شناسهٔ خبر: 58359 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

بسیاری از بحث‌های فلسفی اثر مستقیم بر زندگی انسان دارد

بسیاری از بحث‌های فلسفی اثر مستقیم بر متن زندگی انسان دارد و گاه افزون بر جنبه‌های فردی و در برخی موارد اگزیستانسی، ابعاد اجتماعی و حقوقی می‌یابد.

بسیاری از بحث‌های فلسفی اثر مستقیم بر زندگی انسان دارد

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ حمیدرضا سعادت‌نیاکی، دکتری فلسفه غرب از دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره) و عضو وابسته دپارتمان فلسفه دانشگاه کارلتون کانادا در یادداشتی در به این موضوع پرداخته است که آیا زندگی فلسفه‌ورزانه خشک و بی‌روح یا مبتنی بر ایده‌های انتزاعی است؟

متن کامل این یادداشت در ادامه آمده است؛

بسیاری از مردم باورهای نادرستی دربارۀ فلسفه و نیز زندگی کسانی دارند که به‌شکل جدی کار فلسفی انجام می‌دهند یا فیلسوفانه می‌زیند. به دو نمونه از این باورها اشاره می‌کنیم و آنها را به نقد می‌کشیم: یکی از باورهای نادرست دربارۀ فلسفه این است که آن شامل ایده‌هایی انتزاعی و بی‌ارتباط با متن زندگی است. در این راستا برخی آن را دانش لوکسی می‌پندارند که در صورت علاقمندی می‌توان به آن به‌مثابۀ حاشیه‌ای در کنار عرصه‌های اصلی زندگی؛ مانند اقتصاد، سیاست، علوم تجربی، تکنولوژی، صنعت و ... پرداخت.

اهل فلسفه نیز کسانی هستند که در گوشه‌ای برای خود سرگرم مطالعه و بررسی ایده‌های انتزاعی و بی‌ارتباط با مسئله‌های اصلی زندگی هستند. از این‌رو اگر فیلسوفی هم وجود نداشته باشد، هیچ مشکلی برای جامعۀ بشری پیش نمی‌آید و امور همان‌گونه سپری خواهند شد که با فرض وجود فیلسوف سپری می‌شدند. آیا این پندار درست است؟
تمام عرصه‌هایی که از نظرگاه اینان بخش‌های اصلی زندگی انسانی به شمار می‌آیند با چند پرسش بنیادین مواجهند:

الف. شرط امکان هر کدام از این عرصه‌ها چیست؟ به عبارت دیگر، اساساً چه چیزی موجب می‌شود اقتصاد، سیاست، علوم تجربی، انواع تکنولوژی‌ها، صنایع و ... در دورۀ جدید پا بگیرند و بر همۀ جنبه‌های زندگی انسان مدرن چنان تأثیر بگذارند که برای ما حتی تصور زندگی بدون اینها ممکن به نظر نرسد؛ در حالی‌که اگر به زندگی انسانِ چند صد سال پیش نظر بیفکنیم، اثری از آن پدیده‌ها نمی‌بینیم؟

این سنخ سؤال‌ها بنیادین و ریشه‌ای هستند؛ بنابراین، برای پاسخ‌گویی چاره‌ای نیست جز رجوع به حوزه‌ای از معرفت بشر که هویت آن از همان سرآغاز با سراغ‌گرفتن از سرمنشأ، آغاز و اصل (آرخه) (به یونانی باستان: ἀρχή) امور گره خورده است: فلسفه و فیلسوفان تنها کسانی هستند که با پرسش از بنیاد این پدیده‌ها و به دنبال آن، توصیف مستدلّ خود شایستگی پاسخ‌گویی به این دسته از پرسش‌ها را دارند. چگونه می‌توان از انتزاعی بودن ایده‌های فلسفی سخن راند، در صورتی‌که فلسفه تنها حوزۀ معرفت بشری‌ست که صلاحیت پاسخ به پرسش از بنیاد و به عبارتی، پرسش از شرط امکان تحقق عرصه‌هایی را دارد که به زعم آن عده از مردم عرصه‌های اصلی زندگی انسان هستند؟! آیا آگاهی‌بخشی دربارۀ وضعیت انتولوژیک انسان بی‌ارتباط با متن اصلی زندگی اوست؟! به‌واقع، خودِ این ادعای بسیار عجیب حاکی از بی‌ربطی محض افکار صاحبان آن با زندگی اصیل و اصل زندگی است.

