شناسهٔ خبر: 56866 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

مسعود کوهستانی‌نژاد: روح حاکم بر رمان فارسی مشروطه، روح رمانتیک است

مسعود کوهستانی‌نژاد درباره دو مجموعه «مشروطیت ایران و رمان فارسی و رمان خارجی» گفت: روح حاکم بر این رمان‌ها، روح انسانی است که می‌خواهد آزاد باشد. روح رنسانس حاکم بر اروپا است. این رنسانس به طور خاص، ضد مذهب نیست. روح انسانی است که از جامعه‌اش در حال کنده شدن است و می‌خواهد آزاد باشد. شما تاریخ تطور غرب را که از قرن چهاردهم در نظر بگیرید، اغلب کاراکترهای ادبیات این دوره، انسان‌های رمانتیکی هستند که می‌خواهند از جامعه خودشان کنده شوند. آنان شورش‌گر مثبت هستند.

روح حاکم بر رمان فارسی مشروطه، روح رمانتیک است

فرهنگ امروز/ مریم منصوری: مجموعه 5 جلدی «مشروطیت ایران و رمان فارسی» نوشته مسعود کوهستانی‌نژاد از سوی انتشارات دنیای اقتصاد منتشر شده است. این کتاب مشتمل بر داستان‌هایی چون «سرگذشت یتیمان» نوشته میرزا اسمعیل آصف، «مکتوب قصه‌نما و افکار پریشان» (نویسنده نامعلوم)، «مکتوبات یک انگلیسی» نوشته غلام‌رضا، «عروسی مهرانگیز» نوشته یحیی میرزا اسکندری، «گل آقا گل تاج» نوشته ابوالقاسم سروش، «غیاث خشتمال» نوشته عیسی سروش، «نیرنگ سیاه» نوشته ملک‌الشعراء بهار، «پهلوان زند» نوشته شیرازپور(پرتو)، «ایام محبس» نوشته علی دشتی، «سفیدپوشان» نوشته شیراز پور( پرتو )، «اسرار شب» نوشته عباس خلیلی، «سه عروسی» نوشته م.آیتی، «پریوش ناکام» نوشته حسین علی گلشن است.

انتشارات دنیای اقتصاد پیش از این دوره 4 جلدی مشروطیت ایرانی و رمان‌های خارجی را نیز به کوشش مسعود کوهستانی‌نژاد منتشر کرده است،‌ وی در این دو مجموعه زمان دقیق آشنایی ایرانیان را با رمان مدرن نشان می‌دهد و  نقطه عزیمت رمان‌نویسی ایرانی را از آنچه تاکنون درباره‌اش گفته شده عقب‌تر می‌برد و نشان می‌دهد امثال محمدعلی جمال‌زاده و بزرگ علوی از عقبه نیرومندی برخوردار بوده‌اند و پا بر شانه پیشینیانی داشته‌اند که در تاریخ‌های ادبیات معاصر ایران کمتر از آن‌ها سخن گفته شده است.
مسعود کوهستانی‌نژاد با حضور در اتاق گفت‌وگوی ایبنا درباره این دو مجموعه سخن گفت که مشروح آن در ادامه می‌آید.



این مجموعه‌ای که تا کنون منتشر شده، در دو موضوع به چاپ رسیده است؛ «مشروطیت ایران و رمان خارجی» و«مشروطیت ایران و رمان فارسی». اجازه دهید پیش از هر سوالی، کمی به بررسی فضای آن روزگار بپردازیم و ببینیم که در دوره مشروطه، فرهنگ و هنر ایران در چه وضعیتی قرار داشته است؟ آیا تحول فرهنگی جامعه- به طور کلی- باعث شده که در فضای سیاسی جامعه تغییراتی به وجود بیاید و منجر به انقلاب مشروطه شده است؟ یا اینکه، تغییر در فضای سیاسی باعث گشایشی در فضای فرهنگی شده است؟

من فکر می‌کنم بنیانی‌ترین سوال در این بحث، همین نکته است. هدف اصلی من در این کتاب، پاسخ به این سوال بود. من به تئاتر دوره مشروطیت هم در کتابی جداگانه پرداخته‌ام. موسیقی دوره مشروطیت را هم همین‌طور و سینما هم. در این مجموعه هم به ادبیات پرداختم که غنی‌ترین هنر آن دوره است. امیدوارم بتوانم درباره نقاشی در دوره مشروطیت هم کار کنم. اما در  پاسخ به این پرسش، در مقدمه کتاب هم گفته‌ام که ما وقتی صحبت از مشروطیت می‌کنیم، منظور من دوره انقلاب فرهنگی مشروطیت است. این مجموعه اثبات کننده این است که انقلاب فرهنگی از حدود 25 تا 30 سال قبل از پیروزی سیاسی انقلاب مشروطیت در سال 1324 قمری/ 1285 شروع شده و گسترش پیدا کرده بود به نحوی که این تحول فرهنگی کاملا در جامعه ما ملموس است. در کنار این انقلاب فرهنگی، انقلاب اجتماعی نیز شروع شد و پس از آن انقلاب سیاسی. اما چرا در جامعه ما، انقلاب مشروطه عمدتا به عنوان یک انقلاب سیاسی در نظر گرفته می‌شود؟

