شناسهٔ خبر: 55896 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

مازیار اسلامی: امکانی برای حفظ تنش معرفت‌شناختی/ هستی‌شناختی رئالیسم

آیا رئالیسم را باید به مجموعه‌ای از تمهیدات و شگردهای سبکی و زیباشناختی تقلیل داد و آن را به عنوان ذات و جوهره سینما به تعبیر بازن در نظر گرفت یا باید آن را به عنوانی تنشی جذاب و در عین حال خطرناک و دردناک حفظ کرد؟

فرهنگ امروز/ محسن آزموده:

کتاب کوتاه‌ترین سایه، اثر النکا زوپانچیچ، کتابی بصیرت‌افزا و سرشار از ایده‌های فلسفی است که می‌توان در حوزه‌های دیگر نیز از آن بهره گرفت و بر این اساس می‌توان بر یکی از مناقشه‌برانگیزترین مباحث در نظریه فیلم، یعنی بحث رئالیسم، با امکاناتی که زوپانچیچ با خوانش نامتعارفی که از نیچه ارایه می‌کند، غلبه کرد. در تاریخ نظریه فیلم شکافی بنیادین پیرامون رئالیسم هست که در فضای نقد ادبی و سینمایی ما نیز وجود دارد، یعنی شکاف معرفت شناختی و هستی‌شناختی. البته در مباحث ما پیرامون رئالیسم عمدتا به وجوه معرفت شناختی پرداخته می‌شود. در حالی که در نظریه فیلم غرب از کراکائر تا بازن و دلوز و دیوید بوردول به شکل معناداری بعد معرفت شناختی کنار گذاشته می‌شود و به وجوه هستی شناختی رئالیسم می‌پردازند. یعنی از دید آنها مهم نیست که در فیلمی از یک منطقه خاص، چقدر تصویری که از مناسبات سیاسی و طبقاتی و... ارایه می‌شود، موثق و معتبر است. آنچه از دید آنها مهم است، جنبه زیباشناختی رسانه سینماست، یعنی سینما از امکاناتی زیباشناختی و هستی شناختی برخوردار است که ذاتا میل به رئالیسم دارد. بنابراین این متفکران برخلاف تصور ما که سینمای هالیوود را رویاپردازانه می‌دانیم، نمونه عالی رئالیسم را سینمای هالیوود تلقی می‌کنند. زیرا اینجا رئالیسم به بحثی زیباشناختی اشاره دارد. در حالی که برای ما رئالیسم در نقطه مقابل این دید افراطی هستی شناختی، به سبکی تقلیل پیدا می‌کند که در آن هنرمند باید به نیروهای مادی و اجتماعی و طبقات فرودست و سرکوب و... بپردازد. این تصویر از رئالیسم تا حدود زیادی برساخته نظریه پردازان مارکسیسم ارتودوکس در دهه‌های ١٣٥٠-١٣٤٠ در ایران است که خود متاثر از نوشته‌های مارکسیستی اتحاد جماهیر شوروی است و در آن رئالیسم به عنوان یک مکتب و جریان رهایی‌بخش در برابر مدرنیسم طرح می‌شد. این نگرش معرفت‌شناختی از رئالیسم در ادبیات نیز بود و بعدا به سایر هنرها تعمیم یافت، یعنی هنرمند رئالیست باید شناخت موثقی از جامعه و سیاست داشته باشد و باید بخشی از مردم و توده‌ها باشد و در میان لایه‌های مردم زندگی کند و با دردهای آنها آشنا باشد تا بتواند تصویری رئالیستی از زندگی آنها ارایه کند. به لحاظ سبکی نیز مبتنی بر نوعی فنون ساده‌نویسی در ادبیات است که بعدا به تکنیک‌های غیرخودنمایانه و حذف مونتاژ در سینما ترجمه می‌شود. هدف این فهم از رئالیسم ارایه تصویری موثق و کل قابل شناسایی به نام «واقعیت» است.در مقابل زوپانچیچ با استعانت از استعاره‌سازی‌های نیچه و مفاهیمی چون «نوانس» و تفاوت مینیمال و «نیم‌روز» (که بهتر است «استوا» یعنی «تابش عمود خورشید که کوتاه‌ترین سایه را می‌سازد» ترجمه شود، زیرا جنبه لحظه‌ای آن روشن می‌شود) و... نزد نیچه می‌کوشد تنش معرفت‌شناختی در بطن مفهوم رئالیسم را حفظ کند، بدون اینکه بخواهد بر اساس راه‌حل نظریه فیلم، آن را به شکل هستی‌شناختی حل کند. اصولا رفع و حل شدن این تنش به سمت جنبه هستی‌شناختی، منشا سوءتفاهماتی است که بخصوص در دو، سه دهه اخیر پیرامون سینمای کشورهای غیرغربی ایجاد شده است زیرا در تصویری که از واقعیت ارایه می‌کنند، توجهی به زمینه‌های معرفت‌شناختی آن نمی‌کنند و در نتیجه سوءتفاهم‌های مضحکی پدید می‌آید. این شکاف میان وضعیت بومی و وضعیت هستی‌شناختی جهانشمول که در نظریه سینما مطرح است، منشا سوءبرداشت‌های مختلف است و البته این تنش وجود دارد.

