شناسهٔ خبر: 57556 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

از دلایل دیده‌نشدن «هزارویک‌روز» وجود «هزارویک‌شب» است

رضا طاهری، نویسنده و پژوهشگر می‌گوید: روایت اصلی «هزارویک‌روز» 19 قصه عاشقانه از زیباترین قصه‌های ایرانی و شرقی است کتاب «هزارویک‌روز» کتاب عاشقانه‌ای است. شخصا حس می‌کنم کتاب تغییر است. یعنی در آن قصه می‌گویند که انرژی پیدا کنند که زندگی کنند. وجه بارز دیگر آن، تو درتویی هزارویک‌روز و دائم تغییر کردن هستی است. اگر بخواهم یک تعریف کلی از هزارویک روز ارائه دهم، باید بگویم یک کتاب کاملا عاشقانه و ایرانی است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛  تقریبا همه ما در طول زندگی‌مان، حداقل یک بار نام قصه‌های هزارویک‌شب را شنیده‌ایم و به طور ضمنی می‌دانیم که یک شهرزاد قصه‌گو راوی قصه‌های آن است. اما شاید خیلی‌های ما ندانیم که در مقابل کتاب «هزارویک‌شب» کتابی به نام «هزارویک‌روز» هم وجود دارد. یعنی شش سال پس از آن‌ که آنتوان گالان (۱۶۴۶ ـ۱۷۱۵) اولین مجلد «هزارویک‌شب» را به زبان فرانسوی منتشر کرد، هموطن او، دلا کروا (۱۶۵۳ ـ ۱۷۱۳)، کتابی منتشر کرد با نام «هزارویک‌روز»، که گذشته از عنوان، تشابهات بسیاری با هزارویک‌شب داشت. در سال 1275 دو تن به نام‌های محمدحسن میرزا کماالدوله و محمدکریم‌خان قاجار آن را از فرانسوی به فارسی ترجمه کردند. این کتاب ظاهرا خاستگاه ایرانی دارد و با کتاب «فرج بعد از شدت» مطابقت‌هایی دارد اما نسخه اصلی فارسی آن هیچ‌گاه پیدا نشده و در حال حاضر هم ترجمه نسخه فرانسوی آن به دست ما رسیده است. «هزارویک‌روز» که از جهات فراوانی با «هزارویک‌شب» مشابهت‌ دارد و در دنیای غرب استقبال خوبی داشته، اما در ایران هیچ‌گاه با اقبالی که «هزارویک‌شب» دارد، روبه‌رو نمی‌شود. چاپ تصحیح «هزارویک‌روز» از طرف انتشارات نخستین بهانه خوبی بود تا به سراغ رضا طاهری، مصحح اثر برویم و درباره بحث‌ها و ابهاماتی که درباره آن وجود دارد به گفت‌وگو بنشینیم که شرح آن‌چه گفتیم و شنیدیم را در ادامه می‌خوانید:
 
 روایت «هزارویک‌روز» در چه سبک داستانی است و قصه آن چیست؟
قصه «هزارویک‌روز» از زمره «جامع‌الحکایات» است که مجموعه قصه‌ها و حکایت‌های قدیم ایرانی هستند. ما در مجموع حدود 30 جامع‌الحکایت داریم، که در ایران تا به الان، دو یا سه جلد آن توانسته چاپ شود. البته «هزارویک‌روز» و «هزارویک‌شب» با دیگر جامع‌الحکایت‌ها یک تفاوت دارند، آن هم این است که این دو یک داستان اصلی دارند و و روایت حول‌وحوش یک داستان مرکزی می‌چرخد و داستان‌های دیگر در لابه‌لا و تو در توی داستان اول هستند.

هزارویک‌روز هم یک لایه اول دارد که حکایت فرخناز، دختر شاه کشمیر است. فرخناز خوابی می‌بیند و طی آن خواب از مردها متنفر می‌شود. خوابش هم این است؛ ماده گوزنی، گوزن نری را که در دام افتاده، نجات می‌دهد و دوباره خود ماده گوزن در دام می‌افتد، ولی گوزن نر کمکی به او نمی‌کند. فرخناز از خواب بلند می‌شود، بعد از آن به ازدواج و مردها بی‌اعتماد می‌شود و خواستگاران زیادی که دارد را رد می‌کند.

«جرعه‌بخش»، دایه قصه که کل کتاب از اوست، از پادشاه می‌خواهد به او اجازه دهد تا فرخناز را به روشی تغییر دهد یا ادبیات درمانی کند. دایه روزانه یک داستان برای فرخناز تعریف می‌کند و ادامه آن را در روزهای بعد می‌گوید. در حقیقت در داستان‌های «هزارویک‌روز» این دایه با تجربه، تلاش می‌کند با تعریف داستان‌های تو در تو از وفاداری مردان عاشق، احساس تنفر شاهزاده به مردان را از بین ببرد و سلامت شاهزاده را به او برگرداند.