برای اینکه تاریخ‌نگاری ما در یک قرن گذشته، با نگرش سیاسی انجام شده است. در روزگار قدیم، از جمله در اثر بیهقی، وقتی کسی تاریخ می‌گوید، در واقع از منظر ادبی به تاریخ نگاه کرده و مشغول قصه گفتن است. تاریخ، تحت سیطره ادبیات بود. بعد در دوره‌ای، تاریخ، تحت سیطره سیاست قرار گرفت. سیاست بود که به گذشته، هویت می‌بخشید. به این معنا که وقتی سلسله‌ای شروع می‌شود یک دوره تاریخی آغاز می‌شود و وقتی پایان می‌یابد یک دوره آن دوره تاریخی پایان می‌یابد. این نگاه، در واقع بیان گذشته به روایت سیاست و قدرت و حاکمیت است. همین نگرش است که مشروطیت را با نگاه سیاسی معنا می‌دهد. در حالی که انقلاب مشروطیت یک زمینه اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی دارد. و این‌ها، مقدم بر بحث سیاسی است. در این مجموعه هم من می‌خواستم بگویم که انقلاب فرهنگی مشروطه، از 30 سال قبل، از اواسط دوره ناصری شروع می‌شود و می‌بالد و در دوره مظفرالدین‌شاه و تا اوایل دوره احمدشاه، به اوج و تکامل خود می‌رسد و بعد شروع به نزول و افول می‌کند. افولش تا سال 1306 و اوایل دوره رضاشاه طول می‌کشد. در دوره اوجش، فضای فرهنگی مشروطیت غالب بود. در دوره‌ رضاشاه دیگر ما با فضای فرهنگی دولت‌محور باستان‌گرا مواجه هستیم؛ ناسیونالیسم باستان‌گرا.

باز گردیم به انقلاب فرهنگی مشروطیت و علل شروع آن. همزمان با سفر ناصرالدین‌شاه به فرنگ، دارالترجمه‌ها در ایران به کار افتاد. قبل از آن، چاپ و انتشار روزنامه‌ها و جراید از جمله روزنامه وقایع‌ اتفاقیه آغاز شده و به تدریج در حال گسترش است. بدین ترتیب نخستین واکنش‌های فرهنگی ایرانیان شکل گرفت. این نکته را هم در نظر داشته باشید که ما در این دوره، فقط تحت تاثیر اروپا نبودیم. تاثیر عثمانی‌ها در این مقوله اهمیت بسیاری دارد. درست است که رمان‌های ترجمه، اغلب فرانسوی است. ولی فضای فرهنگی، بیشتر تحت تاثیر عثمانی و انگلستان بود. چون این‌ها به ما نزدیک‌تر بودند. دوره تجدد و اصلاحات در عثمانی، یک قرن زودتر از ما شروع شده است و از ما خیلی جلوتر بودند. همین‌طور هندوستان. تا زمان مشروطیت و حتی تا سال 1304، بخش قابل توجهی از ناشران کتاب‌های فارسی در بمبئی و هندوستان بودند. ناشران بمبئی کتاب‌های فارسی را چاپ می‌کردند و به ایران می‌فرستادند. من فهرستی دارم از کتاب‌هایی که در کتابخانه سلطنتی نگهداری می‌شد و اگر آن را نگاه کنید، می‌بینید که در بسیاری از موارد، کتاب‌ها چاپ بمبئی هستند.

