شناسهٔ خبر: 57463 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

آفت دموکراسی/ چگونه اقتدارگرایان عوام‌فریب به قدرت می‌رسند؟

دموکراسی به عنوان یک نظام و مهم‌تر از آن یک سازوکار برای سامان دادن به نظم سیاسی و اجتماعی بدون اشکال نیست. از دیرباز این شکل انتظام‌بخشی به حیات جمعی انسان‌ها مورد نقدهای جدی و اساسی از سوی نظریه‌پردازان و متفکران بوده و هست؛ از انتقادهای بنیادینی که عمدتا متفکران پیشامدرن به اساس آن وارد می‌کردند و آن را با عنوان تحقیرآمیز «حاکمیت میان‌مایگان» (و حتی فرومایگان) مورد خطاب قرار می‌دادند، تا نقدهایی که سازوکارهای دموکراسی را مطمح نظر داشتند و معتقد بودند که روش‌های دموکراتیک، زمینه را برای از میان برداشتن خود دموکراسی، فراهم می‌سازند. با این‌همه منتقدان هم‌دل با این شیوه انتظام‌بخشی، همواره بر این ادعا پافشاری کرده‌اند که به رغم تمام اشکال‎ها و به اصطلاح «باگ»ها، از دموکراسی گریز و گزیری نیست، چراکه عقلانیت بشری در طول تاریخ نتوانسته راه‌حلی کم‌هزینه‌تر و بهتر برای هم‌زیستی بشر پیدا کند و بنابراین، باید در حفظ و حراست از آن کوشید. این باورمندان به دموکراسی البته خود بهتر از هر کسی به این نکته ظریف آگاهند که میان مدعیات دموکراتیک و به اصطلاح آنچه روی کاغذ و در مقام حرف گفته می‌شود، با آنچه در عمل به نام یک نظام دموکراتیک، برپا می‌شود، فاصله‌ کم نیست.

فرهنگ امروز/ محسن آزموده: کتاب «دموکراسی‌ها چگونه می‌میرند» با زیرعنوان «آنچه تاریخ در مورد آینده می‌گوید» نوشته مشترک استیون لویتسکی و دانیل زیبلات با ترجمه مشترک سیامک دل‌آرا و اعظم ورشوچی‌فرد، به تازگی به همت نشر پارسه منتشر شده است. روی جلد کتاب، آن را از آثار «برتر سال به انتخاب نیوزویک و نیویورک‌تایمز» معرفی کرده و با این هشدار ماهنامه واشنگتن همراه است که «خواندن این کتاب شما را بسیار نگران خواهد کرد». جانمایه کتاب، بیان ترس و نگرانی نویسندگان از زوال دموکراسی در جهان به‌طور عام و در ایالات متحده به‌طور خاص است. ایشان با تاکید بر ظهور دولت دونالد ترامپ و بررسی عملکرد یک‌ساله او، در کنار اشاره گذرا به ظهور برخی قدرت‌های راست‌گرا در اروپا و سایر نقاط دنیا، می‌خواهند نشان دهند که چگونه دموکراسی در یکی از اصلی‌ترین خاستگاه‌های عینی‌اش در حال اضمحلال و زوال است.

مساله نگران‌کننده از دید نویسندگان این است که این مرگ تدریجی دموکراسی، بر خلاف شیوه‌های پیشین، از طریق کودتاهای نظامی یا از طریق اعمال زور و خشونت، به دست ژنرال‌های ارتش و سربازان آنها صورت نمی‌گیرد، بلکه «امروزه سیر قهقرایی دموکراسی از صندوق‌های رای شروع می‌شود. روند زوال دموکراتیک از طریق انتخابات، ظاهری بسیار فریبنده دارد. در روش انتخاباتی... هیچ تانکی در خیابان‌ها دیده نمی‌شود، قانون اساسی و سایر نهادهای به ظاهر دموکراتیک پابرجا می‌مانند، مردم کماکان رای می‌دهند و خودکامگان منتخب، ظاهر دموکراتیک‌شان را حفظ می‌کنند ولی از درون، اصل و ماهیت دموکراسی را نابود می‌کنند».

