شناسهٔ خبر: 57959 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

معمای تختی

خسرو سیف، از اعضای جبهۀ ملی معتقد است تختی خودکشی کرد، اما عواملی را باعث این خودکشی می‌داند که این عوامل به حکومت باز می‌گردد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه سازندگی؛ مقله زیر به مناسبت سالمرگ تختی به نگارش درآمده است.

رازهای زندگی غلامرضا تختی در سال‌مرگش

۵۱ سال از درگذشت مرموز تختی در ۱۷ دی ۱۳۴۶ می‌گذرد. اگر چه اکنون کمتر کسی از قتل سیاسی تختی سخن می‌گوید، اما او همچنان شخصیتی محبوب است. در صفحه امروز به رازهای زندگی او از جمله درگذشت پرابهامش و حضورش در جبهه ملی پرداخته‌ایم.

غلامرضا تختی بیشتر وقت‌ها با کتاب‌های پلیسی و یادداشت‌های فاتحین و مغلوبین جنگ‌های گذشته، خودش را سرگرم می‌کرد و هیتلر را با تمام حماقتش دوست داشت و به او احترام می‌گذاشت به واسطه این‌که این درس را از او آموخته که چگونه باید با دشمنانش ستیز کند و به هدف برسد. آیا او از ستیز با دشمنان خود ناامید شده بود که نوع مرگش هم با پایان زندگی قهرمان نه چندان محترم زندگی‌اش شبیه شد؟ به‌رغم شایعات قتل تختی، بعد از گذشت بیش از ۵۰ سال از حیات او حتی دوستان و نزدیکانش هم دیگر اعتقاد محکمی نسبت به کشته شدن او ندارند و زمان به نفع فرضیه خودکشی جلوتر رفته است تا قتل. آن زمان این عقیده وجود داشت که ساواک او را به دلیل محبوبیت زیاد و عدم وفاداری به نظام وقت ایران به قتل رسانده است و این نظر هم در بین مردم شیوع زیادی داشت. همین شایعات بود که موجب شد مراسم هفتمین روز درگذشت تختی در ابن‌بابویه به یک همایش سیاسی علیه حکومت شاه تبدیل شود، واقعه‌ای که با هجوم مأموران امنیتی خاتمه یافت، اما بر ابهامات پیرامون مرگ جهان پهلوان افزود. جلال آل‌احمد، در مقاله‌ای که سال ۱۳۴۷ منتشر کرده بود، با اشاره به مراسم سوگواری تختی می‌نویسد: «از آن همه جماعت هیچ کس، حتی برای یک لحظه، به احتمال خودکشی فکر نمی‌کرد.» این درحالی بود که دولت وقت بر خودکشی تختی تأکید داشت و مدرکش وصیتنامه تختی بود که دو روز قبل از مرگش، در دفترخانه اسناد رسمی به ثبت رسانده بود.

زندگی و زمانه تختی

پنجم شهریور ۱۳۰۹ در تهران به دنیا آمد. به روایتی‌ اجدادش‌ اهل همدان و به روایتی‌ دیگر اهل کرمانشاه بودند. چون‌ پدربزرگش، حاج قلی بنشن‌ فروش، در دکانش بر تخت بلندی می‌نشسته، به حاج قلی‌ تختی‌ شهرت یافته است. پدرش، حاج رجب در جنوب تهران یخچال طبیعی داشت. در جریان‌ احداث‌ راه‌آهن در عصر پهلوی اول، یخچال‌های او را تصرف کردند و انبار توشۀ راه‌آهن‌ را در زمین‌های او ساختند. ناگزیر خانه و زندگی‌اش را فروخت و در پی آن وضع روحی‌اش‌ دگرگون‌ شد. می‌گویند ظلم و ستمی چنین‌ آشکار که بر پدرش رفته بود یکی از علت‌های گرایش سیاسی غلامرضا تختی به ضدیت با نظام‌ حاکم‌ و یکی از دلایل نوع‌ دوستی و کمک او به دیگران بوده است.

