شناسهٔ خبر: 57822 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

قیصری انسان را فراتر از آدمیزاده ترسیم نمی‌کند

مریم برادران با تاکید بر اینکه مجید قیصری از حس گذشته و سعی می‌کند با اتفاقات انسانی حتی احساسی با عقلانیت مواجه شود، می‌گوید: در آثار وی ندیدم که انسان را فراتر از آدمیزاده ترسیم کند و به او وجهه ماورایی بدهد. این نشاندهنده گریز نویسنده از همان حس ماورایی دیده شدن است.

فرهنگ امروز/ زهرا حقانی: مجید قیصری، نویسنده‌ای است که در مدت 25 سالی که قلم به‌دست گرفته، علاوه بر داوری در جشنواره‌های مختلف ادبی،‌ آثار بسیاری در زمینه‌های دفاع مقدس، دین و موضوعات اجتماعی خلق کرده که برخی از این کتاب‌ها جوایزی همچون رمان برتر اوراسیای روسیه، کتاب سال شهید حبیب غنی‌پور، مهرگان ادب، جایزه ادبی اصفهان، جایزه نویسندگان و منتقدان مطبوعات، قلم زرین و جایزه پِکا را نیز به خود اختصاص داده‌اند. دریافت این جوایز و جلب نظر مخاطبان از طیف‌های مختلف،‌ نشان از قوت قلم و جسارت وی در پرداختن به موضوعات از زاویه‌هایی خلاف دید بسیاری دیگر از اهالی قلم است. این نویسنده که در فضای انقلاب بالیده و جنگ را از نزدیک حس کرده، گاه نیز  مورد انتقاد قرار گرفته و برخی آثار وی را ضد جنگ می‌دانند. 
 
به بهانه معرفی نویسندگان شاخص چهار دهه انقلاب اسلامی، در گپ‌وگفتی با مریم برادران؛ داستان‌نویس، پژوهشگر و داور جشنواره‌های ادبی،‌ ضمن معرفی ویژگی‌های قلم، زاویه دید و شخصیت نویسندگی مجید قیصری، برخی از آثار شاخص وی از زوایای مختلف مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت.


مجید قیصری نخستین قدم‌های نویسندگی را چگونه برداشت؟

مجید قیصری متولد 1345 در تهران با اصالت اصفهانی است. وی در جوانی جنگ را تجربه کرده و پس از پایان جنگ در سال 1368 وارد دانشگاه علامه می‌شود و براساس علاقه شخصی رشته روانشناسی را انتخاب می‌کند، ولی ادامه تحصیل نمی‌دهد؛ دانشگاه برای او جاذبه ندارد، با این‌حال تاثیر این دوره را در آثار وی می‌توان دید. علاوه براینکه واضح است مطالعات جانبی هم داشته است. پس از پایان تحصیل، در سال 1372 نوشتن را آغاز کرد. مانند خیلی‌ها شاید خیلی جدی و به قصد نویسنده شدن دست به قلم نگرفت، ولی به دلیل تجربه‌ای که در جنگ داشت، یادداشت‌هایی را در آن دوره نوشته بود به مرتضی سرهنگی نشان می‌دهد و از سوی وی تشویق به نوشتن می‌شود. این آغاز نویسندگی قیصری است.
 
