شناسهٔ خبر: 58978 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

سید علی آل‌داود از ظرافت‌های فهم امیرکبیر از لابه‌لای منابع تاریخی می‌گوید (۱)؛

امیر در خامۀ مورخان

ال داوود انتقادی که می‌توان به دکتر آدمیت وارد کرد این است که او از نقد شخصیت امیرکبیر پرهیز داشته و همان خصلت قهرمان‌پروری ایرانیان در او هم وجود داشت. او آن‌قدر با روش درست و علمی کار کرده که این حس قهرمان‌پروری در طول کتاب پنهان و مخفی است؛ اما واقعیت این است که اگر کسی با دید محققانه به این کتاب بنگرد، انگیزۀ جانب‌داری از امیرکبیر در آن دیده می‌شود؛ او کوشش می‌کند تا نقطه‌ضعف‌های امیرکبیر را بپوشاند.

فرهنگ امروز/ بهزاد رَوَن: امیرکبیرِ مورخان ایرانی، قهرمانی است میهن‌دوست، ضدبیگانه، مقتدر و آغازگر اصلاحات نوین در ایران. برای بیشتر مورخان ایرانی، امیرکبیر همان «نوادر الامیری» است که مردم کوچه‌وبازار هم‌عصر امیر از او در مقام یک عدالت‌خواه یاد کرده‌اند. البته هستند در این میان صاحب‌نظرانی که معتقدند روحیۀ قهرمان‌پروری ایرانیان مانع شناخت درست چهره‌های تاریخی ازجمله امیرکبیر شده است؛ عباس امانت و همایون کاتوزیان از آن جمله‌اند. آن‌ها معتقدند که اگر امیر کشته نمی‌شد مورخان همان نقدهایی که به فردی چون رضاشاه وارد می‌کنند به او هم وارد می‌کردند. بدین منظور، برای بررسی چهرۀ امیرکبیر در میان مورخان ایرانی و همچنین میان اسناد تاریخی با سید علی آل‌داود به گفت‌وگو نشستیم. کتاب امیرکبیر و ناصرالدین‌شاه به‌تازگی از ایشان به چاپ رسیده است. آل‌داود پیش از این پژوهش‌های چندی در باب امیرکبیر انجام داده بود و بیشتر حوزۀ مطالعاتی ایشان پژوهش روی اسناد تاریخی است.

*با توجه به اهمیت شخصیت امیرکبیر در تاریخ ایران، آیا می‌توان نگاه‌های گوناگون مورخان در بررسی این چهره را در نظر گرفت؟ آیا می‌توان تقسیم‌بندی خاصی را در میان تاریخ‌نگاران نسبت به رویکردشان به شخصیت و اقدامات امیرکبیر قائل شد؟

در مورد امیرکبیر از حدود ۷۰ سال پیش کتاب‌های زیادی نوشته شده است، البته پیش از آن هم تحقیقات و مطالعاتی در مورد او صورت گرفته است. امیرکبیر برای مردم ایران شخصیت کاریزمایی داشته و همیشه می‌خواستند او را در مقایسه با سایر سیاستمدارانی که در عصر او و بعد از آن پدید آمدند و همین‌طور در مقایسه با شاهان قاجار قرار دهند و او را برجسته کنند، زیرا او شخصی برجسته است که می‌خواهد ملت ایران را از قهقرا نجات دهد. برای همین تودۀ مردم آرزوهای دیرینۀ خود را در شخصیت امیرکبیر متبلور می‌دیدند؛ نمونۀ این آرزوها کتابی است به نام نوادر الامیر که خود بنده در ذیل کتاب امیرکبیر و ناصرالدین‌شاه چاپ کردم. این کتاب را شیخ اسماعیل امیرمعزی معروف به شیخ‌المشایخ نوشته است که در دربار سلطنتی عصر قاجار، رئیس کتابخانۀ سلطنتی بود و با حوادث سیاسی آشنا بوده است. او این مجموعه را جمع‌آوری و در یک کتاب مدون کرد؛ اما به هر دلیل در دورۀ حیاتش (در دورۀ رضاشاه فوت کرد) این کتاب چاپ نشد. بنده نسخۀ آن را در کتابخانۀ دانشگاه به دست آورده و تصحیح کرده و به چاپ رساندم. این کتاب قصه‌هایی است که تودۀ مردم برای معرفی ویژگی‌های امیرکبیر ساخته بودند که مثلاً او با ظلم، قدرتمندان، بی‌عدالتی‌ها این‌گونه مبارزه میکرد. ممکن است برخی حکایات ریشههای تاریخی هم داشته باشد که قطعاً دارد، اما شاخ‌وبرگ‌هایی که به آن دادهاند، آرزوها و آمال تودۀ مردم است که به‌صورت حکایات در آمده و آن را بسط داده‌اند.