علل زوال و مرگ دموکراسی

آن‌طور که نویسندگان نوشته‌اند، «این فرض که دموکراسی در حال پسرفت در سراسر دنیا است، در حال قوت گرفتن است. لری دایموند، پژوهشگر برجسته در امور مربوط به دموکراسی، معتقد است که جهان وارد دوران عقب‌نشینی دموکراسی شده است». برای این امر می‌توان دلایل متعددی برشمرد: «بحران داخلی بی‌اعتمادی به دولت‌ها، اقتصاد ضعیف، دودلی و تردید در مورد اتحادیه اروپا و ظهور احزاب سیاسی ضدمهاجرت». اما به‌طور خاص نتیجه‌ای که نویسندگان کتاب، از بررسی علل این زوال و مرگ تدریجی دموکراسی در امریکا به دست آورده‌اند، جالب توجه است. آنها با تمرکز بر روندهای تاریخی سیاست و جامعه در ایالات متحده، در کنار آوردن شواهد و استدلال‌های گسترده و متنوعی از تاریخ سیاسی جدید و قدیم سراسر سایر کشورها، اعم از اروپایی و آسیایی و آفریقایی و امریکایی به این نتیجه رسیده‌اند که آنچه دموکراسی در ایالات متحده خوانده می‌شود، صرفا متکی بر قوانین نوشته‌شده و سازوکارهای رسمی و مشخص مثل قانون اساسی، اصل تفکیک قوا و ... نیست، بلکه دموکراسی امریکایی در طول تاریخ خود، در کنار قوانین نانوشته، دست کم بر دو عنصر اساسی که ایشان از آن به عنوان «حفاظ‌های دموکراسی» یاد می‌کنند، استوار بوده است: اول تسامح متقابل (Mutual toleration) و خویشتنداری عرفی (Institutional forbearance) . به دست آمدن این قوانین نانوشته و حفاظ‌های دموکراسی اموری دفعی و مقطعی نبوده‌اند و زوال آنها نیز به یکباره رخ نداده است. اما آنچه امروز لااقل در ایالات متحده در حال ظهور است، نتیجه تضعیف و حتی می‎توان گفت، از بین رفتن آنهاست که در طول دهه‌های گذشته رخ داده است و اگر سیاستمداران و مردم دیر بجنبند، جهان وارد فاجعه‌ای سیاسی خواهد شد.

رویکرد کتاب به دموکراسی

دموکراسی به عنوان یک نظام و مهم‌تر از آن یک سازوکار برای سامان دادن به نظم سیاسی و اجتماعی بدون اشکال نیست. از دیرباز این شکل انتظام‌بخشی به حیات جمعی انسان‌ها مورد نقدهای جدی و اساسی از سوی نظریه‌پردازان و متفکران بوده و هست؛ از انتقادهای بنیادینی که عمدتا متفکران پیشامدرن به اساس آن وارد می‌کردند و آن را با عنوان تحقیرآمیز «حاکمیت میان‌مایگان» (و حتی فرومایگان) مورد خطاب قرار می‌دادند، تا نقدهایی که سازوکارهای دموکراسی را مطمح نظر داشتند و معتقد بودند که روش‌های دموکراتیک، زمینه را برای از میان برداشتن خود دموکراسی، فراهم می‌سازند. با این‌همه منتقدان هم‌دل با این شیوه انتظام‌بخشی، همواره بر این ادعا پافشاری کرده‌اند که به رغم تمام اشکال‎ها و به اصطلاح «باگ»ها، از دموکراسی گریز و گزیری نیست، چراکه عقلانیت بشری در طول تاریخ نتوانسته راه‌حلی کم‌هزینه‌تر و بهتر برای هم‌زیستی بشر پیدا کند و بنابراین، باید در حفظ و حراست از آن کوشید. این باورمندان به دموکراسی البته خود بهتر از هر کسی به این نکته ظریف آگاهند که میان مدعیات دموکراتیک و به اصطلاح آنچه روی کاغذ و در مقام حرف گفته می‌شود، با آنچه در عمل به نام یک نظام دموکراتیک، برپا می‌شود، فاصله‌ کم نیست.