ساختار هزارویک روز به چه صورت است؟
«هزارویک‌روز» حدود 19 روایت کلاسیک دارد، 50 روایت خرد در لایه سوم دارد و در 231 روز قصه می‌گوید. البته عملا از بخشی از این 231 روز گذشته‌اند و آن را در هزار روز تقسیم کرده‌اند – یعنی یک سری روزها اصلا قصه ندارد و از حدود 600 روز رد شده‌اند- و به اسم کتاب «هزارویک‌روز» معرفی شده است. ساختار داستان‌نویسی «هزارویک‌روز» تو در تو و لایه به لایه است؛ در لایه اول، حکایت فرخناز، دختر شاه کشمیر (روایت اصلی) قرار دارد. با ورود جرعه‌بخش قصه‌گو، در لایه دوم شش داستان بلند روایت می‌شود. در لایه سوم این روایت‌ها خود به 50 روایت داستانی تقسیم می‌شود که در لایه چهارم و پنجم نیز روایت‌های مستقلی به آن‌ها افزوده می‌شود و جمعا 72 روایت کوتاه را شکل می‌دهند که به صورت کلاسیک 19 داستان می‌شود. بنابراین روایت اصلی کتاب «هزارویک‌روز» 19 قصه عاشقانه است که به جرات می‌توان گفت از زیباترین قصه‌های ایرانی و شرقی جمع‌آوری شده است.


                                   

«هزارویک‌روز» مربوط به چه دوره‌ای است و قصه‌های آن از چه دوره‌ای روایت می‌شود؟
جمع‌آوری داستان‌های «هزارویک‌روز» مربوط به عصر صفوی است، اما فضای تاریخی حاکم بر حکایت‌ها متعلق به قرن اول تا هشتم هجری است. یعنی فضایی که روایت‌ها در آن‌ها شکل می‌گیرد، مربوط به قرن اول هجری و قرن‌های بعد از آن، تا قرن هشتم است. اما بازه جغرافیایی کتاب خیلی وسیع است و خاورمیانه، چین و سواحل جنوب شرقی آسیا این بازه جغرافیایی را پوشش می‌دهد. از نکات بارز و از زیبایی‌های کتاب هم این است که تک به تک شهرها و  بنادر شرق آسیا را نام می‌برد و می‌گوید که ایرانی‌ها به آن‌جا سفر کرده‌اند و مثلا در مالزی، ژاپن و... معامله‌های تجاری می‌کنند، آن هم در عصری که هنوز فرانسوی‌ها یا اروپا با جغرافیایی به این شکل آشنا نبوده‌اند.

روایت‌های کتاب مستندات و منبع تاریخی دارد یا اینکه تماما قصه و افسانه است؟
روایت‌های کتاب سند تاریخی ندارد و در هر صورت جزو قصه‌ها حساب می‌شوند؛ ولی اگر با صفحات تاریخی بسنجیم، یک بینامتنیت ظریفی دارد. یعنی می‌توانیم بگوییم که در بخش‌هایی از روایت‌ها، زندگی اجتماعی مردم ایران قابل برداشت و شناسایی است. مثلا اگر قصه‌ای در روس، آستراخان یا شهرهای شمالی ایران اتفاق می‌افتد، وقتی به حوزه تاریخی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که یک بینامتنیت ظریف بین آن‌ها وجود دارد؛ ولی در هر صورت قصه است و قصه معادل متن تاریخی نیست.    
 
نویسنده اصلی کتاب کیست؟ چرا با وجود اینکه روایت‌ها ایرانی است، ولی نسخه اصلی کتاب به زبان فرانسه است و در حال حاضر هم ما ترجمه فرانسوی کتاب را در اختیار داریم؟
نویسنده کتاب مشخص نیست. یعنی شخصی به نام «فرانسوا پتیس دلاکراوا» در سال 1710 ادعا می‌کند که این کتاب را از شخصی به نام «درویش مخلص» گرفته و دارد به فرانسه ترجمه می‌کند. 6 سال طول می‌کشد که کتاب در 5 جلد در فرانسه چاپ شود. دقیقا در همین زمان، آنتوان گالان فرانسوی شروع به ترجمه و انتشار دوازده جلدی «هزارویک‌شب» کرده است و هر دو کتاب تقریبا هم‌زمان به فرانسه و دنیای اروپا معرفی می‌شوند. بعد از مدتی و در سال 1275 خورشیدی، یعنی در زمان پادشاهی مظفرالدین‌شاه قاجار، «هزارویک‌روز» توسط دو مترجم به نام‌های محمدحسن میرزاکمال‌الدوله و محمدکریم‌خان سرتیپ به فارسی ترجمه می‌شود.

