شناسهٔ خبر: 57337 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

آموختن زبان برای فهم ایدئالیسم آلمانی چقدر ضروری است؟

تا وقتی زبان انگلیسی زبان «وَررفتن» با ایدئالیسم آلمانی در ایران باشد، حد فهم ما از این فلسفه‌ها از «تاریخ فلسفه برای اهداف آموزشی» فراتر نخواهد نرفت.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ حامد صفاریان دانشجوی فوق لیسانس فلسفه دانشگاه هاگن آلمان در یادداشتی با طرح این پرسش که «آیا به نظر شما می‌توان «صرفاً» از طریق زبان انگلیسی به کُنه فلسفۀ فیلسوفان سنت ایدئالیسم آلمانی (کانت، فیخته، شلینگ، هگل) راه یافت و ظرائف این فلسفه‌ها را درنوردید؟، به بررسی آن پرداخته است: به نظر من هرگونه پاسخ مطلق به این پرسش، خواه «بلی» خواه «خیر»، بهره‌ای تمام از حقیقت نخواهد داشت. به نظرم پاسخ این پرسش در طیفی میان «آری» و «خیر» پراکنده است، نه صرفاً در یک سوی این طیف.

این پرسش را می‌توان از منظر دو مقولۀ «صورت» و «محتوا» مورد بررسی قرار داد. اگر در فلسفه به این قائل باشیم که محتوا از صورت جداست، به این معنا که امر فلسفی یا عقلانی به خودی خود چیزی است و بیان زبانی آن چیزی دیگر، آنگاه پاسخ پرسش بالا «بلی» خواهد بود، یعنی فارغ بودن امر فلسفی از زبان بیان آن. عکس این موضوع نیز نتیجۀ عکس و پاسخ «خیر» در پی خواهد داشت.

حال اجازه بدهید دو نمونۀ مثال را بررسی کنیم: نقطۀ اوج جدایی صورت از محتوا را می‌توان در «منطق صوری» یافت که چنان که از نامش پیداست بر این پیش فرض استوار است که صورت امر فلسفی را می‌توان به تمامی از محتوای آن منتزع کرد، بی ‌آنکه این تفکیک بکلی در مغاک بی‌معنایی افتد. عموم فیلسوفان تحلیلی که همگی کمابیش وامدار گوتلوب فرگه، واضع منطق صوری جدید، هستند قائل به جدایی محتوای فلسفه از زبان بیان آن هستند، تا آنجا که حتی گرفتار بودن محتوا در بند زبان را معیاری برای مهمل بودن (یا در بهترین حالت، مشکوک و مظنون بودن) محتوا می‌دانند.

از سوی دیگر اما متونی نیز هستند که از ترجمه شدن، یعنی از صورتی بصورت دیگر درآمدن، ابا دارند. من بی‌آنکه در چندوچون راستی این امر وارد شوم، برای قرابت ذهن، مثال‌هایی می‌آورم که در آن‌ها اصل و اساس مدعای ترجمه‌ناپذیری، به یک معنا جدایی‌ناپذیری محتوا و صورت به دلایلی است که به آن دلایل در اینجا نخواهم پرداخت. برای مثال صورت شعر حافظ را نمی‌توان از محتوای آن جدا کرد و کماکان «شعر حافظ» در دست داشت.

شعر حافظ کلیتی است که نه صورت است و نه محتوا بلکه محصول درهم‌تنیدگی و وحدت این دو است. در این معنا، حافظ‌شناسی از طریق زبان انگلیسی صرف برای یک غیرفارسی‌زبان ناممکن خواهد بود. غالب متون مقدس نیز مدعایی از همین دست دارند. برای مثال ادعای ترجمه‌ناپذیری قرآن را نمی‌توان صرفاً در سایۀ نوعی انحصارطلبی قومی یا زبانی قوم عرب تعبیر کرد. متون مقدس به نوعی قائل به قوام حقیقت در جدایی ناپذیری صورت و محتوا هستند و بنابراین در برابر امر ترجمه بسیار مقاومت می‌کنند. در وادی فلسفه نیز متونی از این دست می‌توان یافت که برای مثال برخی متون هایدگر در آلمانی یا دریدا در فرانسه مثال‌هایی از این دست است.

اما از این مثال‌ها بگذریم و بازگردیم به فلسفۀ ایدئالیستی آلمان: ورود به کنه فلسفۀ فیلسوف و درنوردیدن ظرایف آن در مورد فیلسوفان مختلف این سنت بکلی متفاوت است. این تفاوت از یک سو وابسته به خود همان فلسفه‌هاست و از سوی دیگر بر اساس نتیجۀ عملی و واقعی تلاش برای ترجمۀ متون این فسلفه‌ها نمایان شده است. مثلاً کانت خود به یک معنا صورت و محتوای فلسفه را قابل تفکیک از یکدیگر می‌داند. خود به رغم این که در ادامۀ سنت نوشتاری کریستیان ولف در پی آلمانی کردن فلسفه است باز واژگان و اصطلاحات فراوانی را از دیگر زبان‌ها مانند لاتین وام می‌گیرد و سعی می‌کند بیان و ساختاری منطقی (در معنای منطق صوری) در نوشتار داشته باشد. ترجمۀ متون او به سایر زبان‌ها نیز کم‌تر با مشکل مواجه شده است.

