شناسهٔ خبر: 57373 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ترجمه از روسی«نیایش چرنوبیل» سوتلانا الکساندرونا اَلکسیویچ منتشر شد

الهام کامرانی کتاب «نیایش چرنوبیل» نوشته سوتلانا الکساندرونا اَلکسیویچ را از زبان روسی ترجمه کرده است و در مقدمه این اثر مشهور شرحی بر زندگی و آثار نظرات این نویسنده برنده جایزه نوبل داده است.

ترجمه از روسی«نیایش چرنوبیل» سوتلانا الکساندرونا اَلکسیویچ منتشر شد

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ بعد از این‌که سوتلانا الکساندرونا اَلکسیویچ برنده جایزه نوبل ادبیات شد، خیلی‌ها کنجکاو شدند تا آثار او را بخوانند. این علاقه و اشتیاق وقتی بیشتر شد که جایزه نوبل ادبیات این بار به یک مستند نویس تاریخ شفاهی رسیده بود. در ایران نیز سوتلانا الکساندرونا اَلکسیویچ با استقبال خوبی روبه‌رو شد و مترجمان زیادی به سراغ آثار او رفتند.

الهام کامرانی این‌بار کتاب «نیایش چرنوبیل» را از متن روسی به فارسی ترجمه کرده است. این کتاب یکی از مشهورترین آثار نویسنده‌اش است.  سوتلانا آکساندرونا اَلکسیویچ در این کتاب، قصه آدم‌هایی را روایت می‌کند که انفجارِ هولناکِ نیروگاهِ اتمی چرنوبیل در بلاروس همه زندگی‌شان را تحت شعاع قرار داد. او با صدها نفر مصاحبه می‌کند، از آتش‌نشان و دانشمندِ هسته‌ای تا زنان خانه‌دار و معلمانِ ‌تاریخ. سبکِ الکسیویچ که در تلفیق این روایت‌ها ساخته می‌شود، ناگهان مخاطب را با کوهی از تصاویر و قصه‌ها روبه‌رو می‌کند که در بسیاری از تکه‌ها نیز با هم در تناقض‌اند. بسیاری از مورخان انفجار رآکتور هسته‌ای چرنوبیل را از جمله دلایل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی می‌دانند و نویسنده‌ نشان می‌دهد که این انفجار مخوف، چگونه روح انسانی را سوزاند و ناامید کرد. از «نیایش چرنوبیل» به عنوان یکی از درخشان‌ترین نمونه‌های مستندنگاری در دهه‌های گذشته یاد می‌کنند.

الهام کامرانی در مقدمه نوشته است: الکسیویچ قصه‌نویس نیست، مستندنویس تاریخ شفاهی است، به‌همین خاطر اعطای جایزه نوبل به او نه‌تنها برای روس‌زبان‌ها که برای تاریخ ادبیات جهان حائز اهمیت است. نوشته‌های الکسیویچ صدای مردم عادی است که از میان تاریخ‌های رسمی و خشک، حقایق و نام سیاستمداران بیرون افتاده است. همین‌طور که دبیر دائمی آکادمی ادبی سوئد، سارا دنیوس، کارهای او را «تاریخ احساسات انسانی؛ تاریخ روح» نامید؛ آثار او «تاریخ ثبت‌شده‌ی جست‌وجوی عمیق سختی‌ها»، «روایات چندصدایی که یادآور محنت و شجاعت دلیرانه در زمانه‌ی ما هستند» است.