 هر ملتی که در قهقرا و عقب‌افتادگی باشد، همیشه به دنبال قهرمان می‌گردد و آن قهرمان را مطابق آرزوهای خود می‌سازد، نه اینکه قهرمان واقعاً آن مشخصات را داشته باشد؛ مثلاً در همین کتاب قصه‌ای است که امیرکبیر سپاهی از نظامیان را از تهران به اصفهان می‌برد. داستان این‌گونه است که در راه در یکی از روستاها اتراق کرده بودند، کشاورزی به امیرکبیر شکایت برد که سرباز شما از مغازۀ من ماست دزدیده و پول آن را نداده است. امیر گفته بود، من می‌گویم اکنون شکم سرباز را پاره کنند، اگر از شکم او ماست بیرون آمد مشخص می‌شود تو راست می‌گویی و من او را به مجازات کارش رسانده‌ام (نقل است که امیر این کار را انجام داد). این روایت یک قصه بیشتر نیست، اما نشان می‌دهد که مردم می‌خواستند امیرکبیری که می‌خواهد ایران را از بی‌عدالتی نجات بدهد، آن‌قدر عادل باشد که حتی به صرف شکایت یک کشاورز ماست‌فروش، شکم سرباز خود را پاره کند. از نظر تاریخی بسیار بعید است که این امر اتفاق افتاده باشد، اما نشان‌دهندۀ آمال مردمی است که همیشه به دنبال عدالت بوده و در جست‌وجوی آن کوشش می‌کردند. من نمی‌گویم ما برای اینکه شخصیت واقعی امیرکبیر را شناسایی کنیم به مطالب این کتاب استناد کنیم، اما یک مفسر تاریخی و یک مورخ واقع‌بین باید از همین حکایت‌ها نتیجه بگیرد که در اذهان مردم آن روزگار چه می‌گذشته است.

در حکایت دیگر، نقل شده که کسی برای شکایت نزد امیرکبیر آمده بود، او حکمی داد و حکم اجرا شد و مال را به صاحب آن بازگرداندند. بعد از چند روز دریافت که حکم عادلانه‌ای نبوده است، طرفین را می‌خواهد و از مال خود تاوان حکم ناروا را می‌پردازد و می‌گوید چون تخصصی ندارم در کار قضاوت دخالت نمی‌کنم. ایران در آن دوره دادگستری منظمی نداشت و بیشتر علما و روحانیون به مسائل عرفی و شرعی مردم رسیدگی می‌کردند و حکم می‌دادند که حکم آن‌ها لازم‌الاجرا بود. امیرکبیر سعی کرد در دایرۀ وسیعی از روحانیون و علمایی که آن دوره در این کار اشتغال داشتند، امین‌ترین و درست‌ترین آن‌ها را انتخاب کرده و منصب قضاوت را به آن‌ها بسپارد. اگر کسی از قاضیان اشتباه می‌کرد، بدون ملاحظه او را از کار برکنار می‌کرد.