این به خاطر حضور پارسیان هند در آنجا نیست؟
پارسیان هند، قوم شریف و بزرگی بودند. زرَدُشتی بودند. اما مهم‌تر از آنها، اجتماع مهاجران ایرانی در بمبئی، کلکته و چند شهر دیگر است که این‌ها از حدود اویل صفوی شروع به مهاجرت به هند می‌کنند. اینها از شیعیان و ایرانیان مسلمان بودند که به خاطر جنگ‌های داخلی و وضعیت بد اقتصادی کشور از مناطق جنوبی مهاجرت کردند. بیشتر این‌ها تجار بودند. به عنوان مثال خانواده شوشتری‌هایی که در بمبئی بودند، بسیار معروفند. اینها، خطوط کشتیرانی بین این دو سرزمین ایجاد کردند. حمل و نقل کردند و از تجار خوش‌نام آن دوره بودند. یکی از کارهای آنها در آنجا، چاپ کتاب‌های فارسی بود. در کنار این‌ها، قرآن و احادیث هم منتشر می‌کردند. این مهاجران، نقش مهمی در اعتلای فضای فرهنگی ایران داشتند. یک نمونه بسیار بارز آن، هفته‌نامه حبل‌المتین کلکته است. به نوعی می‌توان گفت این هفته‌نامه که به مدیریت مویدالاسلام کاشانی چاپ می‌شد، دایره‌المعارف فرهنگی عصر مشروطیت است.

بنیان‌گذار سینمای ایران، میرزا ابراهیم خان صحاف باشی، قبرش در هند است. نخستین کتاب‌های لغت‌نامه فارسی، در هندوستان منتشر شد. ریشه بسیاری از تحولات فرهنگی ایران، توسط ایرانیان مسلمان در هند شکل گرفت. به همین دلیل هم تحولات فرهنگی ایران، بیش از این که مستقیما با اروپا ارتباط داشته باشد، به مناطقی مثل قفقاز، آسیای میانه و هند ارتباط دارد. تا سال 1308 هجری شمسی، ریال در بنادر ما ارتباط نداشت. روپیه رایج بود. هدف اصلی من در این مجموعه این بود که اثبات کنم انقلاب فرهنگی مشروطه بسیار عظیم بود و بر مبانی‌ استوار است که بسیار کم مورد بحث قرار گرفته است و نکته مهم این که این فرهنگ هنوز هم زنده است.
 
ما از تحولات فرهنگی مقدم بر تحولات سیاسی صحبت می‌کنیم. اما نکته‌ای که مطرح می‌شود این است که آمار باسوادان جامعه ما تا دوره رضاشاه بسیار کم بوده است. مگر این قشر نخبه و باسواد، چند درصد جامعه را تشکیل می‌دادند که نهضت ترجمه، چاپ روزنامه و ... بتواند تاثیر بگذارد و منجر به شکل‌گیری انقلاب اجتماعی شود؟
موضوع تعداد باسوادان نیست. موضوع، آن کسانی هستند که از کتاب استفاده می‌کنند. الان در جامعه ما، تعداد فارغ‌التحصیلان دانشگاهی، یازده میلیون نفر است ولی شمارگان کتاب؛ سیصد نسخه. در دوره مشروطیت، نهضت مدرسه‌سازی که به ویژه از دوره امین‌الدوله در اواسط دوره مظفرالدین‌شاه شروع شد، منجر به گسترش مدارس شد. اما این کتاب‌خوان‌ها و درس‌خوانده‌ها، میزان کتاب‌خواندن‌شان، به نسبت امروز، بسیار بیشتر بود. درست است که تعدادشان کم بود. اما همان‌ها، توجه‌شان به کتاب به شدت زیاد بود. تیراژ هفته‌نامه حبل‌المتین، در شرایطی به حدود 30 تا 50 هزار نسخه رسید.

 
این اقلیت باسواد، تاثیرگذاری اجتماعی داشتند؟
صددرصد. مساله تعداد باسوادان جامعه، یک چیز است و مساله اقبال عمومی جامعه به این تحولات، یک چیز دیگر است. فارغ‌التحصیلان مدارس ملی، دارالفنون و... در یک فضای رمانتیک قرن هفدهم و هجدهم اروپایی بودند و آرزو داشتند که تحولی انجام شود. این‌ها دوای درد ایران را یک تحول بزرگ می‌دانستند. در بدنه اجتماع هم این نکته مورد پذیرش بود که این آقای معلم، با خودش یک ارزش به سر کلاس می‌آورد. جامعه بی‌سواد بود، اما به باسوادان و قشر فرهنگی و نخبه احترام می‌گذاشت. می‌دانستند که در روزنامه تربیت یا ثریا یک مطلبی هست که دوای درد آنها است.