نخستین کار وی، یک داستان کوتاه به اسم «صلح» بود که خیلی سروصدا کرد. ذکر این نکته لازم است که وقتی امروز کتاب‌ها و داستان‌های قیصری را می‌خوانیم و آن‌را در زمینه خودش قرار می‌دهیم، تفاوت زاویه نگاه آشکار می‌شود. در آن دوره که تازه جنگ تمام شده بود، قیصری با زاویه نگاه خاص خود، تلاش‌های متفاوتی را تجربه کرد. نوشتن صلح در زمانی که همه از جنگ دوست‌داشتنی می‌نوشتند، نشانگر جسارت و تفاوت است. چون قلم وی قوت خوبی داشت، از نظر ادبی کسی ایراد خاصی به وی نگرفت و همین باعث شد که تشویق شود و به نوشتن ادامه دهد. بسیاری این قلم را ستایش کردند و اینکه یک نویسنده جوان ظهور کرده که با ویژگی‌های خاصی می‌نویسند و به‌نظر می‌آید آتیه روشنی دارد، کمک کرد که قیصری این راه را جدی‌تر ادامه دهد. ولی واکنش‌های منفی هم زیاد بود که همچنان هم وجود دارد. امروز هم در بسیاری محافل ادبی، برخی آثار وی را ضد جنگ می‌دانند، درحالی‌که اینطور نیست. بستگی دارد که ما در چه زمینه‌ای و با چه رویکردی به آثار نگاه کنیم.
 
با آدمی مواجه هستیم که در دوره بسیار مهمی از زندگی‌اش تجربه خیلی خاصی داشته که البته سعی کرده ابتدا از خودش عبور کند و بعد این تجربه را بیان کند. درست است که شاید اصلش علاقه و دلبستگی به اثر باشد، ولی به‌نظر می‌آید خیلی بی‌تکلف این جنگ را برای دیگران به‌گونه‌ای روایت می‌کند که به زمان و مکان وابسته نیست و شاید در ادبیات ما از این جنس کار حداقل در سال‌های گذشته چندان دیده نمی‌شد.


این نویسنده کار خود را با کتاب‌های جنگ و دفاع مقدس آغاز کرد و تا یک زمانی هم بیشتر آثار وی در این زمینه تولید می‌شد، ولی به‌نظر می‌رسد از یک دوره‌ای به بعد این رشته تا حدی قطع شده و قیصری به سراغ حوزه‌های دیگر ازجمله دین و اجتماع رفت.
 
اتفاقا این موضوع یکی از ویژگی‌های آثار قیصری است. به‌نظر می‌رسد آدمی است که براساس تجربیات و زمینه‌هایی که در آن قرار داشته، می‌نویسد. یک دوره مهم جنگ داشته که خیلی اثرگذار بوده، ولی آثاری را هم از وی می‌خوانیم که به‌نظر جنگ نیست، مانند «جشن همگانی» که گمان می‌کردم در یک دوره خاصی نوشته شده، ولی وقتی از خودش سوال کردم، متوجه شدم که این اثر در طول زمان نوشته شده که به‌خاطر جنس داستان‌ها در یک مجموعه جمع شده‌اند. بیشتر آثار این مجموعه اصلا فضای جنگی ندارند و حتی بعضی از آن‌ها نگاه امروزی دارند. مانند قصه «فرار» در همین مجموعه که داستان زنی است که تحمل فضای ایران را نداشته و قصد مهاجرت دارد. فضاهایی که ترسیم می‌شود، فضای اجتماعیِ کاملا امروزی است. به هرحال دغدغه‌هایش از جنس ایرانی بودن و کاملا بومی و به‌طور طبیعی اسلامی بودن است.
 
«سه کاهنِ» مجید قیصری، رمانی است درباره زندگی پیامبر (ص) در کودکی و سه کاهنی که نشانه‌های نبوت را در آن حضرت مشاهده می‌کنند. این کتاب تاکنون به دو زبان روسی و ایتالیایی ترجمه و اخیرا ترجمه روسی آن در همان کشور رونمایی شد. وقتی این رمان را خواندم، شخصیت‌های آن خیلی برایم سوال بود که باعث شد به سراغ تاریخ بروم و کمی آن‌را بکاوم. مثلا ویژگی‌های حلیمه یا حارث برایم جالب بود که ببینم یک نویسنده از چه چیز تاریخی استفاده می‌کند و چقدر این مطالب سندیت دارد. چیزی که برایم جالب بود و از خود نویسنده هم درباره آن سوال کردم این بود که اشاره‌ها در کنار خلأهای تاریخی می‌تواند موثر باشد. از ویژگی‌های کار قیصری این است که باعث می‌شود در خلأها به کشفیات جدیدی از زاویه نگاه و درک خودش برسد که خودِ این جذابیت ایجاد می‌کند. این روایت‌ها از متن خودش جدا نیست و نمی‌توان ایرادی به آن وارد کرد. بلکه زاویه نگاه متفاوتی است که همین باعث می‌شود که کار متفاوت و خواندنی شود.
 