در دوران قاجار جز چند مقالۀ متفرقه در مجلات، مطلب قابل ذکری در مورد امیرکبیر نوشته نشده بود. در واقع تا زمانی که سلسلۀ قاجار بر سر کار بود، در مورد ماجراهای امیرکبیر و چگونگی قتل او کسی اجازۀ نوشتن نداشت. تمام کتاب‌های تاریخی معروف دورۀ قاجاریه مانند «روضه الصفا ناصری» یا «ناسخ التواریخ» و کتاب‌های دیگر اجازه نداشتند در مورد قتل امیرکبیر به دستور ناصرالدین‌شاه در فین کاشان مطلبی بنویسند. همه نوشته‌اند در اثر مرض ناشناسی درگذشت، تنها یک مورخ، میرزا جعفرخان حقایق‌نگار خورموجی (۱۳۰۱-۱۲۳۵ قمری) واقعۀ قتل امیرکبیر را بسیار خلاصه در حد نیم‌صفحه نوشت و کتاب خود را چاپ کرد. ناصرالدین‌شاه به‌محض اطلاع از آن کتاب، دستور داد تمام نسخه‌های آن را جمع‌آوری کرده و از بین ببرند. میرزا جعفرخان هم به بغداد تبعید شد و تا آخر عمر در آنجا زندگی کرد. به‌هرحال تا زمانی که سلسلۀ قاجاریه مستقر بود، به‌رغم اینکه خود محمدعلی‌شاه نوۀ دختری امیرکبیر محسوب می‌شد، اجازه نبود که در مورد ماجراهای او مطلبی بنویسند. این محدودیت‌ها باعث شد تا در دوران قاجار کتاب قابل توجهی دربارۀ امیرکبیر نوشته نشود.

 بعد از روی کار آمدن سلسلۀ پهلوی تحقیقاتی آغاز شد و در دورۀ رضاشاه فقط چند مقالۀ مختلف بود که در چند روزنامه و مجله منتشر شد؛ اما از سال ۱۳۲۳ خورشیدی تحقیقات در مورد امیرکبیر به‌طور رسمی شروع شد، نخست سلسله مقالاتی در مجلۀ «یادگار» مرحوم عباس اقبال آشتیانی شروع به انتشار کرد. عباس اقبال غیر از اینکه مورخ برجسته‌ای بود، بسیاری از افرادی که با او همکاری داشتند نیز جزء دانشمندان طرازاول آن دورۀ ایران بودند؛ در نتیجه در یادگار مقالات خوبی نوشته می‌شد. عباس اقبال قصد داشت که با همکاری دکتر قاسم غنی یک کتاب مفصل راجع به امیرکبیر بنویسند. قاسم غنی در سال ۱۳۲۹ یا ۱۳۳۸ فوت کرد، عباس اقبال نیز رایزن فرهنگی در ایتالیا شد و مجالی پیدا نکرد تا تحقیقات را ادامه دهد. بعدها سلسله مقالاتی که نوشته بود با بخشی از یادداشت‌های خطی که در مورد امیرکبیر نوشته بود گردآوری و مرحوم استاد افشار آن‌ها را به‌صورت یک کتاب جمع‌آوری و انتشارات دانشگاه تهران در سال‌های ۳۶ و ۳۷ منتشر کرد. آن کتاب، کتاب سیستماتیک، جامع و مرتبی در مورد امیرکبیر نیست، چراکه عباس اقبال قصد داشت تمام تحقیقات خود را جمع‌آوری کند و به‌صورت یک کتاب مدون دربیاورد، اما مجال این کار را پیدا نکرد. افشار سلسله مقالاتی را که اقبال در مجلۀ یادگار نوشته بود جمع‌آوری کرد.

