شناسهٔ خبر: 57505 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

تاریخ سیاسی و اجتماعی از میان خاطرات مردی که توده‌ای نبود

پرسه در میان خاطرات کریم کشاورز درباره بوشهر به مناسبت نوزدهم آذر ۱۳۳۱، روزی که به تصمیم دولت وقت بندر بوشهر بندر آزاد شناخته شد.

تاریخ سیاسی و اجتماعی از میان خاطرات مردی که توده‌ای نبود

فرهنگ امروز/ نسیم خلیلی: مدت زیادی از کودتای بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲ نگذشته بود که دو نفر با لباس شخصی به خانه مردی به نام کریم کشاورز تاختند و او را دستگیر و با خود به فرمانداری نظامی بردند و همان روز هم مزدشان را از حسابداری گرفتند، کریم کشاورز خود در کتاب خاطراتش که تحت عنوان چهارده ماه در خارک منتشر شده‌ است، تصریح می‌دارد که «ظاهرا برای دستگیری اشخاص مزد معینی تعیین شده‌ بود که پس از بازداشت فورا پرداخت می‌شد این گویا سیستم آمریکایی بود و تازه معمول شده بود چون قبلا چنین چیزی در ادارات انتظامی وجود نداشت.»

کریم کشاورز ابتدا به لشکر زرهی که آن روزها بیشتر بازداشت‌شدگان را بدانجا می‌سپردند، تحویل داده‌ شد و از او خواستند کلماتی تنفرآمیز درباره حزب توده بنویسد تا آزادش کنند، ترفندی که حکومت وقت بدین‌ وسیله می‌توانست فعالیت احزاب سیاسی را در خفقان دهه سی محدود و چه بسا متوقف کند اما کریم کشاورز در برابر این پیشنهاد با مناعت طبع و آزادگی خاص خود که شمه‌ای از آن را در همین خاطرات نیز می‌توان به تماشا نشست، چنین پاسخ می‌دهد:

«من از شخصی یا جمعیتی تنفرنامه نمی‌نویسم من عضو حزب توده نیستم. این را همه می‌دانند. ولی حاضر نیستم به اشخاص یا جمعیت‌ها توهین کنم. من چه می‌دانم اینها کی هستند.» و به این ترتیب کریم کشاورز به جزیره دورافتاده خارک تبعید شد و در این میان روزنوشت‌هایی در طول سفر به جنوب و روزهای اقامت در تبعیدگاه به رشته نگارش درآورد که هر چند خود می‌گفت تنها یادداشت‌هایی برای همسرش فرخنده و بچه‌هاست اما حاوی اطلاعات و داده‌های تاریخی در خور اعتنایی هم بود که به ویژه به شناخت وضعیت اجتماعی و زیست مردم در شهرهای مختلف و به ویژه شهرهای جنوبی ایران به کار هر تاریخ‌پژوهی خواهد آمد.



یادآوری شعرهای ملک‌الشعرا بهار در میان بادهای بوشهر

یادداشت‌های کریم کشاورز درباره بوشهر تنها مدتی کوتاه پس از آنکه این بندر، از سوی دولت وقت بندر آزاد شناخته شد به رشته تحریر درآمده است و می‌تواند یکی از اسناد زنده و روشنی باشد که وضعیت زیستی مردم بوشهر را در آستانه چنین تصمیمی ترسیم می‌کند، و البته نویسنده می‌کوشد در همان شرایط بغرنج روحی و روانی تبعید و دوری از خان و مان و آشیان خویش، نگاهی تحلیلی و موشکافانه به واقعیت‌های پیرامون خود داشته باشد،  این یادداشت‌ها از این منظر کلیتی است از آنچه تبعید‌شوندگان رنجور پس از کودتا در بوشهر تجربه کرده‌اند، یادداشت‌هایی که در خاطرات کشاورز با این جملات آغاز می‌شود:

«در بوشهر برای نخستین بار حضرت شرجی به خدمت ما رسیدند. بر پدرش لعنت! به قول یکی از همزنجیران «آقا! شرجی هم بدچیزیست» شرجی آن چیزی‌ است که در گیلان ایاز می‌گویند (با مه اشتباه نشود) منتهی ده بار، بیست بار، صدبار شدیدتر. وقتی که در تابستان هوا راکد است و یا باد از طرف مشرق و دریای عمان و یا صحرای عربستان می وزد بخار آب متصاعد از دریا را به ساحل ایران می‌آورد، همه‌چیز را خیس می‌کند... هوا صاف است و شما شمدی را به روی رختخواب می‌کشید.

پس از یک ساعت به حدی خیس می‌شود که باید بچلانیدش. فقط باد شمال یا شمال غربی که از سوی فلات ایران یا مدیترانه می‌وزد و در بوشهر «شمال‌کوه» می‌نامند- این رطوبت‌های ناخوش و موذی را می‌پراکند و محیط قابل‌تنفسی پدید می‌آورد. چون این سخنان را از یک پاسبان محلی شنیدم به یاد شعر مرحوم بهار «هر فیض که آید از شمال آید» افتادم. اینجا سخنان مرحوم بهار بیش از هر زمان و هر جایی صدق می‌کرد.»