جریان‌های بسیاری انتخاب سوتلانا الکسیویچ را سیاسی می‌دانند. اما تأمل در کار نویسنده‌ای که از جنگ بیزار است و از جنگ می‌نویسد، آن هم در دورانی که شعله‌های جنگ هر روز در گوشه و کنار دنیا جان بسیاری را می‌گیرد و میلیون‌ها نفر را آواره می‌کند، پاسخی به تردیدهای این جریان‌هاست. امروزه شبکه‌های خبری پُر از عکس‌های زنان و کودکان بی‌پناه است و نویسنده کتابِ جنگ چهره زنانه ندارد به عنوان برنده نوبل ادبیات انتخاب می‌شود تا شاید برای لحظاتی نگاه‌ها را از خواب‌ بی‌تفاوتی بیدار کند. الکسیویچ در کنفرانس خبری‌اش در مینسک، پایتخت بلاروس گفت: «جنگ‌های کنونی که این‌گونه به‌سرعت و بدون فکر (تنها با کمک تلویزیون) برافروخته می‌شوند، در بردارنده این پیام‌ هستند که دنیا نه‌تنها نیک‌ نیست که بدوی و ترسناک است. مردم راحت و با رغبت آماده‌ کشته‌شدن هستند.» و در جای دیگری می‌گوید: «بی‌شک جهان برای ما وسیع‌تر از جنگ است. این روزها ما شاهد شکل‌گیری مفاهیم تازه‌ غیرمنتظره‌ای هستیم؛ مفاهیمی که پیش از این هرگز نمی‌دانستیم و وقتی همه این‌گونه از جنگ می‌گویند، به ذهن انسان خطور می‌کند که چگونه می‌توان عمیق‌تر به کنه آن پی برد. چه‌طور آدم‌ها می‌توانند با این تفکر روبه‌روی یکدیگر بایستند و یکدیگر را از بین ببرند؟ اگر من این روزها از جنگ می‌نویسم و می‌خوانم، برای این است که می‌خواهم از انسان بدانم؛ انسانی که خوشبخت است و نمی ـواند آدم بکشد. چندی پیش از پسر هجده‌ساله‌ای شنیدم که می‌گفت برای چه این شنل آبی احمقانه، این چکمه‌های مسخره را بپوشم و بروم بمیرم؟ من نمی‌خواهم بمیرم! نه برای نفت، نه برای جغرافیای وسیع کشورم، نه برای وطنم. من فقط می‌خواهم زندگی کنم. عشق بورزم. با طلوع خورشید برخیزم و از پنجره نگاه کنم که ریل‌های تراموا می‌درخشند و مردمان صبح در رفت‌وآمدند... آیا این کم چیزی است؟ فقط زندگی کنی! چه غمی دارد این کلمه‌ها. اما ما مردمان فرهنگ جنگ‌ایم، فرهنگ سنگر و فرهنگ درد و رنج. آن چه ما را در آغوش لطیف وحشی‌اش محکم نگه داشته است و آزاد نمی‌کند. به نظرم می‌آید که من از جنگ می‌نویسم اما همیشه دلم می‌خواسته از چیز دیگری بنویسم.» و در آخر جهان خوب روسی، «جهان انسانی روس، همان جهانی است که تاکون برای ادبیات و باله و موسیقی پرستشش کرده‌اند، بله، من عاشق چنین دنیایی هستم. اما من جهان استالین، پوتین و شایگور را دوست ندارم. این دنیای من نیست.»