 البته این دومین کتابی بود که به‌طور مستقل در مورد امیرکبیر نوشته شد، اولین آن‌ها کتابی بود که مرحوم دکتر فریدون آدمیت بهعنوان تز خود در سال ۱۳۲۳ خورشیدی نوشت. وی با دیدی نو به احوال امیرکبیر پرداخت، به‌طوری‌که پیشتر این دید جامع را در هیچ‌یک از مورخین ایران سراغ نداشتیم؛ حتی تا امروز مطلقاً در باب تاریخ قاجار، مشروطه و حوادث قبل و بعد از آن کسی را مانند دکتر آدمیت نداشتیم که به تاریخ با آن جامعیت نگاه کرده و همۀ جوانب را در نظر بگیرد. آدمیت کتاب بسیار مفصلی نوشت و چاپ اول آن را در ۳ جلد در همان سال ۱۳۲۳ خورشیدی با مقدمه‌ای که مرحوم محمود محمود نوشته بود، چاپ کرد (مرحوم محمود یکی از متخصصان بزرگ تاریخ قاجار بود). آدمیت رشتۀ تحقیق را رها نکرد و به‌تدریج اسناد و مدارک زیادی گردآوری کرد، زیرا حوزۀ تخصصی کار او از اواسط دورۀ قاجار تا اواخر آن بود. وی زمینۀ تحقیقاتی خود را گسترده نکرد، مانند اغلب ایرانی‌ها که سعی می‌کنند در رشته‌های مختلف کار کنند (ادبیات تاریخ و یا رشته‌های مختلف تاریخ)، ایشان این مزیت را داشت که ذهن خود را پراکنده و مغشوش نکرد. این ویژگی شاید به خاطر آموزش سیستماتیکی بود که در تاریخ‌نگاری غرب دیده بود. وی از اوایل دوران ناصرالدین‌شاه تا انقراض قاجاریه (حدود ۷۰ سال) در این حوزۀ تاریخی کار کرد و کتاب‌های ارزشمندی نوشت. مهم‌ترین کار او کتاب امیرکبیر است که تا اواخر عمر به آن پرداخته و در هر چاپ مطالب و اسناد زیادی به آن اضافه شده است. آدمیت از تعداد زیادی اسناد مربوط به امیرکبیر استفاده کرده است، هرچند تمامی آن‌ها را در اختیار نداشته است.

انتقادی که می‌توان به دکتر آدمیت وارد کرد این است که او از نقد شخصیت امیرکبیر پرهیز داشته و همان خصلت قهرمان‌پروری ایرانیان در او هم وجود داشت. او آن‌قدر با روش درست و علمی کار کرده که این حس قهرمان‌پروری در طول کتاب پنهان و مخفی است؛ اما واقعیت این است که اگر کسی با دید محققانه به این کتاب بنگرد، انگیزۀ جانب‌داری از امیرکبیر در آن دیده می‌شود؛ او کوشش می‌کند تا نقطه‌ضعف‌های امیرکبیر را بپوشاند. طبعاً در کار امیرکبیر نقطه‌ضعف‌هایی وجود داشته است، اما آدمیت تقریباً همه را توجیه کرده است. اشکال دیگری که در کتاب آدمیت وجود دارد، روش مأخذ کردن او به منابع است که با روش‌های امروزی مطابقت ندارد؛ برای مثال، در منابع همه جا آورده: اسناد وزارت خارجه ایران، اسناد وزارت خارجه انگلیس، اسناد وزارت خارجه روسیه، نسخۀ «مسالک المحسنین» خطی، «رسالۀ ملکم» خطی و غیره. حتی اسناد وزارت خارجه ایران هم که نامرتب‌ترین بخش اسناد بوده در زمانی که مرحوم عباس اقبال از آن‌ها استفاده می‌کرده در صندوق‌های شماره‌بندی‌شده نگهداری می‌شده است؛ مثلاً اکثر اسناد امیرکبیر در صندوق شماره ۱۶ بود که بعدها مرتب‌تر شد.

در کتاب آدمیت، استنادات دقیقی را پیدا نمی‌کنیم. فرض کنید دلیل ایشان این بود که اسناد وزارت خارجه ایران در آن دوره این‌قدر مرتب درست تنظیم نشده بود؛ اما اسناد وزارت خارجه انگلیس و روسیه و جاهای دیگر این تنظیم و ترتیب را داشته و آن ارجاعات در آنجا نیز دقیق نیست. نکتۀ دیگر اینکه هنوز بسیاری از نسخه‌های خطی که دکتر آدمیت به آن‌ها استناد کرده برای محققین و مؤلفین امروز ما شناخته‌شده نیستند، زیرا پیدا کردن و دریافت نسخه‌های خطی کار دشواری بوده است. نسخه‌هایی که او از آن‌ها بهره برده ارجاع دقیق ندارد؛ یعنی امروز ما نمی‌دانیم آن نسخۀ خطی که استفاده کرده و در کتاب خود از آن بهره برده و احتمالاً سطوری از آن را نقل کرده، در کجا نگهداری می‌شود. خود بنده بارها به دنبال آن رفته‌ام تا نسخه‌های خطی را که ایشان استفاده کردند پیدا کنم. این یکی از اشکالات آدمیت است.

