شناسهٔ خبر: 5927 - سرویس مسائل علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

مصیب قره‌بیگی/ علوم انسانی آکادمیک در ایران؛

از فقر تاریخی دیرین تا معده‌ی دیرهضم امروزی

علوم انسانی نخستین موج ورود علوم انسانی به ایران به مثابه‌ی یک رشته‌ی آکادمیک، اوایل دهه‌ی هفتاد میلادی است. این علم، میراث نگاه پوزیتیویستی (به ویژه پوزیتیویسم منطقی) به جامعه است. روند توسعه‌ی چنین نگرشی از علوم انسانی، برآمده از اوضاع سیاسی است که در آن، انتقال علوم انسانی پوزیتیویستی از غرب به کشورهای جهان سوم تحقق یافته است.

 

 

در این نوشتار به بررسی تاریخی ورود علوم انسانی به مثابه‌ی یک رشته‌ی دانشگاهی به ایران خواهیم پرداخت و نشان خواهیم داد که بستر تاریخی در ایران، بنا به یک‌سری مقتضیات و جهش‌های اجتماعی، ناگزیر به روی آوردن به این نوع از علم شد. خاستگاه این علم، بیشتر در آمد و شد فرهنگی ایرانیان و برگرفتِ فکری آنان از دو کشور «فرانسه» و «آلمان» بود و بیش از آنکه برآیند یک نیاز تاریخی‌ـ‌واقعی باشد، رهاورد نوعی گزینش و بینش سیاسی به شمار می‌رود. به دیگر سخن، با هم‌سنجی چگونگی و چرایی آغاز، رشد و تحول علوم انسانی در خود جامعه‌ی غرب، به این نتیجه می‌رسیم که علوم انسانی به مثابه‌ی رشته‌ای برای پاسخ‌گویی و برآوردِ پژوهش درباره‌ی رفتار و زندگی انسان قلمداد شد. در این سوی، اما این تعریف کلاسیک از علوم انسانی با یک گسست جامعه‌شناختی[1] همراه شد و بیش از آنکه این علم به عنوان پاسخ‌گوی نیازهای انسان باشد، چارچوب و پناهگاهی برای پیاده‌سازی اندیشه‌های سیاسی شد. همین سیاست‌زدگی[2] و برخورد سیاسی با علم است که سبب شد علوم انسانی در ایران همانند بسیاری از امور دیگر، زیستی انتزاعی داشته باشد و نتایج ایدئولوژیک آن، تنها در یک برهه‌ای خاص، کارآمد گردد. برای واکاوی ژرفِ فقر تاریخی علوم انسانی در ایران، به سه موج تاریخیِ ورود این علم به کشور به مثابه‌ی یک رشته‌ی آکادمیک[3] اشاره خواهیم کرد و خواهیم کوشید تا به سنخ‌شناسی[4] هر کدام بپردازیم.

 
1. نخستین موج ورود علوم انسانی به ایران به مثابه‌ی یک رشته‌ی آکادمیک، اوایل دهه‌ی هفتاد میلادی است. این علم، میراث نگاه پوزیتیویستی (به ویژه پوزیتیویسم منطقی) به جامعه است. روند توسعه‌ی چنین نگرشی از علوم انسانی، برآمده از اوضاع سیاسی است که در آن انتقال علوم انسانی پوزیتیویستی از غرب به کشورهای جهان سوم تحقق یافته است. برجستگی نگاه پوزیتیویستی به علوم انسانی در غرب، دارای یک تجربه و واقعیت تاریخی است که به دلیل کارآمدی علوم طبیعی صورت گرفت. به دیگر سخن، با دستاوردهای بزرگی که علوم طبیعی برای جامعه‌ی آن روزگاران غرب پدید آورد، گرایش به فراگیر کردن این نوع نگاه به همه‌ی یاخته‌های فکری‌عملی جامعه، با اقبالی روزافزون مواجه شد (Richardson، Alan و Thomas، 2007، ص 18). بنابراین پوزیتیویسم با همه‌ی انتقادها و ناکارآمدی‌هایی که بدان وارد است، از یک معرفت‌شناسی واقعی در جامعه‌ی غرب برخوردار است و بیش از آنکه نیازهای سطحی سیاسی بخواهد آن را تحمیل کند، واکاوی شرایط تاریخی و واقعیت‌های معرفت‌شناختی سبب شد تا پدیدار شدن آن با رویکردی همگانی رویارو گردد. در این سوی اما چه می‌توان گفت؟ کدام واقعیت اجتماعی سبب شد تا علوم انسانی پوزیتیویستی نضج یابد؟
 
