از مختصات اعمال شیطانی ذکر گشته­‌اند که آگاهی از آنها بی تردید موجب بیداری وجدان و کوشش انسان برای نجات از وسوسه‌­های دیو است.

حمید تجریشی در ادامه جلسه،  بخش دوم از ابیات شاهنامه را خواند.

چنان بد که هر شب دو مرد جوان                          چه کهتر چه از تخمه پهلوان

خورشگر ببردی به ایوان شاه                               همی ساختی راه درمان شاه

بکشتی و مغزش بپرداختی                                 مران اژدها را خورش ساختی

دو پاکیزه از گوهر پادشا                                  دو مرد گرانمایه و پارسا

یکی نام ارمایل پاکدین                                   دگر نام گرمایل پیشبین

چنان بد که بودند روزی به هم                          ز بیدادگر شاه و ز لشکرش

وزان رسمهای بد اندر خورش                         سخن رفت هر گونه از بیش و کم

یکی گفت ما را به خوالیگری                                   بباید بر شاه رفت آوری

وزان پس یکی چاره‌ای ساختن                                  ز هر گونه اندیشه انداختن

مگر زین دو تن را که ریزند خون                             یکی را توان آوریدن برون

برفتند و خوالیگری ساختند                                     خورشها و اندازه بشناختند

خورش خانه­ی پادشاه جهان                                     گرفت آن دو بیدار دل در نهان

چو آمد به هنگام خون ریختن                                به شیرین روان اندر آویختن

ازان روز بانان مردم‌کشان                                  گرفته دو مرد جوان راکشان

زنان پیش خوالیگران تاختند                                ز بالا به روی اندر انداختند

پر از درد خوالیگران را جگر                            پر از خون دو دیده پر از کینه سر

همی بنگرید این بدان آن بدین                              ز کردار بیداد شاه زمین

از آن دو یکی را بپرداختند                                 جزین چاره‌ای نیز نشناختند

برون کرد مغز سر گوسفند                                 بیامیخت با مغز آن ارجمند

یکی را به جان داد زنهار و گفت                         نگر تا بیاری سر اندر نهفت

نگر تا نباشی به آباد شهر                                 ترا از جهان دشت و کوهست بهر

به جای سرش زان سری بی‌بها                           خورش ساختند از پی اژدها

ازین گونه هر ماهیان سی‌جوان                          ازیشان همی یافتندی روان

چو گرد آمدی مرد ازیشان دویست                      بران سان که نشناختندی که کیست

خورشگر بدیشان بزی چند و میش                      سپردی و صحرا نهادند پیش

کنون کرد از آن تخمه داد نژاد                             که ز آباد ناید به دل برش یاد

پس آیین ضحاک وارونه خوی                              چنان بد که چون می‌بدش آرزوی

او در تفسیر این ابیات گفت: هر شب، دو جوان را از آدم های درجه یک برای درمان خود می­‌برد تا از مغز این جوان‌ها استفاده کند. در این میان، دو نفر آدم باشعور و بافضلیت از این همه ظلم به ستوه آمدند. یکی از آن دو، ارمایل و دیگری گرمایل نام داشت. پسوند «یل» به معنی خدا است که برگرفته از زبان سامنی است. یک روز با یکدیگر صحبت کردند و تصمیم گرفتند که با ضحاک بجنگند.  تصمیم گرفتند که در لباس آشپز وارد کاخ ضحاک شوند. با این ترفند  وارد کاخ ضحاک شدند و غذاهای مفصل و مختلفی را برای او درست کردند.  آنان تصمیم گرفتند که هر روز یکی از دو جوان را فراری  بدهند و به جای مغز انسان، مغز گوسفند را به ضحاک می­‌دادند. بدین ترتیب هر ماه 30 جوان جان سالم به در می‌بردند. به آزادشدگان می گفتند که نباید خود را جایی آفتابی کنید.  نباید داخل شهر بروید و جای شما کوه و دشت است.

تجریشی بخش دیگری از شاهنامه را خواند.

ز مردان جنگی یکی خواستی                              به کشتی چو با دیو برخاستی

کجا نامور دختری خوبروی                                به پرده درون بود بی‌گفت‌گوی

پرستنده کردیش بر پیش خویش                          نه بر رسم دین و نه بر رسم کیش

او در توضیح این ابیات گفت:  وقتی میل جنسی ضحاک بالا می‌رفت پهلوانان که قوی هیکل بودند را مجبور می­‌کرد  با دختران کنیز در جلوی جمع همبستر شوند که این کار در هیچ دین و کیشی قابل قبول نیست. راه و رسم ضحاک شیطان‌صفت چنان بود که وقتی شهوتش برانگیخته می شد، یکی از جنگجویان زورمند را که می توانست در کشتی، حریف دیو باشد، احضار می کرد و آن گاه دختری خوش نام و زیبا و پاکدامن را از حرم سرایش می‌ آورد و او را با تحکم مطلق در برابر خود به کنیزی آن مرد جنگجو وا می‌ داشت تا در برابر چشم­‌های او با یکدیگر آمیزش کنند. این همان عمل شیطانی است که به قول فردوسی نه رسم پادشاهان باتقوی بود و نه آیین دینی.

پرسش و پاسخ مخاطبان از کارشناس برنامه، بخش پایانی این برنامه بود.

نظر شما