این کتاب در قرن 18 و 19 میلادی هم‌پای یا شاید بیشتر از «هزارویک‌شب» مورد توجه اروپایی‌ها قرار می‌گیرد و فقط از روی یکی از داستان‌هایش به نام «ایراندخت» حدود 18 نمایشنامه توسط برتولت برشت و نمایشنامه‌نویس‌های دیگر کار شده است. منتهی در بخشی که دلاکراوا ادعا کرده کتاب از درویش مخلص ایرانی است، بحث است، چرا که اصل کتاب تحت هیچ شرایطی پیدا نشده، یعنی الان ترجمه فرانسوی کتاب دست ما است و چون اصل کتاب پیدا نشد، خود درویش مخلص جای سوال بود. درویشی که دلاکراوا از آن اسم می‌برد که پادشاهان صفوی دستش را می‌بوسند، احترامش می‌کنند و جایگاهی در دربار صفویه دارد، هرگز پیدا نشد. حتی من و دیگرانی مثل دکتر محجوب که قبل از من روی «هزارویک‌روز» کار کرده بودیم، نتوانستیم اسم این درویش را از میان تذکره‌ها پیدا کنیم. حتی کتابی به نام «هزارویک‌روز» مستقیم در ادبیات فارسی، تذکره‌ها و تاریخ ادبیات ما پیدا نشد. بنابراین آن چیزی که در حال حاضر دست ماست، کتابی است که در 1275 خورشیدی چاپ شده است. پس نثر آن، نثر منشیانه‌ای است که در گذر از نثر متکلف و وزین به نثر ساده فارسی امروز حرکت می‌کند. در واقع یک نثر منشیانه است ولی رگه‌هایی از نثر ساده هم در آن وجود دارد که به آن نثر گذر عصر قاجار یا نثر منشانیه عصر قاجار می‌گویند.

این‌طور که به نظر می‌رسد، استقبال از «هزارویک روز» در ایران و غرب خیلی متفاوت است. این مسئله را چگونه می‌بینید؟
بزرگترین محقق‌های غربی روی این کتاب صحبت می‌کنند. در دنیای غرب بیش از حد روی این کتاب نقد نوشته شده و بیش از حد مورد استفاده و حتی تقلید قرار گرفته، ولی هیچ جا بحث این نیست که این کتاب ایرانی نیست، بلکه بحث سر این است که کتاب «هزارویک‌روز» را دلاکراوا از منابع ایرانی جمع کرده، حتی از یکی از جامع‌الحکایت‌ها به نام «فرج بعد از شدت» -که الان هم ظاهرا یکی از نسخه‌هایش در فرانسه کشف شده- بخشی از این داستان‌ها را بیرون کشیده است. خود دلاکراوا در مقدمه «هزارویک‌روز» این گمان را ایجاد می‌کند که این جامع‌الحکایت «فرج بعد از شدت» را از درویش مخلص گرفته است.

این اثر در فرانسه، انگلیس، آلمان، روسیه، هند، ترکیه و حداقل به بیست زبان در دویست سال پیش چاپ شده است. منتها در زبان و ادب فارسی- با اینکه در سال‌های قبل ترجمه و نسخه سنگی از آن چاپ می‌شود - فقط هفتاد سال پیش، کتابفروشی ادبیه و امیرکبیر تعداد محدودی از اثر، آن هم با حذف کلمه شبانه‌ها، یعنی تقسیم‌بندی‌هایش، کار می‌کنند و دیگر در ایران چاپ نمی‌شود. حتی روی آن تحقیق هم نمی‌شود و به عبارتی می‌شود گفت که کتاب فراموش شده است. البته در لابه‌لای مقالات یا کارهای آقای حدیدی مثلا در «سعدی تا آراگون» از این کتاب اسم می‌آورد. یا مثلا جلال ستاری در «جهان هزارویک‌شب»، مقاله‌ای با عنوان «مقدمه‌ای بر هزارویک‌روز» دارد، یا در کتاب دیگرش «افسون شهرزاد» از این کتاب اسم می‌آورد؛ ولی با این وجود کار تحقیقی روی «هزارویک‌روز» انجام نشده و حداقل در این صدوچند سال اخیر -که زمان زیادی هم هست- در کشور ما چاپ نشده است.