همین گسست معرفت‌شناختی[5]Neuber، Matthias، 2001، ص 96). سبب شد تا هم‌زمان با تغییر شرایط سیاسی در سطح ملی و فراملی، منتقدین این علم را متهم ‌کنند که در خدمت منافع سیاسی و اقتصادی غرب است و برآیند به کار بربستن در جامعه، استمرار وابستگی فکری می‌شود. فارغ از جبهه‌گیری ایدئولوژیک به چنین نقدهایی، باید گفت که جامعه‌ی غرب هم به این نتیجه دست یافت که سنخیت[6] یکی‌بودگی[7] یا کل‌بودگی[8] «انسان» و «ماده‌ی طبیعی» بیش از اندازه خوش‌بینانه است و باید در انسان به «جهانی‌هایی»[9] قائل شد که بس ژرف و پیچیده است (
 
2. موج دوم از دهه‌ی هشتاد آغاز شد و با آنکه پوزیتیویسم[10] در آن کم‌‌رنگ شده بود، اما نوعی تغییر مسیر را می‌شد در آن مشاهده کرد. این تغییر مسیر، گسست کامل معرفتی و روش‌شناختی[11] نبود، بلکه نوعی تنقیح عقاید به زیرباورهای دیرین به شمار می‌رفت. نحله و علقه‌ی برجسته در موج دوم را می‌توان «عقل‌گرایان»[12] نامید. این گروه، مخالف بینش تاریخی‌اند، اما از عقلانیت[13] مدرن دفاع می‌کنند. مهم‌ترین طیف‌ اندیشه‌ای عقل‌گرایان را می‌توان در چند دسته تعیین کرد:
   
2-1)         عقل‌گرایان: که با پیروی از دکارت و کانت، عقلانیت مدرن را مطلق می‌پندارند و آن را به منزله‌ی یگانه چهره‌ی عقلانیت و به منزله‌ی امری کلی، بایسته و جهان‌گستر[14] تلقی می‌کنند. این طیف با هر گونه نگاه تاریخی و تبارشناختی[15] از جمله نگاه پسامدرن به فهرستگان[16] تفکر، عقلانیت، سوژه، حقیقت، فلسفه، منطق و... مخالف‌اند. افزون بر این، نگاه تاریخی و نسبی اندیشانه در نزد عقل‌گرایان به منزله‌ی فروپاشی و ویرانی عقل، عقلانیت و معرفت قلمداد می‌شود.
 
2-2) ایدئولوژیست‌های اثبات‌گرا: جهت‌گیری سیاسی و ایدئولوژیک این گروه، همواره در نوع تفکر و نگرش آنان نقشی اساسی ایفا کرده است. اعتراض این طیف به وضع موجود سیاسی و اجتماعی، سبب شده است تا در مقابل و تضاد با سنت‌گرایان[17] قرار گیرند و هر گونه تفکری را که به نقد عقلانیت جدید و ارزش‌های مدرنیته[18] بپردازد، در راستای توجیه و استوارسازی وضعیت سیاسی بدانند و آن را برای جامعه و پروژه‌ی اجتماعی خود زیان‌بار بیابند. البته گفتنی است که سیاست‌زدگی را می‌توان کم‌وبیش به همه‌ی طیف‌های فکری دیگر، اعم از سنتی، مدرن و پسا‌مدرن ایرانی تعمیم داد.
 
2-3) طیف سومی از دومین جریان آکادمیک علوم انسانی را نیز می‌توان مشخص کرد و آن گروهی از عقل‌گرایان است که نوعی پایبندی به میراث «تقی‌زاده» دارند. این گروه با تأسی از تقی‌زاده برآن‌اند که باید «ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی‌مآب شد و بس.» (نصری، عبدالله، 1390، ج 1، ص 483) در نظر اینان، جوامع مدرن و توسعه‌یافته، به مثابه‌ی بهشتی فارغ از بحران است (و یا اگر بحرانی هست، مسئله‌ای صرفاً گذرا و ناپایاست).
 