تاثیر روزنامه‌نگاری آن روز و پاورقی‌ها بر رمان‌نویسی دوره مشروطیت چه بود؟
در دوره‌ای که نهضت ترجمه شروع می‌شود؛ از حدود دوره محمدشاه قاجار. قبل از شروع وقایع اتفاقیه و  کاغذ اخبار که در آن زمان چاپ می‌شد. در شماره‌های اولیه وقایع اتفاقیه، هنوز پاورقی نداریم. اما به ادبیاتی که خبرها با آن نوشته می‌شود، توجه کنید؟ تحول زبان فارسی، به خوبی در آن دیده می‌شود. زبان نوشتاری سنگین‌تر است اما به تدریج صمیمی‌تر و روان‌تر می‌شود. ادبیات روزنامه، شامل شیوه نگارش پاورقی‌ها ، گزارش و خبر و... می‌شود. ادبیات ترجمه و روزنامه به موازات هم پیش می‌روند و مدام به هم کمک می‌کنند. در یک دوره، رشد تولید آثار فرهنگی در کشور ما، بیش از توان نشر کتاب ما بود. نشر کتاب در ایران، هنوز وابسته به چاپ سنگی است. گردانندگان این چاپخانه‌ها از زمان جامانده بودند و ذهن آنها، هنوز هم در قصه‌های حسین‌کرد شبستری و... می‌گذشت. از طرف دیگر، رشد توان تولید ادبیات و مجموعه‌ها بسیار بیشتر بود و در نتیجه بسیاری از نویسندگان، مجبور بودند که کارهایشان را بفرستند تا در روزنامه منتشر شود. چون ناشری نبود که این کتاب‌ها را چاپ کند و روزنامه‌ها هم از جایگاه والایی در اجتماع برخوردار بود.

اجازه دهید کمی به نهضت ترجمه بپردازیم. این که این نهضت چگونه در ایران شکل گرفت؟ 
شما عوامل تاثیرگذار بر نهضت ترجمه را فقط شاه و نهضت سلطنتی ندانید. ما در دوره انقلاب مشروطیت از ایران فرهنگی صحبت می‌کنیم و نه ایران سیاسی. انقلاب فرهنگی مشروطیت، نتیجه ایران فرهنگی مشروطیت است. ایران فرهنگی مشروطیت، یک سرش در لیبی و یک سرش در مصر بود، یک سرش در کلکته بود، یک سرش در چین و یک سرش هم  در نواحی شمالی استانبول و قفقاز و حتی مسکو. چرا این‌ محدوده ایران فرهنگی است؟ برای این که از صدقه سری وضعیت اقتصادی خراب ایران و بحران‌های عظیم اجتماعی که ایران  از اواخر دوره صفویه داشت، موج عظیمی از مهاجرت به خارج از کشور در جریان بود. مهاجرت‌های مذکور زمانی به خاطر بحران‌های بعد از فروپاشی صفویه بود و یک زمانی به خاطر قحطی. به عنوان مثال، قحطی دوره ناصرالدین‌شاه، سبب کشته شدن نیمی از جمعیت ایران شد و بخشی دیگر هم جان خودشان را برداشتند و رفتند. البته ساختار وحشتناک اجتماعی و ظلم هم در این زمینه بی‌تاثیر نبود.

در آستانه مشروطیت، بیش از دو سوم جمعیت کارگری باکو، ایرانی بودند. در قفقاز، با جمعیت بزرگی از ایرانیان مواجه هستیم. به دلیل این که شرایط اجتماعی در ایران وحشتناک بود. به این ترتیب، ایرانی‌ها در سرزمین‌های دیگر، جمعیت‌هایی تشکیل دادند. مثلا جمعیت ایرانی‌ها در عشق‌آباد، بسیار بزرگ بود. بعدها همین کلونی، به کلونی اصلی بهایی‌ها تبدیل می‌شود. این‌ها همه، از مصر تا کلکته پخش شدند. بخش اعظم رشد مطبوعات ما تا قبل از سال 1324 قمری بر دوش مطبوعاتی است که خارج از ایران چاپ و منتشر می‌شد. در آن دوره به استثنای مواردی خاص، از توزیع مطبوعات فارسی زبان چاپ شده در خارج در ایران ممانعت نمی‌شد. فقط شاید در دوره امین‌السلطان از توزیع یک یا دو شماره از حبل‌المتین ممانعت شد. به خاطر این که کسانی که در خارج از کشور روزنامه چاپ می‌کردند، به حکومت کشور خودشان وفادار بودند و فرهنگ و تحول فرهنگی هم برای‌شان مهم بود.

در ارتباط با سئوال شما، کسی که در مصر بود، هم با زبان فارسی و هم با عربی و انگلیسی و گاهی با فرانسوی هم آشنا بود. این‌ها در نشریات‌شان، افکار و اندیشه‌های جدیدی را به فارسی مطرح می‌کردند. در این رابطه جریده اختر استانبول، سالیان سال، یکه‌تاز بود. ناشران کتاب و جراید شبه قاره هند هم  با زبان انگلیسی آشنا بودند. در واقع بار اصلی ترجمه را این‌ها به عهده داشتند و نه خانواده سلطنتی. علاوه بر آن، از اوایل سلطنت ناصرالدین شاه، معلمین خارجی به ایران آمده و تدریس می‌کردند.