ب. درون هر کدام از این حوزه‌ها و زیرشاخه‌های آنها رویکردها و مکتب‌های گوناگونی وجود دارند که چه بسا برخی از آنها ناقض یکدیگر باشند؛ برای نمونه، در علم اقتصاد از زمان شکل‌گیری آن رویکردها و مکتب‌های گوناگونی مانند کلاسیک، کلاسیک جدید، مرکانتیلیزم، اقتصاد کینزی، مکتب ویرجینیا، مکتب اتریش، مکتب استکهلم، مکتب شیکاگو، مکتب رادیکال، نهادگرایی، نهادگرایی جدید، سوسیالیزم، لیبرالیزم، نئولیبرالیزم،... ظهور کردند یا مثلاً در روانشناسی رویکردها و مکتب‌هایی مانند رفتارگرایی، روانکاوی، نوروانکاوی، زیست‌شناختی، انسان‌گرایی، پدیدارشناختی، روانشناسی اگزیستانسیال، گشتالت‌گرایی، شناخت‌گرایی و... پا به عرصه گذاشته و هر کدام طرفدارانی پیدا کرده‌اند. خلاصه آنکه در همۀ پدیده‌هایی که برای انسان‌ها نقش اصلی را در زندگی‌شان ایفا می‌کنند با رویکردها و مکتب‌های گوناگونی روبه‌رو هستیم.

پرسش اساسی این است: منشأ این‌همه دسته‌بندی‌ها چیست؟ بدون تردید پشت هر کدام از رویکردها و مکتب‌ها نگاه فلسفی و متافیزیکیِ خاصی به عالم و آدم نهفته است. اگر نگاه فلسفی به مثابۀ بنیاد در کار نمی‌بود، هیچ‌کدام آنها امکانِ تحقق نمی‌داشت.

مگر می‌شود رویکردها و مکتب‌های گوناگون درون هر ساحتی را اصلی، ملموس و جزو متن زندگی بدانیم، اما بنیاد آنها؛ یعنی فلسفه را دانشی لوکس و مشتمل بر ایده‌های انتزاعی و نیز زندگی فیلسوفانه را سرگرمی با امور حاشیه‌ای و «فلسفه در مبل راحتی» (armchair philosophy) تلقی کرد؟!

بسیاری از بحث‌های فلسفی اثر مستقیم بر متن زندگی انسان دارد و گاه افزون بر جنبه‌های فردی و در برخی موارد اگزیستانسی، ابعاد اجتماعی و حقوقی می‌یابد، برای نمونه یکی از بحث‌های فلسفۀ اخلاق اتانازی    (euthanasia) - در فارسی به بِه‌مرگی، مرگ‌یاری، مرگ مشفقانه، خوش‌میری و ... ترجمه کرده‌اند- است. در اصطلاح، شرایطی است که در آن فرد (بیشتر بیماران لاعلاج) از افرادی مانند پزشکان معالج یا افراد خانوادۀ خود می‌خواهد در مردن به او کمک کنند تا رنج بیشتری را در صورت ادامۀ حیات متحمل نشود. این کار ممکن است با توقف روند درمان، جدا کردن فرد از دستگاه‌های حمایتی ارگان‌های حیاتی، مثل قطع اکسیژن و یا از راه تزریق داروهایی با دوزهای بسیار بالا صورت پذیرد. در باب روایی یا ناروایی اخلاقی اتانازی هر یک از فیلسوفان اخلاق به دریافت‌های متفاوتی از هم می‌رسند.

برخی اتانازی را اخلاقاً روا و برخی دیگر ناروا می‌دانند. نتایج این بحث‌ها در بسیاری از جوامع امروزی مبنای قانون‌گزاری قرار می‌گیرد، برای نمونه کشور سوئیس با تصویب قانون مربوطه در ۱۹۴۲ نخستین کشور صادرکنندۀ اجازۀ اتانازی است. در هلند (۲۰۰۲) قانونی با عنوان «حق پایان دادن به زندگی» تصویب شد. کلمبیا، لوکزامبورگ و برخی ایالت‌های آمریکا و استان کبک کانادا اتانازی به روش غیر مستقیم را قانونی اعلام کردند. در سوئد با احراز برخی شرایط این عمل قانونی است. در مقابل، بسیاری جوامع آن را به‌مثابۀ یک عمل قانونی نپذیرفته‌اند.

