شناسهٔ خبر: 5952 - سرویس باشگاه ترجمه
نسخه قابل چاپ

جایگاه روش در پسامدرنیسم؛

ایزدبانوی انتقام و شکستن چارچوب‌ها

روش شناسی وظیفه­‌ی هر پژوهش‌گری است که بنا بر اهداف پژوهشی خود، ارزش­‌ها و منطق روش­‌شناختی که با آن سر و پنجه نرم می­‌کند، تصمیم بگیرد که چگونه می­‌تواند به بهترین وجه توانمندی­‌های بازاندیشانه­‌ی پژوهش خود را بروز دهد. هر پژوهش‌گری مسیر خود را برمی­‌گزیند، مسیری خطرناک که هم لذات خاص خود را دارد و هم خطرات فرو رفتن در مرداب خطاها را در پی دارد.

نوشته­‌: رابین جان اندرسون[۱] (استاد فلسفه دانشگاه ناتینگهام)

وِس دبلیو شاروک[۲] (استاد فلسفه و جامعه شناسی دانشگاه منچستر)

ترجمه­‌: مصیب قره‌­بیگی

مقدمه

یکی از راه­‌های توصیف پسامدرنیسم، بازتعریف آن به مثابه­‌ی رزم­‌گاهی برای تعادل دوباره­‌ی رجحان­‌های روشنفکرانه است. بدین معنی که پسامدرنیسم، همواره شماری از رجحان­‌های خاص روشنفکری را به چالش کشانده و انشعاباتی را در آن پدید آورده است. بنابراین، ما شاهد یورش­‌هایی به رجحان متن بر گفتار، نویسنده بر خواننده، بازاندیشی[۳] بر کنش، نظریه بر رویه[۴]، منطق بر احساسات، امر عینی[۵] بر امر ذهنی[۶] و مهم­‌تر از همه، از میان رفتن تفوق فلسفه بر اخلاق[۷] (یا علم اخلاق یا سیاست، بسته به اینکه مشخصاٌ چه کسی و با چه هدفی به این عرصه وارد می­‌شود) هستیم.

در این مقاله نیز، خواهیم کوشید تا به متعادل­‌سازی دوباره­‌ی مسائلی از این دست بپردازیم و یا به جای آن، مجموع‌ه­ای از تعادل­‌های جدید را تعیین کنیم؛ تعادل میان مشاهده­‌ی بی­غرضانه[۸] و مداخله­‌ی جهت­‌دار[۹]، فهم برون­‌متنی و درون­‌متنی، چیزی که اغلب از آن با عنوان تمایز میانِ درونی[۱۰] و بیرونی[۱۱] نام می­‌برند و شاید روی­‌هم رفته بتوان همه­‌ی آنها را تمایز میان آنچه نامید که امروزه اغلب با نام نظریه­‌ی روزمینی[۱۲] و انتزاعی[۱۳] توصبف می­‌شود. بُرون­شدِ بالقوه­‌ی این تعادل دوباره، هموارساختن و تعدیل توصیفات است. بر این اساس، دیگر هیچ­‌کدام از آن‌ها بر دیگری مقدم و یا بنیادی­‌تر نخواهد بود. با این حال، در شرایطی زمانی که در آن چنین بحث ویژه­ای رخ داد، به ترتیب می­‌توان از رویکردهای کیفی انسان­‌شناسی و جامعه­‌شناسی نام برد. از آن روی که این دو رشته، تمایل به چیزی دارند که کلیفورد گریتز[۱۴] (۱۹۸۸) زمانی آن‌را «خود بیمار انگاری اخلاقی»[۱۵] نامید، شیوه­‌ی جدیدی از فراتحقیق[۱۶] در این رشته­‌ها توسعه یافت. به همین دلیل است که نیاز به بازاندیشی روش‌­شناختی[۱۷] احساس می‌­شود. اکنون چنین بازاندیشی­‌هایی (دست کم در بعضی جاها و برای شماری از رشته­‌ها)، نشان ویژه‌­ای برای اعتبار علوم اجتماعی است.