کاراکترهایی که شما به عنوان مترجم به آنها اشاره کرده‌اید، به شدت فرهیخته هستند. ما با سردار اسعد به عنوان مترجم مواجهیم. با فروغی مواجهیم یا اعتمادالسلطنه که در همان زمان، تحصیلاتش در پاریس بود. شاید مهاجران ایرانی هم زبان‌دان بودند. اما آنچه که به عنوان محصول فرهنگی ترجمه شد، از سوی قشر نخبه در ایران تولید شده  که به نوعی با حکومت هم مرتبط بودند.
عوامل پیش گفته، یک بستر عظیمی ایجاد کرد که در این بستر، هر کسی با توجه به توانش کار می‌کرد. انسان‌های بزرگ‌تر و فرهیخته‌تر، در صدر این جریان بودند. در این بستر، افراد مختلفی حضور داشتند. مدارس جدید، دارالفنون، شاه و علاقه‌اش به این ماجرا هم دخیل بود.  دارالترجمه همایونی و... اما بستر اصلی، همان ایران فرهنگی بود که مرزی نداشت و شما به راحتی می‌توانستید به استانبول یا کلکته بروید. بُعد دیگر فضای فرهنگی که ما به‌ آن توجه نمی‌کنیم، خارجیانی بودند که به ایران آمده بودند. از اواخر دوره ناصرالدین‌شاه به بعد، در هر شهری، بنگاه کارگشایی خارجی بود.  بخشی از مساله سیاسی است و بخشی هم به خاطر این است که ایران در ساز و کار تجارت جهانی قرار داشت.  همه این موارد در بالندگی نهضت ترجمه در ایران موثر بودند. همین بستر است که سردار اسعد را می‌سازد.



کمی هم در مورد دارالترجمه همایونی در عهد ناصری توضیح دهید.

دارالترجمه همایونی نتیجه و دستاورد طبیعی تاسیس و فعالیت مدرسه دارالفنون در ایران بود. دارالفنون پایگاه اصلی نفوذ تفکر غرب در ایران بود.  دارالفنون یک مدرسه دولتی برای رفع نیازهای حکومت بود. وقتی از دارالفنون صحبت می‌کنیم، از یک طرف با معلمین آن مواجه هستیم و از طرف دیگر، با ده نسل دانش‌آموخته تربیت شده تا هنگام  شروع به کار دارالترجمه همایونی مواجه هستیم. این ده نسل، وقتی که از دارالفنون بیرون می‌آیند، خودشان در مدارس دیگر، با همان تفکر به تربیت شاگرد می‌پردازند. ناصرالدین شاه وقتی به خارج از کشور رفت و الگوهای حکومت را دید، برای تقویت نهضتی که از قبل ایجاد شده بود، دارالترجمه را ایجاد کرد. 

در واقع دارالترجمه، گام دوم دارالفنون بود. در دارالترجمه، کتاب‌های متفاوتی ترجمه شد. ناصرالدین شاه، هم هنرمند و هم هنردوست و هم حکم‌ران بود. کسانی در این دارالترجمه کار می‌کردند از خانواده‌های صاحب اندیشه بودند که برای ایران برنامه داشتند. مهم‌ترین موضوع برای ایران آن زمان، مساله فرهنگ بود. تا آدم ساخته نشود، هیچ چیزی ساخته نمی‌شود. مشکل ما این نیست که ماشین به مملکت بیاوریم، مشکل ما این است که کسی که پشت ماشین می‌نشیند، کیست؟! دارالترجمه، ورود فرهنگ و تکنولوژی را به ایران گسترش داد.

رمان فارسی در این دوره تحت تاثیر چه نویسندگان یا سبکی بود؟
روح رمان فارسی در  ایران، برگرفته از روح رمان ترجمه است. تعداد رمان‌های ترجمه در آن زمان، خیلی زیاد بود. به عنوان مثال رمان «سه تفنگدار» چندین بار ترجمه شد. اما روح حاکم بر این رمان‌ها، روح انسانی است که می‌خواهد آزاد باشد. روح رنسانس حاکم بر اروپا است. این رنسانس به طور خاص، ضد مذهب نیست. روح انسانی است که از جامعه‌اش در حال کنده شدن است و می‌خواهد آزاد باشد. شما تاریخ تطور غرب را که از قرن چهاردهم در نظر بگیرید، اغلب کاراکترهای ادبیات این دوره، انسان‌های رمانتیکی هستند که می‌خواهند از جامعه خودشان کنده شوند. آنان شورش‌گر مثبت هستند.