از سوی دیگر فیخته، فیلسوفی است که فلسفه‌اش بیشتر از کانت بر درهم‌تنیدگی صورت و محتوا استوار است و زبان متون او نیز پیچیدگی‌های بیشتری دارد. اما همو معتقد است که محتوای فلسفه‌اش یکی بیش نیست که آن هم از طریق اندیشیدن قابل درنوردیدن است و بستگی به شیوۀ تصریح و بیانش ندارد. فیخته خود هجده ویراست مختلف از فلسفه‌اش تدوین کرد که هریک با دیگری متفاوت است اما بنابر ادعای خود او (که شاید بتوان در آن درپیچید) همگی بیان یک چیزند.

در این میان شلینگ به درهم‌تنیدگی صورت و محتوا اعتقاد دارد اما متون او در مقایسه با کسی مانند هگل خواناتر و روشن‌ترند. با این حال شلینگ هم فیلسوفی است که در مواردی زبانی بسیار دشوار دارد. در این میان هگل وضعی خاص دارد. در نزد هگل صورت و محتوا مطلقاً قابل تفکیک از یکدیگر نیستند و تفکیک این دو فقط از موضع فاهمه ممکن است نه از موضع خرد. هگل در نسبت با سه فیلسوف دیگر از سویی در وادی نظر، خودآگاهی زبانی بیشتری از خود به نمایش می‌گذارد و در پی آن است فلسفه‌ای «آلمانی» عرضه کند، اما از سویی دیگر، متونی تولید کرده است که در عمل ممکن است عکس این امر را به ذهن متبادر کنند. تجربۀ تاریخی ترجمۀ متون هگل نیز حاکی از آن است که این متون در برابر ترجمه شدن مقاومتی عجیب سرسختانه از خود نشان می‌دهند. به نظر من پاسخ پرسش بالا در مورد فلسفۀ هگل در مواردی به «خیر» نزدیک‌تر است.

جدا کردن ایدۀ امور از فعلیت آن و سپس تلاش برای تصاحب فعلیت بدون ایده (مانند واردات تکنولوژی بدون ایده و فرهنگ آن یا بناکردن دانشگاه بدون داشتن ایدۀ آن و مانند این) یا تلاش برای تصاحب ایده بدون فعلیت (مانند تقلید از فرهنگ غرب بدون داشتن واسطه‌های آن، یا تصور خام اکتساب اندیشه از راه ترجمۀ صرف یا تقلید از ایدۀ دموکراسی بدون داشتن لوازم و شرایط و امثال آن) خطایی است که ملل عقب‌افتاده در بسیاری موارد مرتکب آن می‌شوند. در این معنا، انتقال برخی اندیشه‌ها به برخی زبان‌ها نیز ناممکن است. ای‌‎بسا زبان‌هایی که فقط برای رفع امور طبیعی کفایت می‌کنند و روزی محو خواهند شد بدون این که عقلانیت در آن‌ها تجلی‌ای قابل اعتنا یافته باشد.

یکی از استدلالات طرفداران این مدعا که فلسفه‌ای مانند فلسفۀ هگل را می‌توان به تمامی به واسطۀ زبان انگلیسی گذراند این است که محتوای فلسفۀ فیلسوف از آنجایی که بیان عقلانیت است و عقلانیت امری واحد است، ناوابسطه به زبان اصلی‌ای است که در آن صورتبندی شده است و هر جوینده‌ای که فقط پایبند به خود عقلانیت باشد، فارغ از زبان صورت بندی آن عقلانیت، قادر به اکتساب کل آن عقلانیت از هر زبانی و بیان دوبارۀ آن در هر زبانی خواهد بود. این موضع، عقلانیت را بطور کلی، یا محتوای یک فلسفه را بطور خاص، امری صرفاً کلی می‌پندارد و آن را از شرایط زمانی – مکانی - وجودیِ تحقق آن، یعنی از انضمامیت آن، منتزع می‌کند. شاید ایدۀ عقلانیت به مثابۀ یک امر بالقوه امری واحد باشد اما تحقق و تجلی آن امری واحد نیست و از آنجا که ایده بدون تحقق و انضمامیتِ خاصِ خود عملاً امری ناواقعی و مثالی (در معنای افلاطونی آن) بیش نیست، فعلیت آن واحد نخواهد بود.

شاید زبان انگلیسی برای امور آموزشی یا پرداختن به فلسفه در حد «تاریخ فلسفه» و «کلیات» کافی باشد اما برخی ظرایف فلسفۀ هگل از زبانی که در آن بیان شده جداشدنی نیست و این خیال باطلی است که بتوان «فقط» از طریق زبان انگلیسی به این ظرایف دست یافت. به قول دوستی، به واسطۀ زبان انگلیسی شاید تنها بتوان وارد عمارت نظام هگل شد و به تماشای آن پرداخت اما درک روح حاکم بر این عمارت و بسیاری ظرایف و گوشه‌های آن وابسته به زبانی است که این روح در آن متجلی شده و با ما سخن می‌گوید.

تا وقتی زبان انگلیسی زبان «وَررفتن» با ایدئالیسم آلمانی در ایران باشد، حد فهم ما از این فلسفه‌ها از «تاریخ فلسفه برای اهداف آموزشی» فراتر نخواهد نرفت. این سخن به معنای انحصارگرایی نیست، بلکه به این معناست که ما در کنار «ترجمه» از انگلیسی باید به «آموزش» زبان آلمانیِ مختص علوم انسانی و به خصوص فلسفه، و آموزشِ «روش» مواجهه و تحقیق در متونِ اصلی بپردازیم، چنانکه کسانی را تربیت کنیم که بی‌واسطه با روح فلسفه‌های بیگانه وارد گفتگوی مستقیم شوند و آنگاه به نزد ما بازگردند و به زبان خودِ ما با ما سخن بگویند و برای ایدۀ عقلانیت امکان تجلی و تحقق در زبان خود ما را فراهم کنند.

نظر شما