نویسندگان کتاب نیز با دموکراسی در اساس و بنیاد خود همراه و هم‌دلند و این را از گفتاوردی که در پایان کتاب، به نقل ازای. بی. وایت آورده‌اند، می‌توان حدس زد. نویسنده امریکایی مذکور در پاسخ به این پرسش که «دموکراسی چیست؟» می‌نویسد: «دموکراسی، شکی همیشگی است در مورد اینکه بیش از این نیمی از مردم[جهان] در بیش از ۵۰ درصد موارد درست می‌گویند یا نه. دموکراسی، احساس خلوت و آرامش در اتاقک‌های رای‌گیری است. دموکراسی، ایده‌ای است که هنوز رد نشده است؛ دموکراسی سرودی است که کلماتش هنوز به هم نریخته است».

با در نظر داشتن این رهیافت نویسندگان به دموکراسی، می‎توان میزان نگرانی آنها از ظهور و به قدرت رسیدن گروه‌های پوپولیست، اقتدارگرا و ذاتا غیردموکراتیک در سرتاسر کره خاکی و اقبال مردم به آنها را بهتر درک کرد: «نگرانی ما بی‌دلیل نیست. امریکایی‌ها در سال ۲۰۱۶ فردی عوام‌فریب را به عنوان رییس‌جمهور انتخاب کردند. انتخاب او مصادف شد با از دست رفتن انسجام هنجارهایی که زمانی از دموکراسی ما محافظت می‌ردند. تجربه کشورهای دیگر نشان می‌دهد که دو دستگی می‌توان عامل مرگ دموکراسی باشد. همچنین از این تجارب می‌آموزیم زوال دموکراسی هم اجتناب‌پذیر است و هم برگشت‌پذیر».

چرا این کتاب را بخوانیم؟

تا اینجا احتمالا علت اهمیت این کتاب روشن شده باشد؛ مخاطب اولیه و اصلی این کتاب شاید امریکایی‌ها باشند. بی‌دلیل نیست که مایکل مورل، سرپرست سابق سیا درباره آن می‌نویسد: «اگر قرار است امسال فقط یک کتاب بخوانید، «دموکراسی‌ها چگونه می‌میرند» را بخوانید»؛ زیرا کتاب با ارایه شواهد و مثال‎های گسترده (عمدتا و نه انحصارا) از تاریخ امریکا، می‌کوشد تصویری دقیق از آنچه امروز در سیاست ایالات متحده در جریان است، نشان بدهد. همچنین پژوهشگران علوم سیاسی و روابط بین‌الملل، به خصوص کسانی که تحولات امریکا را دنبال می‌کنند، در این کتاب نه فقط با تصویری جامع به همراه تحلیل‌هایی عمیق و مستند درباره امروز این کشور مواجه می‌شوند، بلکه با نگاهی واکاوانه، مروری خواهند داشت بر تاریخ نه چندان طولانی اما پرفراز و نشیب این کشور. بگذریم که نظر به اهمیت جایگاه ایالات متحده در نظم نوین جهانی، از بعد از جنگ جهانی دوم به این‌سو و تاثیر مستقیم تحولات آن در سراسر دنیا، مخاطب این کتاب به راستی همه کسانی هستند که می‌خواهند از روندهایی که در جهان پیش‌رو سر در بیاورند. به ویژه که زوال یا مرگ دموکراسی، چنان که اشاره شد و نویسندگان اصرار دارند، پدیده‌ای نیست که صرفا مبتلابه امریکا باشد و شواهد آن را در سراسر دنیا می‌توانیم ببینیم.