گفتنی است که پسامدرنیسم به مثابه­‌ی نمودی از تفکر، در اینجا محرک نخستین برای بازاندیشی نبوده است. بی­‌رغبتی به صورت­‌های علمی تحلیل­‌های فرهنگی، دارای بن­‌مایه­‌های نیرومندی در علوم اجتماعی کیفی است. این بی­‌میلی با دل­زدگی از جایگزین­‌های ترجیحی برای پیمایش[۱۸] و مدل­‌های آماری، همراه و همسو شد. گردآوری و طبقه­‌بندی موضوعات، رخدادها و آیین­‌ها با این‌که همگی صورت­‌های فرهنگی اصیلی هستند ، اما در فراهم آوردن بینشی از تجربیات ذهنی اعضای گوناگون فرهنگ­‌ها، ناکام می­‌مانند(ظاهراً تکنیک­‌های جایگزین از تاریخ طبیعی سرچشمه گرفته­‌اند تا از علوم طبیعی). آثار عمل­‌گرایان‌ه­ای که از سوی افراد برجسته­‌ای چون کلیفورد گریتز ارائه شد، چارچوب­‌هایی را برای فرا رفتن دیواره­‌ی سفت و سختِ آنچه که «تفسیر فرهنگ» (گریتز، ۱۹۹۳) نامیده شد، مهیا ساخت. این حالت­‌های تفسیری، آشکارا و تعین­‌گرایانه خود را در این استنباط نفوذ دادند که کنش‌گران اجتماعی، همگی «در تارهایی از معنا، پا در هوا مانده­‌اند». از این روی، هدف قوم­‌نگاری[۱۹] به عنوان روشی برای تفسیر فرهنگ، تا حد ممکن، بدست آوردن و ارائه­‌ی «نگرش­‌های بومی» بود.

بازاندیشی به مثابه­‌ی روش

در رابطه با مباحثی که درباره­‌ی نگرش­‌های بومی مطرح شده بود، به‌ویژه در سطح دانشگاهی، این بحث بود که پسامدرنیسم توانست پژوهش‌گر بی­‌غرض و کنش‌گر اجتماعی عمل­‌گرا و مداخله­‌جو را در تنگنا قرار دهد. این نخستین شکست در عدم امکان پل زدن یا به سخن دیگر، فائق آمدن بر شکاف میان جامعه، سیاست، اقتصاد و به طور کلی، شکاف و گسست فرهنگی میان پژوهش‌گر و پژوهش بود. باوجود اشتیاق فراوان پژوهش‌گران برای مطالعه­‌ی موردی، بدون چنین پُل­‌هایی به ناگزیر هرگونه تعبیر و تفسیری از زمینه­‌ها[۲۰] با امر مورد پژوهش، بیگانه خواهد بود. نگرش­‌های پژوهش‌گران ممکن است بر روی پژوهش تاثیر بگذارد. افزون بر این، هم‌چنان‌که افراد می­‌کوشند تا نهایت فعالیت حرف‌ه­ای را درباره­‌ی جامعه­‌ی پژوهشی خود در علوم اجتماعی بکار گیرند و از این رهگذر، فرهنگ‌شان را با توجه و عطف به رشته­‌ی خود بررسی کنند، اما پیش آمدن بیگانه­‌شدگی[۲۱] نیز گریزناپذیر است. بنابراین، آنچه در وهله­‌ی نخست این موضوع را به چالش کشاند، گره­‌خوردگی تفسیرهای علوم اجتماعی در گذار از ساختارهای قدرت پسا استعماری[۲۲] بود.

