شناسهٔ خبر: 57258 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

زندگی و آثار اورسن ولزِ قاره سیاه/ «سفر کفتار» ۴۵ ساله شد

جیبریل دیاپ مامبتی کارگردان، بازیگر و آهنگساز سنگالی، چهل و پنج سال پیش دست به ساخت «سفر کفتار» زد؛ شاهکاری آوانگارد که بسیاری سینمای قاره سیاه را با آن می‌شناسند.

زندگی و آثار اورسن ولزِ قاره سیاه/ «سفر کفتار» ۴۵ ساله شد

فرهنگ امروز/ محمدامین شکاری: بعضی‌ها او را پرتناقض‌ترین فیلمساز قاره آفریقا می‌نامیدند، برای عده‌ای شاهزاده کولوبان (محل تولدش) بود و بسیاری دیگر او را به سادگی دی. دی. ام (مخفف اسمش Djibril Diop Mambety) خطاب می‌کردند؛ این هنرمند کسی نیست جز جیبریل دیاپ مامبتی، کارگردان، بازیگر، آهنگساز، شاعر و خطیب بزرگ قاره آفریقا.

مامبتی در اولین روزهای سال ۱۹۴۵ در کولوبان یکی از بخش‌های شهر داکار پایتخت کشور سنگال به‌دنیا آمد او که پسر یک روحانی مسلمان و از نژاد لبو (Lebou) بود در سنگال درس تئاتر (درام) خواند و پس از فارغ‌التحصیلی به عنوان بازیگر تئاتر ملی دانیل سورانو در شهر داکار فعالیت کرد، هرچند پس از یک دوره کوتاه از سورانو بیرون انداخته شد.

مامبتی بعدها گفت که علت اخراجش را «بی‌نظمی» اعلام کرده بودند. تجربه‌ای که موجب شد با اشتیاق بیش‌تر به دنبال سینما برود. خود مامبتی همواره از این اخراج به عنوان یک چالش و مبارزه‌طلبی یاد می‌کرد؛ اتفاقی که باعث شد هرگز تسلیم نشود او بلافاصله برای ساخت اولین فیلم خود دست به جمع‌آوری پول زد با این که هیچ آموزش رسمی در سینما ندیده بود در سن ۲۴ سالگی اولین فیلم کوتاه خود را با نام «شهری از تضادها» که یک اثر تجربی هجوآمیز بود ساخت.

نام من جبرئیل یا همان گابریل است که معنی فرشته می‌دهد، اگر بخواهم خودم را شرح بدهم باید بگویم که من «تاریخی از یک رویا» هستم؛ همه زندگیم یک رویاست و البته همه دوستانم هم همینطورفیلم کوتاه بعدی مامبتی در سال ۱۹۷۰ «پسر بادو» نام داشت که واکاوی جامعه معاصر سنگال بود با وجود این که هر دو فیلم در گیشه باشکستی مفتضحانه مواجه شدند اما منتقدان از این دو اثر استقبال کردند. فیلم کوتاه «پسر بادو» جایزه مخزن نقره‌ای جشنواره کارتاژ تونس را در سال ۱۹۷۰ از آن مامبتی کرد.

شاهزاده کولوبان سه سال بعد شاهکار خود و یکی از مهم‌ترین فیلم‌های قاره سیاه را ساخت. این فیلم «توکی بوکی» ترجمه به فارسی «سفر کفتار» (۱۹۷۳) نام داشت. مامبتی در این فیلم تکنیک‌های دو فیلم کوتاه قبلی خود را در هم می‌آمیزد و با کولاژ نامتعارفی از تصاویر سیاسی و خشن و با استفاده از رنگ و موسیقی داستان خود را برای مخاطبان به شیوه‌ای زیبا بیان می‌کند. این اثر که اولین فیلم بلند مامبتی است، توانست جایزه هیات داوران جشنواره موسکو و جایزه نقد بین‌الملل جشنواره کن را تصاحب کند.

امروزه این فیلم از سوی منتقدان و صاحب نظران سینما به عنوان یک اثر کلاسیک درخشان شناخته می‌شود و البته وارد فرهنگ عامه نیز شده است. یکی از آخرین ارجاعات هنری به این شاهکار مربوط به آلبوم «در حال اجرا بخش دوم» با صدای جی-زی و بیانسه دو خواننده سرشناس آمریکایی بود که با الهام از پوستر این فیلم طراحی شده است-دو شخصیت اصلی فیلم سوار بر موتورسیکلت با یک شاخ گاو در جلوی آن.