غلامرضا تختی‌ دورۀ‌ ابتدایی را در دبستان حکیم نظامی و دورۀ‌ اول‌ متوسطه را در دبیرستان‌ منوچهری گذراند، اما تحصیلات خود را به پایان نبرد و نزد استاد ابراهیم نجّار به آموختن‌ نجّاری‌ پرداخت و ظاهراً‌ به‌ راهنمایی‌ او که ورزشکاری باستانی‌کار بود، به‌ ورزش‌های باستانی روی‌ آورد و در این ورزش چنان مهارت‌ یافت که سال‌ها بعد زنگ‌ زورخانه‌ها به نشانۀ احترام برای‌ او به صدا درآمد و در سال‌های ۱۳۳۵، ۱۳۳۷ و ۱۳۳۷ بازوبند پهلوانی ایران به او تعلق‌ گرفت و پهلوانی صاحب زنگ و ضرب‌ شناخته‌ شد. حسین‌ رضی‌خانی، مسئول باشگاه پولاد به استعداد خاص او در کشتی‌ پی برد؛ از ۱۶‌ سالگی به آموختن کشتی‌ آزاد و فرنگی روی آورد و عبدالحسین فیلی،‌ نخستین‌ مربی‌ رسمی‌ او بود. آغاز کشتی‌گیری حرفه‌ای با شکست تختی و تمسخر از سوی تماشاچیان همراه بود تا آنجا که ناگزیر تهران را ترک کرد و به مسجد سلیمان رفت و در شعبۀ شرکت نفت آن‌جا مشغول به کار شد. سال ۱۳۲۸ در مسابقۀ جام فرانسه در وزن پنجم شرکت کرد، اما موفقیتی‌ کسب نکرد. یک‌ سال بعد در وزن ششم کشتی آزاد و فرنگی قهرمان کشتی ایران شد. نخستین پیروزی چشمگیر تختی غلبه بر ضیاء‌ میر قوامی، از کشتی‌گیران‌ پرآوازه بود و کشتیش با علی غفاری، معروف به «علی بالا»، در مسابقات قهرمانی‌ کشوری، نظر اهل فن را به سوی او جلب کرد. پیروزی‌های پی‌در پی‌، نام‌ او را بر سر زبان‌ها انداخت. سال ۱۳۳۰ برای شرکت در مسابقات جهانی کشتی آزاد سال ۱۹۱۵ در هلسینکی به عضویت تیم ملی درآمد و در این مسابقات مقام دوم‌ قهرمانی‌ جهان را کسب کرد. تختی پس از بازگشت از هلسینکی در ایران‌ شهرت یافت. او از ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۵ عضو تیم ملی کشتی ایران بود و در چند مسابقۀ‌ المپیک‌ و جهانی‌ شرکت کرد و ۷ مدال گرفت. سال ۱۳۳۴ بهترین‌ ورزشکار سال کشور معرفی شد و در بازی‌های المپیک ملبورن بر ۶‌ حریف غلبه یافت، به اوج شهرت رسید و ‌در این بازی‌ها به‌عنوان ستارۀ مسابقات شناخته شد.

در جبهه ملی

باوجود عکسی دو نفره و درحال گپ‌وگفت از تختی و شاه در اواخر دهه ۳۰ اما به نظر می‌رسد با نزدیکتر شدن تختی به جبهه ملی بر فاصله او و دربار روزبه‌روز افزوده می‌شد. مقایسه آن عکس با عکسی از تختی در کنار آیت‌الله طالقانی مسیر سیاسی زندگی این کشتی‌گیر را به خوبی ترسیم می‌کند. تختی درحالی  به جبهه ملی نزدیک شده بود که از یکسو شایعاتی دربارۀ حسادت‌ها و تنگ‌نظری‌های شاپور غلامرضا، رئیس وقت کمیتۀ ملی المپیک نسبت به او به‌ویژه بعد از ماجرای معروف ورزشگاه مطرح می‌شد. در زمان انقلاب هم شایع شده بود که او قاتل تختی است.