و برای لقمه‌ای نان به دریوزه کار می‌روند...

اما همه آنچه کشاورز در دیدار شتابزده و اندوهگنانه خود از بوشهر می‌گوید، به بادها و شرجی هوا خلاصه نمی‌شود بلکه نگاه او چنان‌که پیش از این هم اشاره شد، نگاهی عمیق‌تر و ژرفانگرانه‌تر است مثلا او به تاریخ بوشهر می‌نگرد و گذشته این بندر را بازنمایی می‌کند و از خلال این بازنمایی چشم‌اندازی از رنج تاریخی مردم این اقلیم را نیز به مخاطب خود نشان می‌دهد:

«بوشهر سی سال پیش شهری بزرگ و آبادان بود. عمارات چند اشکوبه و متروک حاکی از گذشته نزدیک و درخشان آن است. امروز بوشهر ویرانه‌ای‌ست که قریب ۶۰۰۰ نفر نفوس دارد. تمام نقاط مسکون کرانه خلیج‌فارس دچار این سرنوشت شده‌است. بندرعباس و بوشهر، جزیره‌ها و بندرهای دیگر جنوب ایران همه متروک و ویران شده‌است.

وقتی که این وضع را با مقدورات صفحات جنوب و کرانه خلیج‌فارس مقایسه کنیم به این نتیجه می‌رسیم که گویی دست مرموزی نقاط حاصلخیز جنوب را برای رسیدن به هدف معینی به این روز سیاه نشانده‌ است. این هدف: تحصیل سود فوق‌العاده به وسیله ایجاد فقر و فاقه و ویرانی و تهیه بازوان ارزان مردم بیکار و فقیر که در زادگاه پربرکت و حاصلخیز خویش از یافتن لقمه‌نانی مایوس گشته نیروی کار خود را به ثمن بخس به موسسات گوناگون نفتی پیرامون خلیج بفروشند.»

کشاورز در پاورقی‌ای که برای همین تکه از روایتش از بوشهر نوشته‌ است، به یادداشتی اشاره می‌کند که چند سال بعد در روزنامه اطلاعات تحت عنوان «چرا سواحل شمالی خلیج فارس خراب و ویرانند» منتشر شده‌ است و بخشی از آن یادداشت را که بدین شرح بوده‌ است، روایت می‌کند و به کمک آن به یادداشت‌های پراکنده خود جنبه تحلیلی‌تری می‌بخشد:

«قدر مسلم این است که قانون تجارت، قانون گمرکی، نرخ تعرفه گمرکی، قانون دریانوردی و مسافرت، قانون رفت و آمد و کسب و کار مردم آن سوی خلیج ایران طوری تهیه و تدوین شده که هر یک از بنادر و جزایر عربی و شیخ‌نشین را به صورت مرکز کار و فعالیت بازرگانی و سوداگری و به صورت بندر آزاد در خلیج  ایران درآورده و مردم بنادر و جزایر ایران را به سوی خود کشانیده که این مردم در آن نقاط شب و روز دست و مغز و سرمایه و نیروی خود را به کار انداخته‌اند و در نتیجه سواحل جنوبی آباد پر از رفاه و آسایش گردیده و به نام سرزمین درخت طلا و بهشت آزادی کسب کار نامیده می‌شود.»

کشاورز در ادامه یادداشت‌های خود تصریح می‌دارد که مردم بوشهر به خاطر بدی اقلیم و بی‌مهری طبیعت نیست که بدین رنج و نیاز افتاده‌اند او روایت می‌کند برخلاف آنچه او و دیگران می‌اندیشیدند، این شهر بیابانی سوزان و بی‌آب و علف نبوده‌است، بلکه او و دیگر تبعیدشدگان بوشهر را سرزمینی دیده‌اند «گرم و مرطوب که از هر سو سبزه روئیده (در مرداد ماه)» و چنین ادامه می‌دهد که: «جنوب ایران آب دارد، آفتاب دارد- برای پرورش نباتات گرمسیری تمام شرایط را واجد است- ولی ناامنی به  معنی بسیط کلمه و شرایط بهره‌برداری از زمین و عوامل دیگر مردم را از این سرزمین پراکنده‌است و برای لقمه‌ای نان به دریوزه کار می‌روند... »

او این تکه‌ها را با رنج می‌نویسد. با بغضی در گلو شاید و وقتی به خارک می‌رود می‌داند که رنج مردم در آن جزیره به مراتب از مردم بوشهر بیشتر است. قصه او در خارک و رنج مردم آن سامان خود مجالی دیگر می‌طلبد.

* تصاویر بوشهر قدیم از آرشیو مهتاب ابراهیم‌زاده است.

ایبنا

نظر شما