مضمون اصلی «سفر کفتار» ثروت، جوانی و خیالات واهی است. «سفر کفتار» داستان موری گاوچران و آنتای دانشجوست که پس از ملاقاتشان در شهر داکار تمام تلاش خود را می‌کنند تا با هم به فرانسه رفته و زندگی کسالت بار پیشین خود را رها کنند.  

به‌رغم موفقیت «سفر کفتار»، مامبتی در مدت تقریبا ۲۰ سال، فیلم دیگری نساخت. در طول این غیبت طولانی او تنها توانست در سال ۱۹۸۹ یک فیلم کوتاه با نام «بیا صحبت کنیم، مادربزرگ» را با کمک ادریسا اودرائوگو دوست فیلمساز بورکینایی‌اش (اصطلاحی که به اهالی بورکینافاسو گفته می‌شود) بسازد. اما در سال ۱۹۹۲ مامبتی با فیلم جدید بلندپروازانه خود با نام «کفتارها» که اقتباسی از نمایش «ملاقات» اثر فردریش دورنمات نمایش‌نامه‌نویس سوییسی بود دوباره مورد توجه قرار گرفت.

در یک شهر فقیر میان مردم بینوا اتفاقات درون فیلم «کفتارها» بارها اتفاق می‌افتد؛ من می‌گویم اگر شما پول می‌خواهید یکی از شما باید کشته شود، بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول نیز همین شیوه را نسبت به فقیران جنوب آفریقا انجام می‌دهندفیلم «کفتارها» در نظرسنجی نشریه گاردین به عنوان یکی از ده فیلم برتر قاره آفریقا انتخاب شد.

پس از موفقیت «کفتارها»، اورسن ولز قاره سیاه (لقبی که به خاطر نوآوری‌های سینمایی مامبتی به وی داده بودند) تصمیم به ساخت یک سه گانه فیلم کوتاه درباره «انسان‌های کوچک» گرفت. انسان‌هایی که به قول مامبتی هر صبح که از خواب بیدار می‌شوند تنها از خود یک سوال می‌پرسند «چگونه آنچه را که برای خودشان لازم و ضروری می‌دانند حفظ کنند.»

نام اولین قسمت این مجموعه «فرانک» (۱۹۹۴) بود این فیلم کوتاه کمدی درباره آهنگساز بینوایی است که در لاتاری برنده می‌شود.

مامبتی در خلال ساخت دومین فیلم کوتاهش از مجموعه این سه گانه، به نام «دختر کوچولویی که آفتاب را فروخت» در ۲۳ ژولای ۱۹۹۸ در بیمارستانی در پاریس جایی که برای درمان سرطان ریه‌اش رفته بود درگذشت. با مرگ وی، قاره سیاه یکی از بزرگ‌ترین رویاسازان خود را از دست داد، هنرمندی که می‌گفت «سینما جادویی است در خدمت رویا».

در اینجا به مصاحبه قدیمی مامبتی با ریشل رولینس درباره آخرین فیلمش، سینمای آفریقا، سیاست، هنر و... در سال ۱۹۹۳ نگاهی می‌اندازیم.  

* نامتان؟ شغلتان؟ و اینکه دوست دارید چگونه شناخته شوید؟

-نام من جبرئیل یا همان گابریل است که معنی فرشته می‌دهد، اگر بخواهم خودم را شرح بدهم باید بگویم که من «تاریخی از یک رویا» هستم.  

* تاریخی از یک رویا به چه معنی است؟

-همه زندگیم یک رویاست و البته همه دوستانم هم همینطور.

* بنابراین شما یک رویاساز هستید.

-تا حدی...

* فیلم «کفتارها» (۱۹۹۲) در اینجا خیلی محبوب شده است، متوجه شدم که در افتتاحیه فیلم در جشنواره گفته بودید فیلم درباره «بانک جهانی» است؛ می‌توانید درباره آن به من توضیح بدهید.

-در یک شهر فقیر میان مردم بینوا این اتفاق بارها می‌افتد (منظور اتفاقات درون فیلم «کفتارها» است) من می‌گویم اگر شما پول می‌خواهید یکی از شما باید کشته شود، بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول نیز همین شیوه را نسبت به فقیران جنوب آفریقا انجام می‌دهند. آن‌ها به مردم آفریقا می‌گویند ما می‌دانیم که شما فقیر و بیچاره هستید اما چون تعدادتان زیاد است پول کافی به هر کدامتان نمی‌رسد بنابراین شما یکدیگر را بکشید تا پول شما را بدهیم. شما باید اقتصاد خود را تمیز کنید. به اندازه کافی آدم بکشید تا ما به شما پول بدهیم.

