شناسهٔ خبر: 55750 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

بدون هگل علم الاجتماع غیرممکن بود/ تاملی درباره امکان علوم انسانی

حمید طالب زاده گفت: اگر کانت و هگل نبودند، امر سیاسی و اجتماعی مطرح نبود اگر هگل بحث جامعه مدنی را مطرح نکرده بود، علم الاجتماع غیرممکن بود.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ حمید طالب زاده، عضو هئیت علمی دانشگاه تهران، در چهارمین دوره طرح ملی گفتمان نخبگان علوم انسانی با عنوان «تاملی درباره امکان علوم انسانی» به ایراد سخنرانی پرداخت.

 وی در ابتدای سخنان خود با طرح این پرسش که علوم انسانی در چه شرایطی ممکن می‌شود و به لحاظ تاریخی و سنت اندیشه تا چه حدودی چنین شرایطی را در خودمان فراهم کرده‌ایم، گفت: بحث من در حدود سنت فکری و فلسفی اسلامی است. تأمل در مورد امکان علوم انسانی، بی تردید کار فلسفه و اندیشه فلسفی است. تأمل درباره امکان هر امری به فلسفه مربوط می‌شود. خاستگاه علوم انسانی اندیشه فلسفی بوده است و از همین رو تأمل درباره امکان علوم انسانی به فلسفه مربوط می‌شود.

 عضو هئیت علمی دانشگاه تهران سپس به بحث پیرامون اندیشه فلسفی در یونان پرداخت و عنوان کرد: در یونان فلسفه توام با اندیشه سیاسی بوده است. فیلسوفان مابعدالطبیعه، اهتمام فراوانی به اندیشه سیاسی داشته‌اند. اندیشه فیلسوفان یونان آمیخته با سیاست بوده است. افلاطون در مهمترین کتابش یعنی جمهور، به علم، مابعدالطبیعه و سیاست پرداخته است. فیلسوفان یونان به سیاست بسیار توجه می‌کردند، زیرا که دولت-شهرآتن در معرض فروپاشی و انحطاط بود و به نظرآنان، تا وقتی مبانی درست نشود، امکان اصلاح شهر نیز وجود ندارد. افلاطون حاکم مناسب برای شهر را فیلسوف می‌دانست و مراد او از فیلسوف، کسی بود که حقایق عالم را مشاهده می‌کند و می‌خواهد قواعد عالم هستی را در عالم ظاهر و در مرتبه فرد و اجتماع متحقق کند. او می‌خواهد جهان را متصل به واقعیت کند و میان زندگی اجتماعی و واقعیت هستی مطابقت ایجاد کند. او می‌خواهد جامعه متشتت را به سمت ثبات ببرد.

وی ادانه داد: ارسطو نیز به شیوه دیگری به همین صورت بحث می‌کرد. ارسطو می‌گفت انسان مدنی بالطبع است. انسان سعادتجو است، اما این سعادت فقط از طریق اجتماع حاصل می‌شود. اگر انسان بیرون از اجتماع باشد، غایات او برآورده نمی‌شود و اخلاق و فضیلت از بین می‌رود، زیرا فضیلت در ارتباط با دیگران شکل می‌گیرد. انسان برای رسیدن به غایات باید در جامعه زندگی کند. به نظر ارسطو، فرد مطرح نیست و فرد تابع جامعه است. تمام فضیلت فرد، از طریق اجتماع برآورده می‌شود. اگر فرد می‌خواهد به کمال برسد، باید خود را وقف در آمال اجتماعی کند و همه چیز برای جامعه و در راه جامعه فدا شود. این جامعه با سیاست قوام پیدا می‌کند. سیاست همه ارکان جامعه را با هم مرتبط می‌کند. سیاست تمام شئون انسانی است. پس در نظر او، اندیشه سیاسی همه شئون انسانی را دربرمی گیرد.

دبیر شورای تحول در علوم انسانی سپس به بحث سیاست و اندیشه در بین فیلسوفان مسلمان پرداخت و افزود: مسلمانان این مباحث را با اندیشه اسلامی وفق دادند که در رأس آنان فارابی است. فارابی دیدگاه افلاطون و ارسطو را با هم جمع کرد. فارابی همچون ارسطو انسان را مدنی بالطبع می‌داند. انسان‌ها برای رفع نیاز، به یکدیگر احتیاج متقابل دارند. در اندیشه فارابی، دولت-شهر یونانی، تبدیل به مدینه شد و برای او، همان مدینه پیامبر مدنظر و الگو است که در آن تمام امور اجتماع زیر نظر پیامبر می‌باشد. بنابراین، از نظر فارابی نیز فرد مطرح نبوده و همه چیز ذیل مدینه است. مدینه عبارت فلسفی امت در اندیشه قرآنی است. افراد بواسطه حضور در امت معنا پیدا می‌کنند. حالا در کنار امت، امام مطرح می‌شود. از نگاه فارابی، شخصی که مدینه را رهبری می‌کند و در رأس قرار می‌گیرد، پیامبر و معصوم است. این شخص تعلیم می‌دهد و تعلیم او قانون است. پیامبر، امام و فیلسوف همه از یک جنس و دو جلوه از یک حقیقت هستند. فیلسوف فارابی، انسان آگاه به جمیع مسائل بشریت است و به واقعیت عالم مرتبط و متصل است؛ اوو جامع حکمت عملی و نظری است.