از منظر تاریخ ادبیات جهان، ما با دوره رمانتیک مواجه هستیم؟
بله. هنر آن دوره رمانتیک است. این انسان در ادبیات می‌خواهد آزاد باشد. همه آثار این دوره از رنسانس شروع می‌شود و به رمانتیک ختم می‌شود. روح حاکم بر ادبیات ترجمه ما که از دوره ناصری شروع می‌شود، همین است. تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه، بهترین نمونه کاراکتر رمانتیک است. همه آنچه که شما از کنتس‌های فرانسوی می‌دانید در مورد او هم صدق می‌کند. شوهرش می‌دهند. شوهر را رها می‌کند و می‌رود. بعد برادرش مظفرالدین شاه می‌رود وسط راه قزوین دستگیرش می‌کند و برش می‌گرداند. دوباره برمی‌گردد از شوهرش طلاق می‌گیرد. تاج‌السلطنه پیانیست بود. او یک نمونه انسان رمانتیک بود. در ایران، فقط دو نفر را هم‌تراز او می‌دانم؛ یکی صادق هدایت و دیگری، حسن مقدم. اگر کتاب‌هایش را بخوانید متوجه می‌شوید که چقدر به روز است. دختران دیگر ناصرالدین‌شاه هم به روز بودند. این‌ها با روح رمانتیک آشنا هستند.

تاج‌السلطنه در خاطراتش بارها به اجرای تئاتر در قصر و دیدن تئاتر اشاره کرده است. این روح رمانتیک است. روح رنسانس و ادبیات کلاسیک و موسیقی اروپا. همین فرهنگ بر ترجمه ایران هم حاکم بود و ایرانی‌ها از مصر تا کلکته و باکو با این فرهنگ آشنا بودند. نگرش و محتوای مذکور به رمان فارسی این دوره هم تسری می‌یابد. شما رمان «عروسی مهرانگیز» را در نظر بگیرید. ببینید که این انسان‌ها چقدر به کاراکترهای رمان‌های عصر رمانتیک اروپایی شبیه هستند. انسانی که می‌خواهد حرکت کند و قالب‌های اجتماعی را بشکند. ادبیات ترجمه‌ای، مظاهری از آن حرکت بستری است و نشان می‌دهد که در انقلاب فرهنگی مشروطه انسان می‌خواهد آزاد شود. می‌خواهد با آرمان‌های خودش، معضلات و عقب ماندگی‌های فرهنگی و اجتماعی جامعه را درست کند و کاری هم به سیاست ندارد. شاه، برایش شاه است. اما می‌گوید؛ چرا ظلم می‌کنی؟  روح حاکم بر رمان فارسی این دوره، روح رمانتیک است.

چرا رمان غیاث خشتمال، قله رمان فارسی دوره مشروطه محسوب می‌شود؟
غیاث خشتمال حکایت دردآوری دارد. من ادعا می‌کنم که تاریخ‌نویسان ادبیات ما، عامدانه غیاث خشتمال را فراموش کرده‌اند. وجهی توانست در ادبیات رمانتیک آن دوران بالنده شود، ناسیونالیسم مثبت آن بود. وجه ناسیونالیسم موجود در رنسانس و انقلاب کبیر فرانسه، باعث ظهور ناپلئون شد که آن فجایع را به وجود آورد. ناسیونالیسم ایرانی که در وطنیه‌ها به صورت کامل‌تر دیده می‌شود، دو بعد دارد؛ یک بعدش خاک است و بعد دیگر؛ مذهب. ناسیونالیسم ایرانی، وجوه نژادی و ایرانی و مذهبی دارد. در رمان‌های فارسی هم وجه ناسیونالیسم ایرانی به شدت پررنگ است. غیاث خشتمال در واقع کامل‌ترین مجموعه رمان‌نویسی ایرانی است که در آن عناصر رمانتیک است و نوعی ناسیونالیسم مثبت ایرانی را ارائه می‌دهد. ناسیونالیسمی که با مذهب همراه است و حکومت را هم دارد. تمامی عناصر را نابود نمی‌کند. در حالی که در همان زمان، ما ناسیونالیسم باستان‌گرا را داریم که کاری به مذهب ندارد و می‌گوید: ما هر چه داریم از ایران قبل از اسلام است.

علاوه بر این ویژگی، نوشتار غیاث خشتمال بسیار محکم است. نسبت به عروسی مهرانگیز و رمان‌های دیگر و حتی از رمان ملک‌الشعرای بهار هم محکم‌تر است. از طرف دیگر، سرگذشت نویسنده‌اش هم دردآور است. شخص نویسنده، ابوالقاسم سروش معروف به حرباء است. این رمان در ابتدا با نام عیسی سروش منتشر شد. اما مدارک روشن می‌کند که عیسی سروش نمی‌تواند نویسنده این باشد و عامدانه با نام عیسی سروش منتشر شد.

