شناسهٔ خبر: 58987 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

از صف اینستاگرامی‌ها تا هضم انقلابی‌ها؛ نشانه‌های جدید فرهنگی

نمایشگاه کتاب تهران به نیمه خود رسیده است. تامل دقیق تر در ماهیت و ساختار بزرگترین اتفاق فرهنگی سال ایرانیان؛ نشانه‌های آشکاری از وضعیت امروز فرهنگی ایران به دست می‌دهد.

از صف اینستاگرامی‌ها تا هضم انقلابی‌ها؛ نشانه‌های جدید فرهنگی

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ پروسه برگزاری یک رویداد فرهنگی با استقبال بالا در شهر تهران، بدون اندیشیدن به راهی که از طریق آن بتوان وجوه و نیازهای نمایشی و لاکچریسم فربه در فرهنگ عمومی این شهر را پاسخ گفت، از همان ابتدا محکوم به شکست است. در دل چنین پروسه‌ای مسئولان فرهنگی، دست‌اندرکاران این رویدادها و مدیران میانی و… همه دنبال یک «نتیجه مطلوب» از نمایشگاه هستند که آن هم چیزی نیست جز استقبال عددی گسترده، رضایت عام از بودن در فضایی راحت و آسایش فیزیکی، دامن زدن به رونق بازار محصولات فرهنگی والبته فروش حداکثری و…. اینها به دست نمی‌آید جز با رعایت قواعدی که بتواند وجوه و نیازهای قدرتمند موجود در فضا و فرهنگ عمومی را پاسخ گفته و مخاطبان و توده را به این رویدادها جذب کند و چیزی به نام نمایشگاه کتاب از همین‌جا زمین‌گیر می‌شود.

نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران با این عنوان پرطمطراق از روز چهارشنبه هفته گذشته آغاز شده است. این بزرگترین رویداد فرهنگی عمومی در سطح کشور است که هر سال بازدیدکنندگان و خریداران متعددی را به مصلی تهران می‌کشاند. امسال نیز نمایشگاه با فضاهایی مشابه این چند سال در حال برگزاری است و به نیمه نرسیده مشخص است که مسیر آن تا انتها چگونه خواهد بود. نمایشگاه کتاب تهران نمونه بسیار جالبی برای مطالعه آن چیزی است که در سالهای اخیر در فضای فرهنگ ایرانی در حال غلبه یافتن و پیدا کردن راهی برای تسلط و غلبه است. در این نمونه کم و بیش با ایجاد فضاهایی تبلیغاتی و ظاهرگرایانه فرهنگی برای جذب مخاطبان نه تنها توسط خود برگزارکنندگان نمایشگاه کتاب تهران، بلکه توسط بسیاری از دست‌اندرکاران انتشاراتی‌ها به عنوان «کنشگران فرهنگ» مواجه هستیم. از این بدتر، حتی ما در تولید و انتشار محتوای کتاب هم، که باید بسیار جدی‌تر، فرهنگی‌تر، انسان‌مدارانه‌تر و چالش‌برانگیزتر از این فضاهای موقتی و نمایشی و تا حد زیادی لوس و مبتذل باشد، متأسفانه دچار چنان بازی نامیمون و جلفی شده‌ایم که در مواقعی ناامیدی اصحاب فرهنگ و قلم جدی سراسر کشور را به بار آورده است.

زندگی مصرف‌زده و تفاخرجویانه طبقه متوسط تهرانی کماکان در صدر است

گشت و گذاری کوتاه در نمایشگاه کتاب تهران به راحتی نشان می‌دهد که ما در چه وضعیت گیج‌کننده و ناامیدکننده‌ای قرار داریم. به طور متناوب در هر حرف الفبای انتشارات‌ها؛ غرفه‌های انتشاراتی‌هایی را می‌بینیم که با پذیرش یک فضای مسلط کاملاً بازاری-تجاری، و نه فرهنگی، کتاب‌های «خوشگل» انواع و اقسام سلبریتی‌های ریز و درشت در فضاهای حقیقی و مجازی را با بزک دوزک‌ها و رنگ و لعاب‌های «بیا و ببین» به دست مخاطبانِ عموماً جوان کتاب می‌رسانند که توصیف حدود سطحی‌بودگی آن‌ها هم از هر کسی، از جمله صاحب این قلم برنمی‌آید.