 طالب زاده سپس با بیان اینکه برخلاف نظر مشهور، چنین نیست که همه فیلسوفان مسلمان تابع رأی و نظر فارابی باشند، گفت: نخستین فیلسوف در برابر فارابی، ابن سینا است و بحث او با فارابی متفاوت است. البته ابن سینا در مورد مسائل اجتماعی همچون فارابی مفصل بحث نکرده است. از دیدگاه ابن سینا، انسان مدنی بالطبع نیست. ابن سینا می‌گوید انسان مدنی بالاضطرار است؛ یعنی انسان ناچار است اجتماعی باشد. اگر انسان عمده نیازهایش برآورده می‌شد، دیگر تمایلی به اجتماع نداشت. برعکس فارابی که نزد او جامعه اصالت دارد، در نزد ابن سینا جامعه اصالت ندارد و اعتباری است. ابن سینا در بحث از وحدت و کثرت، وحدت اجتماع را ضعیف‌ترین مرتبه وحدت می‌داند. از نظر او، اجتماع از افراد ساخته می شود و این افراد هستند که اصالت دارند. با بیان ابن سینا، فرد ظاهر می‌شود، اما این فرد، همان سوژه مدرن نیست. این فرد، فرد دینی است نه فرد مدرن خود بنیاد. این فرد نیاز دارد و و برای رفع نیاز خود، اضطراراً به جامعه رجوع می‌کند. در ابن سینا، افراد به حسب نیاز، جامعه را تشکیل می‌دهند. افرادِ جامعه دنبال منافع شخصی هستند. جامعه برای جلوگیری از متلاشی شدن و برای غلبه بر هوای نفس انسان، نیازمند به یک عقل کل است. به نظر او، عقل کل پیامبر بوده و نوع بشر وابسته به پیامبر است. اهمیت کار ابن سینا در برابر فارابی این است که در آراء او، فرد مطرح می‌شود و جامعه‌ای که دنبال منافع شخصی است.

 استاد دانشگاه تهران سپس به طرح دیدگاه صدرا پرداخت و گفت: ملاصدرا بیش از ابن سینا پیرامون سیاست بحث کرده است و شیوه بحث او شبیه ابن سینا است. او در مشهد پنجم شواهدالربوبیه، بحثی با عنوان تفاوت میان نبوت، شریعت و سیاست مطرح کرده است.

 از دیدگاه صدرا، شریعت یعنی قوانین و احکام الهی که این‌ها ظاهر است. نبوت مثل روح برای شریعت است و این احکام، قائم بوجود پیامبر است. شریعت نیز روح سیاست است. اگر سیاست روح نداشته باشد، از هم متلاشی می‌شود. شریعت و سیاست از چهار حیث با هم تفاوت دارند: اولین تفاوت آن‌ها از حیث مبدأ است. مبدأ سیاست اراده‌های جزیی است، اما مبدأ شریعت امر کلی و الهی است، بلکه ذات الهی و نفس کلی است. اگر سیاست از شریعت جدا شود، امر جزیی روزمره می‌شود و به نتیجه نمی‌رسد.

دومین تفاوت در غایت است. غایت سیاست اتصال با شریعت است. امر کلی شریعت حکم خواجه را دارد و سیاست برده است. برده از خواجه تبعیت می‌کند و به اوامر او گردن می‌گذارد. برده‌ای که خواجه او را به رسمیت شناخت، اعتبار پیدا می‌کند. در بیان ملاصدرا فرد زمانی اعتبار پیدا می‌کند که خواجه قبولش کند. حال چه زمانی خواجه این فرد را قبول می‌کند؟ زمانی که برده پذیرای تکلیف باشد. فرد ابن سینا در بیان ملاصدرا بواسطه تبعیت از خواجه اعتبار پیدا می‌کند. غایت سیاست این است که خود را به فرد مکلف برساند. موضوع سیاست فرد مکلف است و اگر این موضوع از بین برود، سیاست نیز از بین می‌رود. اگر برده از خواجه تبعیت نکند، سیاست، اهواء و آرا شخصی می‌شود و تبدیل به دیکتاتور و در نهایت متزلزل می‌شود و از بین می‌رود.

تفاوت سوم از حیث فعل است. فعل سیاست ناقص، زائل و ضعیف و جزئی است، اما فعل شریعت تام است؛ چون مبدأ سیاست، اراده‌های جزیی است، فرد تابع اراده‌های جزیی می‌شود. فعل وقتی بر اساس اراده کلی عمل کرد، فعل تام است. سیاست (فعل ناقص) نیاز به فعل تام دارد.