                      

سوال هم همین است که چرا «هزارویک‌روز» که همراه و هم‌دوره با «هزارویک‌شب» است، ولی نتوانسته آن طور که «هزارویک‌شب» معروف شده، دیده شود؟
دلایل زیادی دارد. ما در سال‌های اخیر خیلی از کتاب‌های دیگر هم داریم که دیده نشده. مثلا کدام یک از جامع‌الحکایت‌های ما دیده شده؟ جامع‌الحکایت‌هایی که حتی نویسنده‌شان هم مشخص نیست. البته جامع‌الحکایت‌هایی هم داریم که جدیدا تصحیح و چاپ شده اما کتاب‌های کم خوانشی بودند. یا اینکه چرا خود این کتاب بعد از این گمانه‌زنی‌هایی که غربی‌ها روی نویسنده آن ایجاد کردند و عملا این بحث‌ پیش آمد که دلاکراوا این کتاب را به نوعی تحت اسم درویش مخلص نامی چاپ کرده است. شاید یکی از دلایل دیده نشدن «هزارویک‌روز»، وجود «هزارویک‌شب» است. از طرفی قصه‌های هزارویک‌روز، در عین حالی که خیلی زیبا کنار هم چیده شده، قصه‌هایی نیست که ما ایرانی‌ها با آن‌ها نا آشنا باشیم. هر کسی که کتاب را بخواند، حس می‌کند قصه‌هایی شبیه به آن را شنیده یا خوانده است و شاید از پرداخت عالی، منظم و شکیل کتاب هم لذت ببرد. از این جهت شاید ما ایرانی‌ها منابع گسترده‌ای در ادبیات داستانی و قصه‌ها داشته‌ایم که یک مقدار از این کتاب غفلت کرده‌ایم. علت دیگر غفلت از این کتاب را باید هم از محققان و هم بخش‌های کتاب پرسید که چرا منابع خوب ایرانی مثل این کتاب خوانده نمی‌شود.

این کتاب شباهت‌هایی با «هزارویک‌شب» دارد که حتی در عنوان کتاب هم دیده می‌شود. عمده شباهت‌های این کتاب با «هزارویک‌شب» را چه می‌بینید؟
من یک کتاب دویست صفحه‌ای دارم که در آن به بحث بینامتنیت «هزارویک‌روز» با «هزارویک‌شب» و دیگر ادبیات عامیانه ایرانی پرداخته‌ام و خیلی از این مسائل را بیان کرده‌ام. به نظرم یکی از دلایلی که غربی‌ها دست روی «هزارویک روز» می‌گذارند، شباهت این دو با هم است.  هر دو کتاب ماجرای یک زن است و داستان‌گو هم زن است. از طرفی بحث تغییر است، که در هر دو کتاب به آن پرداخته شده است. یکی داستان می‌گوید که کشته نشود -یعنی شهرزاد قصه‌گو در «هزارویک‌شب» برای نجات جانش برای شهریار قصه می‌گوید- و دیگری که دایه فرخناز در «هزارویک‌روز» باشد، برای اینکه فرخناز تغییر کند، برای او قصه می‌گوید؛ و این همان ادبیات درمانی است که باید در ادبیات ما جایگاه ویژه‌ای داشته باشد، ولی به آن توجه چندانی نشده است.

عمده‌ترین تفاوت آن‌ها در چیست؟
«هزارویک‌شب» از نظر داستانی گسترده‌تر، تعداد داستان‌های آن بیشتر و تقریبا می‌توان گفت دو برابر «هزارویک‌روز» است. تفاوت دیگر در شکل و بن‌مایه قصه‌ها است و اینکه در «هزارویک‌روز» جغرافیا بارزتر و داستان‌ها از نظر ساختار داستانی کامل‌تر و گیراتر هستند. یعنی پرداخت داستانی «هزارویک‌روز» توسط دلاکراوا، داستان‌ها را جذاب‌تر از «هزارویک‌شب» کرده و داستان‌هایش مقداری خام‌تر است. در «هزارویک‌شب» روایت‌کننده‌های بسیاری کنار هم جمع شده‌اند، تا این کتاب شکل بگیرد ولی ظاهر قضیه «هزارویک‌روز» این‌طور است که یکدست است و این یکدستی خوانش آن را برای مخاطب فرانسوی یا اروپایی آن دوره و حتی امروز راحت‌تر می‌کند. بنابراین یکی از تفاوت‌های این دو کتاب، شاید وجه ساختاری کار شده روی داستان‌ها باشد.