سوتلانا الکسیویچ فرزند جهان است. او در 31 مه 1948 از مادری اوکراینی و پدری بلاروسی در ایوانو فرانکفسک اوکراین به دنیا آمد. کودکی‌اش را در بلاروس گذراند و در جوانی برای مدت طولانی در ایتالیا، آلمان، فرانسه و سوئد زندگی کرد. سال‌ها در روزنامه‌ها و مجله‌های اتحادیه جماهیر شوروی و بلاروس نویسندگی و روزنامه‌نگاری کرده است. نویسنده بلاروسی که روسی فکر می‌کند و می‌نویسد، این روزها در غرب به «تاریخ‌دان تمدن سرخ» معروف شده است. موضوع اصلی آثار سوتلانا الکسیویچ جنگ است؛ جنگ اتحادیه جماهیر شوروی افغانستان، حادثه چرنوبیل به‌مثابه‌ استعاره جنگ و جنگ انسان با ناشناخته‌ها.
آثار سوتلانا الکسیویچ تا به امروز به بسیاری از زبان‌های زنده دنیا ترجمه شده که شمار مجموعه‌ای از آن‌ها به میلیون‌ها نسخه می‌رسد؛ نوشته‌هایی که برای هرکدام سال‌ها زمان گذاشته، با انسان‌های بسیاری از نسل‌های گوناگون ملاقات کرده، از تجربیات‌شان جویا شده و اطلاعات صدها نفر را کنار هم چیده است. نوشته‌های سوتلانا پژواک صدای مردمان انقلاب، جنگ و اردوگاه‌های استالینی است: «تاریخِ آرمان‌شهر ترسناک و غول‌آسا ـ ایده‌ کمونیسم است که در نهایت نه‌تنها در روسیه و بلکه در تمام دنیا نیز از بین نمی‌رود.» یا «مردم بعد از مرگ استالین شروع کردند و به لبخند زدن. تا قبل از آن با احتیاط، بی‌لبخند زندگی می‌کردند.» نویسنده برگزیده نوبل ادبی درباره انتخاب سبک نویسندگی خود این‌گونه می‌گوید: «مدت‌های زیاد به دنبال سبکی بودم که پاسخی باشد به این که من دنیا را چگونه می‌بینم. چشم و گوش من چگونه ساخته شده است. خودم را امتحان می‌کردم و برای همین سبک صداهای انسانی را انتخاب کردم. کتاب‌هایم را در خیابان می‌بینم و اسم‌شان را می‌شنوم؛ از پشت پنجره. در آن‌ها آدم‌های واقعی حوادث مهم زمانه خودشان را تعریف می‌کنند. جنگ، فروپاشی امپراتوری سوسیالیستی، چرنوبیل و همه این‌ها در کلمه باقی می‌مانند؛ در تاریخ کشورها، تاریخ مشترک قدیم و جدید. و در عین حال هرکدام از آن‌ها در تاریخ سرنوشت انسان‌های کوچک نیز به جای می‌مانند.»

از میان کسانی که بیش‌ترین تأثیر را بر سوتلانا الکسیویچ گذاشته‌اند سوفیا فدورچنکا، پرستاری که از سختی‌ها و چگونگی گذران زندگی سربازان در سال‌های جنگ جهانی اول نوشته است، و آلیسیا آداموویچ، از وقایع‌نویسان محاصره لنینگراد، را می‌توان نام برد. آداموویچ و نویسنده همراهشف دنیل گرانین، همان کاری را در زمان خودشان انجام دادند که الکسیویچ در آثارش به نمایش می‌گذارد. آن‌ها داستان‌های بسیاری را لایه‌لایه غربال کردند و خاطرات مردمی را که می‌شد از میان مقاله‌های روزنامه یا میان آهنگ‌های وطن‌پرستانه یافت از نظر گذراندند و به عمق خاطرات شخصی مردم درباره‌ محاصره رسیدند. آداموویچ اعتقاد داشت که نوشتن از تراژدی‌های قرن بیستم با زبان و نثری هنری و ادبی اهانت به احساسات مردم است. آن‌جا که سخن از حوادث، جنگ‌ها و تراژدی‌های شخصی به میان می‌آید، جایی برای زبان‌بازی باقی نمی‌ماند؛ کاری که آداموویچ و در پی آن سوتلانا الکسیویچ انجام دادند. آن‌چه برای کمیته نوبل مهم بود اهمتی اجتماعی متن و پس از آن کیفیت هنری‌اش بوده است. اما در عین‌حال می‌توان گفت کاری که الکسیویچ در آثارش انجام می‌دهد، سخت و متفاوت با آن چیزی است که نویسندگان نسل قبل از او انجام داده‌اند. او مصرانه از تاریخ حوادث و وقایعی می‌گوید که عمدا به دست فراموشی سپرده شده بودند؛ گردآوری آن‌چه در جنگ اتحادیه جماهیر شوروی در افغانستان رخ داده است تا حادثه چرنوبیل و بازه زمانی بعد از فروپاشی جماهیر شوروی دهه نود میلادی.