آن سوی دیگر پر مخاطب نمایشگاه هم تقریباً چنین وضعیتی برقرار است. قصه عرضه کتاب‌های اصطلاحاً عاشقانه و به قول مخاطبان آنها «حال خوب کن!» بسیار داغ است؛ نه هر عاشقانه‌ای، از آنها که پر از تصویرها و روایت‌های آبکی از «دلگیری دم غروب» و «لذت قدم زدن کنار ساحل» و «دو فنجان چای روی میز چوبی یک کافه تاریک» و «دود کردن یک نخ سیگار در هوای حسرت دیدار» و شبیه این‌ها است؛ کتاب‌هایی بزک‌شده با برخی نمادهای نخ‌نما و از ریخت‌افتاده روشنفکرانه و متعلق به زندگی مصرف‌زده و تفاخرجویانه طبقه متوسط تهرانی که به خودی خود برای اثبات سطحی و جلف بودن کفایت می‌کند! حاوی عکس‌هایی عموماً تیره و تار و نورپردازی‌های از مد افتاده و ژست‌های «مکش مرگ ما» ی دهه‌های پایانی قرن پیش و صدها ادا و اطوار تقلیدی دیگر!

طبق آخرین آمار در سه روز اول نمایشگاه بیش از نیم میلیون تراکنش مالی صورت گرفته است. رقم مهیج و امیدوارکننده‌ای. اما نگاهی به غرفه‌های شلوغ نمایشگاه به روشنی نشان می‌دهد که بازار کتاب در ایران با چه زنده است؟ مراکز نشر بازاری‌شده ما کتاب‌های عامه‌پسند را با تیراژهای بالا به حلق توده فرو می‌کنند و نوعی تفاخر ساختگی و مصرفی را رواج می‌دهند و بیچاره توده‌ها هم با یک نمایش و تفاخرجویی مضاعف، همین بنجل‌ها را می‌خرند، با آنها عکس می‌گیرند، در صفحات مجازی‌شان منتشر می‌کنند و در زیرش از «لذت یک غروب دلگیر با یک فنجان چای و کتاب فلان سلبریتی یا عاشقانه‌نویس» حرف می‌زنند. درست است، اینها بیشتر قربانی هستند؛ قربانیان فرایندها و ساختارهایی که مسئولان تولید و بازتولیدشان هرگز به طور کامل شناخته نمی‌شوند، محترم باقی می‌مانند و در یک مصونیت رسانه‌ای رسمی قرار دارند. اما باید تصدیق کرد که آن مصونیت و احترام کاذب، نتیجه مستقیم همین حجم از بلاهت‌های انتشاریافته و رسمیت‌یافته در فرهنگ عمومی جامعه ما نیست. برقرار بودن آن احترامات و مصونیت‌ها شدیداً وابسته و متأثر از همین وضعیت مبتذل در فرهنگ عمومی و توده‌ای و لوث شدن عناصر جدی فرهنگی و فکری است که با مطالعات کتاب‌های جدی به دست می‌آید.