 اما اگر از این نکات کوچک انتقادی بگذریم، با توجه به اینکه بعد از آدمیت کسان زیادی راجع به امیرکبیر کتاب نوشتند، هنوز هم مهم‌ترین و مستندترین و برجسته‌ترین تحقیق راجع به امیرکبیر کتاب آدمیت است؛ بنابراین کتاب آدمیت و عباس اقبال کتاب‌های اصلی بودند که هنوز هم از نظر اعتبار در جایگاه اول قرار دارند. آدمیت را به دلیل عقاید سیاسی خاصی که داشت برخی قبول ندارند -که البته بحث جدایی است- اما نمی‌توان منکر اهمیت کتاب او شد. به خاطر دارم زمانی که دانشجو بودم از یکی از اساتیدم (مرحوم دکتر جواد شیخ‌الاسلامی که در تاریخ مشروطه و تاریخ اواخر دورۀ قاجار متبحر بود. ایشان استاد ما در رشتۀ اندیشه‌های نوین سیاسی در دورۀ قاجار بود) پرسیدم بهترین کار در مورد امیرکبیر کدام است. ایشان گفتند حتماً کتاب عباس اقبال را بخوان. از او پرسیدم نظر شما در مورد کتاب دکتر آدمیت چیست. گفتند اصلاً آن را نخوان. منظور این است که چون آدمیت عقاید سیاسی خاصی داشت و از نظر شخصیتی نیز حریم خاصی داشت، عده‌ای در مقابل او جبهه میگرفتند؛ اما نمی‌توان منکر شد که بهترین تحقیق هنوز هم کتاب دکتر آدمیت است.

بعد از آدمیت و عباس اقبال چند کتاب دیگر نوشته شده است، یکی کتاب مرحوم رفسنجانی است با عنوان امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، یا کتاب حسین مکی است که از نظر سندیت تاریخی هیچ‌یک به پای آن دو کتاب نمی‌رسد.

* ویژگی اصلی کتاب آدمیت یا کتاب خود شما که پژوهشی در اسناد عصر امیرکبیر است این است که پژوهش‌هایی هستند سندمحور. از نظر شما جایگاه پژوهش‌های اسنادی در مطالعات تاریخی کجاست؟

بنده معتقدم برای اینکه یک دورۀ تاریخی و یک شخصیت را خوب بشناسیم، باید قبل از هر چیز اسناد مربوط به آن را منتشر کنیم، زیرا اسناد منبع درجه اول هستند. مطالبی که مورخین می‌نویسند، استنباطات خودشان با انگیزه‌های شخصی خود «له یا علیه» یک فرد است، اما اسناد روشنگر واقعی شخصیت فرد هستند. طبعاً ممکن است اسناد در بسیاری از مواقع گویا نباشند، اما می‌توانیم از مندرجات کتاب‌های تاریخی در تفسیر اسناد استفاده کنیم؛ برای مثال، اگر کسی بخواهد بر مبنای کتاب‌های تاریخی دورۀ قاجار در مورد امیرکبیر پژوهش کند چیز زیادی دستگیر او نمی‌شود، زیرا امیرکبیر در همان سال‌های اول دورۀ پادشاهی ناصرالدین‌شاه ۳ سال صدراعظم بود و حداقل تا ۵۰ سال بعد از آن هم کسی جرئت نوشتن در مورد وی را نداشت، اگر کسی هم می‌نوشت، ناچار جانب احتیاط را رعایت می‌کرد؛ مثلاً اقداماتی در دارالفنون صورت گرفت که آن را به میرزا آقاخان نوری نسبت دادند، زیرا گشایش رسمی دارالفنون در عصر میرزا آقاخان اتفاق افتاد. طبیعتاً گاهی اوقات اسناد گویا نیستند، این عدم گویایی را باید از مقابلۀ منابع تاریخی و مقایسۀ مطالبی که مورخان می‌نویسند به دست آوریم. این هنر مورخ و تاریخ‌نویس است که از مقایسه و قرار دادن اسناد از دو منبع تاریخی، اصل حقیقت را کشف کند.