 اگر بخواهید «هزارویک‌روز» را به دیگران معرفی کنید، ویژگی بارز آن را چه چیزی می‌دانید؟
کتاب «هزارویک‌روز» کتاب عاشقانه‌ای است. شخصا حس می‌کنم کتاب تغییر است. یعنی در آن قصه می‌گویند که انرژی پیدا کنند که زندگی کنند. وجه بارز دیگر آن، تو درتویی هزارویک‌روز و دائم تغییر کردن هستی است. اگر بخواهم یک تعریف کلی از هزارویک روز ارائه دهم، باید بگویم یک کتاب کاملا عاشقانه و ایرانی است.
 
مخاطب قصه‌های «هزارویک‌روز» چه کسانی هستند، آیا می‌تواند جزو کتاب های کودک‌ونوجوان هم باشد؟
مخاطب قصه‌ها معمولا همه آدم‌ها می‌توانند باشند، ولی چیزی که از «هزارویک‌روز» برداشت می‌کنیم، این است که شاید جوان‌ترها با کتاب انرژی بگیرند، ولی در مجموع همه مخاطب‌های دیگر مانند بزرگسالان و حتی کودک هم دربر می‌گیرد. چون کتاب در دنیا بارها به زبان کودکانه خلاصه شده است. در کل جامعه مخاطبی که کتاب بر آن تاثیرگذار است، شاید نسل جوان باشد.

 چه شد که به سراغ «هزارویک‌روز» رفتید و تصحیح آن چقدر از شما زمان گرفت؟
من پیش از این، حدود چهارسال روی «هزارویک‌شب» کار می‌کردم و متوجه «هزارویک‌روز» هم بودم و اینکه چرا نسخه‌ای از آن در ایران نیست، البته یک چاپ تغییریافته از «هزارویک‌روز» داریم که نصف کتاب اصلی هم نمی‌شود. نسخه اصلی را که پیدا کردم حدود یک سال برای کار روی آن وقت گذاشتم. البته چون یک نسخه بیشتر نداشت و خوانا هم بود، تصحیح آن مانند تصحیح حافظ و تصحیح‌های این‌چنینی نبود، چون معمولا در ادبیات مرسوم است که تصحیح کتابی که یک نسخه و خوانا باشد را تصحیح نمی‌گویند، بلکه با نوشتن مقدمه‌ای آن را منتشر می‌کنند. یا اگر نیاز باشد رسم‌الخط املایی ‌و انشایی آن را تغییراتی می‌دهند. تصحیح من به خاطر اسامی جغرافیایی یا اسامی خاص و بحث‌های این‌چنینی بود که تک‌به‌تک آن‌ها را با نسخه فرانسوی کتاب سنجیدم و روی آن‌ها کار کردم تا کتاب شسته و رفته‌ای تحویل دهم؛ بنابراین اگر کلمه تصحیح را روی این کتاب اضافه کردم و خیلی هم وقتم را گرفت، بیشتر به همین دلیل بود.

یکی دیگر از دلایلی که مرا به سمت این کتاب کشاند، زندگی خود دلاکراوا بود و اینکه آیا دلاکراوا می‌توانست با یک دروغ اینچنینی، کتابسازی کند؟ البته امروز که کتاب‌سازی نیست. چون هم برای فرانسوی‌ها حدود 300 سال گذشته و جزو منابعشان است و هم ترجمه آن برای ما ایرانی‌ها، جزو کتاب‌های ثبت و ضبط شده، حداقل در بخش ادبیات است. اینکه مترجم‌های اثر چه کسانی هستند و کجاها از آن‌ها اسمی آمده و نقاشان کتاب، همه این‌ها وقت زیادی می‌گرفت و جمعا کارهای اینچنینی، با تصحیحات املایی و... حدود یک سال از من وقت ‌گرفت.

در حال حاضر مشغول چه کاری هستید و اینکه آیا کتابی در دست نگارش یا چاپ دارید؟
در حال حاضر سه کتاب ترانه عربی در دست ترجمه دارم که تقریبا تمام شده است. ترانه‌های عبدالحلیم، ترانه‌های ام‌الکلثوم و ترانه‌های کاظم‌الساهر که از نزار قبانی می‌خواند. کتاب «بررسی هزارویک‌روز از دیدگاه بینامتنی» هم آماده دارم که چاپ نشده و دنبال ناشر برای آن هستم؛ در مجموع هشت کتاب چاپ نشده در دست دارم. متاسفانه در این اوضاع بسیار بد نشر، حتی رغبت اینکه به سراغ نشرها بروم و آن‌ها را معرفی کنم هم ندارم. این روزها بیشتر درگیر کتاب «هزارویک‌شب» هستم و آخرین بررسی‌هایم را روی آن انجام می‌دهم.

نظر شما