* پس شما فکر می‌کنید که مردم آفریقا این مسئله را پذیرفته‌اند؟ آن‌ها همنوعان خود را به خاطر پول بانک جهانی می‌کشند؟

-بله، یک جور فرمول ریاضی است، بکش و پول بدست بیاور.

* در ابتدا و انتهای فیلم (کفتارها) صحنه‌هایی از فیل‌هایی که در واقع هیچ جای دیگر ظاهر نمی‌شوند وجود دارد. آیا آن‌ها معنی خاصی دارند؟

-شما می‌دانید که من در ابتدا همه آن شخصیت‌ها را می‌کشم. سپس فیل‌هایی را می‌بینید که با باد می‌روند آن‌ها زمان هستند آنها زندگی را ادامه می‌دهند. میان فیل‌ها در ابتدا و انتها، قلمرو کفتارها را مشاهده می‌کنید. کفتارها زمان نیستند. کفتارها همچون من و شما در تلاش برای بقا هستند. می‌دانید کفتار حیوان مخوفی است. او توانایی دنبال کردن یک شیر مریض در طول چندین فصل را دارد و زمانی که شیر آخرین روزهای خود را سپری می‌کند به سراغ او می‌آید و او را در آرامش می‌خورد. این شیوه و سلوک بانک جهانی است آن‌ها می‌دانند که ما بیمار و فقیر هستیم و به احترام نیاز داریم اما آن‌ها منتظر می‌نشینند و در آخرین روزها، با بله گفتن ما به سراغمان می‌آیند. من می‌دانم که غذا حکم احترام و شرافت را برای من دارد. می‌خواهم زنده بمانم. لطفا شرافت من را بگیر و  با پول خود مرا بکش.

پرندگان می‌دانند که خدا چگونه است آن‌ها به کفتارها نزدیک می‌شوند تا به خدا برسند. سینماگران آفریقایی می‌توانند شبیه پرنده‌ها، هنر هفتم(سینما) را دوباره از نو بیافرینند. ما شاید فقیر باشیم و سرمایه چندانی نداشته باشیم اما موقعیت ما و امیدمان، ما را ثروتمند کرده است* در ابتدای فیلم شخصیت اصلی فیلم شرافتی ندارد ولی در انتها شایستگی خود را به دست آورد زیرا با سرنوشت خود مقابله کرد و با شرافت آن را پذیرفت. برای من قهرمان فیلم از طریق ایثار و جانفشانیش احترام و شایستگی بدست آورد. آن گونه که متوجه شدم شما می‌گویید این یک جنبه مثبت وضعیت آفریقا است؛ یک قربانی باید ساخته شود؟ آیا شما معتقدید که بانک جهانی این امر را اجتناب‌ناپذیر کرده و مردم باید هزینه آن را بپردازند؟

- خودتان می‌دانید که بانک جهانی تنها یک نماد است. اگر غرب، آفریقا را به حال خود رها کند پول و منفعت غرب همان قدر قوی باقی خواهد ماند اما می‌دانید که آفریقایی‌ها نیز مانند بانک جهانی هستند کفتارها از کفتارها خوششان می‌آید. جدال بر سر پول است آن‌ها برده‌های پول هستند شاید این میراثی است که از غرب به ما رسیده باشد.

* پس امیدی وجود ندارد؟ شما فیل‌هایی در پایان فیلم دارید که به نظر می‌رسد به امید اشاره دارند.

-به نوعی امید وجود دارد؛ کفتارها ترسیده‌اند و فیل‌ها باد را دنبال می‌کنند. فیل‌ها به دنبال باد و در پی زندگی هستند.

* چرا این فیلم را ساختید؟ آیا این بخشی از واقعیتی است که داستانش باید گفته می‌شد؟ امیدواری که مخاطبانت از فیلم چیزی یاد بگیرند؟ آیا به هر شکل این یک فیلم آموزنده است؟ آیا می‌خواهی با این فیلم چیزی را تغییر بدهی؟

-آخرین امید من این است که فرزندان من فیل‌هایی شوند به دور از کفتارها؛ برای من یک فیلم باید مثل یک بمب باشد، یک بمب احساس، شبیه یک یورش عظیم. نه چیزی مفرح برای فراموشی واقعیت.

