شناسهٔ خبر: 58510 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نصیرالدین و صدرالدین / دکتر حسن بلخاری قهی

با توجه به این که عطار از نیشابور و تا سال ۶۱۸زنده بوده (یعنی ۲۱ سالگی خواجه) و خواجه نیز از همان حوالی (یعنی طوس) و تا پیش از رفتن به قلاع اسماعیلیه می‌توانسته در نیشابور و جاهای دیگر کسب علم کند، مطلقاً رجوع او به مجالس وعظ و درسی چون مجلس عطار دور از انتظار نبوده و نیست به ویژه که آن‌چه مذکور در روایت فوق است از ارکان نظریه‌های کلامی و فلسفی خواجه در آثارش به حساب می‌آید.

فرهنگ امروز/ دکتر حسن بلخاری قهی:

‏(مفاهیم عرفانی در پرتو مکاتبات خواجه نصیر و قونوی)‏

ابوالمجد محمدبن ‌مسعود تبریزی در اثری با عنوان سفینه تبریز (نگاشته شده بین سال‌های ۷۲۱الی۷۲۳ه.ق) روایتی از دیدار خواجه نصیر الدین طوسی یا به تعبیر خواجه رشیدالدین فضل‌الله، خواجه جهان، با عطار نیشابوری آورده است: متن این روایت چنین است:

«خواجه عطار در آن زمان که شیفته شده بود و کرامات می‌گفت… روزی به کلمات توحید مشغول بود. خواجه نصیرالدین طوسی در زمان جوانی پس ستونی حاضر بود. خواجه عطار می‌گفت که ممکنات را وجود نیست. بلکه موجود ‏‎]‎نسخه: موجودات‎[‎‏ به وجود حق است. شخصی برخاست و گفت: «پس این سر و ریش ‏‎]‎نسخه: رش ‏Res‏ چیست‎[‎‏ خواجه عطار گفت: «این نقش دومین چشم احول است». خواجه نصیرالدین چو این بشنید. رقّتی در دل او ظاهر گشت و برخاست و بر دست خواجه عطار بوسه داد. او به جماعت گفت: دست او را بوسه دهید که به جایی رسد ‏‎]‎اینکه بعضی «رسید» خوانده‌اند. اشتباه است‎[‎‏. خواجه نصیرالدین از آن محفل بیرون آمد. این رباعی بگفت:

موجود بحق واحد اول باشد

‏‏باقی همه موهوم و مخیل باشد

‏هر چیز جز او کاید اندر نظرت

‏نقش دویمین چشم احول باشد

‏و گفت: من این عبارت که نقش دومین چشم احول باشد، نشنیده بودم و خواجه نصیرالدین همیشه معتقد شعر عطار بودی. و گویند: در آن هنگام که خواجه نصیرالدین در مجمع عطار حاضر بود، اشارات یادداشت و اقلیدس حل کرده بود و در اواخر چهار صد رباعی عطار به خط خود نوشته بود» (سفینه تبریز، ص۵۲۱)

با توجه به این که عطار از نیشابور و تا سال ۶۱۸زنده بوده (یعنی ۲۱ سالگی خواجه) و خواجه نیز از همان حوالی (یعنی طوس) و تا پیش از رفتن به قلاع اسماعیلیه می‌توانسته در نیشابور و جاهای دیگر کسب علم کند، مطلقاً رجوع او به مجالس وعظ و درسی چون مجلس عطار دور از انتظار نبوده و نیست به ویژه که آن‌چه مذکور در روایت فوق است از ارکان نظریه‌های کلامی و فلسفی خواجه در آثارش به حساب می‌آید. لکن این سؤال نیز البته مطرح است که چگونه جوانی چون خواجه در آغاز سلوک فکری خود با شیخ کبیری چون عطار مواجه می‌گردد. اما شیوه و سلوک عرفانی او را مبنا و محور سلوک خویش قرار نمی‌دهد؟ شاید گرایشات شیعی خواجه، امکان پیروی صرف از سلوک عرفانی عارفانی وحدت وجود محور چون عطار را نمی‌داد شاید هم عطار سالکی در بحرِ حیرت فرو رفته بود که به احوال خویش بیشتر می‌اندیشید تا دغدغه و شور تأثیر بر این و آن را. البته از این دو احتمال، احتمال اول، بیشتر به ثواب نزدیک است. زیرا نظام فکری و مرام عملی شیعه از امیرالمؤمنین علی(ع) به بعد (به ویژه با استناد به قیام امام حسین و نهضت‌های علمی وسیع امام محمد باقر و امام جعفر صادق) بیشتر مبتنی بر شیوه و روشنی روشن و بیّن از علم و عمل و فقه و تقوی بوده و کمتر به وجوهات عرفانی آن‌گونه که شیوه و روش عرفای به نام ایران و اسلام بود، توجه نشان می‌داده. دقیقاً از همین روست که می‌بینم که ارجاعات هر دو طرف به هم، چندان نیست نه امامان شیعه در متن عرفان و عرفا (از رابعه تا مولوی) حضوری برجسته دارند، (به جزء ابتدا و انتهای تذکرۀ‌الاولیاء عطار و شرح عظیم مولانا از حضرت علی در مثنوی) و نه ارجاعات عرفانی، با آن رنگ و بوی عرفای مسلمان، در متن آموزه‌های شیعی حضوری برجسته دارند. به هر حال نظر و تأملی جامع و ژرف به مناسبات شیعه و عرفان در طول تاریخ تمدن اسلامی، نشان می‌دهد خواجه بنا به گرایشات قوی شیعی خود، مسیری متفاوت از عطار را پیمود. ولی آیا این بدان معناست که در متن اندیشه‌ها و آرای درخشان خواجه، اثری از تأملات عرفانی به چشم نمی‌خورد؟ قطعاً چنین نیست و یکی از دلایل اثبات آن نامه‌نگاری‌های مشهور او با شیخ صدرالدین قونوی، شیخ کبیر و در عین حال مهم‌ترین و بزرگ‌ترین نماینده فکریِ محیی‌الدین بن عربی است. البته تحلیل این نامه‌ها و تأمل بر پرسش‌ها و پاسخ‌های طرفین که در باب وجود است و وحدت آن و نیز سطح و عمق ادراک و معرفت نفس انسان و مسائلی که بیشتر نشان از گرایش صدرالدین به فلسفه و کلام دارد تا خواجه به عرفان و شهود، نشان می‌دهد هر دو به دنبال رسیدن به مفاهیمی مشترک در تقریب میان شهود عرفانی و برهان فلسفی هستند و این البته نشان از پذیرشِ مطلق هر یک دیگری را، به عنوان قلّه و امام مطلق جریان عرفانی و فلسفی خود است.