با این حال، چالش دومی نیز درکار بود. این چالش دوم، پیامد حذف استعاریِ[۲۳]  فهم مبتنی بر کنش متقابل و فهم مبتنی بر متن بود که تفسیرهای علوم اجتماعی آنرا رواج می­داد. در این راستا، چنین تلقی می­‌شد که تفسیر فعالیت­‌های فرهنگی همانند رمزگشایی یک نسخه­‌ی خطی یا ترجمه­‌ی یک کتیبه­‌ی باستانی است. خوانش فرهنگ، کوششی بود که بر پایه­‌ی هرمنوتیک انجام می­‌پذیرفت. هرچند که هرمنوتیک بعدها با نقد ادبی[۲۴] نیز همراه گشت، اما پسامدرنیسم امکان و کلیت چنین خوانش­‌هایی را به چالش کشاند. پسامدرنیسم دو پرسش­ را درباره­‌ی هر نوع خوانش به پیش کشاند؛ آیا مفاهیم از پیش موجودِ متنی که خوانده می­شود، سبب نخواهد شد که نویسنده بر خوانش‌گر تفوق یابد؟ و آیا مفهوم حقیقت زمینی که در هر زمان و مکانی بدست می­‌آید و نمایش داده می­‌شود، دارای انسجام است؟ همان‌گونه که استِفِن تیلور[۲۵] می­‌گوید؛        

مردم­‌نگاری پسامدرن، یک متن دگرگون شده­‌ی عملی و منسجم از پاره­‌های گفتمانی است که هم در ذهن خوانش‌گر و هم نویسنده انگیخته می­‌شود و امکان پیدایش جهانی از واقعیت­ مشترک را نوید می­‌دهد. بنابراین، پسامدرنیسم در پی تجمیع عناصر زیباشناختی است که خاصیت درمانی داشته باشد (تیلور، ۱۹۸۶، ص ۱۲۵).

با کشاندن پای پسامدرنیسم به شکاف میان مشاهده­‌گر و امر مشاهده شده در مکان­‌هایی که برای ما بسیار ناآشناست، فاصله­‌ی میان خواننده و نویسنده که تیلور از آن یاد می­‌کند، از میان خواهد رفت. مباحث پسامدرنیسم در نظریه­‌ی کوئیر[۲۶]، فمنیسم و جامعه­‌شناسی قومیت مشهور است، اما شماری اندکی از پرسش­‌های این مکتب به اقتدار جنسیتی، زیست­های جنسیتی و فرهنگ­‌های اقلیت در فرهنگ ما مطرح شده است که تفکیک زندگی­نامه­‌ای[۲۷] پژوهش‌گر و پژوهش را ممکن است آن‌چنان که باید آشکار نسازد.

زمانی که بتوانیم یک برای همیشه، عدالت­ را بر مبنای ویژگی­‌های زیستی قرار ندهیم، هرگونه کوششی برای درهم­‌آمیختن زمینه­‌های شخصی با پژوهش و کسب اقتدار از میان خواهد رفت؛