همچنین دیگر داستان دینی وی با عنوان «شماس شامی» است که خیلی گُل کرد و دیده شد. این کتاب با محوریت امام حسین (ع) و درباره واقعه‌ای است که در دربار یزید رخ می‌دهد و داستان فردی مسیحی از نوادگان عیسی بن مریم است. ما یک روایت ساده درباره این ماجرا شنیده‌ایم، ولی این موضوع برای قیصری حساسیتی ویژه داشته که تبدیل به داستان شده است. قلم قیصری روان است و پیچیدگی ندارد و به‌نظر می‌رسد به همین دلیل مخاطبان متنوعی دارد.
 
در مجموعه «جشن همگانی» داستانی با تِم دینی دارد با عنوان «موسای دیگر» با محوریت حضرت موسی بن جعفر (ع) که روایت خاص و شیرینی است. وی به قلم بورخس، کرامتی از امام روایت می‌کند که رمزآلود بوده و بستری برای داستانی شدن و جهانی شدن است. اینکه این پیچیدگی‌ها و معجزات چیزهایی است که همیشه برای همه آدم‌ها در همه دنیا جذابیت دارد و مانند خواب و رویا، یکی از اِلِمان‌های طبیعی داستان است، می‌تواند ذهن را پرواز دهد. او نکته‌های خوبی را از تاریخ بیرون کشیده که شاید ما خیلی ساده از کنارشان می‌گذریم. این نشان می‌دهد که این نویسنده اهل کشف است. قیصری می‌گوید من اگر 10 سال در جایی حبس شوم، به اندازه کافی ایده برای نوشتن دارم. این نشان می‌دهد که از کنار هیچ چیزی ساده نمی‌گذرد که این پویایی نکته مهمی برای یک نویسنده است.


یکی از ویژگی‌های آثار قیصری این است که قصه‌ها با اینکه تِم اصلی‌شان تقریبا یکی است، ولی تکراری نیستند.
 
هر کسی یک بُن‌مایه ایده‌ای دارد که همان را پرورش می‌دهد، ولی اینکه این بُن‌مایه چقدر ابعاد پیدا می‌کند به خلاقیت و ابعاد وجودی فرد برمی‌گردد؛ اینکه وقتی کاری را انجام می‌دهیم، احساس نکنیم که چقدر کار تکراری است، اهمیت دارد. در کارهای قیصری این را زیاد می‌بینم که بُن‌مایه همان است، ولی تکراری نیست.
 
در «جشن همگانی» وقتی داستان‌ها را می‌خوانم، مثلا در داستان «در را باز کن» یک آدم جنگ است که مدام با خودش کلنجار می‌رود که به چیز مشهور است؟ وقتی به عادت‌هایش فکر می‌کند می‌بیند که «تُن‌ماهی‌خور قهاری است.» این کلنجاری که با خودش دارد خیلی وقت‌ها وقتی وارد لایه‌های انسانی می‌شود، انگار که آن تعارض‌های انسانی که در سراسر داستان‌هایش حضور دارد، خودش یک جنگ درونی است. انگار انسان‌ها دائم در جنگ هستند چه در اجتماع، چه در خانواده و چه در لایه‌های فردی. شاید مهم‌ترین ویژگی که جنگ را نیز جذاب می‌کند،‌ دوگانگی‌های جاری در آن است.
 