شیخ صدرالدین در نامه‌ای که به فارسی نگاشته، خواجه را چنین خطاب قرار می‌دهد: «گوش ایام و لیالی به استماع مأثر و معالی مجلس عالی، خواجه معظم، مالک ازّمه الفضائل، افتخار الاواخر و الاوائل، ملک حکماء العصر، حسنه الدهر، نصیرالملله و الدین (اطال الله فیما یرتقیه بقائه و آدام فی دَرَج المعالی ارتقائه) خدمت و دعا، از منبع صفا، به مشرع ولا رسانیده می‌آید و تشوق و تعطّش به جناب آن جناب همایون هر چه بیشتر است…» و البته پاسخی که خواجه در جواب این همه ادب و احترام شیخ صدرالدین دارد نیز بسیار جالب توجّه است: خطاب عالی مولانا، إمام معظم، هادی الامم، و کاشف الظلم، صدرالملۀ و الدین، مجد الاسلام و المسلمین، لسان الحقیقۀ، برهان الطریقۀ، قدوۀ السالکین الواجدین و مقتدی الواصلین المحققین، ملک الحکماء و العلماء فی الارضیین، ترجمان الرحمن، افضل و أکمل جهان ـ أدام الله ظله و حرس وَبلَهُ و طَلَّه ـ، بخادمِ دعاء و ناشر ثناء مریدِ صادق و مستفیدِ عاشق، محمد الطوسی رسید بوسید و بر سر و چشم نهاد و گفت (رباعی):

از نامۀ تو مُلکِ جهان یافت دلم

در لفظِ تو عمرِ جاودان یافت دلم

دل مرده بُدم، چو نامه بر خوانده شد

از هر حرفی هزار جان یافت دلم

و عجیب این که درحالی خواجه، شیخ صدرالدین را مقتدای واصلین و محققین می‌خواند که به نقل از افلاکی در مناقب العارفین، مولانا محمد جلال الدین بلخی، صدرالدین را مقلّد می‌دانست و نه محقق: «چلبی حسام‌الحق و الدین میان اعزه اصحاب چنان روایت کرد که شبی سماع عظیم بود. بعد از سماع سینه مبارک شیخ را مغمزی میکردم. پرسیدم که حضرت خداوندگار بخدمت شیخ صدرالدین محدث بجد عنایت می‌فرماید و رعایت او میکند عجبا او در این راه محقق است یا مقلد؟ فرمود به حق سینه بی کینه من که آیینه سرالله است مقلدست. والله مقلدست نسبت به تحقیق شما. فرمود که مرد را دو نشان عظیم هست: یکی شناخت دوم باخت، بعضی را شناخت هست باخت نیست بعضی را باخت هست شناخت نیست، خنک جان او را که هردو را دارد»(مناقب‌العارفین، ص۴۷۱).‏

و این البته حیرت‌انگیز است گرچه احترام فوق‌العاده مولانا به صدرالدین و نیز نماز خواندن صدرالدین بر پیکر مولانا را برخی نقطۀ مقابل رأی افلاکی در مناقب می‌دانند و به ویژه به این بیت مولانا ارجاع می‌دهند که:

پای استدلالیان چوبین بود

پای چوبین سخت بی تمکین بود

غیر آن قطب زمان دیده‌ور

کز ثباتش کوه گردد خیره‌سر

اما اگر این صدرالدین محدث همان صدرالمله و الدین دیگر جاهای مناقب باشد، آنگاه اختلاف نظر مولانا و خواجه نصیرالدین در باب صدرالدین جالب و قابل تأمل است. گرچه علیرغم تعظیمِ عظیم خواجه نسبت به صدرالدین، مولانا چون صدرالدین را از نظر فکری تابع محیی الدین می‌دانست و خود متأثر از نظرگاه خاص شمس نسبت به محیی الدین در مقالات بود نمی‌توانست امثال صدرالدین را از اصحاب باخت یا تحقیق بداند.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر شما