شناسهٔ خبر: 55525 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

پایان عصر غول ها؟/چرا «کلیدر» جهانی نشد

«نوآوری» و «اصالت»؛ آنچه در آثار بزرگان ادبیات جهان یافت می شود، ترکیبی از این دو ویژگی است. چرا ادبیات ایرانی جهانی نشده است؟

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ کمتر تمدنی را می‌ توان یافت که در آن تعداد ادبای طراز اولش، کسانی در ردیف هومر و سعدی و شکسپیر و گوته، از یک یا دو نفر تجاوز کنند. تمدن یونان، که شکل گیری و شکوفایی یکباره اش همه مورخان را سر در گم کرده، یکی از این تمدن ها است. هومر، که حتی در این شک وجود دارد که یک نفر بوده یا چند نفر، و بعد نمایشنامه نویسان برجسته ای نظیر آریستوفانس، آیسخولوس، اریپید و سوفوکلس تنها نمونه هایی از اینان هستند. در آلمان تنها گوته است که می تواند مدعیِ حضور در باشگاهِ بزرگان باشد و در انگلستان هم شکسپیر. اما در ایران تنها با حسابی سر انگشتی می توان تعداد این ادبا را دو رقمی کرد، اما حتی اگر استانداردها را در بالاترین سطح ممکن هم بگیریم، باز هم سعدی، حافظ، فردوسی و مولوی در این فهرست باقی خواهند ماند. در واقع، تمدن ایرانی در کنار تمدن یونانی، می تواند مدعی ارائه بزرگ ترین ادبا در طول تاریخ بشریت باشد. اما چه شده است که بعد از این بزرگان، چشمه خلاقیت ایرانی، حداقل در بالاترین سطح آن، خشکیده است و دیگر به اصطلاح «غول» ادبی نداریم؟

*

یک پاسخ محتمل این است که این دریچه نه فقط برای ایران، که در تمام جهان بسته شده است. گوته و شکسپیر و نظایر آن ها آخرین بازمانده های نسل «دایناسورها» بودند و با ظهور مدرنیته، به قول یکی از فلاسفه، دیگر نسل دایناسورها منقرض شده است و تنها پرنده های کوچک، به عنوان وارثان آن ها، باقی مانده اند. عصر روشنگری و آغاز مدرنیته زمانی بود که دیگر بعد از آن، به هر دلیل، عصر غول ها و نوابغ به پایان رسید و دیگر شاهد ظهور نوابغی چون حافظ یا سعدی یا هومر یا سوفوکلس نخواهیم بود. اما به نظر می رسد این تحلیل شبیه این باشد که بگوییم در سینما، بعد از پایانِ عصر سینمای صامت، دیگر نابغه ای چون چارلی چاپلین ظهور نکرد. این البته درست است، اما با یک اصلاح: بعد از شروعِ سینمای مصوت، دیگر نابغه ای مانند چاپلین در عرصه سینمای صامت ظهور نکرد، اما نوابغی دیگر در عرصه سینمای مصوت ظهور کردند و کارگردانانی مانند هیچکاک و بازیگرانی مانند مارلون براندو نبوغ خود را، که هیچ از نبوغ چاپلین کم نداشت، به رخ کشیدند. در عرصه ادبیات هم همین بود. هر چند در قرون هفده و هجده کم و بیش سبک و اسلوبی مانند فاوست گوته و بوستان سعدی کم کم کنار گذاشته شد، اما سبک ها و ژانرهای جدید ظهور کرد و در آن ها شاهد ظهور نوابغی جدید بودیم. مثلاً، رمان که احتمالاً می توان موافق بود که با سروانتس و دون کیشوتش به معنای امروزی آغاز شد، در قرن نوزدهم روسیه به اوج رسید و نوابغی چون تولستوی و داستایوسکی را به جهان معرفی کرد که مقام ادبی شان هیچ کم از هومر و فردوسی ندارد. یا مثلاً هر چند نمایشنامه نویسی دیگر به معنای کلاسیکِ آن رایج نیست و کسی مانند سوفوکلس یا شکسپیر نمایشنامه نمی نویسد، اما به معنای مدرنِ آن نوابغی ظهور کرده اند، از برتولت برشت گرفته تا مارتین مک‌دونا، که می توانند به راحتی مدعی حضور در باشکاه نوابغ باشند. اما در این ژانرهای جدید هم ایران و زبان فارسی نتوانسته است گزینه ای برای رقابت عرضه کند. چرا؟

