شناسهٔ خبر: 56957 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

گزارشی از رمان «ارتش تک‌نفره»؛ رویایی که به دیوانگی انجامید!

رمان «ارتش تک‌نفره» نوشته موآسیر اسکلیر نویسنده و پزشک برزیلی است که اجداد او از روسیه به دلیل کوچ اجباری مجبور به ترک وطن شده‌اند، اسکلیر در ارتش تک‌نفره زندگی مردی را تعریف می‌کند که اندیشه‌های کمونیستی او و ناامیدی، به دیوانگی‌اش می‌کشانند.

رویایی که به دیوانگی انجامید!

فرهنگ امروز-ساجده سلیمی: «فرمانده بیروبیجان شناور است بر دریا. چیزی نمانده غرق شود. آدمک‌ها از بالای اسکله و در سکوت چشم دوخته‌اند به او. دست بیروبیجان می‌خورد به چیزی سفت. مازه یک قایق بادبانی است. به آنی جان می‌گیرد و خودش را می‌کشد به بالای قایق بادبانی کوچک... باید برگردد، از دلتای گوآیبا برود بالا، در پورتو آلگره پهلو بگیرد و برسد به بکو د سالسو. آنجا، در آن مکانی که روزگاری نوابیروبیجان نامش داده بود، دیگربار رفقا را به دور خود گرد بیاورد و با صدایی محکم و لیک آرام بگوید: «اینک می‌آغازیم به ساختن جامعه‌ای نوین!»

آنچه خواندید بخشی از سطرهای ابتدایی رمان «ارتش تک‌نفره» نوشته موآسیر اسکلیر نویسنده برزیلی است. سطرهای ابتدایی که درواقع به پایان ماجرای مایر گوینزبیرگ، فرمانده بیروبیجان اشاره دارد. اما این فرمانده بیروبیجان کیست و اصلا بیروبیجان کجاست؟

پاسخ این پرسش آسان نیست، قرار هم نیست باشد. قرار است شما در این رمان با چالشی جدی مواجه شوید، قرار است با دنیایی عجیب و غریب و روایت داستانی‌ای از آن عجیب‌تر مواجه باشید. چالشی که نتوانید در آن مرز درست و غلط را تشخیص دهید و با غرق‌شدن در دنیای بازماندگان جریانات چپ و مارکسیستی، با تبعات این نحله فکری به نتیجه برسید شاید هم نتوانید به نتیجه برسید!

                  
                  موآسیر اسکلیر

انقلاب 1917 روسیه به رهبری لنین؛ شورش بلشویک‌های مارکسیست علیه بورژوازی و بعد از آن سال‌های سرخ، شاید در کنار جنگ جهانی اول فراگیرترین بستر و موضوع در حوزه ادبیات در سده اخیر است و ناگفته پیداست که گفتمان چپ و ایدئولوژی مارکسیستی تفکری نبوده که منحصر به شوروی باشد و گستره آن در سرتاسر جهان پهن شد و در نتیجه آن فرهنگ و هنر، مناسبات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و... کشورهای بسیاری را درگیر کرد و هزاران هزار شعر و داستان نشات گرفته از این جریانات شکل گرفتند و به این شکل شاعران و نویسندگان در برابر این جنبش عالمگیر بی تفاوت ننشستند.

و اما بیروبیجان. در ابتدای این رمان موآسیر اسکلیر از زبان راوی توضیح می‌دهد: «سال 1928 دولت شوروی 10میلیون از زمین‌های شرق بیروبیجان در شرق سیبری را تخصیص داد به دایر کردن یک منطقه مستقل یهودی‌نشین. دلایل مختلفی برای این تصمیم وجود داشت، از جمله ضرورت ایجاد مانع برای توسعه‌طلبی ژاپن. در عین حال دولت با این کار می‌خواست برای یهودی‌ها در یک مکان زمینه اقتصادی فراهم بیاورد تا بتوانند فرهنگ یهودی‌شان را به ظهور برسانند. امیدوار بودند در آن‌جا هزاران مجتمع اشتراکی شامل کشت و زرع، پرورش حیوانات (مرغ و خروس، بز و حتی ـ بله، چراکه نه؟ ـ خوک در جهت نابودی پیشدواری‌های مبتنی بر دین) دایر شده و کارگاه و کارخانه و نهادهای فرهنگی تأسیس بشود. همه این‌ها می‌بایست یهودی‌ها ـ اعم از تاجر و کارمند و روشنفکر ـ را به جماعتی شاغل تبدیل کند.»