 دکتر آدمیت بسیاری از اسناد را منتشر کردند، اما خیلی جاها اسناد را ناقص چاپ کردهاند (شاید گمان میکردند که ضرورتی به نشر کامل آن‌ها نیست)؛ برای مثال، خیلی از نامه‌های امیرکبیر یک یا دو خط آن را آورده‌ و بقیه را نیاوردهاند. مورخی که شکاک است به جست‌وجوی بقیۀ آن می‌رود و با خود می‌گوید، ممکن است من بتوانم له یا علیه امیرکبیر این استفاده را کنم. کار درست این است که اصل اسناد منتشر شود. البته چون هدف دکتر آدمیت انتشار همۀ اسناد نبوده، چاره‌ای نداشته و می‌بایست به‌صورت گزینشی استفاده کند. اما من تقریباً همۀ اسناد موجود در مورد امیرکبیر را آورده‌ام؛ بیشتر سندها، نامه است، نامه‌هایی که وقتی امیرکبیر به صدارت رسیده، روزی یک نامه به ناصرالدین‌شاه می‌نوشته و گاهی اوقات روزی دو یا سه نامه. آن نامه برنامۀ شاه را معلوم می‌کرد که باید چه کاری انجام دهد و برای آن روز چه برنامه‌هایی دارد. اگر کارهایی را دیروز انجام نداده، استنطاق می‌کرد. متأسفانه نامه‌هایی که امیرکبیر نوشته تاریخ ندارد (شاید مرسوم زمان بوده) و نمی‌توان از نظر تاریخی آن را ارزیابی کرد. بنده حدود ۴۰۰ نامه را منتشر کردم که در دورۀ صدارت ایشان نوشته شده است. از این نامه‌ها می‌توان شیوۀ ادارۀ کشور، نوع برخورد ایشان با شاه، روش سخت‌گیری که با ناصرالدین‌شاه داشت را مشخص نمود.

اخیراً نامه‌هایی در اینترنت به نام امیرکبیر پخش شدهاند که همگی جعلی هستند. نامه‌های اصلی و مهم در کتابخانۀ مجلس است و یکی از شاهزادگان قاجاری به نام دوستعلی‌خان معیرالممالک (نوۀ ناصرالدین‌شاه) که به گردآوری کارهای آرشیوی و خطی علاقه‌مند بوده، این‌ نامه‌ها را از دربار ناصرالدین‌شاه گرفته و در آلبومی مرتب کرده و در اواخر عمر خود به کتابخانۀ مجلس فروخته بود. کسی به دنبال این نامه‌ها نبوده تا آن‌ها را پیگیری، تصویب و چاپ کند؛ و اینکه گمان می‌کردند که نامه‌های عادی است، زیرا دستورالعمل کارهای روزانه است.

*ما می‌توانیم از همین دستورالعمل‌های روزانۀ امیرکبیر به شخصیت امیر، نوع ارتباط شاه و امیر و نیز مسائل کشور پی ببریم.

بله ممکن است. بیشتر می‌گویند ناصرالدین‌شاه فردی ظالم بوده و توجهی به امور کشور نداشته است، اما از این نامهها معلوم می‌شود به این صورت نبوده است، به‌هرحال پادشاهی که در ایران ۵۰ سال سلطنت کرده دوره‌های مختلفی را گذرانده است، اینکه به‌طورکلی بگوییم آدم ظالم و سفاک و بی‌رحم... بوده، صحیح نیست. باید دوره‌های مختلف ۵۰ سال را که شاه در این کشور سلطنت کرده تقسیم‌بندی کنیم و ببینیم چه مراحلی را گذرانده است.