هضم نهادها و رسانه‌های فرهنگی و انقلابی با منطق نمایش و بازار

این تنها اتفاقی نیست که در نمایشگاه کتاب تهران در حال رخ دادن است. بیایید از منظر دیگری به این پروسه که در آغاز روی آن تاکید کردیم، نگاه کنیم؛ «پروسه‌ای که مجبور است برای مواجه شدن با استقبال بالا، وجوه و نیازهای نمایشی و لاکچریسم فربه در فرهنگ عمومی موجود را پاسخ گوید». این فرایند در یک نقطه به تناقض می‌انجامد؛ وقتی دریابیم در بسیاری از فرایندهای مدیریتی و سازمانی در عرصه فرهنگ، همان مدیران و دست‌اندرکاران عرصه‌ها و کنش‌های فرهنگی که امروز به رعایت قواعد مسلط بر جامعه طبقه متوسط شهری و سطحی تهرانی در نمایشگاه کتاب تن داده‌اند، در طول سال و ایام غیر از برگزاری آن رویدادهای اصطلاحاً فرهنگی (مانند نمایشگاه کتاب) همه هم و غم‌شان تلاش برای رخنه در آن وجوه و نیازهای فربه موجود در فرهنگ عمومی طبقه متوسط شهری و تغییر یا سامان‌دادن آن بوده است. همه تلاش‌های که نهادهای فرهنگی در طول سال برای سامان دادن به فرهنگ عمومی در ایران انجام می‌دهند اینجا به یکباره وجه نمادین خود را نشان می‌دهد. همه تلاش‌ها در موقعی که باید خود را نشان دهد و در عمومی‌ترین عرصه خود را عرضه کند نهایتاً با منطق بازار به کناری می‌رود، نهایتاً جز همایش و نشستی دهان‌پرکن چیزی از آنها باقی نمی‌ماند و نهایتاً به تثبیت سلطه همان طبقه متوسط به بالای تهرانی می‌انجامد؛ در کجا؟ در نمایشگاه کتاب تهران که مردم واقعاً به میدان مصرف فرهنگ می‌آیند.

در چنین بساطی است که شاهدیم کسانی که در پی نوعی مقابله با امر تثبیت‌شده و عینی موجود بوده‌اند، حالا بنا بر منافعشان می‌آیند به خود آن امر متقابل تن داده و خودشان را هم به بخشی از آن تبدیل می‌کنند اینگونه یک استحاله ایدئولوژیک در امر متقابل یا متضاد را به نمایش می‌گذارند.

نسبت رسانه‌های رسمی و فضاهای ظاهراً فرهنگی که گه‌گاه وصف «انقلابی بودن» را هم با خود یدک می‌کشند، هم در همین‌جا معنی می‌شود. چندی پیش یکی از مدیران رسانه‌ای کشور در اظهارنظری عجیب از سلبریتی‌های موجود در فضاهای رسانه‌ای کشور تمجید کرده بود و حضور آنها را مغتنم شمرده بود! نکته جالب قضیه این بود که در لابه‌لای اظهارنظرات این مسئول رسانه‌ای به خوبی می‌شد تشخیص داد که او به طور ناخودآگاه در حال سخن گفتن از وجوه ابزاری و سودمند سلبریتی‌ها برای حفظ و پیش‌بردن وضعیت موجودی است که سودش تنها و تنها مختص همان مقام مسئول و دیگر صاحب‌منصبان هم‌جنس او است.

شاخ‌های اینستاگرامی و صف‌های طویل مشتری

اوضاع تا حد زیادی ناامید کننده است. فقط کافی است به این فکر کنیم که چرا یکی از شلوغ‌ترین و پرمخاطب‌ترین اوقات در نمایشگاه کتاب تهران را که از قضا در مصلای بزرگ تهران هم برگزار می‌شود، برای زمانی است که اصطلاحاً یک «شاخ اینستاگرامی» قرار است بیاید کتاب اولش که حاوی مجموعه‌ای از «دل‌نوشته» های بی‌معنی اینستاگرامی است را امضا کند!؟ به این فکر کنیم که چه می‌شود صفی طویل برای گرفتن امضا از یک «شاخ» تشکیل می‌شود و صفحات اجتماعی ده‌ها و صدها جوان این شهر استوری‌هایی منتشر می‌کنند و در آن‌ها می‌گویند بیش از یک ساعت است که در صف امضا از «امیرعلی» نامی ایستاده‌اند، ولی هنوز نیامده است؛ تازه در پایین پستشان با برجسته کردن عنصر «انتظار»، هشتگ می‌کنند: «امیرعلی بیا بیرون!»