و در ادامه می‌نویسد: «مایر گوینزبیرگ وقتی از بیروبیجان حرف می‌زد، تمام تنش از فرط هیجان به لرزه درمی‌آمد. مردم در خیابان‌های بوم‌فیم به او می‌خندیدند و اسمش را گذاشته بودند فرمانده بیروبیجان. این کار خشمگینش می‌کرد اما به خاطر اعتقاد راسخش به پیشرفت سکوت پیشه می‌کرد. دفاع از خود به معنی دادن امکان تمسخر بیشتر به این بی‌ادب‌ها بود. مایر نمی‌خواست اجازه بدهد که مردم، بیروبیجان را هم‌ردیف یکی از بازی‌های پوچ و باطل قرار بدهند. اِی بیروبیجان. سرانجام یک روز یهودی‌های بوم فیم به اهمیت این نام پی خواهند برد. بیروبیجان: رهایی‌بخش خلق یهود و پایان‌دهنده مهاجرت! اِی بیروبیجان!»
 
مایر گوینزبیرگ و خانواده او از اهالی یهودیان ساکن برزیل بودند، اما این یهودیان روس چطور از برزیل سردرآوردند؟ نویسنده در پاورقی اینگونه توضیح می‌دهد: «در نخستین دهه این قرن Conlonization Association Jewish یکی از انجمن‌های خیریه‌ای که خانواده‌های ثروتمند روتشیلد حامی‌اش بود، مستغلاتی در ریو گرانده دو سول خریداری کرده و مهاجرین یهودی اروپایی شرقی به ویژه روسی را که از اقلیت‌کُشی گریخته بودند، در آنجا اسکان داد. موفقیت چندان نصیب این ابتکار نشد (به قول مایر گوینزبیرگ چون پای یک شرکت سراپا کاپیتالیستی در میان بود). یهودی‌ها این مجتمع‌های مسکونی (کوارتو ایرمائوس، فیلیپسون و دیگر مجتمع‌ها) را رها کردند و رفتند به پورتو الگره و شهرهای دیگر و کسب‌شان را در آن‌جاها راه انداختند. مغازه‌های کوچک سری‌دوزی و مبل‌فروشی‌های ارزان‌قیمت باز کردند. برخی‌شان هم رفتند دنبال دوره‌گردی و اطو و کراوات و از این قبیل چیزها فروختند و باز عده‌ای دیگر بودند که همه چیز را قسطی می‌فروختند.»
 
ناصر غیاثی، مترجم خوب و پیشکسوت کشورمان که پیش از این کتاب «پلنگ‌های کافکا» را از همین نویسنده ترجمه کرده بود، کار ترجمه «ارتش تک‌نفره» را هم انجام داده است. برای کندوکاو بیشتر درباره این اثر و نویسنده آن گپ‌وگفتی با او انجام دادم.

                   
                   ناصر غیاثی

در ابتدا از او پرسیدم که به نظر شما فرمانده بیروبیجان دقیقا چگونه شخصیتی است؟ آیا به واقع او یک دیوانه روان‌پریش است یا انسان عاقلی است که قرار است در مواجهه با سایر انسان‌ها به نوعی متفاوت و برجسته نشان داده شود؟ او برخلاف نظر من، مایر را روان‌پریش نمی‌داند:‌ «فرمانده بیروبیجان نه روانپریش است و نه تلاشی دارد در متفاوت نشان دادن خود با دیگران. او یک آرمانگرای اتوپویست ِ تمام عیار ِمتوهم است که از بی‌عدالتی‌ها جانش به لبش رسیده و وقتی چشم یاری از کسی نمی‌بیند، خود یک تنه کمر همت می‌بندد و مبارزه‌ای تدارک می‌بیند علیه نابرابری‌ها.»

مایر جمله معروفی دارد که هرچند سال یکبار در زندگی‌اش از آن یاد می‌کند: «اینک می‌آغازیم به جامعه‌ای نوین». از ناصر غیاثی می‌پرسم آیا این جامعه نوین که  بیش از 5بار در سرتاسر داستان بیروبیجان اقدام به ساختن آن می‌کند آیا یک نماد است؟ اگر نماد است، ما به ازای جهان بیرونی آن را در کدام جامعه باید جست‌وجو کنیم؟: «برپاکردن جامعه‌ای نوین» شعار کمونیست‌ها بود، شعاری که جوهرش باز در یک شعار دیگر کمونیستی متجلی می‌شد: «از هرکس به اندازه توانش و به هرکس به اندازه نیازش.»
بنابراین چنین جامعه‌ای نه نماد بل یک آرزوست. چنین جهانی تاکنون ساخته نشده و من شخصا فکر می‌کنم، اساسا ساختن چنین جامعه‌ای محال است. تنها تجسم آن در رویاست که لبخند بر لب انسان‌دوستان و آرامان‌گرایان می‌نشاند و بنابراین ما به ازایی در جهان واقعی ندارد.»