در مصاحبه­‌ای که اخیراً با مردان سیاه­پوست مبتلا به اچ. آی. وی/ ایدز داشتم.... می­‌کوشیدم تا آن‌ها را متقاعد کنم که سرگذشت زندگی­‌شان را برایم بازگو کنند؛ سرگذشتی که میان مرزهای مرگ و زندگی، رنج و گنج، ترس و حسِ قدرتمند در آغوش کشیدن آزادی، پذیرش و طرد، تاسف و نوعی استعلا در فهمیدن خویشتن در نوسان بود... اگرچه بازهم ادعا می­‌کنم که یک عضو خاص، همانند یک مرد سیاهپوست که به ویروس ایدز دچار نیست، در میان جامعه­‌ی مردان سیاهپوست مبتلا به ایدز، به عنوان یک سوژه­‌ی سوگوار[۲۸] تلقی می­‌شود- به عنوان مردی که برادران زیست­‌شناختی خود را از دست داده است و میزبانی برای برادران فرهنگی است که به ایدز مبتلا هستند-. من برآنم که با گفت‌وگو درباره‌­ی ایدز با حال و هوای یک مرد سیاه پوست آشنا شوم که با ویروس اچ. آی. وی زندگی می­‌کند. گفت‎وگو درباره­‌ی ایدز، در جامعه­‌ی سیاهپوستان به مانند یک راز، پنهان شده است و در جامعه­‌ی آنان، تنور گفتمان عمومی ایدز، داغ­‌تر از هرجای دیگری است. شاید این فی نفسه «مردم­‌نگاری واقعی» نباشد، که در آن یک اسم که اختصاصاً و مستقیماً چیزی را نام­گذاری ­کند. قصد من تنها بدست آوردن شماری از جنبه­‌های تاریخ شفاهی این سیاهپوستان نیست، بلکه ثبت نوشتاری تجربه­‌ی زیسته[۲۹] این افراد در یک جامعه­‌ی فرهنگی (زندگی دگرباشان، عصر اچ. آی. وی/ ایدز و سیاست­‌های کنش­‌گرایی[۳۰] ) است که رابطه­‌ی چند سویه و متقابلی با سیاهپوست بودن، دگرباشی و گونه­‌ای از مردان دارد که این خصیصه­‌ی خود را پنهان می­‌کنند و در عین حال با فرهنگ گسترده­‌ای از گفت‌وگو و سکوت رویارو هستند که درباره­‌ی خاص بودن بیماری سهمگین آنان به مباحثه می­‌پردازد (آلکساندر، ۲۰۱۱، ص ۹۹).

هم‌چنان‌که الکساندر نیز ابراز داشته است، نوع گزارش یک تحقیق، اکنون به شیوه­‌ای نیاز دارد که در مقولات خاصی از زندگی­نامه­‌ی پژوهش‌گر آغاز شود و در آن فرجام یابد؛

بنابراین، من «مردم­­‌نگاری سنتی» را مستقیم و قائم بالذات نمی­‌دانم. قائم به ذات به این معنی که یک صفت، دلالت کننده بر روابطی باشد که اجتماع نقیضین[۳۱] را که ظاهراً واقعیتی خارجی ندارد، شکل ­دهد. اما من در پی بازسازی روابط و فضاهایی هستم که امکان حضور آن در تعهدات زندگی انسانی وجود دارد- در کلاس­های درس، در جامعه­‌ی سیاهپوستان، در دانشگاه­‌ها، در حال و هوا و پاتوق­‌های یک مرد سیاهپوستِ دگرباشِ مبتلا به ایدز و دیگر مکان­‌هایی که من بازنمایی­‌های واقعی و اسطوره­‌ای از بدن خودم را در زمان و مکان درک می­‌کنم و در گردش می­‌بینم- یعنی احساس پذیرش و یا حس مقاومت در برابر ارزیابی­‌های بازاندیشانه­‌ی دیگران. بنابراین، من بدون هیچ تعارفی، خودم را در زمینه­‌ی تحقیقم جای می­‌دهم (الکساندر، Op. Cit. ص ۱۰۰).      

این «مکان» سبب می­‌شود که یک روش ترکیبی[۳۲] پدید آید که الکساندر از آن با عنوان «خود/ قوم­‌نگاری»[۳۳] یاد می­‌کند؛

رویکرد من برای بازاندیشی در قوم­‌نگاری این امکان را فراهم می­‌آورد که فضایی از گشایش­‌ها، فضایی از متعادل­‌سازی میان حقایق عینی و پاسخ عاطفی نقادانه و بازاندیشانه به یک تجربه را مهیا می­‌سازد. فضایی گشوده و باز به سویِ چرایی و چگونی فهم ما. این همان مولفه­‌ی بازاندیشانه در خود/ قوم­‌نگاری است که هم نوشتاری و هم اجرایی است و امکان طرح افکندن الگویی برای مخاطبان این نوشتار را فراهم می­‌آورد، آن‌هم با بکار بردن این روش (یا رویکرد) در جنبه­‌های مهمی از تجربه­‌های فرهنگی خودشان و شیوه­‌های ادراک تجربه (الکساندر، Op. Cit. ص۱۰۱).