من فکر می‌کنم هیچ آدم سالمی جنگ را دوست ندارد، بخاطر پیامدهای آن ازجمله دوری‌ها، از دست‌دادن‌ها و حتی همین که انسانی مجبور می‌شود کسی را بکشد. به‌نظرم می‌رسد کسانی هم که جنگ را دوست‌داشتنی می‌نویسند و آن‌را تقدیس می‌کنند هم فقط به جنبه اُلوهی آن ازجمله شهادت نگاه می‌کنند و جنبه انسانی و زیست طبیعی آن‌را حذف می‌کنند. اتفاقا کسانی که به این بخش از جنگ پرداخته‌اند، موفق‌تر بوده و بُرد بیشتری داشته‌اند. ما در جنگ دقیقا دو بخش تنفر و دلبستگی را داریم.
 
در داستان «جنگ بس است» از مجموعه «سه دختر گل‌فروش»، کسی که جنگ را تجربه کرده، برای دوست دیگرش می‌نویسد. دلتنگی این فرد از نوشته‌های او نمایان است، وقتی که می‌گوید «من هنوز درگیر جنگ هستم.» این حس دلتنگی اتفاقی است که برای خیلی از آدم‌های جنگ رخ می‌دهد. حس مشترک این آدم‌ها که دلتنگ آن می‌شوند، حس برادری است که در روال عادی زندگی در جامعه این حس برادری را نمی‌بینند. به‌نظر می‌رسد آدم‌های داستان‌های قیصری، زیاد دلتنگ آن ارتباط انسانی و حس برادری در جنگ می‌شوند. این یک بُعد از جنگ است و بُعد دیگر، تنفر از جنگ و حکایت از دست دادن‌ها است. این روی زشت جنگ، خیلی غم‌انگیز است و طبیعی.
 
در داستان «درخت کلاغ» از مجموعه «زیر خاکی»، راوی که یک بابای مدرسه است، می‌گوید کسی که به جنگ می‌رود یا جنگ را حس می‌کند، دیگر آدم عادی نمی‌شود. او شاهد بمباران مدرسه و تکه تکه شدن بچه‌ها و شاعرانگی مادری بوده که فرزندش را پیدا نمی‌کند چون به نوعی متلاشی شده و اینها همه روی او تاثیرگذاشته و روح و روانش را درگیر کرده است. وقتی متن داستان را می‌خوانیم، با یک انسان آشفته روبه‌رو می‌شویم که چیزهایی را پراکنده روایت می‌کند. وقتی درباره این روی جنگ را می‌خوانیم، حس تنفر، جای دلبستگی‌ها را می‌گیرد.
 
رویکرد دیگری که در بحث جنگ وجود دارد این است که آدم‌ها باید یاد بگیرند که دلبسته نشوند و از دست دادن را یاد بگیرند. داستان «کی اولین شوت را می‌زند» از مجموعه «نگهبان تاریکی»، عملیاتی را روایت می‌کند که پس از آن رزمنده‌ها همه در فکر دوستان از دست‌رفته خود هستند؛ کِز کرده‌اند و صدای غم شنیده می‌شود. در این حین یک نفر آن‌ها را به فوتبال دعوت می‌کند و می‌گوید «از دست دادن را در جنگ باید یاد بگیریم، در غیراینصورت زندگی را می‌بازیم.» در همین داستان، جمله دیگری هم وجود دارد که باز به همین بحث یادگیری برمی‌گردد. جمله این است: «اولین عملیات، کوره آدم‌سوزی است» به این معنی که آدم‌ها اگر بتوانند تجربه‌های اول را در جنگ یاد بگیرند می‌توانند جنگیدن را ادامه دهند. به زبان من، اگر کسی بتواند با این تجربیات کنار بیاید، «می‌تواند جنگ را زندگی کند.»