حالا سوال این است که باید با این تنش چه کرد؟ آیا رئالیسم را باید به مجموعه‌ای از تمهیدات و شگردهای سبکی و زیباشناختی تقلیل داد و آن را به عنوان ذات و جوهره سینما به تعبیر بازن در نظر گرفت یا باید آن را به عنوانی تنشی جذاب و در عین حال خطرناک و دردناک حفظ کرد؟ به تعبیری که زوپانچیچ طرح می‌کند. مواجهه با این شکاف برای هنرمند دردناک است و او را با ابهامات سنگینی مواجه می‌کند. برای غلبه بر آن آیا باید به جریان موسوم به سینمای اجتماعی در ایران فروغلتید که می‌کوشد فهم معرفت شناسانه مادی و بدوی از واقعیت اجتماعی ارایه می‌کند؟ یا راه‌حل جهانشمول هستی‌شناختی رئالیسم را در نظر گرفت؟ در مفهوم رئالیسم با واقعیت مادی سر و کار داریم. آیا باید به مفهوم آدرنویی رئالیسم را نفی کرد زیرا واقعیت بر خلاف تظاهرش، چیزی برساخته وساطت‌های ایدئولوژیک است؟ شاید در حوزه ادبیات به دلیل اینکه تمهیدات زبانی به شکل ذاتی درگیر بازنمایی واقعیت نیستند، این مشکل چندان مهم نباشد، اما خصلت جادویی سینما از همان تصاویر اولیه به دلیل همین واقع‌نمایی‌اش بود. از این حیث درست است که سینما به لحاظ هستی‌شناختی گرایش به رئالیسم دارد. زوپانچیچ با استفاده از نیچه و روانکاوی نشان می‌دهد که خود واقعیت نسخه‌ای ایدئولوژیک است، منتها
برخلاف ایدئولوژی‌های دیگر، جنبه ایدئولوژیک بودن خود را پنهان می‌کند. به همین دلیل در مواجهه با واقعیت، از اصطلاح روانکاوانه «تصعید» یا «والایش» استفاده می‌کند، یعنی نوعی مداخله سوبژکتیو و
کنش و فعل خلاقانه‌ای که قواعد موجود در واقعیت را به هم می‌زند، اگرچه خودش درگیر واقعیت است، تا بتواند به هسته سرکوب شده در واقعیت، یعنی امر واقعی دست یابد. اشاره کردن یا آشکار کردن امر واقع جایی است که سویه ایدئولوژیک واقعیت، خودش ایدئولوژیک می‌شود. زوپانچیچ به ما می‌گوید راه‌حل‌ها و قواعدی که با وساطت‌های ایدئولوژیک ساخته شده، کاری جز تبانی با ایدئولوژی ندارند. البته در سینمای ایران آثاری هست که سعی کرده‌اند به روش‌هایی شکاف موجود در واقعیت را به طریقی نشان بدهند و در طبیعی به نظر رسیدن واقعیت اخلالی ایجاد کنند. بنابراین امکان اخلال ایجاد کردن در تصویر واقعیت و رئالیستم موجود است و یکی از راه‌ها و روش‌های آن تصعید و والایشی است که زوپانچیچ بدان ‌اشاره می‌کند، یعنی مداخله خلاقانه فردی و سوبژکتیو و آفرینش و ابداع سوبژکتیو درون خود واقعیت. زیرا راه‌حل دیگری در ایران طرفدار داشته که بریدن از واقعیت و به جست‌وجوی حقیقت رفتن به عنوان عنصری بیرون از واقعیت، مطرح بوده است. اما نچسبیدن به واقعیت و تابع آن نبودن را نباید به معنای این در نظر گرفت که عنصر خلاقه یا حقیقت یا real بیرون از وضعیت مفروض است. یعنی نباید به کل وحدت یافته عرفانی تمسک جست که به عنوان یک راه‌حل در هنر ایرانی در برابر محدودیت‌های رئالیسم مطرح شده است، بلکه مساله این است که از درون خود واقعیت راه‌حل جست یعنی فعل تصعید باید درون خود واقعیت رخ بدهد و بتواند درزها و شکاف‌ها و نقطه‌های اخلال و درمانده واقعیت را فاش و آشکار کند تا از این طریق تصدیق کند که واقعیت امری طبیعی و خنثی نیست، بلکه خودش نسخه‌ای ایدئولوژیک از وضعیت مفروض است و امکانات متعددی هست که می‌توان آنها را رها ساخت که زوپانچیچ آن را با مفهوم نیم‌روز و پیوندش با مفهوم والایش روانکاوانه و دردناک بودن مواجهه با امر واقعی طرح می‌کند. زوپانچیچ اشاره‌ می‌کند نور امر واقعی (real) در لحظه استوا یا نیم‌روز در شدیدترین و تابناک‌ترین موقعیت خودش است و در این حالت تصعید کردن باید مثل یک نقاب یا سایه زدن و رقیق کردن عمل کند که امکان مواجهه با ابهت و مهیب بودن درخشش امر واقعی را میسر کند. زیباشناسی و هنر یکی از دیرین‌ترین و کارآمدترین راه‌های این کنش نقاب یا سایه زدن امر واقعی است. در زیباشناسی نیز حفظ تنش معرفت
شناختی/ هستی‌شناختی در مواجهه با واقعیت در سینما می‌تواند راه‌حل ما برای برون رفت از بن بست معرفت‌شناختی/ هستی‌شناختی باشد که روزبه‌روز در فیلم‌ها، شدیدتر و مهیب‌تر می‌شود.

روزنامه اعتماد

نظر شما