این تازه سلبریتی و شاخ شناخته‌نشده‌ای است که تنها یک کتاب از پست‌های اینستاگرامی‌اش منتشر کرده است، نه چهره‌ای مانند «رامبد جوان» که با تمام قوا در حوزه‌ها و عرصه‌های مختلف و رسانه‌های رسمی و مجازی و… پیش می‌رود و حالا از به خاطر حرکتی نمایشی تبلیغاتی راهش به نمایشگاه کتاب تهران در مصلی افتاده است. کتاب عکسی از یک مسابقه عکاسی حاوی تصاویر ارسالی کاربران اینستاگرام منتشر می‌شود و داوری نهایی برای انتخاب عکس‌ها کسی نیست جز شومن «خندوانه»!

به هر حال این پروسه متناقض و کج و معوج همچنان مسلط است و پیش می‌رود و هنوز هم نگرانی خاصی را ایجاد نکرده است. حتی وجود چنین پدیده‌ها و پروسه‌های تناقض‌باری، تنها به حوزه فرهنگ محدود نمی‌شود، اقتصاد، جامعه و سیاست ما هم از این تناقضات رنج می‌برند و مثلاً وقتی زمان انتخابات به عنوان کنشی سیاسی و اجتماعی که از قضا به شکلی تنگاتنگ با امر بنیادین اقتصاد هم مرتبط است، می‌رسد، چهره‌های سیاسی و ایدئولوژیک خود را به رنگ مردم و همجنس با فضای عمومی درمی‌آورند، نمایشی مضحک با امر متضاد و متقابل بازی می‌کنند، شعارهای رنگ و وارنگ خوشایند نزد عموم می‌دهند تا به «نتیجه مطلوب» و «رضایت حداکثری از خویش» برسند و پس از انتخاب، عمیق‌ترین فاصله‌ها را با همان فضای عمومی و مردم و… می‌گیرند و در نتیجه همان وضعیت قبلی بازتولید می‌شود.

تردید برای حضور در سیاست و اجتماع و البته فرهنگ

تکرار چنین وضعیت‌هایی در جامعه ایرانی حالا به مراحل سرنوشت‌سازی رسیده است. تا جایی که به وضعیت سیاسی اجتماعی مربوط می‌شود در فضای عمومی، وضعیت به نوعی به گزینه انفعال عمیقاً فکر می‌کند. در حوزه فرهنگ هم این وضعیت در بسیاری از بزنگاه‌های مهم صدق می‌کند؛ رویدادهای فرهنگی در ذهنیت عمومی به عنوان رویدادهایی منفعت‌طلبانه تفسیر می‌شود و گسست میان فرهنگ عمومی و سازمانی را عمیق و عمیق‌تر می‌کند. در این وضعیت سوژه‌های جدی، و نه سخیف و مبتذل فرهنگی و اجتماعی حاضر در فضای عمومی در خصوص این رویدادها با یک تردید بنیادین مواجه می‌شوند و این به فضای منفعلانه و گاه شدیداً سلبی منجر می‌شود و امروز دیگر می‌توان گفت «شده است».

در بزنگاه‌هایی که مسئولان و دست‌اندرکاران رویدادهای اصطلاحاً فرهنگی در حین برگزاری آن رویدادها تلاش می‌کنند آنچه فرهنگ و فضای عمومی برای درک و تجربه «حس خوشایند» «رضایت مطلوب» و… به آن نیاز دارد، در دسترس قرار دهند و این رویدادهای فرهنگی را به مثابه «بستری که برای همه خوشایند و رضایت‌بخش است» تعین ببخشند، کنشگران فرهنگی نسبت به وجوه نمایشی، مصرفی، منفعت‌طلبانه و حتی مزورانه این رویدادها آگاه شده و نسبت به آن دچار تردیدهایی جدی و نظری و همچنین نوعی تشویش در انتخاب یک راه عملی هستند؛ اینکه با این نمایشگاه چه‌گونه برخورد کنند؟