به‌نظر شما مواجهه نزدیک این نویسنده با مقوله جنگ، چه اندازه روی کیفیت نوشته‌هایش تاثیرگذار بوده است؟
 
قیصری ضمن مواجهه نزدیک با جنگ، آن‌را مزه مزه کرده و خوب دیده، خوب شنیده و خوب روایت کرده است. او از حس رد شده و این خوب دیدن و خوب شنیدن را وارد تحلیل کرده است. گاهی داستان‌های جنگ نوشته می‌شوند، ولی در حد احساس و ایدئولوژی می‌ماند، ولی به‌نظر من در کارهای قیصری عقلانیت مشهود است. انگار در جنگ زندگی کرده و با آن بالیده است. به همین دلیل در کارهای مذهبی و حتی در «جشن همگانی» هم آدم‌هایی که می‌بینیم، احساس می‌کنیم این شخص هم باید آدم جنگ باشد؛ جنس کلنجارش یا سبک نگاهش به آدم‌های آشنای جنگ روایت شده‌ دیگرش شبیه است.
 
یکی دیگر از ویژگی‌های آثار قیصری، قدرت تصویرسازی برای مخاطب است. هنگام خواندن داستان‌ها می‌توان وقایع را تجسم کرد. در همین مجموعه «جشن همگانی» در داستان «بلور»، قصه مردی روایت شده که از فضای شهر خسته شده و از آن بیرون می‌زند و به سمت سرزمین مادری‌اش «گیلاوند» می‌رود. آنقدر آشفته بود که حواسش نبوده بالاپوش مناسبی داشته باشد. وقتی برای تهیه لباس می‌رود، آدمی را با یک کوله‌پشتی بزرگ می‌بیند که در حال خروج از فروشگاه است. بعد متوجه می‌شود که این آدم،‌ سال‌هاست در کوه دماوند دنبال پدر خود می‌گردد و مردم همه از این داستان باخبر بوده و او را می‌شناسند. فروشنده از پدر این مرد اینطور روایت می‌کند که «چندوقتی از کوه دماوند دود بلند می‌شد، انگار که دیو بیدار شده باشد و پدر سر گذاشته بر پیچ و خم دماوند.» وقتی این داستان را می‌خوانیم، نوعی ایثار و فداکاری را حس می‌کنیم؛ نوعی حس مبارزه با دیو. این آدم شبیه شخصیت داستان «طلخک» در مجموعه «گوساله سرگردان» است؛ کوروش کسی که از جنگ برگشته و حالا دچار مسائل خاص خودش است. در این داستان، راوی از کورشی روایت می‌کند که معتاد است اما می‌خواهد از آن رها شود. می‌گوید مرا در قفسی بیانداز تا ترک کنم، ولی تاب نمی‌آورد و می‌میرد. او داستان مبارزه کورش با خودش را روایت می‌کند.
 
قیصری در آثارش از صدای قلب‌های این آدم‌ها روایت کرده و خوبی کارش این است که سراغ فرماندهان جنگ نرفته و از سربازهای معمولی گفته است. به همین دلیل داستان برای مخاطب قابل درک‌تر و هم‌ذات پندارانه است. نوشته‌ها هرچه به متن جامعه و مردم نزدیک‌تر باشند و از واقعیت‌ها بگویند، ارزش بیشتری برای تاثیرگذاری بر مخاطب دارد و این یکی دیگر از ویژگی‌های قلم مجید قیصری است. به گمانم تنها کار این نویسنده که فرمانده در آن نقش محوری داشت، داستان «ضیافت به صرف گلوله» است. در این کتاب فرماندهان ارتشی را می‌بینیم، فضا جنگی‌تر و روایت پلیسی و ارزیابانه است. البته سعی دارد از رازهایی پرده بردارد اما نمی‌دانم چرا مانند بقیه کارها نمی‌چسبد.