کندوکاو فیلسوفان در موضوع‌هایی مانند «شبیه‌سازی انسان»، «هوش مصنوعی»، «اخلاق جنسی»، «سقط جنین» و بحث دربارۀ پرسش‌هایی نظیر «کدام نظام سیاسی می‌تواند آزادی/ برابری/ امنیت/ دموکراسی/ عدالت اجتماعی/... را به شکل مطلوب‌تری فراهم سازد؟» نیز آثار اجتماعی، سیاسی و حقوقی فراوانی داشته است.
با این توضیح چگونه می‌توان از انتزاعی بودن، لوکس بودن و حاشیه‌ای بودن فلسفه سخن گفت، در حالی که گاه نتیجۀ یک بحث فلسفی در زندگی و مرگ انسان‌ها و گاه در نظم عقلانی جامعۀ انسانی و ارتباط میان جوامع نقش اساسی و غیر قابل انکار دارد؟!

تا اینجا باور برخی به انتزاعی‌بودن، لوکس‌بودن و در حاشیۀ متن و اصل زندگی‌بودنِ فلسفه را با ترازوی فلسفه‌ورزی نقد کردیم. یکی دیگر از باورهای ناصواب دربارۀ کسانی که فیلسوفانه می‌زیند این است که زندگی آنها خشک، غیر منعطف، بی‌روح و تک بُعدی است؛ با این تلقی که آنان فقط به دنبال دلیل منطقی هستند و منطق بالذات واجد ویژگی‌هایی است که زندگی اهل فلسفه را به‌شکل مکانیکی و کسل‌کننده در می‌آورَد.

این پندار نیز به نظر درست نمی‌آید. برای پی بردن به نادرستی چنین تصویری از زندگی فیلسوفانه توجه به مطلب‌های زیر می‌تواند روشنگاه واقعیت زیست فیلسوفانه باشد:
الف. فلسفه‌ورزی که زیست فیلسوفانه بر آن استوار است، منحصر به جمع‌آوری و انباشت دیتا و اطلاعاتِ (data and informations) فلسفی نیست. اطلاعات فلسفی - به‌مثابۀ فرآورده‌های فلسفه-  محصول خواندن کتاب‌ها یا شرکت در کلاس‌های فلسفه است. فلسفه‌ورزی بیش از آنکه ناظر به انباشت اطلاعات فلسفی در حافظه باشد، معطوف به فرآیند فلسفه‌ است. قوام زیست فیلسوفانه دلمشغولیِ اهل فلسفه به پرسش‌های اساسیِ در نسبت‌ (نسبت‌مند) با انسان است. این فرایند برای آنان نه تنها خشک و مکانیکی نیست، بلکه بسیار ابتهاج‌آفرین است. در مقام تمثیل، #فلسفه‌ورزی به‌سان سفری است که بیش از آنکه متوجه مقصد باشد و از رسیدن به غایت و مقصد لذتی حاصل شود، در راه‌بودن است و فیلسوف از مشاهدۀ منظره‌های این راه‌های پرپیچ‌وخم که پرسش‌های اصیل آنها را رقم می‌زند، شوری وصف‌ناپذیر سراسر وجودش را فرا می‌گیرد. از این‌رو، زندگی فیلسوفانه اساساً وجدآور و شورانگیز است.

ب. عقل به‌منزلۀ منشأ زیست فلسفی صرفاً عهده‌دار تأمین میل و گرایش انسان به معرفت و شناخت پدیده‌ها نیست تا گفته شود زندگی اهل فلسفه تَک‌بُعدی، متکی به منطقِ خشک و در نتیجه بی‌روح است. زندگی فیلسوفانه بنا به حکم عقل، مبتنی بر نیل به زندگی مطلوب است که دستِ‌ کم سه وجه را در برمی‌گیرد:
زندگی حقیقت‌جویانه؛
زندگی خیر (خوب)؛
زندگی زیبا

بنابراین زیست فیلسوفانه محدود به کندوکاو فلسفی برای دستیابی به معرفت و حقیقت نیست، بلکه اقتضای حکم عقل این است که افزون بر حقیقت‌جویی به دنبال زندگی خوب (اخلاقی) و زندگی زیبا نیز باشیم؛ البته از یک منظر، حقیقت‌جویی و زیست اخلاقی نیز جزو مؤلفه‌های زندگی زیبا به شمار می‌آیند.