بررسی روش‌مندانه و محققانه نویسندگان که هر دو از دانشمندان شناخته‌شده علم سیاست هستند، در کنار نثر روان و شیوای آنها، از دیگر نقاط قوت کتاب است؛ به عبارت دیگر، کتاب به هیچ عنوان اثری صرفا دانشگاهی با مخاطب خاص و محدود نیست و داستان‌ها و تحلیل‌های نویسندگان از وقایع سیاسی و اجتماعی در جای‌جای دنیا، بصیرت‌های روشنی به خواننده علاقه‌مند ارایه می‌کند. در کنار اینها باید از ترجمه خوب کتاب یاد کرد که سبب شده در کنار قابل‌اتکا و قابل اعتماد بودن، خواننده را با متنی شیوا با فارسی روان مواجه سازد. در همین زمینه یکی از کارهای خوب مترجمان، آوردن اصل انگلیسی عبارات و تعبیرهای نقل‌قولی غیرمستقیم، در انتهای کتاب است که خواننده محقق و پیگیر را قادر می‌سازد، برای اطمینان خاطر به آنها رجوع کند. کتاب همچنین برای همه پژوهشگران و محققان علم سیاست و به‌طور کلی علوم اجتماعی، از این دو جنبه نیز آموزنده و عبرت‌انگیز است که هم از سویی حاکی از دغدغه‌مندی دو پژوهشگر معاصر نسبت به شرایط روز جامعه‌شان است و هم از سوی دیگر، این تعهد را با نگارش کتابی جدی، علمی و در عین حال برای عموم مخاطبان به جا آورده‌اند؛ به عبارت دیگر، «دموکراسی‌ها چگونه می‌میرند» را می‌توان کتابی از سنخ نصایح‌الملوک و سیاستنامه‌های قدیمی، با سبک و سیاق جدید در نظر گرفت که در آن دو دانشمند، به وظیفه روشنفکری خود که انذار به حاکمان و آگاه کردن مردم، به صورت توامان، می‌پردازند.

مرور کتاب

«دموکراسی‌ها چگونه می‌میرند» از یک مقدمه و ۹ فصل تشکیل می‌شود. مقدمه کتاب با این پرسش که «آیا دموکراسی در خطر است؟» دغدغه نویسندگان درباره خطر زوال دموکراسی از درون و به شیوه‌ای به نظر «قانونی» را مورد بررسی قرار می‌دهد و ادعای اصلی نویسندگان در تشریح علل ضعف دموکراسی در امریکا (تضعیف حفاظ‌های دموکراسی) را بیان می‌کند. فصل نخست، ائتلاف‏های سرنوشت‌ساز نام دارد و در آن نویسندگان می‌کوشند با ارایه مثال‌ها و شواهدی نشان دهند که چرا کسانی که وارد بازی سیاست می‌‎شوند، باید در یارگیری و توافق و ائتلاف با سایرین هوشمندانه عمل کنند: «توافق‌های بد و پرهزینه [مثل مورد ایتالیا و آلمان پیش از ظهور جنگ جهانی دوم که به ظهور فاشیسم و نازیسم انجامید]، معمولا به نفع شخص یاغی تمام می‌شود، زیرا میزان اعتبار و احترامی که این گونه ائتلاف‌ها برای [افراد اقتدارگرایی چون موسلینی و هیتلر] به ارمغان می‌آورند، تا حدی است که او را به رقیبی مشروع برای کسب قدرت تبدیل می‌کند». نتیجه روشن است: کسی یا گروهی به قدرت می‌رسد که اساسا به دموکراسی باور ندارد و می‌تواند بعد از بالا رفتن از نردبان، آن را بردارد، همچون هوگو چاوز در ونزوئلا؛ به عبارت دیگر، از دید نویسندگان، عوام‌فریبان و اقتدارگرایان را باید شناخت و از قدرت دور نگه داشت.

اما اقتدارگرایان چه کسانی هستند؟ نویسندگان، با استفاده از کتاب مهم خوان لینز، متفکر اسپانیایی، به این پرسش پاسخ می‌دهند. از دید لینز، اقتدارگرایان کسانی هستند اولا به قواعد دموکراتیک بازی سیاسی پایبند نیستند؛ ثانیا رقبای خود را با شدیدترین الحان مورد خطاب قرار می‎دهند و هیچ‌گونه مشروعیتی برای آنها قائل نیستند؛ ثالثا خشونت‌گرا هستند و سازوکارهای خشونت‌آمیز را رواج می‌دهند و رابعا برای تحدید آزادی‌های مدنی مخالفان مثل رسانه‌ها، از هر روشی بهره می‌گیرند. طرفه آنکه این چهار معیار، به‌طور دقیق در عملکرد ترامپ پیش از به قدرت رسیدن (همچون هیتلر و موسلینی) منطبق است و همین نشان می‌دهد که چرا حزب جمهوریخواه در ائتلاف با او، بر سر شاخ به بن بریدن مشغول بوده است!