اگر آثار قیصری در ترازوی جنسیتی قرار گیرند، سنگینی کفه ترازو بیشتر به کدام سمت است؟
 
درباره رابطه جنسیت در آثار مجید قیصری باید گفت که در آثار وی جنگ خیلی مردانه است و حتی جاهایی که زنی را در کنار مردی روایت می‌کند، به‌نظر می‌رسد که جنگ برای زنان یک منطقه ممنوعه است. مثلا در داستان «آداب سفر» در «سه دختر گل‌فروش»، زن بعد از پنج سال زندگی متوجه می‌شود همسرش جنگ را تجربه کرده و ترکشی در بدن دارد. دلخور می‌شود که چرا او این قسمت از زندگی‌اش را نگفته و پنهان کرده است؛ انگار سرّی برای آن مرد است. در داستان «یک اسم عربی» هم به نوعی این نگاه اتفاق می‌افتد؛ اینکه زن در وسایل مرد؛ کوله «سعد حمدون» را می‌بیند و درباره آن می‌پرسد، مرد را وارد فضایی می‌کند که ترجیحش بر تنهایی و دور شدن از فضای خانه است. زن را محرم راز خود نمی‌داند!
 
احساس می‌کنم در داستان‌های مجید قیصری، زن‌ها هرچند که خوب و ایثارگرند، اما در حاشیه قرار دادند. در داستان «چیزی که بوده و دیگر نیست» در مجموعه «سه دختر گل‌فروش»، با مردی مواجهیم که در جنگ پایش را از دست داده و اینجا نقش زن در حد یک مراقب است؛ تازه مراقبی که باز نیاز به مراقبت دارد و مرد در همین شرایط هم نقش خودش را ایفا می‌کند. نهایتِ تصویر زن در آثار مجید قیصری، یک موجود ایثارگر و مهربان و مشاهده‌گر است که تاثیرگذار نیست. انگار زن در نقش کامل‌کننده و آرامش‌دهنده به مرد و کمک‌کننده در رفع تنهایی است. البته شاید با توجه به ماهیت جنگی داستان‌های وی، کمی قابل قبول باشد که زن‌ها محور نیستند. به هرحال این خلأ هست و امیدواریم در داستان‌های دیگر وی بیشتر به زنان پرداخته شود. شاید داستان «طناب‌کشی» تنها موردی است که زن نه تنها حضور پررنگی در داستان‌ دارد، بلکه محوری و فاعل است. آنقدر این زن بزرگ است که همه تهمت‌ها را به جان می‌خرد، ولی راز همسرش را پنهان می‌کند. یا در داستان «سه کاهن» هم حلیمه؛ دایه پیامبر (ص)، حمایت‌گری جسور است.
 
به‌نظر می‌رسد ردپای بچه‌ها نیز در کتاب‌های وی چندان پررنگ نیست.

بله، ردپای بچه‌ها چندان در نوشته‌های قیصری دیده نمی‌شود. در برخی جاها مانند داستان «سه دختر گل‌فروش» این حضور احساس می‌شود. البته خیلی از قهرمانان داستان‌های این نویسنده، نوجوانان و جوانان هم‌سن و سال خودش هستند و همین که از تجربه شخصی خودش کمک گرفته، باعث پختگی کارهایش شده است. در حوزه نوجوان اثر خاصی ندارد؛ البته آثاری مثل «سه کاهن» از نظر محتوا و تصاویر به‌گونه‌ای است که نوجوانان می‌توانند بخوانند. انگار نقش زنان و کودکان در نوشته‌های قیصری ابزاری است که می‌تواند نشان دهد جنگ چقدر می‌تواند منفور باشد و آسیب‌زننده به این قشر.


جایگاه مقوله معنویت و قدسی بودن در آثار مجید قیصری کجاست؟
 
این موارد در آثار وی دیده می‌شود، ولی اینکه تاکید کردم قیصری از حس می‌گذرد و سعی می‌کند با اتفاقات انسانی حتی احساسی با عقلانیت مواجه شود، باعث می‌شود دچار خرافه نشود. البته چون با داستان مواجهیم و رویکردهای مختلف خلاقانه در داستان وجود دارد، در مسائلی مانند خواب و رویا، سبک‌هایی مانند رئالیسم جادویی به‌کار گرفته می‌شوند.
 