تفاوت چهارم در انفعال است. فرد وقتی امر شریعت را می‌پذیرد، این پذیرش لازمه ذات او است، چون ذات انسان، الهی و تکلیف موافق او است. وقتی انسان امر الهی را می‌پذیرد، انسان عین وجود خودش می‌شود؛ یعنی پذیرش تکلیف، هیچ ناسازگاری با وجود او ندارد. تکلیف الهی متعلق به انسان و فطری ذات او است. اما انسان وقتی امر سیاسی را می‌پذیرد، گویی امر غیرخودی را می‌پذیرد. انسان با اغراض ثانوی امر سیاسی را می‌پذیرد.

 وی با بسط دیدگاه ملاصدرا، بحث خود را ادامه داد و افزود: قوانین اجتماعی عرض مفارق است. صدرا زیر بار قانون نمی‌رود. قانون وقتی شریعت است، موافق با ذات می‌شود. در فلسفه سیاسی صدرا که شامل حقوق، اخلاق و خانواده می‌باشد، همگی متعلق به عالم ظاهراست و باید در اختیار عالم باطن باشد؛ یعنی تبعیت محض عالم ظاهر از عالم باطن.

جامعه باید در شریعت مستهلک شود. تمام احکام اجتماعی باید منقاد احکام شریعت شود؛ یعنی تقدم و اصالت با فقه و شریعت است. جمیع امور انسان باید ذیل شریعت تعریف شود. اگر انسان می‌خواهد انسان شود، باید مکلف و مخاطب الامر واقع شود. این مجموع بیان صدرا است.

 وی سپس با طرح این سؤال که در دیدگاه صدرا چه زمانی فلسفه سیاسی ایجاد می‌شود، گفت: زمانی که امر جزئی منقاد امر کلی شود. اگر این اتفاق بیفتد، سیاست پدید می‌آید؛ یعنی باید امر جزیی در امر کلی منحل شود؛ به عبارت دیگر سیاست باید در فقاهت منحل شود.

استاد فلسفه دانشگاه تهران ادامه داد: حال با توجه به این فلسفه سیاسی، آیا علم سیاست، جامعه شناسی و سایر علوم ممکن می‌شود؟ برای پاسخ به این پرسش باید تأمل و تفکر فراوان کرد. برای پاسخ به این پرسش، ابتدا باید بپرسیم علم چیست؟ تا علم را نشناسیم، نمی‌توانیم بحث کنیم. علم، شناخت درباره عوارض ذاتی یک موضوع واحد است. هر علمی درباره عوارض ذاتی یک موضوع بحث می‌کند. به تعبیر دیگر، علم، شناخت درست پیرامون موضوع و متعلق به موضوع است. علم شبکه در هم تنیده معقولات است.

آیا این منطق درباره علم انسانی نیز شکل می‌گیرد؟ موضوع این علوم باید موضوع مستقل باشد. علم الاجتماع، شبکه‌ای از گزاره‌های معقول درباره یک امر اجتماعی مستقل است. تا این امر نباشد «شناخت» شکل نمی‌گیرد.

امر جزئی، زائل، ناقص، شخصی و متکی بر اراده‌های جزئی است. در ظرف محسوس بما هو محسوس، وجه معقول جای ندارد. در این دیدگاه، امر سیاسی اتفاق نمی‌افتد. وقتی امر سیاسی نباشد، امر اجتماعی و بقیه امور نیز برپا نمی‌شود. چون ساحت، ساحت محسوس است. چه زمانی معقول می‌شود؟ وقتی که فرد می‌شود فرد مکلف. علم زمانی پدید می‌آید که موضوع آن فرد مکلف باشد؛ چون موضوع آن فرد مکلف، امر کلی است. در امر کلی، ضرورت و کلیت وجود دارد. اینشان را شریعت و فقاهت تعیین می‌کند. تمام کار علم کشف قول شارع است. فرد باید بکوشد قول شارع را در همه امور بفهمد.

حال سؤال پیش می‌آید که آیا با این فلسفه‌های مضاف این علم ممکن می‌شود؟ این بحث جای تأمل دارد. چرا در غرب شد؟ چون به مکلف نظر ندارد. در فرد آزاد، امکان امر سیاسی، اقتصادی و حقوقی پدید می‌آید.

اگر کانت و هگل نبودند، امر سیاسی و اجتماعی مطرح نبود اگر هگل بحث جامعه مدنی را مطرح نکرده بود، علم الاجتماع غیرممکن بود. وقتی هگل دولت را مطرح کرد، امکان سیاست مطرح شد و بعد از آن، علوم منشعب شدند. با پایان متافیزیک، علوم انسانی پدید آمد. به عبارت دیگر، هگل امکانش را ایجاد کرد و این علوم پدید آمدند.

ما وقتی به فلسفه‌ها و اندیشه‌ها نظر می‌کنیم، باید تأمل کنیم و ببینیم که چه اقتضائاتی دارد. نمی‌توان از هر اندیشه‌ای انتظار هر چیزی را داشت. تمام تفکرات فیلسوفان ربط منطقی دارند و تناقض ندارند. هر دیدگاه مابعد الطبیعه اقتضائاتی دارد. فیلسوفان اقتضائات حرف‌های خود را می‌فهمند.

نظر شما