تختی از جوانی به مبارزۀ سیاسی با حکومت پهلوی و احقاق حقوق ملی‌ و مردمی‌ متمایل‌ بود. ظاهراً از سال ۱۳۳۰ به همراه گروهی از ورزشکاران‌ از مبارزات مردم در جریان‌ نهضت ملی و از دکتر محمد مصدق‌ حمایت می‌کرده است. او این حمایت را حتی پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ادامه داد. هنگامی‌ که سیدمجتبی نواب‌ صفوی، رهبر فدائیان اسلام، در زندان قصر بود، تختی به ملاقات او رفت. به‌ آیت‌الله‌ طالقانی ارادت خاصی‌ داشت و گاهی در مسجد هدایت پشت سر او نماز می‌خواند و پای صحبت‌هایش می‌نشست‌. تختی پس از بازگشت پیروزمندانه از مسابقات جهانی یوکوهاما در گفت‌وگو با روزنامه‌های‌ داخلی به عضویت خود در جبهۀ ملی ایران اشاره کرد. او تا آن زمان‌ از فعالیت‌های سیاسی خود علناً یاد نکرده بود. انعکاس این خبر پیامدهای سنگینی‌ برایش‌ داشت و فشارهای سیاسی را بر او تشدید کرد. در کنگرۀ جبهۀ ملی دوم که دی‌ ۱۳۴۱ در تهران برگزار شد، به نمایندگی‌ ورزشکاران شرکت کرد و با کسب ۱۰۰ رأی‌ به‌ عضویت‌ در شورای مرکزی این جبهه انتخاب شد. در شورای جبهۀ ملی کمیته‌های مختلفی تشکیل شد، ازجمله کمیتۀ دانشگاه، بازار، محلات و ورزشکاران. تختی مسئول کمیتۀ ورزشکاران بود و در یکی از همین جلسات  کمیته لو می‌رود و ساواک همه را دستگیر می‌کند. گفته می‌شود تختی و یک نفر دیگر از پله‌های ساختمان بالا رفتند تا از راه پشت‌بام فرار کنند، اما ساواک پشت‌بام را هم محاصره کرده بود. منتهی چون تختی چهرۀ جهانی بود و روی او حساسیت وجود داشت دوران کوتاهی در زندان ماند. تختی هیچ وقت وارد هیچ حزب و دسته خاصی نشد، اما همواره عضو جبهۀ ملی و یک مصدقی وفادار باقی ماند. حسین شاه‌حسینی اولین رئیس سازمان تربیت بدنی پس از انقلاب و عضو جبهۀ ملی دربارۀ شرکت تختی در مراسم تدفین مصدق گفته است: «با وجود محاصره کامل احمدآباد توسط ماموران حکومتی او به محل تدفین مرحوم مصدق می‌رود که البته این کار تختی هم باعث وحشت حکومت شده بود چرا که اگر مردم باخبر می‌شدند که تختی در مراسم حضور دارد از روستاها و اطراف برای دیدن تختی سرازیر می‌شدند و فضا شلوغ‌تر می‌شد، از این رو او را به شدت و با واهمه از مراسم دور کردند.» تختی یک بار که رئیس سازمان تربیت بدنی وقت از او خواست برای بازدید از شاه اقدامی بکند، گفته بود: «با کسی که با دکتر مصدق چنین می‌کند و منافع ملی را از بین می‌برد حتی نباید حرف زد...»

مرگ مرموز

دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۴۶ خبر مرگ تختی بازتابی‌ بسیار گسترده‌ یافت. براساس گزارش‌های‌ مطبوعات، ۱۵ دی ظاهراً در پی مشاجرات خانوادگی به هتل آتلانتیک رفته و اتاقی گرفته و شب ۱۷ دی با سم خودکشی کرده بود. کارکنان‌ هتل‌ که ظنین شده بودند، ساعت‌ ۱۰ صبح ۱۸ دی در اتاق را شکستند و با جسد او روبه‌رو شدند.تختی در نامۀ‌ کوتاهی‌ در ۱۶ دی خطاب به‌ دادستان، از جمله این نکات را متذکر شده‌ بود: خودش‌ تصمیم به خودکشی گرفته، از هیچ‌کس‌ شکایت و گله ندارد، مهریۀ همسرش را بپردازند. نیز معلوم‌ شد که در ۱۶ دی  در دفترخانۀ اسناد رسمی شمارۀ‌ ۲۰۲‌ وصیتنامۀ رسمی خود را تحت‌ شمارۀ ۳۴۲۸ امضا کرده و به ثبت رسانده است‌ و مهندس‌ کاظم‌ حسیبی را ـ از بستگانش و از اعضای جبهۀ ملی ـ قیم فرزندش قرار داده بود. دوستان‌ تختی‌ که توانسته‌اند جسد او را پس از کالبدشکافی در پزشکی قانونی در غسالخانه ببینند، به‌ شکستگی و شکافی در پشت سر او اشاره کرده‌اند. به گفتۀ مدیر هتل‌ آتلانتیک‌، جسد در حین انتقال بر اثر سنگینی به زمین افتاده و این شکستگی را به بار آورده‌ است. انتشار خبر شکستگی پشت سر تختی در میان انبوه‌ مردم‌ در برابر پزشکی قانونی و بعد به هنگام تشییع و دفن در گورستان ابن بابویه، احتمال مرگ تختی را نه‌ بر اثر خودکشی، بلکه به دست عوامل ساواک و نظام حاکم، شدت ‌ ‌بخشید.