*

پاسخ به چنین سوالی نه فقط از حوصله یک یا دو یادداشت، که از حوصله یک یا دو کتاب هم بیرون است و محتاج بررسی های فراوان و حتی داده های تجربی است. اما در این جا می خواهم تنها به یک مورد اشاره کنم و آن ترکیب دو ویژگی است که در همه بزرگان ادبیات یافت می شود و ما، بعد از عصرِ غول‌ های ادبی، در هیچ کس ترکیب این دو ویژگی را مشاهده نکرده ایم. این دو ویژگی را می توان «نوآوری» و «اصالت» نامید. منظور من از اصالت همان چیزی است که غربی ها به آن originality می گویند و می تواند دو معنای مرتبط با هم داشته باشد. مثلاً سعدی را در نظر بگیرید. سعدی از این نظر اصیل است که در فرهنگ خودی تنفس می کند و هر چند سال ها سیر آفاق و انفس کرده، تنها چیزی که در آثار او می توان دید صدای یک ایرانی مسلمان است و هر کس، بدون این که نام نویسنده را بداند، با خواندن اثر می تواند بفهمد که مشغول خواندن اثری از کدام تمدن است. این را مقایسه کنید با آثار به اصطلاح نویسنده های معاصر وطنی که داستان آن ها می تواند در هر جایی اتفاق افتاده باشد، از تهران و کابل گرفته تا لندن و نیویورک. اما فقط این نیست. هم حافظ و هم سعدی و هم فردوسی این اصالت را دارند، اما کسی با خواندنِ بیتی از حافظ تصور نمی کند که آن بیت از غزلیات عاشقانه سعدی است، چون هر دو این بزرگان به این معنا هم اصیل اند که امضای خودشان پای کارشان است. شک ندارم که هر کس بیتی از غزلیاتِ عاشقانه سعدی بخواند به راحتی می تواند تشخیص دهد که این بیت از سعدی است و نه حافظ، و تشخیص دادن ابیاتِ فردوسی و مولانا حتی از این هم ساده تر است. اما هر دو این ویژگی ها را، مثلاً، «کلیدر» دولت آبادی هم دارد. این اثر نه تنها ایرانی، که خراسانی است و قلمِ دولت آبادی چنان منحصر به فرد است که با اندک آشنایی قبلی می توان آن را تشخیص داد. اما چرا دولت آبادی در ردیفِ حافظ و سعدی قرار نگرفته و به آن معنا جهانی نشده است؟ دلیل آن را باید در نوآوری جستجو کرد. در تاریخ ادبیات مدرن، هر کدام از غول ها آغازگر سبک یا نگاهی نو به ادبیات بوده اند و مثلاً پروست سبکی در رمان نویسی ابداع کرده که منحصر به فرد است. در واقع، اگر اصالت به محتوا مربوط بود، این نوآوری به فرم و ساختار مربوط است و آن چه در کار دولت آبادی کم است، همین است. کلیدر هرچند رمانی است به شدت برجسته، هنوز در فرم به آن اصالت و نوآوری ای نرسیده است که مثلاً فالکنر به آن دست یافت یا مثلاً مارکز و یوسا ابداع کردند. احتمالاً به همین دلیل است که دولت آبادی به مقامی در ردیف فالکنر و مارکز دست نیافته است.

*

گاه شنیده می شود که زبان فارسی مهجور است و به همین دلیل ادبیات ایران جهانی نمی شود، اما به نظر می رسد که هنوز در مقامی نیستیم که این مسئله را بیازماییم. باید منتظر بمانیم و وقتی کسی در ردیف فالکنر و مارکز ظهور کرد، بسنجیم و ببینیم که آیا مهجور بودن زبان فارسی باعث ناشناخته ماندن او می شود یا نه.

مهدی رعناپور

نظر شما