عیسی سروش کیست؟
عیسی سروش رییس کابینه وثوق‌الدوله و پسر ابوالقاسم سروش است. از ابوالقاسم سروش، اشعار زیبا و انقلابی در دست است. او فرد بسیار محترمی هم بود. هر دو رمان‌های ابوالقاسم سروش در دهه 1290 نوشته شده است. از منظر من، گیلان مهم‌ترین پایگاه اندیشه و هنر مشروطه در اواسط دهه 1290 در ایران بوده است. در این بستر، ابوالقاسم سروش که شاعری است که مثل شعرای دیگر در رابطه با مشروطیت صحبت می‌کرده، از اواسط دهه 1290 به طرف رمان‌نویسی می‌رود. اما وضعیتی که در گیلان بر اثر شروع جنگ جهانی اول شروع شد و کشیده شدنش به طرف گیلان و نهضت جنگل و میرزا کوچک خان به شدت فضای آنجا را سنگین می‌کند. او این رمان‌ها را می‌نویسد اما در اوایل 1299 در غربت مرد. در مدارک آمده که بخش زیادی از این نوشته‌ها در خانه‌ای پوسیده شده بود. بی‌توجهی عامدانه‌ای نسبت به ابوالقاسم سروش دیدم. من فکر می‌کنم که مرگ او، ارتباط زیادی با این بی‌توجهی عامدانه داشته باشد.

در آن زمان نیما یوشیج هم آنجا بود و قطعا از حضور ابوالقاسم سروش باخبر بود. همه می‌دانستند که این ادبیات به عیسی سروش تعلق ندارد. همه می‌دانستند که اگر این رمان به عیسی سروش تعلق داشت، خب، او که زنده و در تهران بود، پس چرا غیاث خشتمال را  کامل نکرد؟ در آن زمان، جنگ بسیار شدیدی در گیلان از یک سو بین میرزا کوچک خان و نیروهای دولتی وجود داشت. باور من این است که ابوالقاسم سروش به عنوان مظهر رمان‌نویسی ایران، کسی نبود که ناشناس باشد. چرا این رمان عامدانه فراموش می‌شود؟

چرا؟
من فکر می‌کنم که ابوالقاسم سروش قربانی یک دعوای اندیشه‌ای و سیاسی می‌شود. تا آنجا که من درباره او خوانده‌ام، طرفدار اسلام است. ببینید در غیاث خشتمال چه زیبا از وجه مذهبی صفویه صحبت می‌کند. نگاه او به نگاه اندیشه اتحاد اسلام میرزاکوچک خانی و در نهایت عثمانی‌ها نزدیک است.


یعنی دست‌نوشته‌هایش هم عامدانه آسیب دید؟

دست‌نوشته‌هایش؛ نه! هر دو رمان ابوالقاسم سروش ناقص هستند. برای اینکه اصلا پوسیده شده بود. من تصورم این است که او در یک درگیری می‌میرد. و جوری بوده که کسی اصلا با خانه او هم کاری نداشته است. تا بعدها که اوضاع آرام می‌شود، پسرش از تهران به سراغ خانه پدری می‌رود. نوشته‌ها را آنجا می‌بیند و بی‌انصافانه هیچ وقت نشانی قبر پدرش را لو نمی‌دهد. عیسی سروش حدود سال 1302 به آنجا می‌رود و دست نوشته‌ها را پیدا می‌کند. از این بدتر این که، غیاث خشتمال بعدها، در سال 1312، تبدیل به تئاتر شد و به نام میرزا ابراهیم خان ناهید درآمد. عیسی سروش هم در آن زمان در وزارت داخله کار می‌کرد. چرا او اعتراضی نمی‌کند؟ یک جای کار اشکال دارد. وقتی میرزا کوچک خان از رشت خارج شد، ابوالقاسم سروش در انزوای کامل می‌میرد و در خانه‌اش را هم می‌بندند. این از نقص‌های تاریخ ادبیات ما است که خودمان را حتی از الفبای پژوهش هم بی‌خبر نشان می‌دهیم. در پژوهش خودت باید جست و جو کنی. در پژوهش که نمی‌توانی شما به دیگری بگویی که برود و فیش‌برداری کند؛ پایان نامه بنویسد تا شما به فلان نتیجه برسید. هی همه از روی دست یکدیگر می‌نویسند. رمان غیاث خشتمال، در طول یک سال در یک مجله چاپ می‌شود. به همین سادگی ده سال بعد فراموش شود؟