الکسیویچ درباره اثارش می‌گوید: «من جهان کتاب‌هایم را از هزار صدا و سرنوشت، و تکه‌هایی از وجود و هست چیده‌ام. من هر کتابم را در مدت چهار تا هفت سال می‌نویسم و تقریبا با پانصد تا هفتصد نفر ملاقات می‌کنم، حرف می‌زنم و یادداشت برمی‌دارم. تاریخ من، برای ده نسل کافی است؛ تاریخی که آغازش با داستان‌های مردمی است که انقلاب را به یاد دارند، جنگ، اردوگاه‌های استالینی را از سر گذرانده‌اند. وقایعی که تا این روزهای ما ادامه دارند.» تقریبا صد سال؛ تاریخ روح، روح روسی و یا دقیق‌تر «روح روسی ـ شورویایی». نویسنده از روح حاکم بر ذهن روسی می‌گوید و معتقد است برای مردم روسیه مقیاس اصلی وحشت، همسنگ زندگی است. «ما یا در جنگ بودیم یا برای جنگ آماده می‌شدیم. در هر صورت هیچ گاه زندگی نکردیم. ما حتی به چیزی شک نمی‌کردیم. همان‌قدر که ما مردمان جنگ هستیم، قهرمانان ما، ایده‌آل‌های ما، تصورات ما از زندگی نظامی بوده‌اند. همه ما در دهه نود این تصور را داشتیم که آزادی از جایی به دست خواهد آمد اما در وقاع برای آزادی احتیاج به مردمان آزاد داریم، این مردم آزاد نیستند.»

نیایش چرنوبیل؛ رویدادنامه آینده تاریخ شفاهی فاجعه چرنوبیل است. «به فکر افتادم که چرا نویسندگان ما درباره چرنوبیل سکوت کرده‌اند و کم می‌نویسند، همچنان از جنگ و اردوگاه‌ها می‌نویسند اما درباره‌ چرنوبیل سکوت کرده‌اند؟ گمان می‌کنید این سکوت اتفاقی است؟ اگر ما در چرنوبیل برنده می‌شدیم، از آن بیش‌تر می‌نوشتند و می‌گفتند. یا حتی اگر ما آن را فهمیده بودیم. ما نمی‌دانستیم چه‌طور از این کابوس معنایی استخراج کنیم. قابلیتش را نداشتیم. زیرا آن را نه با تجربه انسانی‌مان و نه برای زمانه انسانی‌مان می‌شد اندازه گرفت. پس کدام بهتر است: به خاطر داشتن یا از یاد بردن؟ متن کتابی که در دست دارید برای اولین‌بار در سال 1997 در مجله دروژبا ناروداف منتشر شد و بلافاصله در همان سال ترجمه انگلیسی کتاب منتشر و در سال 2005 موفق به دریافت جایزه انجمن ملی منتقدان کتاب آمریکا شد.

سوتلانا الکسیویچ در طی ده سال با بیش از پانصد شاهد حادثه از جمله آتش‌نشان‌ها، نیروهای پاکسازی، سیاستمداران، پزشکان، فیزیکدانان و شهروندان عادی صحبت کرد. کتاب شرح تراژدی حادثه چرنوبیل و اثر آن بر روح و روان و زندگی آدم‌هایی است که از حادثه جان به دربرده‌اند.
 
کتاب «نیایش چرنوبیل» نوشته سوتلانا الکساندرونا اَلکسیویچ با ترجمه از روسی الهام کامرانی در 339 صفحه با تیراژ 700 نسخه به بهای 34هزار تومان توسط نشر چشمه راهی بازار کتاب شد.

نظر شما