اما مورخین ما نیز مانند افراد عادی قضاوت کلی می‌کنند. از نامه‌هایی که در این کتاب چاپ شده، برمی‌آید که ناصرالدین‌شاه در سال‌های اول حکومت، انسان وطن‌پرستی بوده است؛ مثلاً زمانی لشکر انگلیس به هرات حمله کرد و ناصرالدین‌شاه، حسام‌السلطنه (عموی خود) را به مقابله با انگلیس‌ها فرستاد. حسام‌السلطنه به امیرکبیر پیغام داد و کمک طلبید و گفت ما اکنون لنگ هستیم و از عهدۀ مقابله با آن‌ها برنمی‌آییم، امیرکبیر نیز عین نامه را برای ناصرالدین‌شاه فرستاد. ناصرالدین‌شاه در حاشیه نوشت سریع بجنبید و تا جایی که امکانات دارید لشکر و هر کمک مالی که شاهزاده احتیاج دارد، بفرستید تا بتواند از عهدۀ مقابله با انگلیسی‌ها برآید و اگر لازم باشد خودمان با قدم خودمان برویم آنجا و در رکاب شاهزاده بجنگیم و از وطن دفاع کنیم. این نامه نامه‌ای نبوده که بنا باشد منتشر شود، این یک نامۀ داخلی بوده که بین شاه و صدراعظم وی ردوبدل شده و هرگز به این فکر نبودند که ممکن است این نامه محفوظ بماند و چاپ شود.

 به‌هرحال، انگیزۀ وطن‌دوستی و وطن پرستی در شاهی که اوایل سلطنت او بوده وجود داشته و با امیرکبیر همراهی کامل داشته است. امیرکبیر در دوره‌ای به صدراعظمی رسیده بود که تمام رجال آن دوره به بیکارگی عادت کرده بودند و هرکس منافعی داشته و همه برای حفظ منافع خود می‌جنگیدند. تعداد شاهزاده‌ها و اشراف و افراد همراه با او اندک بود. امیرکبیر برای اینکه بتواند قدرت و صدارت خود را حفظ و به کشور خدمت کند، باید با تمام آن‌ها می‌جنگید. ناصرالدین‌شاه پشتیبان او بود، در غیر این صورت نمی‌توانست ۳ سال و چند ماه صدارت کند، به‌طوری‌که دشمن‌های متعدد وی در همان قدم‌های اول او را از بین می‌بردند، ازجمله مادر و عموهای شاه.

 به‌هرحال این قضاوت‌ها از نامه‌های امیرکبیر بیرون می‌آید؛ مثلاً امیرکبیر نامۀ عتاب‌آمیزی به شاه نوشته بود با این مضمون که بنا بود دیروز بیایی از لشکر سان ببینی، اما ندیدی؛ یا بنا بود فلان کار را بکنید، اما انجام ندادید و این کارها صحیح نیست، شما شاه جوان کشور هستید و باید هر روز از لشکر خود سان ببینید و به امور دفتری و کشوری رسیدگی کنید. در آخر می‌گوید، به خاطر داشته باشید که این‌گونه نبوده که تمام پادشاهان عالم در سن پنجاه، شصت‌سالگی به سلطنت رسیده باشند و ۱۰ سال پادشاهی کنند. بسیاری مانند شما در سن کم (نوزده‌سالگی) به قدرت رسیدند و در کمال پاکیزگی ۷۰ سال هم پادشاهی کردند. حتماً و حکماً به هرزگی و بیکارگی نمی‌شود سلطنت‌ کرد. نکتۀ قابل توجه اینکه صدراعظم با گستاخی شاه را ادب می‌کرده و او را راهنمایی می‌کرده است.