نسبت جمالزاده با ادبیات مشروطه چیست؟... معمولا شروع ادبیات داستانی جدید ایران را به مجموعه داستان «یکی بود، یکی نبود» جمالزاده نسبت می‌دهند.
این که می‌گویند ادبیات داستانی ما با «یکی بود، یکی نبود» جمالزاده شروع می‌شود، از همان پژوهش‌های دانشگاهی است که هی همه از روی دست هم می‌نویسند و مدام تکرار شده. این که پژوهش نیست. شما باید ده سال از عمر خودتان را بگذارید تا به یک چیز جدید برسید. اگر نه با رونویسی از روی کتاب‌های قبل که پژوهش شکل نمی‌گیرد. داستان‌های کوتاهی که از مشروطه به بعد منتشر می‌شوند، بهت انگیز است. اصلا «یکی بود، یکی نبود» با این‌ها قابل مقایسه نیست. شما او را با صادق طباطبایی که خودکشی کرد، مقایسه می‌کنید؟ صادق هدایت هم خودکشی‌اش را از او تقلید کرد. مگر می‌توان طباطبائی را نادیده گرفت؟ ادامه مجموعه ادبیات عصر مشروطیت، شامل  مجموعه داستان‌های کوتاه است. این مجموعه 11 جلد است که پنج جلدش داستان کوتاه نویسی ترجمه است و شش جلدش، داستان کوتاه نویسی فارسی نویسان است. در آن دوره، جمال زاده به صورت جدی مطرح نبود.
 
احمد شاه قاجار در خاطراتش بارها به علاقه‌اش به رمان پلیسی و شرلوک هلمز اشاره کرده است. آیا در ترجمه‌های عهد مشروطیت گرایش‌های ژانرشناسی وجود دارد؟
احمدشاه، تنها شاهی بود که تربیت بین‌المللی داشت و آن نسبت‌ها هم در دعواهای سیاسی به او داده شده، مبتنی بر اغراض سیاسی است. وقتی محمدعلی شاه را از ایران تبعید می‌کنند، روس‌ها و انگلیس‌ها بر درس احمدشاه، نظارت داشتند. پزشک مخصوص احمدشاه قاجار، اهل عثمانی بود و به همین دلیل، احمدشاه به عثمانی‌ها و انگلیسی‌ها خیلی علاقه داشت. زن این پزشک عثمانی، فرانسوی و نویسنده بود. او به زبان فرانسه، 22 جلد کتاب نوشته بود و این 22 جلد را به احمدشاه هدیه می‌دهد. وقتی که تاجگذاری احمدشاه در سال 1294 انجام می‌شود به او یک رمان هدیه می‌دهند. رمان «مهر فرزند». چرا؟ برای این که می‌دانستند که شاه به رمان علاقه داشت. احمدشاه زندگی دردآوری هم داشت. او بعد از سال‌ها، در سال 1918 به استانبول می‌رود تا پدرش را ببیند. پدرش در یکی از جزایر دریای مرمره، نزدیک استانبول تبعید است. اصلا رمان مهر فرزندی را هم به این دلیل به او هدیه می‌دهند که یادش باشد که پدری داشت. او اهل فرهنگ را زیر بال و پر خودش می‌گرفت. و بسیار هم کمال‌گرا بود.

پس یعنی نگاه ژانری در انتخاب آثار برای ترجمه بود؟
صد در صد. رمان‌های پلیسی هست. اما در ابتدا، رمان‌های عصر رمانتیک است که ترجمه می‌شود. به تدریج رمان‌های پلیسی زیاد می‌شود. در دوره رضاشاه، ترجمه رمان‌های پلیسی بیشتر می‌شود. چون ترجمه کاربردی می‌شود.

منتقدان این مجموعه بر این باورند که شما در چاپ رمان‌های پاورقی در این مجموعه، به اصل نسخه‌ها پایبند نیستید.
نه. عین همان‌ها است. یک نمونه‌اش را می‌توانند بگویند؟ تیتر، عین تیتر است و متن، عین متن. اگر این نگاه را دارند، باید نمونه‌اش را بگویند. آدم وقتی ادعایی دارد، شاهد ادعایش را هم می‌آورد. چون بدون شاهد، بحث، بحث تخریب است. من به شدت از برخوردی که با این مجموعه شد، گله‌مند هستم. ما در این کار، سعی کردیم واقعیت تاریخی را مطرح کنیم. اگر کسی مدعی است، باید بتواند حرفش را ثابت کند و اگر نمی‌تواند، باید عذرخواهی کند.

ایبنا

نظر شما