در تمام رمان مایر گوینزبیرگ دیوانه‌ای نشان داده می‌شود که سعی دارد یک تنه جمعه آرمانی بسازد و البته همیشه با شکست آن هم به طور مفتضحانه‌اش مواجه می‌شود، آیا می‌توان ارتش تک‌نفره را یک بیانیه و جنگ تمام عیارعلیه مارکسیست‌ها و گروه‌های چپ دانست؟ : «به هیچ وجه. چرا جنگ آن‌هم به قول شما تمام‌عیار علیه مارکسیست‌ها؟! این رمان طنزآلود تنها سرگذشت پر فراز و نشیب و تراژیک مردیست که از نوجوانی غرق در رویای رهبری توده‌ها در جهت نجات آنان از چنگال استثمار بوده، برابری‌طلبی که وقتی از همراهی آدم‌ها با خود مایوس می‌شود، خود آستین بالا می‌زند و پیکارش را آغاز می‌کند، گیرم شکست این پیکار بر هر آدمی که عقل سلیم داشته باشد، پیشاپیش روشن و آشکار است.»
 
از او می‌پرسم از زمان انتشار این رمان چه واکنش‌هایی نسبت به آن شده است؟: «هنوز دو ماه بیشتر از انتشار این اثر نگذشته است. باید صبر کنیم و منتظر واکنش خوانندگان شویم. پیش‌بینی من این است که این رمان هم مثل رمان «پلنگ‌های کافکا» جای خود را باز کند.»

                      


آدم کوتوله‌های این داستان از جذاب ترین بخش هایی هستند که خودم بسیار دوستشان داشتم. چهره‌هایی که در یک کلام «توده» را به یاد ما می‌آورد، آدمک‌های کوتوله‌ای که فرمانده بیروبیجان در سرتاسر رمان آنها را می‌بیند به نظر شما چگونه توهماتی هستند؟ این توهمات فرمانده بیروبیجان ناشی از چیست؟: «این آدمک‌ها نماد توده‌ها هستند که مایر در اندیشه رهایی آنان از زیر یوغ و جهان جور و بند است. آنها گاه تشویقش می‌کنند و گاه گوش می‌سپارند به سخنرانی‌ها غرای او، گاه همراهان اویند و گاه رو ترش می‌کنند به او. از سوی دیگر همه ما این آدمک‌ها را در درونمان داریم: وجدان ما، تنبلی ما، رویاهای ما که لحظه‌هایی با ما حرف می‌زنند، سرزنشمان می‌کنند، تشویقمان می‌کنند و... تخیل یا ترفند نویسنده این آدمک‌ها را از درون شخصیت اثر بیرون آورده و در برابر او و البته خواننده قرار داده است، به این ترتیب که از چشم فرمانده به آنها تجسم عینی می‌بخشد.»

درباره مردم یهودی که به برزیل مهاجرت کرده‌اند از او می‌پرسم و اینکه این میزان تاکید نویسنده بر یهودی بودن بیروبیجان و نمادهای اسرائیل در این کتاب چه معنی دارد؟ «مهاجرت یهودی‌ها به برزیل از درونمایه‌های اصلی اسکلیر است. پیش از انقلاب اکتبر که اقیلتکَشی در روسیه به راه افتاد، عده‌ای از یهودیان روس به برزیل کوچیدند و شروع کردند به ساختن یک زندگی تازه و پس از گذشت سال‌ها ریشه‌ دواندند در آنجا. موآسیر اسکلیر فرزند یکی از همین مهاجران است. موآسیر اسکلیر نویسنده و پزشک برزیلی (2011 - 1937) را می‌توان یکی از نامدارترین نویسندگان برزیلی دانست که در داخل برزیل جایزه‌های متعدد ادبی را از آن خود کرده و آثارش به بسیاری از زبان‌ها ترجمه شده‌اند. اسکلیر در داستان‌های کوتاه، رمان، داستان کودکان و نوجوانان و مقاله‌های بسیاری که نوشته است به درونمایه‌هایی چون تبعید، هویت مهاجران یهودی به برزیل و نیز نقد نابسامانی‌های اجتماعی برزیل می‌پردازد. اسکلیر جایی گفته بود: «من نویسنده، پزشک و یهودی هستم و این خود گویای آن است که یک موجود انسانی قادر به حمل چه بارهایی بر دوش خویش است.»​