این تردید و تشویش زمانی شکلی حاد پیدا می‌کند که فضاهای تبلیغاتی حول این رویدادهای اصطلاحاً فرهنگی تلاش می‌کنند به کسانی که به نمایشگاه نیامده‌اند، القا کنند که «چیز مهم / خوشایند / رضایت‌بخش / کول و… را از دست داده‌اید!». تبلیغاتی که علی‌رغم پنهان کردن واقعیت عریان، تلاش می‌کنند سر همان چهره‌ها و کنشگران فرهنگی را شیره بمالند و اصطلاحاً آنها را احمق فرض می‌کنند؛ در این زمینه تبلیغ به ضد تبلیغ بدل می‌شود و فاصله‌ها را بیشتر و بیشتر می‌کند. حالا این فضای تبلیغاتی بازاری را بگذارید در کنار فضاهای تبلیغاتی عمومی و مردمی در همان شئونات حیات بورژوایی تهران: حرف و حدیث‌های مخاطبان عشقِ نمایشگاه، آدم‌های خوره کتابِ عاشق پائولو کوئیلو، آدم‌های پلاس در راسته کتابفروشی‌های انقلاب و زیر پل کریمخان و شیفته عکس فنجان در کنار کتاب بر روی یک میز چوبی و… که در دوره برگزاری نمایشگاه کتاب در تهران علی‌رغم خوشحالی و کول بودن‌شان، مدام در حال نوعی القای این حس هستند که کسانی که اینجا نیستند، چیز مهم و خوشایندی را از دست داده‌اند! همه اینها وضعیت را به شکلی تقابلی به نوعی انفعال و حتی تحریم چنین رویدادهایی می‌کشاند و فاصله‌ای پرناشدنی میان کنشگران اصلی فرهنگ و فضای عمومی ایجاد می‌کند.

بدین ترتیب به نظر می‌رسد از یک وجه نمادین، پرسش از «چگونگی» مواجهه با نمایشگاه» بسیار جدی‌تر از حضور چند نفر بیشتر یا کمتر در یک رویداد فرهنگی است. این پرسش از آنجا بسیار جدی است که ما را به بروز نوعی کنش تقابلی (مبتنی بر انفعال) در حوزه فرهنگ واقف می‌سازد، درست مانند آن تقابلی که ممکن است با موضوع انتخابات ریاست‌جمهوری و… شکل گرفته باشد.

این مسئله اگر چه در مواقعی نتیجه برخی از حواشی، مثلاً برگزاری نمایشگاه در «مصلای تهران» بوده و ما تقابل با آن را در فضای عمومی، با لطیفه هوشمندانه «برگزاری نماز جمعه در دانشگاه! برگزاری نمایشگاه کتاب در مسجد!» شاهد بوده‌ایم، اما این مهمترین وجه این قضیه نیست. تقابل با رویدادهای فرهنگی برگزار شده توسط نهادهای دولتی و سازمانی، در پی نوعی اتخاذ رویکردهای ایدئولوژی‌زده که در درازمدت گسست‌های عمیقی بین توده و نهادها برقرار کرده، ایجاد شده است. از سوی دیگر آن دوگانگی مزورانه هم بر عمق این گسست‌ها افزوده و باعث شده که عموم این رویدادها نزد ذهنیت عمومی به عنوان نوعی برنامه‌های ایدئولوژیک تعین بیایند که ضامن حفظ وضعیت موجود و منافعی هستند که از مناسبات و روابط ناسالم تغذیه می‌کنند. راه به نتیجه رسیدن آن هم دامن زدن به نوعی از تحمیق توده‌ها و اولویت‌سازیهای کاذب نزد آنها است تا مسائل اصلی و فرهنگی جامعه ایرانی از دیدرس دور بماند و مطالبات و پرسشگری‌ها به حداقل برسد. به نظر می‌رسد نهادهای فرهنگی جمهوری اسلامی باید به این مسئله بنیادی به طور جدی فکر کنند و راهی برای توجیهش بیایند.

نظر شما