از دید نویسندگان، عوام‌فریبان و اقتدارگرایان همیشه بوده و هستند و این سیاستمدارانند که باید هوشمندانه به دروازه‌بانی دموکراتیک بپردازند و از ورود کسانی که به قواعد دموکراتیک اعتقادی ندارند، جلوگیری کنند. آنها معتقدند که ایالات متحده در طول تاریخ خود، از حیث این دروازه‌بانی سابقه درخشانی داشته است، به خصوص که «مدت‌هاست عرصه سیاست امریکا پر از چهره‌های افراطی است». این دروازه‌بانان، احزاب سیاسی هستند. چنان که سیمور مارتین لیپست و ارل راب نوشته‌اند: «احزاب در امریکا اصلی‌ترین حفاظ عملی در مقابل افراطیون هستند» به عبارت دیگر، از آنجا که «نشانه‌هایی از تمایل به اقتدارگرایی در شخصیت مردم امریکا وجود داشته است»، احزاب سیاسی باید نقش حفاظتی خود را ایفا کنند و مانع از بالا آمدن دشمنان دموکراسی از پلکان قدرت شوند. نویسندگان در فصل دوم (دورازه‌بانی در امریکا) نشان می‌دهند که چگونه بنیانگذاران نظام سیاسی در این کشور، به خوبی به نابسنده بودن صرف قانون اساسی آگاه بودند و با ایجاد سازوکارهایی چون کالج انتخاباتی (انجمن گزینشگران) کوشیدند «افرادی که مستعد دسیسه‌چینی برای اهداف پست هستند و ید طولایی در عوام‌فریبی دارند» فیلتر شوند.

فصل سوم اما به سلب مسوولیت بزرگ جمهوریخواهان به عنوان یکی از اصلی‌ترین احزاب امریکا در وظیفه دروازه‌بانی می‌پردازد. این حزب با بی‌مسوولیتی تمام، به فردی اجازه رسیدن به قدرت داد که تا پیش از آن، صرفا یک شومن تلویزیونی مشهور و ثروتمند بود و «نه تنها هیچ‌گونه تجربه سیاسی نداشت، بلکه حتی در تمام مدت عمر خود نیز جمهوریخواه نبود». افزایش شدید میزان پولی که از منابع بیرون حزبی تامین می‌شد و رشد ناگهانی رسانه‌های جایگزین، دو علتی است که نویسندگان برای ناکامی حزب جمهوریخواه در دروازه‌بانی سنتی خود بر می‌شمرند. این حزب در سه برهه کلیدی ناموفق عمل کرد: انتخابات درون‌حزبی نامریی، انتخابات درون حزبی و انتخابات سراسری. نویسندگان در این فصل به تفصیل نشان می‌دهند که از دل این عملکرد ناموفق حزب جمهوریخواه، فردی به قدرت رسید که عملکردش کاملا بر چهار شاخص اصلی رفتار اقتدارگرایان، منطبق است.

اما پیامد اصلی به قدرت رسیدن ترامپ، تضعیف دموکراسی است؛ موضوعی که در فصل چهارم مورد بحث قرار می‌گیرد. در این فصل استراتژی‌هایی که اقتدارگرایان منتخب مردم، با توسل به آنها درصدد تحکیم قدرت هستند، به تفصیل مورد بحث قرار می‌گیرند: ۱- خریدن داورها، ۲- حاشیه‌نشین کردن بازیگران اصلی و ۳- بازنویسی قوانین برای تغییر شرایط بازی به ضرر مخالفان. از این استراتژی‌ها در مورد عملکرد دونالد ترامپ به تفصیل در فصل هشتم که ارزیابی موشکافانه نخستین سال ریاست ترامپ است، بحث می‌شود. در این فصل (هشتم) از این بحث می‌شود که آینده دموکراسی در دوران باقی‌مانده ترامپ، به چند عامل بستگی دارد: ۱- نحوه رفتار رهبران حزب جمهوریخواه؛ ۲- مهار کردن ترامپ از سوی جمهوریخواهان؛ ۳- تصمیم رهبران کنگره به برکناری ترامپ که برای آنها- با توجه به اینکه ترامپ از حزب خودشان است- هزینه‌بر خواهد بود.