برای بسیاری از افرادی که با چنین رشته­­‌هایی سروکار دارند، خود/ قوم­‌نگاری بازاندیشانه[۳۴] نوعی سرگیجه بوجود می­‌آورد. یافتن یک مکان امن برای بیان هر چیز قطعی درباره­‌ی زمینه­‌ی مورد تحقیق نوعی خودکشی بشمار می­‌آید. در اینجا تنها تعبیر و برداشت­‌های محلی و مقطعی اعتباری دارند؛

وظیفه­‌ی هر پژوهش‌گری است که بنا بر اهداف پژوهشی خود، ارزش­‌ها و منطق روش­‌شناختی که با آن سر و پنجه نرم می­‌کند، تصمیم بگیرد که چگونه می­‌تواند به بهترین وجه توانمندی­‌های بازاندیشانه­‌ی پژوهش خود را بروز دهد. هر پژوهش‌گری مسیر خود را برمی­‌گزیند، مسیری خطرناک که هم لذات خاص خود را دارد و هم خطرات فرو رفتن در مرداب خطاها را در پی دارد. با تمام مشکلاتی که با کار تحقیقی عجین شده است، اما با اجتناب از تحلیل بازاندیشانه، یک تحقیق می­‌تواند به رسوایی منجر شود. مرداب ناآرام تحقیق، هنوز هم نیازمند به مواجه­‌های جدی است. گفتار شعرگون‌ه­ای از مک میلان[۳۵] به شیوایی بازاندیشی را توصیف کرده است؛

بازاندیشی[۳۶]، همانند خواب درمانی[۳۷] دارای سطوح متعددی است.

بعضی از آنها سطح را نمناک می­‌کنند،

و پیش از آنکه به سطح واقعی بازگردند،

به عمق لحظه­‌های بازاندیشانه فرو می­‌روند و با تصاویری که از این انعکاس برگردانده می­‌شود، پالایش می­‌شوند.

دیگران می­‌کوشند تا با فرورفتن در ژرفای قلمروهای بازاندیشی بر ترس هیولای خفته در اعماق رویاروگردند.

کسی که با فضاهای ناآرام رویارو می­‌شود، تنها کسی است که واقعاً می­‌داند در آنجا چه می­‌گذرد، در آن سوی تاریکی .... (فینالی[۳۸]، ۲۰۰۲ (b), p ۲۲۷).

در عبارت زیر، همین نویسنده [فینالی] از جذب و بکارگیری روشی سخن می­‌گوید که حاکی از پویایی در تفکر است؛

«به نتیجه رسیدن» از طریق تحلیل­‌های بازاندیشانه، در نهایت یک کنش سیاسی است. این تحلیل، اگر بگون‌ه­ای شایسته انجام پذیرد، این توانایی را دارد که به خوانش‌گران زندگی دوباره­‌ای ببخشد، چیزی بیاموزاند و آن‌ها  را به سوی هوشیاری عمیق­تری برانگیزاند. به صدا درآوردن سخنانی که ناگفته مانده است، می­‌تواند هم پژوهش‌گران و هم مخاطبان را نیرومند سازد. هرچه پژوهش‌گران بیش‌تر برانگیخته شوند، پژوهش در آینده به سمت اموری آفرینش‌گرانه­ و تازه حرکت می­‌کند. آیا ما آماده­‌ایم که این چالش را در آغوش کشیم؟ (فینالی، ۲۰۰۲ (a), ۵۴۳-۴).