در آثار وی ندیدم که انسان را فراتر از آدمیزاده ترسیم کند و به او وجهه ماورایی بدهد. شخصیت «صفرعلی» در داستان «ماه‌زده» در مجموعه «گوساله سرگردان»، یک جوان کرمانشاهی است که صدای نوحه‌مانندی در منطقه جنگی در نیزار می‌شنود که به همان رویکردهای فرازمینی برمی‌گردد. او صدایی را می‌شنود که دیگران نمی‌شنوند و جدی گرفته نمی‌شود و آدم‌ها به چشم مجنون به او نگاه می‌کنند. تا اینکه مادر شهید خواب می‌بیند که پسرش جای خود را نشان می‌دهد و پس از تفحص، مشخص می‌شود محل کشف پیکر شهید در همان محدوده‌ای است که صفرعلی صدا را می‌شنید. پس از این ماجرا، دیگر کسی صفرعلی را آنجا نمی‌بینند، چون دوست ندارد آدم‌ها به چشم دیگری او را نگاه کنند. شاید این نشاندهنده گریز نویسنده از همان حس ماورایی دیده شدن باشد؛ حتی شخصیت داستان از اینکه متفاوت دیده شود و از تقدسی‌سازی گریز دارد.


آیا محدوده دید قیصری در آثارش فقط در داخل مرزهای جغرافیایی ایران است یا فارغ از مرزها به ابعادی فراتر از این گستره جغرافیایی نظر دارد؟

در داستان‌نویسی یا هر آفرینش دیگری، شاید دو سر طیف داریم؛ محلی دیدن و جهانی دیدن. بعضی‌ها فقط در محدوده‌ای خاص برای مخاطب ویژه خود می‌نویسند و برخی فارغ از همه مرزها و ارزش‌ها، همه‌چیز را بدون توجه به زمینه خاص روایت می‌کنند. در کنار این دو نگاه، به‌نظر من یک نگاه بینابینی وجود دارد که شعار آن این است: «جهانی بیندیش، محلی عمل کن». به اعتقاد من بُن‌مایه اصلی کارهای مجید قیصری این ویژگی را دارد. خودش می‌گوید این تعریف اسطوره از «کَمبِل» است. با این‌گونه نگاه کردن، او همه آئین و سنت ایرانی و اسلامی را با یک زبان جهانی بیان می‌کند. یعنی به‌عنوان یک ایرانی جنگ را روایت می‌کند به گونه‌ای که مخاطبش می‌تواند بیرون مرزها باشد و این موضوع را در «جنگی بود جنگی نبود» می‌بینیم؛ یک رزمنده ایرانی را با ویژگی‌های خودش می‌بینیم، بدون اینکه بخواهد درصد معنویت را در داستان بالا ببرد. نوع گفتمان‌ها و استفاده از نمادهایی مثل نوحه و اذان و در عین‌حال آدم‌های معمولی با نیازهای خیلی معمولی را می‌بینیم. جنس عمومی انسانی را در زمینه کاملا ایرانی - اسلامی مشاهده می‌کنیم. این ویژگی باعث می‌شود، وقتی من به‌عنوان یک ایرانی کتاب را می‌خوانم، با آن ارتباط برقرار کنم و یک غیرایرانی هم بخواند بتواند این زبان را درک کند و با آن همراه شود. یعنی این تفاوت‌ها را به زبانی جهانی گفتن، کمک می‌کند که رابطه برقرار شود و مخاطب کتاب متنوع شود.
 