فصول پنجم و ششم کتاب را می‌توان بیان چاره‎جویی نویسندگان در دفاع از دموکراسی خواند. فصل پنجم حفاظ‌های دموکراسی امریکایی نام دارد. دو مورد از اصلی‌ترین این حفاظ‌ها چنان که اشاره شد، عبارتند از تسامح متقابل و خویشتنداری عرفی: «منظور از تسامح متقابل این است که ما می‌پذیریم مادامی که رقبای ما براساس مقررات مبتنی بر قانون اساسی عمل می‌کنند، حق موجودیت دارند و می‌توانند برای کسب قدرت و اداره امور با ما به رقابت بپردازند» و «خویشتنداری عرفی اجتناب از اعمالی است که با وجود سازگاری با نص قانون، کاملا با روح آن در تضاد است». این دو حفاظ در کنار قوانین نانوشته سیاست در امریکا، مهم‌ترین نگهبانان دموکراسی امریکایی بوده‌اند. در حالی که این حفاظ‌ها در دهه‌های اخیر، به‌شدت تضعیف شده‌اند.

روند این تضعیف، با عنوان «فروپاشی» در فصل هفتم مورد بحث قرار می‌گیرد. نویسندگان در این فصل نشان می‌دهند که «با ضعیف شدن بنیان حفاظ‌های ثانویه، امریکا به‌طور فزاینده‌ای در مقابل رهبران ضددموکراتیک آسیب‌پذیر شده است». مساله مهم از دید آنها اما این است که «این مشکل با ظهور ترامپ آغاز نشد بلکه روند فرسایش هنجارها چندین دهه قبل از اینکه ترامپ از پله برقی[برج خود در نیویورک] پایین بیاید و نامزدی خود را اعلام کند آغاز شده بود». نویسندگان نشان می‌دهند که چگونه نگرش جنگی به سیاست، به ویژه با خط مشی لجوجانه جمهوریخواهان از دهه ۱۹۹۰ قوت گرفت و البته دموکرات‌ها نیز اصل خویشتنداری را کنار گذاشتند. حتی «دوران ریاست‌جمهوری اوباما به جای اینکه فصلی جدید از تسامح و همکاری به همراه داشته باشد، شاهد افراطی‌گری فزاینده و جنگ حزبی بود». ظهور جنبش «تی‌پارتی» چند هفته پس از مراسم تحلیف اوباما، آشکارترین شاهد این ادعاست که خاستگاه‌ها و عملکردش به تفصیل در این فصل مورد بحث قرار می‌گیرد.

خاتمه

«نجات دموکراسی» عنوان فصل پایانی کتاب «دموکراسی‌ها چگونه می‌میرند؟» است. نویسندگان در این فصل ظهور ترامپ را تهدیدی فزاینده برای دموکراسی جهانی می‌خوانند. آنها برای آینده امریکا سه سناریو را ترسیم می‌کنند: نخست اینکه ترامپ در انتخابات دور بعدی شکست بخورد یا در حالتی هیجانی‌تر، استیضاح و مجبور به استعفا شود و شاهد احیای سریع دموکراسی باشیم. این سناریو از دید نویسندگان غیرمحتمل است. دوم اینکه ترامپ و جمهوریخواهان با تکیه بر مسائلی که به مذاق سفیدپوستان ملی‌گرا خوش می‌آید، به روند پیروزی‌های خود ادامه دهند. از دید آنها این سناریوی هولناک که می‌تواند به برچیده شدن کامل دموکراسی منجر شود، نیز غیرقابل تصور نیست. اما سناریوی محتمل از دید آنها که به پس از ترامپ بر می‌گردد، کنار گذاشته‌شدن قواعد نانوشته سیاسی و درگیری فزاینده نهادی است: «دموکراسی حفاظ‌های مستحکم خود را از دست خواهد داد. ممکن است ترامپ و ترامپیسم در این سناریو ناکام شوند ولی ناکامی‌های آنها اختلاف‌های بین احزاب را کمتر نخواهد کرد و یا تنزل تسامح متقابل و خویشتنداری را متوقف نخواهد کرد».

به زعم آنها برای جلوگیری از این روند باید از تاریخ درس گرفت. باید ائتلاف‌های فراگیر تشکیل داد، اعتراض‌ها را به صورت مدنی و نه لجوجانه گسترش داد و به تقویت نهادهای دموکراتیک پرداخت. به‌طور خلاصه از دید نویسندگان، برای مقابله با اقدامات ضددموکراتیک، باید کماکان دموکراتیک عمل کرد و به قوانین نوشته و نانوشته آن پایبند ماند.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر شما