3. موج سوم که تقریباً از اواخر دهه‌ی نود نضج گرفت، چه بسا تکمیلی‌ترین موج از علوم انسانی است که برآیند آن، پرورش نواندیشی‌های دینی و گفتمانی[19] در ایران بود. موج سوم موجی چندوجهی و ناهمسوی است که بنا به پایگاه و کالبد نخستین آن، نمی‌توان به صورت قطعی و یک‌دست به طیف‌های آن اشاره کرد. با این حال، اما می‌توان به گونه‌ای کلی و اشتراکی، چند طیف برجسته از این موج را برون کشید:
 
3-1) هواداران مکتب فرانکفورت: این طیف به دفاع از مدرنیته می‌پردازد و مدافع عقلانیت جدید و ارزش‌های مدرن است. طرفداران مکتب فرانکفورت، بر خلاف عقل‌گرایان کانتی، غالباً میراث‌دار نگرش هگلی و تا اندازه‌ای مارکسیست هستند. از نظر اینان، اگرچه مکتب فرانکفورت بحران‌های عقلانیت جدید را می‌پذیرد و اساساً خود از نقادان مهم مدرنیته است، اما پروژه‌ی مدرنیته را ناتمام می‌انگارد و بر آن است تا با بازاندیشی انتقادی از مدرنیته، سراسیمگی‌ها و نارسایی‌های مدرنیته را اصلاح کند (ریتزر، جورج، 1389، ص 194). از سوی دیگر، متفکران انتقادی، به ویژه در ایران، برآن‌اند که علم، عقل و دیگر ابزارهای قدرت در ارتباط با جهان ساخته‌شده توسط انسان‌ها، نمی‌تواند بدون جهت‌گیری ارزشی باقی بماند (آزاد ارمکی، 1376، ص 154).

 

 

 

3-2) گرایندگان به پسامدرنیته:[20]ِ سوم علوم انسانیِ آکادمیک در ایران، به دسته‌ها و نحله‌های گوناگونی طبقه‌بندی می‌شود. در واقع، بر پایه‌ی گوناگونی و تکثر ذاتی پسامدرنتیه، هر کدام از زیرموج‌های موج سوم کوشیده است تا به فراخور اهداف، اغراض و افکار خود، بر بخشی از این موج سوار شود و کشتی مراد خود را بر آن براند. مهم‌ترین طیف‌های هواداران پسامدرنیته در ایران را می‌توان این گونه دسته‌بندی کرد: این طیف از موج
 
3-2-1) نواندیشان دینی: این گروه در پی بازتقریر مبانی دینی بر اساس «هرمنوتیک[21] شلایرماخر[25] دیگران، می‌کوشد تا خوانشی پسامدرن از دین ارائه دهد. و فلسفی» است و با چنگ‌اندازی به کسانی چون مارتین هایدگر،[22] پل ریکور[23] و حتی دیرین‌تر از این دو، با تأسی از ویلهلم دیلتای،[24]
 
3-2-2) پسامارکسیست‌ها: این طیف پس از ناکامی پروژه‌ی چپ در جهان و نیز بن‌بستِ مرامی آنان در ایران، به دنبال تقریر دوباره‌ی آرای مارکس برآمده‌اند تا کاستی‌ها و ناکارآمدی‌های آن را شناسایی و اصلاح کنند.
 
3-2-3) هواداران فوکو: این نحله که در دهه‌ی اخیر با اقبال نسل اخیر روشن‌فکری ایران رویارو شده است، از بحث‌های گفتمانی و رابطه‌ی دانش و قدرت میشل فوکو[26] تأثیر ژرفی پذیرفته است. در واقع فوکو بسیار زودتر از فیلسوفان همگِنش به ایران وارد شده است. بخشی از اشتهار فوکو در ایران، مدیون سفرهایش به تهران، قم و آبادان در سال 1357 است. فوکو انقلاب اسلامی ایران را شورش علیه مدرنیته می‌دانست و به همین دلیل، آن را مؤیدی بر نقد خود بر مدرنیته می‌انگاشت.
 
3-2-4) پروتستانیزم:[27]در این دیدگاه، دین به مثابه‌ی ابزاری کمکی برای شورآفرینی و خرسندی درونی مورد استفاده قرار می‌گیرد، بدون آنکه در کار روشن‌فکری دخالتی داشته باشد. روش‌شناسی این نگرش، پیروی از بن‌مایه‌ها و چارچوب‌های وارداتی مدرنیته و پسامدرنیته‌ی غربی است و هواداران آن، گرچه از مزایای پسوند دینی نهایت سود ابزاری را می‌برند، اما باطناً تفکر دینی را «نگاهی بسته» به شمار می‌آورند.
 