این‌طور که از نامه‌های او برمی‌آید، مشخص می‌شود که شخصیت ناصرالدین‌شاه همواره و در سال‌های بعد هم تحت تأثیر امیر بوده، ولو اینکه بعد از ۳ سال و اندی دستور قتل او را داده است. مرتب در نامه‌های بعدی از این کاری که دوران نوجوانی یا جوانی خود انجام داده (در بیست‌ویک‌سالگی) افسوس خورده و خود را سرزنش کرده که آن دوره قدر میرزا تقی‌خان را ندانستیم. در نامۀ مهمی که در بخش دوم کتاب چاپ کردم، صراحتاً اشاره می‌کند که ما متأسفانه قدر میرزا تقی‌خان را ندانستیم و او را مفت از دست دادیم و دیگر آدمی مانند او گیرمان نیامد. این نامه‌ها در کتابخانۀ مجلس بود و تعداد آن‌ها بسیار زیاد است (حدود ۳۷۰ نامه)، من آن‌ها را به دست آوردم و با خود فکر کردم که باید در یک مجلد چاپ شود. در سال ۱۳۷۱ خورشیدی نشر تاریخ آن را چاپ کرد، در همان زمان افرادی از آن بسیار بهره بردند، زیرا اصل اسناد بود. بعد احساس کردم که سایر کتابخانهها چون کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، کتابخانۀ وزارت خارجه و سازمان اسناد هم باید اسنادی در مورد امیرکبیر داشته باشند و بهتر است همه در یک جا گرد بیاید. همچنین خبردار شدم که شعبۀ سازمان اسناد ملی در تبریز یک‌سری اسناد را از یکی از نتیجه‌های امیرکبیر خریداری کرده است. به‌هرحال، پژوهش را از نو شروع کردم و اسناد بسیار زیادی در سازمان اسناد به دست آوردم که بخشی از آن را از همان خانواده‌ای که در تبریز هستند و فامیلی آن‌ها امیرکبیریان است خریداری کرده و از آن استفاده کردم (بخشی از آن در اسنادی بود که در وزارت خارجه آن دوره بوده و اکنون به سازمان اسناد منتقل شده).

 البته نکته‌ای که باید به آن اشاره کرد این است که این اسناد که به ما رسیده است، نتیجۀ درایت ناصرالدین‌شاه بود. آن زمان بایگانی رسمی در سیستم اداری وجود نداشت و سیستم اداری و دیوانی جای منظمی نبود، اما ناصرالدین‌شاه دستور داده نامه‌ها را نگهداری کنند، حتی اگر به ضرر او بود. شخصیت معروف آن دوره محمودخان ملک‌الشعرای دربار، شخص هنرمندی بوده و در تذهیب، نقاشی و هنرهای مختلف دست داشته، وی مسئول بایگانی دربار سلطنتی بود و ناصرالدین‌شاه دستور داد در وهلۀ اول همه نامه‌های مربوط به امیرکبیر را جمع‌آوری کنند؛ اما بخشی از آن به دست دوستعلی‌خان معیرالممالک افتاد و قسمت دیگر در کاخ گلستان باقی مانده بود. به‌هرحال بعد از آن همه، نامه‌هایی که مربوط به تاریخ دورۀ قاجار بود در آلبوم‌های معینی قرار دارد که اکنون بخشی از آلبوم‌ها در کاخ گلستان و بخشی هم در سازمان اسناد نگهداری می‌شود. بعد از اینکه جلد اول این اسناد چاپ شد، به سازمان اسناد ملی ایران مراجعه کردم و حدود ۷ ماه اسناد مختلف را زیرورو کردم و تقریباً یک جلد فراهم آمد که سازمان اسناد حدود ۱۵ سال پیش آن را چاپ کرد. بعدها با منابع جدیدی که به دست آوردم و با اجماع آن‌ها، کتاب مستقل (جلد اول و دوم و بخش مطالب اضافه را مجموعاً در یک جلد) به چاپ رساندم که همۀ اسناد و مدارک اصلی که در مورد امیرکبیر وجود دارد، به همراه مقدمه و برخی توضیحات چاپ شده است.

ادامه دارد ....

نظر شما