طوری از او تعریف می‌کند که دلم می‌خواهد بروم و کتاب‌هایش را دوباره بخوانم. از او می‌پرسم چه عاملی در این نویسنده برای شما جذاب است؟: «تخیل بسیار قوی و طنز اسکلیر به شدت جلبم می‌کند. علاوه براین دو عامل، شگرد روایتی او در «ارتش تک نفره» نیز دوستداشتنی است. رمان از چند منظر، از جمله دانای کل روایت می‌شود.»

همچنین می‌پرسم سال‌هایی که در ابتدای هر فصل آورده شده به نظر شما بر چه اساسی انتخاب شده؟ آیا نویسنده تعمدا اعداد رابه صورت رندوم انتخاب کرده؟ آیا پیش از اسکلیر نویسنده‌ای اینگونه خلاقیتی داشته یا خیر؟: «سال‌هایی که در آغاز هر فصل آمده، عبارت است از روایت سال‌های زندگی مایر گوینزبیرگ. رمان در سال 1970 در لحظه مرگ مایر آغاز می‌شود و در فصل‌های بعد با پس و پیش‌کردن وقایع زندگی او ادامه می‌یابد تا در فصل آخر که باز به آغاز رمان بازمی‌گردیم: لحظه مرگ فرمانده بیروبیجان. تردید دارم این شگرد ابداع اسکلیر بوده باشد. اما ذهنم یاری نمی‌کند از نویسندهای نام ببرم.»

در سال‌های آخر عمر مایر گوینزبیرگ از سوی پسرش روانه یک آسایشگاه سالمندان می‌شود. آسایشگاهی که تعداد محدودی از سالمندان در آن هستند و البته هرکدام دارای کاراکتر و شخصیتی خاص. امایر در آنجا آشوب راه می‌اندازد و منجر به اتفاقات بسیار بامزه‌ای می‌شود که باعث عصبانیت سوفیا رئیس این خانه سالمندان می‌شود. به این مترجم می گویم به نظر می‌رسد اسکلیر، شخصیت دونا سوفیا را چیزی شبیه شخصیت پرستار رچد در رمان پرواز بر فراز آشیانه فاخته نوشته کن کیزی ساخته است. چقدر این موضوع را قبول دارید: «به نظرم شباهت‌ها بسیار ناچیز است، به گونه‌ای که می‌توان نادیده‌شان انگاشت. رچد در «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» زن سلطه‌گری است که از قدرتی که به او داده شده، سوءاستفاده می‌کند اما دونا سوفیا زن ِ منفعت‌طلبی است که با زدن از غذا و امکانات رفاهی تعدادی پیرزن و پیرمرد از کارافتاده در پی به دست آوردن سود بیشتر است و وقتی فرمانده را به مثابه مانعی سر راه خود می‌بیند، تلاش می‌کند با اغواکردن از او یک همدست بسازد. اما فرمانده در او همان چهره کریه سرمایه‌داری ِافسارگسیخته را می‌بیند که تنها و تنها به فکر سود خویش است. پس نه تنها تسلیم اغواگری‌های سوفیا نمی‌شود بلکه در پی آرمان‌های گذشته‌اش پیرانه‌سر دیگر بار پرچم مبارزه را به دوش می‌گیرد و جانش را بر سر راه این مبارزه می‌گذارد.»

 پیش از آنکه پرونده مایر گوینزبیرگ، فرمانده بیروبیجان را کامل ببندم، از ناصر غیاثی می‌پرسم که آیا ترجمه جدیدی در دست دارد یا خیر؟ «بله، ترجمه رمانی از یک نویسنده سویسی را که جزو 10کتاب برتر سویسی‌ها در سال گذشته میلادی بود، همین روزها تحویل ناشر کتاب‌هایم، نشرنو می‌دهم و پس از آن، اگر عمری باقی بماند، برای مدتی بیشتر به عشق اصلی‌ام نوشتن خواهم پرداخت...»

«ارتش تک نفره» نوشته موآسیر اسکلیر با ترجمه ناصر غیاثی از سوی نشر نو در 1100نسخه با قیمت 20000تومان منتشر شده است.

ایبنا

نظر شما