راز محبوبیت

 اگر چه مرگ تختی به زندگی سیاسی او گره خورده است، اما محبوبیت او و جهان پهلوان لقب گرفتنش بیشتر به زندگی اجتماعی او بازمی‌گردد تا مرگش. چهرۀ مردمی و شخصیت اجتماعی‌اش، حضور فعالش برای جلب کمک‌های مردمی در سیل تهران و زلزله بوئین‌زهرا و نقل شدن اخبارش دهان به دهان، برمحبوبیت او می‌افزود. در ماجرای سیل تهران می‌گویند تختی یک روز را اعلام عمومی کرد، لنگی به سر بست و کیسه‌ای در دست گرفت و برای جمع‌آوری کمک‌های مردمی خیابان ولی‌عصر فعلی را از بالای تجریش تا راه‌آهن پیاده راه‌ افتاد، مردم هجوم آوردند و گونی‌گونی کمک جمع شد. در خاطرات بعضی از نزدیکان تختی دربارۀ کاروان جلب کمک‌های مردمی تختی برای زلزله زدگان بوئین زهرا روایت شده نیروهای ساواک در خیابان پهلوی سابق کاروان او را متوقف کرده‌اند، اما ابوالفضل حسین‌پور، کشتی‌گیر و دوست تختی می‌گوید: کسانی که مانع شدند، نیروهای شهربانی بودند. به گفته او «نیروهای شهربانی سر خیابان نادری جلوی کاروان را می‌گیرند و اصرار می‌کنند که باید کارت و پرچم شیر و خورشید داشته باشید که آقای تختی قبول نمی‌کند و جمعیت با صلوات از سد مأموران می‌گذرد.» در نهایت تختی با کمک کمیته‌ای که در جبهه ملی تشکیل شده بود، خودش شخصا کالاها و پول‌ها را به قزوین برد. کالاها بین زلزله‌زدگان توزیع شد و با پول‌های جمع شده دو مدرسه به نام‌های دهخدا و ضیاءالدین حاج‌ سیدجوادی و یک درمانگاه ساخته شد. بابک تختی تنها فرزندش سال‌ها بعد گفت که درباره هیچ‌کدام از احتمالات مرگ تختی یعنی«خودکشی یا قتل» به نتیجه قطعی نرسیده‌ایم اما آن‌چه مهم بود زندگی تختی بود نه مرگش.

خودکشی سقراط‌وار

خسرو سیف، از اعضای جبهۀ ملی معتقد است تختی خودکشی کرد، اما عواملی را باعث این خودکشی می‌داند که این عوامل به حکومت باز می‌گردد. او دلایل دیگری را هم در خودکشی تختی موثر می‌داند: «وقتی مسیر زندگی او را دنبال کنیم می‌شود فهمید او چطور به جایی رسید که چنین کاری کرد. تختی علاوه بر این‌که ازدواج کرده بود، اما تعهداتش به خانواده خودش سر جایش بود، چون سرپرست خانواده‌اش هم بود. در راه‌آهن شاغل بود اما از کار بیکارش کردند. با این حال زیر بار هیچ کمکی هم نمی‌رفت. شاهد بودم در سخت‌ترین شرایط زندگی‌اش به او پیشنهاد کردند که از عکسش برای تبلیغات تیغ ریش‌تراشی استفاده شود و ۲۵ هزار تومان بگیرد، اما زیر بار نرفت. بالاترین جایزۀ بلیت بخت‌آزمایی آن زمان ۲۵ هزار تومان بود، با این پول می‌شد یک خانه خرید. امیر سیاه که «کالج بار» را داشت وضع مالی‌اش خیلی خوب بود می‌توانست به او کمک کند و حتماً پیشنهادهایی هم داشته، اما امکان نداشت از او کمک بگیرد. برادرانش هم چالش‌هایی برایش ایجاد می‌کردند. تنگناهای مالی رویش فشار می‌آورد. نه فقط شغلش که از میدان‌های ورزشی هم کم‌کم داشتند کنارش می‌گذاشتند.»

نگاه یعقوب حیدری که گویا کتابی درباره تختی در دست نگارش دارد هم به نگاه سیف نزدیکتر است و معتقد است مرگ تختی خودکشی سقراطی بوده است. او به سایت تاریخ ایرانی گفته: «من به شدت معتقدم که خودکشی تختی، خودکشی سقراط‌ ‌وار بود. او با خودکشی خود در واقع شاه را کُشت.» این خودکشی سقراطی یعنی تختی هدفمند دست به این کار زده و از پیش دربارۀ آن فکر کرده بود. تاجایی که روایت خسرو سیف هم می‌تواند این ادعا را تکمیل کند: «یادم هست همان شب که او خودکشی کرد، تعدادی از دوستان از جمله آقای جیره‌بندی با یک ماشین آمدند دنبال من. تختی چند دوست شمالی داشت که آن‌ها هم در ماشین بودند و من نمی‌شناختم‌شان. من دوستان سیاسی‌اش را می‌شناختم. یکی از آن‌ها در همان حالت ناراحتی مدام توی سرش می‌زد و می‌گفت که او هفته قبل آمده بود شمال و می‌گفت که من می‌خواهم خودم را بکشم ولی ما باور نکردیم و فکر کردیم دارد شوخی می‌کند. سر به سرش گذاشتیم و گفتیم کی حلوایت را بخوریم. گریه می‌کرد و به خودش لعنت می‌فرستاد که من نفهمیدم، او جدی گفت و من نفهمیدم.»

نظر شما