این کارها اگر ترجمه شوند، خیلی جاها قابل خواندن هستند و می‌تواند بُرد زیادی هم داشته باشد. وقتی با این نگاه جلو برویم، انسانیت و روابط انسانی بیشتر دیده می‌شود. در خیلی از داستان‌های قیصری، حتی می‌بینیم یک جاهایی رزمنده ایرانی نسبت به عراقی یا عراقی نسبت به ایرانی، نگاه انسانی دارد، لفظی به اسم «دشمن» در کارهای وی نمی‌بینیم. «ما» و «آن‌ها» داریم، ولی «دشمن» نمی‌بینیم. علاوه بر فضاهای ساخته شده، خودِ همین کلمات این فرهنگ را منتقل می‌کنند. انسان‌ها در آن بستر، خواسته یا ناخواسته درگیر یک چیزی شده‌اند به نام جنگ، ولی با انسانیت خود نیز مواجه هستند. حتی می‌بینیم که اسیر عراقی که مجروح شده، به اندازه هر انسانی حق دارد که با او انسانی رفتار شود و بسیجی که او را بر دوش گذاشته و برای مداوا عقب می‌برد، با شماتت انسان‌های تند مواجه می‌شود، اما در نزد آن بسیجی، این شخص مجروح، هرچند تا قبل از این در مقابل تو ایستاده بود، ولی اکنون انسانی است نیازمند کمک. یک جاهایی می‌بینیم که انسان‌های این‌طرف و آنطرف، سر یک سری نیازهای اولیه مثل آب توافق می‌کنند و این همان رویکرد انسانی است.
 
دایره تنوع قومیتی در آثار این نویسنده چقدر گستردگی دارد؟
 
این تنوع تا حدودی در آثار وی دیده می‌شود، البته بیشتر محدود به همان مناطق غرب و جنوب و شهرهایی است که درگیر جنگ بودند و مردمانی که جنگ را حس کرده‌اند. ولی مثلا از مناطق مرکزی یا شرق و شمال ایران کمتر ردپایی می‌بینیم. شاید چون تِم آثار قیصری بیشتر تجربه زیسته خودش است. البته توجه به تنوع قومیتی در کلیت‌های داستان‌های ما چندان پررنگ نیست، درحالی‌که خیلی لازم است. در جنگ علاوه بر مناطق جنوب و غرب کشور، تمام شهرهای ایران به نوعی درگیر بودند. امیدوارم این خلأها شناسایی و درباره آن‌ها نوشته شود.


قیصری در نوشته‌هایش چقدر به ارتباطات انسانی توجه می‌کند؟
 
یکی دیگر از چیزهایی که احساس می‌کنم شاید از اصول کار مجید قیصری باشد، بحث ارتباط است. به‌گونه‌ای که انگار انسان‌ها به ارتباط زنده هستند. در داستان «بنویس تا دیر نشده» از مجموعه «سه دختر گل‌فروش»، شرایطی ترسیم می‌شود که اسرای اردوگاه از سوی صلیب‌سرخ شناسایی شده و به اسرا اجازه می‌دهند که نامه بنویسند. بخش غم‌انگیز داستان همینجاست که اسیر انگار دیگر نمی‌تواند با خانواده ارتباط برقرار کند و نمی‌داند چه بنویسد و «تصویر فکه، ماندگارترین تصویر ذهن اوست.» این سوال همیشه برایش وجود دارد که آیا قرار است جنگ تمام شود و به کشور برگردد؟ وقتی برگردد چه باید بکند؟ حتی با اسم خودش هم دچار کلنجار می‌شود. آنقدر خودش را فراموش کرده که اسمش برایش نامفهوم شده و حتی نمی‌داند برای چه کسی چه بنویسد. داستان‌ها وقتی می‌توانند شکل بگیرند که ارتباطات برقرار باشند. بستر داستانی نویسنده، در ارتباطات معنادار می‌شود. قیصری در این داستان نشان می‌دهد که اگر ارتباطات نباشد، حتی کلمه بی‌معناست. این موضوع نشان می‌دهد که ارتباط نیاز اصلی انسان‌ها است.

ایبنا

نظر شما