موج سوم، خوراکی متنوع و متفاوت را در پیش‌خوان‌های فکری خود می‌یابد و هر گروه بخشی از آن را برای معده و مزاج خود مناسب می‌داند. اما نکته اینجاست که معده‌ی فکری این گروه، حتی نگرش‌های به شدت تنقیح‌شده‌ی پسامدرنتیه را نیز نمی‌تواند به آسانی هضم و گوارا کند. این دیرهضمی و ناگوارایی، برخاسته از یک گسست معرفتی‌ـ‌تاریخی است که زمینه و زمانه را برای علوم انسانی تنگ کرده است. این گسست تا بدان حد است که گه‌گاه دو مفهوم و حوزه‌ی «علوم انسانی» و «علوم اجتماعی»، به مثابه‌ی رشته‌های آکادمیک، خلط می‌شوند و حتی در تقسیم‌بندی‌های دانشگاهی به زیرمجموعه شدن از رشته‌ها در ذیل عنوان یک رشته برمی‌خوریم که حتی کوچک‌ترین سنخیتی با آن ندارد.
 
علوم اجتماعی در غرب زیرمجموعه‌ای از علوم انسانی است، اما در این سوی، پیچیدگی و درهم‌تنیدگی شگفت‌‌آوری از حوزه‌های این دو در دانشگاه‌ها وجود دارد. برای نمونه، مقایسه کنید جایگاه رشته‌های تاریخ، فلسفه و زبان‌شناسی در اروپا را با جایگاه آن در ایران و دانشگاه تهران که دانشکده‌ی علوم انسانی آن از دانشکده‌ی علوم اجتماعی جداست!
 
در فرجام سخن و برای جمع‌بندی تاریخچه‌ی علوم انسانی در ایران و نحله‌های آن، می‌توان گفت که هر سه موج آکادمیک علوم انسانی در ایران از کاستی‌ها و رنج‌های مشترکی و فراگیری در عذاب است که می‌توان آن‌ها را فهرست‌وار برشمرد:
 
1.       گسست معرفت‌شناختی
 
2.      فقر تاریخی
 
3.     فقدان روش‌شناسی علمی
 
4.     عدم قرابت فرهنگی
 
5.     تجربه‌گرایی مجرد
 
6.      مصرف‌گرایی و نازایی فکری
 
7.     سیاست‌زدگی
 
8.     زمینه‌ی نامساعد انتقادی
 
9.      تضاد ظاهری در واکاوی عینیت و ذهنیت علوم انسانی
 
10.    فقدان روش‌های تحلیلی و چیرگی روش قهری، جزمی و آمرانه
 
11.    کوشش برای بومی‌گریزی یا بومی‌گرایی یک‌سویه
 
12.  افراطی‌گری
 
منابع:
 
-        ریتزر، جورج (1389)، مبانی نظریه‌ی جامعه‌شناسی معاصر و ریشه‌های کلاسیک آن، ترجمه‌ی محسن ثلاثی، تهران، نشر ثالث.
 
-        آزاد ارمکی، تقی (1376)، نظریه‌های جامعه‌شناسی، تهران، انتشارات سروش.
 
-        فوکو، میشل ( 1377)، ایرانی‌ها چه رؤیایی در سر دارند؟، ترجمه‌‌ی حسین معصومی همدانی، تهران، نشر هرمس.
 
-         نصری، عبدالله (1390)، رویارویی با تجدد، تهران، نشر علم، جلد اول، چاپ چهارم.
 
-         Richardson, Alan and Thomas Uebel (eds.) The Cambridge Companion to Logical Positivism. New York: Cambridge University Press, 2007
 
-         Neuber, Matthias (2011), Dogmenfreiheit als Prinzip? Neuere Literatur zum Logischen Empirismus, Zeitschrift für philosophische Forschung, Band 65, 96-114
 
پی‌نوشت‌ها:

 

[1]- Sociological Gap
[2]- Politicization
[3]- Academic
[4]- Typology
[5]- Epistemological Gap
[6]- typicality
[7]- Integrality
[8]- Wholeness
[9]- Universals
[10]- Positivism
[11]- Methodological
[12]- Rationalists
[13]- Rationality
[14]- World-Wide
[15]- Genealogical
[16]- Category
[17]- Traditionalists
[18]- Modernity
[19]- Discursive
[20]- Post-Modernity
[21]- Hermeneutics
[22]- Martin Heidegger
[23]- Paul Ricoeur
[24]- Wilhelm Dilthey
[25]- Friedrich Daniel Ernst Schleiermacher
[26]- Michel Foucault
[27]- Protestantism

منبع:اندیشکده برهان

نظر شما