* چه تعداد از بازیگران این فیلم حرفه‌ای هستند؟

- نمی‌توانم بگویم (مکث می‌کند) سه نفر حرفه‌ای هستند نه بیشتر. می‌دانید چرا؟ خود من یک بازیگر هستم، من از تئاتر به سینما آمدم. سینما را در هیچ مدرسه‌ای نیاموختم. به همین دلیل دوست دارم با نابازیگرها کار کنم. فرق بازیگران حرفه‌ای با نابازیگرها در این است که حرفه‌ای‌ها به منظور بازی کردن یک نقش در مورد آن شخصیتی که ایفا می‌کنند آموزش می‌بینند. اما نابازیگرها با شخصیت خودشان بازی می‌کنند با روحشان، با روح اکنون خودشان و تلاش می‌کنند آن را انجام دهند. شاید این دلیلی است که جنس بازیشان واقعی‌تر است آن‌ها نسبت به یک حرفه‌ای به آن شیوه زندگی نزدیک‌تر هستند.

* چه مدت طول کشید تا شما این کیفیت بازی را از بازیگرانتان بدست آورید؟ آیا به آن‌ها آموزش دادید؟ شما باید به طور قابل ملاحظه‌ای با آن‌ها کار کرده باشید تا توانسته باشید این چنین عملکرد با کیفیتی از آن‌ها ارائه دهید.

-من فقط از آن‌ها خواستم بگویند که کدام شخصیت را می‌خواهند بازی کنند یا می‌خواهند جای کدام شخصیت باشند بیشتر آن‌ها این شخصیت‌ها را می‌شناختند به این دلیل که همه این مردم در این محله‌ها وجود داشتند. آن‌ها با کفتارها زندگی می‌کنند و من مطمئنم که آن‌ها در بخش تاریک جهان قرار دارند آن‌ها هم رویای فیل بودن را دارند.

* آیا فکر می‌کنید که سینمای آفریقا متفاوت از هالیوود است؟ شما فیلم‌های فوق العاده‌ای را از لحاظ قدرت ساخته‌اید (از لحاظ قدرت اسطوره‌پردازی) و همینطور کیفیت فیلم‌برداری. فکر می‌کنید که قاره آفریقا چیز ویژه‌ای برای ارائه دارد؟

-من مطمئنم که سینماگران آفریقایی توانایی تغییر و از نو ایجاد کردن سینما را دارند. سینما یک پدیده جوان است. ما اکنون در سال ۱۹۹۳ قرار داریم و سینما دو سال دیگر صد ساله می‌شود پس هنوز هم سینما یک اختراع بسیار جوان است. آفریقا می‌تواند لحظه کشف سینما را دوباره ایجاد کند. پرندگان می‌دانند که خدا چگونه است آن‌ها به کفتارها نزدیک می‌شوند تا به خدا برسند. سینماگران آفریقایی می‌توانند شبیه پرنده ها، هنر هفتم را دوباره از نو بیافرینند. ما شاید فقیر باشیم و سرمایه چندانی نداشته باشیم اما موقعیت ما و امیدمان، ما را ثروتمند کرده است.

* چرا برای بیان رویاهایت از تئاتر به سینما آمدی؟

-سینما می‌تواند افراد بیش‌تری را نسبت به تئاتر جذب کند. من خودم ترجیح می‌دهم که تئاتر کار کنم تا سینما، اما من تئاتر را سال‌ها پیش از دست دادم. در سال ۱۹۶۸ تئاتر ملی را برای ساختن اولین فیلمم «شهر تضادها» رها کردم. از آن زمان تاکنون فیلم زیادی نساختم. من فقط منتظر می‌مانم وقتی که رویاها برای به پرواز در آمدن آماده می‌شوند. من منتظر آن لحظه می‌نشینم، زندگی من رویاست، رویای شما.

* اما به نظر من شما اِلمان‌های تئاتر را درون فیلمتان به کار نمی‌برید. شما آشکارا از فیلم به شیوه مبدعانه اش استفاده می‌کنید این مدیوم را در عالی ترین شیوه آن استفاده می‌کنید.

-تئاتر تئاتر است و فیلم فیلم. همانطور که گفتم سینما ابتکار خیلی جدیدی است و من پیگیر نحوه ساختن فیلم توسط دیگران هستم. من با تصاویر آزاد هستم هر وقت که یک فیلم می‌سازم  به دنبال آن هستم که سینما را دوباره از نو ابداع کنم. وقتی که من فیلم‌ها را می‌سازم می‌خواهم مطمئن شوم که این حسِ دوباره ابداع کردن، وجود دارد و انجام آن نیز بسیار دشوار است. ترجیح می‌دهم مثل یک فیل قدم بزنم به جای آن که شبیه یک کفتار فیلم بسازم.

منبع: مهر

نظر شما