شناسهٔ خبر: 59521 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نگاهی به فیلم «شبی که ماه کامل شد»/ هزار سوال بی‌جواب

بعد از فروکش کردن احساسات و پس از گذشت سال‌ها وقتی دلایل فرامتنی اهمیت خود را از دست می‌دهد باید دید آیا اثری از «شبی که ماه کامل شد» خواهد ماند یا خیر؟

فرهنگ امروز/ مرسده مقیمی:

 

فیلم‌هایی که براساس واقعیت ساخته می‌شوند با اینکه معمولا مردم از قصه‌اش آگاهند، جذابیت‌های خاص خود را دارند. این فیلم‌ها بناست روایت سینمایی آن رویداد باشند و جذابیت‌شان از همین ناشی می‌شود. حالا نرگس آبیار در تازه‌ترین فیلمش قصه‌ای را برگزیده که سال‌ها سوژه روز اخبار ایران بود. مخاطب طبعا باید بداند ریگی کیست و از داستان فائزه منصوری هم بی‌خبر نباشد. این داستان پرتلاطم و دهشتناک را آبیار با نگاهی زنانه و از منظری عاشقانه آغاز می‌کند و از همین رو اصلی‌ترین چالش فیلم چگونگی تبدیل شدن پسری عاشق‌پیشه، اهل شعر و موسیقی است به یک تروریست تکفیری. فیلم اما در همین مهم‌ترین چالشی که برای خود طراحی کرده، باز می‌ماند. آنچه ما می‌بینیم چند سخنرانی متحجرانه و پس‌زننده از عبدالمالک ریگی است که حتی موفق نمی‌شود در درام قصه مخاطب را با خود درگیر کند. حالا همین حرف‌ها چنان به جان عبدالحمید می‌نشیند که او را از این رو به آن رو می‌کند. در واقع آبیار اصلی‌ترین ماموریتی را که خودش برای فیلم تعریف کرده به انجام نمی‌رساند و به نظر می‌رسد این حجم از همراهی با فیلم بیش از آنکه مرهون دلایل سینمایی باشد مدیون زندگی تلخ خانواده منصوری است. در واقع مخاطب عام چنان در آن قصه حل می‌شود که ارزش‌های سینمایی یا برایش خالی از اهمیت می‌شود یا صرفا به چند صحنه بزرگ، گریم‌ها و لهجه‌های خاص تقلیل می‌یابد. برای همین کسانی که از نظر سینمایی فیلم را تایید می‌کنند، دایما از همین موارد حرف می‌زنند، حال اینکه سینما اصلا به این چند المان محدود نمی‌شود. گرچه می‌توان برای دشواری ساخت یک اثر عوامل ساخت آن را تحسین کرد اما این عوامل بیرونی به خودی خود امتیازی برای فیلم محسوب نمی‌شوند. برای مثال اینکه یک کارگردان زن به جای ساختن فیلمی آپارتمانی سراغ چنین فضایی رفته و به اصطلاح فیلم بیگ پروداکشن ساخته، مزیتی نیست که به فیلم امتیاز بدهد! یا اینکه هوتن شکیبا چند لهجه و زبان را یاد گرفته می‌تواند برای او به عنوان یک بازیگر قابل تحسین باشد اما برای فیلم امتیاز نیست چون قطعا هرکسی این نقش را بازی می‌کرد موظف بود از عهده آن برآید. کمر درد خانم شاکردوست هم همین‌طور، دایما تاکید می‌شود که ایشان در شرایط جسمی و روحی بدی این فیلم را بازی کرده و حتی ممکن بود قطع نخاع شود! الان این امتیاز فیلم است؟! بعدها می‌توان هنگام بررسی کارنامه بازیگری شاکردوست درنظر گرفت که او برای فاصله گرفتن از فیلم‌های گیشه‌ای و ارتقای خودش در بازیگری، حاضر شد از جانش مایه بگذارد. این برای شخص شاکردوست شاید امتیاز باشد اما دلیلی بر خوب بودن فیلم نیست! فیلم اما دایما قصد دارد با این حرف‌های فرامتنی برای خود امتیاز بگیرد. درحالی در سالن سینما از تصویر کردن گزارش‌های مکتوب آن حادثه شوم فراتر نمی‌رود و از همه مهم‌تر برای ما شخصیت خلق نمی‌کند. ضمن احترام فراوان به خانواده منصوری و ابراز همدردی برای رنج بی‌پایانی که متحمل شده‌اند معلوم نیست چرا در فیلم آنها را با بهره هوشی‌ای تا این اندازه پایین نمایش می‌دهند. دختر تقریبا از فردای ازدواجش می‌فهمد در چه مخمصه‌ای افتاده اما هی صبوری می‌کند، از جایی به بعد در دل فاجعه است ولی باز هم باردار می‌شود و... برادرش هم همه رفتارهایش سرخوشانه و کودکانه است و برای همین آن سکانس نفسگیر آن‌قدر که باید و شاید بر مخاطب اثر نمی‌گذارد. همه‌چیز درباره خانواده منصوری چنان در سطح برگزار می‌شود که منهای صحنه آخر که به خودی خود تکان‌دهنده است، موفق به اثرگذاری جدی نمی‌شود. مثلا معلوم نیست فائزه چرا حاضر نمی‌شود با نیروهای امنیتی ایران برود و به خاطر برادرش می‌ماند، می‌ماند که چه کند؟! مگر اصلا ما از ابتدای فیلم از او کنشی دیده‌ایم؟! سیر تحول عبدالحمید نیز چنان گنگ است که انگار باید بپذیریم که هرکسی برادرش جانیست، جانی می‌شود! یعنی جز این منطق، فیلمساز چیز دیگری پیش روی ما نمی‌گذارد. به اینها اضافه کنید زمان بی‌جهت طولانی فیلم، فیلمبرداری آزاردهنده‌ای که مثلا قرار است التهاب و اضطراب را به بیننده منتقل کند اما جز سردرد عایدی دیگری ندارد! در این ملغمه از شاکردوستِ خوشگلِ قربانی و حبیب «لیسانسه‌ها»ای که قرار است مخاطبانش را در نقش یک جانی غافلگیر کند و صحنه‌های انفجار و ایجاد رعب و وحشت داعشی‌وار یک فرشته صدرعرفایی دقیقا همانی است که باید باشد. به اندازه، درست، دقیق و همان میزان اثرگذار و به یادماندنی. او قرار نیست با پزهای فرامتنی امتیاز بگیرد. بازی بی‌کلامش، حضور نگران و پریشانش و بی‌عملی انتخاب‌نشده‌اش به‌قدری در صورت صدرعرفایی دیده می‌شود که آدم فکر می‌کند که شاید آن گریم سنگین روی صورت او ننشسته و او واقعا مادر عبدالحمید است که دارد رنجش را مقابل دوربین با ما تسهیم می‌کند.

بعد از فروکش کردن احساسات و پس از گذشت سال‌ها وقتی دلایل فرامتنی اهمیت خود را از دست می‌دهد باید دید آیا اثری از «شبی که ماه کامل شد» خواهد ماند یا خیر؟

روزنامه اعتماد

نظر شما