همان‌گونه که نظریات جدید و ارزشمند مالینوفسکی[۳۹] و اوان پریچارد[۴۰] در انسان­‌شناسی به کنش­‌گرایی سیاسی[۴۱] تغییر شکل داد، اکنون نیز، پاسخ به این پرسش اساسی هاورد بِکِر[۴۲] که «ما طرفِ چه کسی هستیم؟» (بکر ۱۹۷۰)، به نخستین وظیفه­‌ی اصلی برنامه­‌های تحقیقاتی تبدیل شده است.      

 

 

[۱]- Robert John Anderson

[۲]- Wes W Sharrock

[۳] - توضیح مترجم؛ واژه­ی reflection در ادبیات پسامدرن و پساساختارگرایی به معنای برهم زدن ساختارهای از پیش موجود و اندیشیدن دوباره درباره­‌ی آن‌ها است، بگونه­‌ای که این جریان ساختارشکنی و ساختارزایی مدام جریان یابند. هگل در آثار نخستین خود،Reflexion  را در کنار اصطلاح  Reflectionsphilosophie  بکار می­‌برد و به یک روشی­‌شناسی فلسفی اشاره می­‌کند که نمی­‌تواند فرد و جامعه، سوژه و ابژه و فرد و دولت را با یک دیگر آشتی بدهد. فرجام این آشتی ناپذیری، به هژمونیِ سوژه بر ابژه می انجامد که هایدگر از آن با عنوان subject philosophy یاد می کند. در این روش­‌شناسی، هگل پیرو کانت و هاینریش یاکوبی  (Heinrich Jacobi) است. بعدها هگل reflection را در مقابل Speculative قرارمی‏‌دهد. فزون بر پیچیدگی و تعریف پذیری گسترده­‌ی واژه­‌ی reflection در اندیشه­‌های ایده­‌آلیست­‌های آلمانی، باید به نزدیکی معنایی دو واژه­‌ی reflection و speculative هم توجه داشت. در زبان انگلیسی، to reflect هم به معنای «بازتاباندن» و هم «تامل کردن» است و نزدیک‌ترین مترادف برای واژه­‌ی reflection در فرهنگ آکسفورد، واژه­‌ی speculation است. مترجمان فارسی، reflection را فکر انعکاسی، بازتاب، تامل، فکر معطوف به امور متقابل، ذهن در خود خلیده و .... ترجمه کرده‏‌اند. فرجام سخن اینکه برای این واژه با همه­‌ی گستره‌های معنایی  که دارد، در اینجا معادل «بازاندیشی» را برای آن قرار داده­‌ایم.

[۴]- Practice

[۵]- The Objective

[۶]- The Subjective

[۷]- Morality 

[۸]- Disinterested Observation

[۹]- Engaged Intervention

[۱۰]- Emic

[۱۱]- Etic

[۱۲]- Grounded

[۱۳]- Abstracted

[۱۴]- Clifford Geertz

[۱۵]- Moral Hypochondria

[۱۶]- Meta-research

[۱۷]- Methodological Reflexivity

[۱۸]- Survey

[۱۹]- Ethnography

[۲۰]- Settings

[۲۱]- Alienating

[۲۲]- Post-Colonial

[۲۳]- Metaphorical Elision

[۲۴]- Literary Criticism

[۲۵]- Stephen Tyler

[۲۶]- Queer Theory

[۲۷]- Biographical Disjuncture

[۲۸]- Mourning Subject

[۲۹]- Lived Experience

[۳۰]- Activism

[۳۱]- Oxymoron

[۳۲]- Hybrid

[۳۳]- Auto/Ethnography

[۳۴]-  Reflexive Auto/Ethnography

[۳۵]- MacMillan

[۳۶]- Reflexivity

[۳۷]- Hypnotherapy

[۳۸]- Finlay

[۳۹]- Malinowski

[۴۰]- Evans Pritchard

[۴۱]- Political Activism

[۴۲]- Howard Becker

نظر شما