بنابراین، مطابق با استدلال عقلی، زندگی‌ای فیلسوفانه است که در آن فیلسوف دستِ‌کم برای پاسخ به سه دسته پرسش اساسی در فرایند فلسفه‌ورزی دغدغه‌مند باشد:

۱- حقیقت چیست و چگونه می‌توان به آن دست یافت؟
۲- بنابر حکم عقل، زندگی اخلاقی بر چه مبنایی استوار است و چگونه محقق می‌شود؟
۳- زندگی زیبا چگونه ممکن است، از چه عناصری تشکیل شده است و چگونه می‌توان به آن دست یافت؟

زندگی زیبا به مثابۀ زیست فیلسوفانه به لطافت، طراوت و سرشاری زندگی از معنا گره می‌خورد. از آنجا که مبتنی بر این دریافت، «در پی زندگی زیبا بودن» اقتضای حکم عقل دانسته می‌شود، به تبع، پِی‌جوییِ اموری که زندگی را زیبا می‌کنند نیز مقتضای عقلانیت است و زیست فلسفی را برمی‌سازد. به چهار نمونه از این امور اشاره می‌کنیم:

۱ .عشق: عشق به معنای درگیری وجودی از رویِ علاقه به دیگری که خارج از اراده، بدون دلیل خودآگاهانه و نامشروط است، زندگی را زیبا و سرشار از معنا می‌کند.‌ مراد از عشق در اینجا همان دریافت عرفی از آن است.

۲.مدارا: مدارا با کسانی که باورها، عقاید و سبک زندگی ما را ندارند و چه بسا از این جنبه‌ها در تقابل باشند. همزیستی مسالمت‌آمیز مطابق با عقلانیت است و زندگی جمعی ما را زیبا می‌کند. برتراند راسل، فیلسوف مشهور معاصر، در این زمینه می‌گوید: «عشق‌ورزیدن عاقلانه و تنفرورزیدن ابلهانه است. در این دنیایی که هر روز بیشتر به یکدیگر نزدیک می‌شویم، باید بیاموزیم که یکدیگر را تحمل کنیم. ... تنها در این صورت است که می‌توانیم باهم زندگی کنیم؛ البته اگر قرار باشد با یکدیگر زندگی کنیم، نه اینکه با یکدیگر بمیریم.»

۳. مسئولیت دغدغه‌مندانه در قبال دیگری: منظور از دیگری در اینجا همۀ انسان‌ها فارغ از هرگونه دسته‌بندی هستند. می‌توان درمرکز قراردادن دیگری را به شکل‌های گوناگون صورت‌بندی کرد. یکی از صورت‌بندی‌های جذاب در این زمینه را لویناس ارائه داده است.

۴. هنر: برخی از فیلسوفان، مانند نیچه آری‌گویی به زندگی را در سایۀ هنر تبیین کرده‌اند. موسیقی، ادبیات (شعر، رمان و ...)، نقاشی، تئاتر، سینما و... در لطافت‌بخشی به زندگی نقش بی‌بدیلی دارند. پرداختن به هنر رنگی زیبا به زندگی می‌زند و رنجِ زیستن را هموار می‌سازد. برخی همچون هایدگر هنر را در معنایی فراخ‌تر از دریافت عرفی از آن در کانون توجه خود قرار داده‌اند و اساساً پنجره‌ای به نام ِ زیست هنری و شاعرانه را به روی ما گشوده‌ و مؤلفه‌های آن را واگشایی کرده‌اند. در این معنا، خودِ زندگی هویت شاعرانه و هنری می‌یابد که ویژگی اصلی آن شور و شیدایی است.

از این‌رو، بر خلاف تصور نادرست شمار فراوانی از مردم، زیست فلسفی نه‌تنها انتزاعی، حاشیه‌ای، لوکس و یا خشک، تک‌بُعدی، بی روح و غیر منعطف نیست؛ بلکه کاملاً ملموس، معجونی از تئوری و پراکسیس، عین زندگی و نیز زیبا، باطراوت، سرشار از معنا و در یک کلام، شاعرانه ـ در معنای وسیع کلمه ـ است.

نظر شما