شناسهٔ خبر: 56937 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

چگونه افلاطون بخوانیم؟

برای خواندن افلاطون باید پیش از هر چیز فهمی تاریخ‌فلسفه‌ای از آن حاصل کرد، یعنی پرداختن به زمینه و زمانۀ فیلسوف، و پرداختن به جایگاه فلسفۀ او در متن تاریخ فلسفه از آغاز تا دوران مدرن.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ حامد صفاریان، محقق و پژوهشگر فلسفه در یادداشتی با عنوان چگونه افلاطون بخوانیم؟، به بررسی اهمیت و چگونگی آثار افلاطون پرداخته است:

از روزی که به اهمیت حصول درکی منسجم از فلسفۀ افلاطون (خاصّه ذیل مکتب توبینگن) به عنوان یکی از ضروریات ورود به فلسفۀ هگل اشاره و بر آن تأکید فراوان کردم -و پس از این نیز پیوسته بدان خواهم پرداخت و آن را بسط خواهم داد-، مکرراً از سوی مخاطبان با این پرسش مواجه شده‌ام که «چگونه افلاطون بخوانیم؟»

کلیاتی را که در پِی می‌آید باید صرفاً به عنوان یک پیشنهاد مبتنی بر تجربۀ شخصی لحاظ کرد، و به‌خصوص، با نگاهی نقادانه بدان نگریست.

برای خواندن افلاطون باید پیش از هر چیز فهمی تاریخ‌فلسفه‌ای از آن حاصل کرد، یعنی از یک سو، پرداختن به زمینه و زمانۀ فیلسوف، و از سوی دیگر، پرداختن به جایگاه فلسفۀ او در متن تاریخ فلسفه از آغاز تا دوران مدرن. برای این کار می‌توان به متون کلی و تاریخ‌فلسفه‌ها مراجعه کرد.

آنگاه باید بلافاصله به سراغ متون اصلی (شامل همۀ دیالوگ‌ها و نامه‌ها) رفت. در این مرحله، خواندن آثار از روی ترجمه‌های فارسی، مانند ترجمۀ لطفی کافی است و چندان نیازی به بیش‌تر از آن نیست. مهم آن است که بتوان در مدت زمانی نسبتاً کوتاه دیدی کلی از موضوعات اصلی متون حاصل کرد، چنان‌که بعدها، وقتی در متون ثانوی به موضوعات یا فقراتی از متن افلاطون ارجاع داده می‌شود، بتوان با داشتن دیدی کلی از جغرافیای متون، جای هر مبحث را در مجموعۀ آثار یافت.

در مرحلۀ بعدی می‌توان به‌منظور کسب دیدی کلی نسبت به مکاتب مختلف تفسیر افلاطون به برخی از متون ثانوی مهم و اصلی مکاتب مختلف مراجعه کرد. مراجعۀ مستقیم به مکتب پیشنهادیِ نگارنده، یعنی مکتب توبینگن (Tübinger Schule)، این مزیت را دارد که خواننده از رهگذر این مکتب تقریباً با تمامی مکاتب تفسیری دیگر نیز آشنا می‌شود، چراکه فیلسوفان این مکتبِ مدرنِ متعلق به نیمۀ دوم قرن بیستم، در آثار خود تقریباً با همۀ مکاتب پیش از خود دیالوگی پویا برقرار کرده‌اند. به‌این‌ترتیب و از منظر این مکتب، متون افلاطون ترتیب و اولویتی مشخص می‌یابند، چنان‌که اکنون می‌توان به شیوه‌ای منسجم‌تر و دقیق‌تر به خوانش دوباره و چندبارۀ فقرات اصلی پرداخت. در این مرحله ترجیحاً باید به ترجمه‌های معتبرتر کل آثار در زبان‌های دیگر مانند آلمانی، فرانسه یا انگلیسی و غیره مراجعه کرد، چراکه ترجمۀ فارسی از این‌جا به بعد به کار نمی‌آید. مجموعۀ پیشنهادی نگارنده، مجموعۀ کامل و جدید دو زبانۀ یونانی ـ آلمانی بر پایۀ ترجمۀ شلایرماخر است.

اکنون می‌توان در یک فرایند پیوستۀ رفت‌وآمد میان متون ثانوی مکتب توبینگن و ترجمۀ آثار، آرام آرام و در حرکتی پیوسته از سطح به عمق، به لایه‌های زیرین‌تری از متن نفوذ کرد و ذیل مکتب مذکور و با کلیدهایی که آن شیوۀ خوانش به دست ما می‌دهد، درکی منسجم از این لایه‌های زیرین حاصل کرد و در گشودن برخی گره‌های آن توفیق حاصل کرد، و حتی بعضاً به دیدن چیزهایی در متن توانا شد که از چشم خوانندۀ معمولی تماماً پوشیده می‌ماند.

در مرحلۀ بعدی باید فقرات مهم متن را، شامل مفاهیم و اصطلاحات کلیدی متون و ریشه‌های آن‌ها و ارتباطات درونی واژگان و اصطلاحات با یکدیگر را در زبان اصلی، یعنی یونانی، مورد واکاوی دقیق قرار داد. از یک سو، زبان یونانی برای بیان اندیشه‌های فلسفی زبانی بسیار پرقدرت است و بسیاری از صورت‌بندی‌های این زبان عملاً به زبان‌های دیگر قابل ترجمه نیست، چنان‌که حتی زبانی به لحاظ فلسفی قدرتمند، مانند آلمانی، نیز برای ترجمۀ برخی ظرایف معنایی متون فیلسوفان یونانی ناگزیر از بکارزدن ترفندهای خاصی در ترجمه، و به تبع آن تغییراتی در ساختار جملات و تن‌دادن به برخی اعوجاج‌ها در انتقال معنا است.

از سوی دیگر، مراجعه به متن اصلی و مفاهیم آن، مانع از ایجاد پراکندگی‌های صوری دستگاه مفاهیم متون بر اثر ترجمه‌ها می‌شود. عجیب نیست که حتی ترجمۀ بسیار معتبری مانند ترجمۀ شلایرماخر به آلمانی نیز خالی از اشکال نیست و در پژوهش‌های دقیق کاربردی ندارد. کافی است کسی تنها یک بار شیوۀ مواجهۀ فیلسوفان یا فیلولوگ‌های بزرگ (برای مثال مارتین هایدگر یا هانس کرمر) را با متون فیلسوفان یونانی دیده باشد تا به اهمیت مواجهه با این متون در زبان اصلی پی بَرَد.

حاصل چنین شیوۀ برخوردی چیست؟ در یک کلام: عبور از نواحی جامد تاریخ‌فلسفه‌ای و گذر به نواحی زندۀ مناقشات اصلی بر سر خوانش متون فیلسوف بسیار مهمی چون افلاطون، تکیه بر یک مکتب مشخص و استوار و به تبع آن، حتی‌المقدور بری ماندن از تناقضات و عدم‌انسجام‌ها و بدفهمی‌ها و فهم‌های سطحی، نفوذ به عمق لایه‌های زیرین متن و از همه مهم‌تر: نهادن سنگ بنای یک خوانش استوار از فلسفۀ هگل که در یادداشت‌های بعدی به مرور بیش‌تر بدان خواهم پرداخت.

نظر شما