شناسهٔ خبر: 59538 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

حکمت: نزد جهانگیری وادی شاگردپروری مطرح بود نه مریدپروری

نصرالله حکمت گفت: آنجا که وادی غوغا است بحث مریدپروری مطرح است، اما اینجا و نزد استادمان جهانگیری به معنای دقیق کلمه شاگردپروری مطرح بود و شاگردپروری این است که استاد بتواند انسان دیگری را به عنوان متعلم به مقام قابلیت فاعلی برساند.

حکمت: نزد جهانگیری وادی شاگردپروری مطرح بود نه مریدپروری

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ مراسم نکوداشت محسن جهانگیری از اساتید برجسته فلسفه، شامگاه روز گذشته، دهم تیرماه با حضور جمعی از فلاسفه و اساتید علوم انسانی در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد.

محمدرضا حسینی بهشتی، عضو هیئت علمی دانشگاه در این مراسم با بیان اینکه از سال 1362 در دانشگاه تهران با مرحوم جهانگیری آشنا شده گفت: ایشان درس تاریخ کلام و کلام را تدریس می‌کردند و نکته در این بود که کمتر کسی می‌توانست درس تاریخ کلام را به خوبی تدریس کند. اما نحوه تدریس ایشان بسیار جالب بود و با شمرده سخن گفتن و پیوستگی در کلام سعی می‌کرد کنجکاوی دانشجو را در برخی مطالب برانگیزد.
 
او با تاکید براینکه نام جهانگیری با اسپنوزا گره خورده است افزود: او تا آخر عمرش تدریس اسپینوزا را ادامه داد. تسلط ایشان بر کلام، آثار و کتاب‌های این حوزه مانند ابن عربی بسیار قابل توجه است. او در زمینه کلام، فلسفه اسلامی و عرفان کارهایی داشت و زمانی که با ایشان بیشتر آشنا شدیم دیدیم که کارهای بسیار خوبی دارند و بعد هم کتاب مهم ابن عربی از ایشان منتشر شد و این کتاب نشان می‌داد که ایشان روی ابن عربی تمرکز بیشتری داشته‌اند و نکات بسیار مهمی نیز در این کتاب وجود دارد. در مورد ابن عربی کتاب‌های زیادی وجود دارد اما نکاتی که در این کتاب وجود دارد نشان از کنجکاوی بالای ایشان دارد. به گمانم تا سه ماه مانده به زمان وفاتشان نیز تدریس را داشتند و این اواخر در منزل به تدریس می‌پرداختند. اهتمام ایشان هم به کار پژوهش مثال زدنی است و در کار پژوهشی به ویژه در کار تتبع بسیار کوشا بود و با ریزبینی و وسواس به دنبال موضوعات و منابع می‌رفت.
 
حسینی بهشتی با بیان اینکه جهانگیری بسیار قدرشناس کار افراد بود و در نقل قول‌ها بسیار دقیق و وسواس بود گفت: مثلا در کتاب اسپینوزا درباره یک مطلب حدود 15 بار یک مساله را از من می‌پرسید. هر چند بنده شاگردان ایشان بودم اما درباره کارهای پژوهشی ابایی نداشت که حتی از شاگردانش بپرسد و این منش و دقت ایشان بسیار آموزنده است.
 
او گفت: یادم نمی‌آید که ایشان از طریق گفتار نصیحتی کرده باشد بلکه از طریق کردار و منش این کار را می‌کرد. روح جوان جستجوگر این فرد بسیار قابل تحسین است.

نصرالله حکمت، استاد گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی در این مراسم با بیان اینکه با مرگ مرحوم استاد جهانگیری، به یاد خروج فارابی از بغداد افتاده گفت: معلم ثانی فارابی، نزدیک به ۵۰ سال در شهر بغداد زندگی کرد و روزی که از بغداد خراج می‌شد و خارج شد، تصور می‌کنم که شهر بغداد از خروج او مطلع نشد و ندانست و نفهمید که فارابی از بغداد بیرون می‌رود. برای اینکه آن وقتی هم که فارابی در بغداد بود، شهر بغداد نمی‌دانست که یک حکیم بلند مرتبه‌ای مانند فارابی در آن زیست می‌کند.

او ادامه داد: وجود فارابی در بغداد «کالعدم» بود و بودش همانند نبودش. اینک پس از گذشت بیش از هزار سال از روزی که در دروازه بغداد، تنها شاگرد فارابی او را همراهی کرد و فارابی بغداد وداع گفت، احساس می‌کنم که در شهر و دیاری زندگی می‌کنیم که وجود همه متفکران، صاحب‌نظران، فیلسوفان، معلمان و متعلمان «کالعدم» است و بودشان همانند نبودشان. چرا اینگونه است؟ برای اینکه ما به تفکر و به فیلسوف نیاز نداریم. امور ما و امور ممکلت ما، بی‌تفکر هم جاری است و می‌گذرد و این نشانه آن است که در این شهر، «کون فی العالَم» و «کون فی العالِم» منسوخ گشته است و انسان‌ها بیشتر میل به آن دارند که «کون فی المعلوم» داشته باشند و در جهان‌لانه زیست کنند.

حکمت افزود: بنده افتخارم این است که شاگردِ همواره استاد فقید، مرحوم دکتر جهانگیری هستم. نزدیک ۱۵ سال در محضر ایشان تلمذ کرده‌ام و اینک اگر بخواهم فضائل و محاسن ایشان را بشمارم، فهرست بلندی در دست خواهیم داشت. خلق نیکو و ادب مثال‌زدنی ایشان بسیار برجسته بود و حتی با شاگردانشان نیز اینگونه بودند. تشرع، تدین، تقوا، ورع، بی‌اعتنایی به دنیا و وارستگی ایشان نیز بسیار چشم‌گیر بود.

استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی با بیان اینکه در این سال‌هایی که در خدمت جهانگیری بوده، ندیده‌ که بیرون از خانه چیزی بخورند، بلکه احتیاط می‌کردند گفت: انتقادپذیری و منش حکیمانه ایشان بسیار برجسته بود. تغافل ایشان برای بنده به خصوص بسیار چشم‌گیر و مهم بود و همچنین فروتنی و تواضع علمی و فلسفی ایشان نیز بی‌نظیر بود.

حکمت با اشاره به داستانی از مرحوم جهانگیری عنوان کرد: در یک جلسه دفاع از رساله دکتری، در محضر ایشان داور بودم. در آن جلسه یک نکته‌ای را گفتم که با متن الهیات شفا منطبق نبود، اما به نسخه بدل نگاه کردم و دیدم اگر این را در متن بیاوریم، معنا دگرگون می‌شود؛ بنابراین بر مبنای نسخه بدل، این نکته را گفتم، اما مرحوم استاد خیلی به عرض من توجه نکردند و قبول نکردند و جلسه دفاع تمام شد. بعد از مدتی که خدمت ایشان رسیدم، رفته بودند و نسخه بدل را دیده بودند. من که رفتم گفتند حق با تو بود و درست می‌گفتی، اما این ویژگی را در افراد دیگر کمتر می‌بینیم.

او ادامه داد: فهرستی که بخواهم از فضائل ایشان بشمارم بسیار زیاد خواهد شد و من میل دارم که نشمارم و اینک اگر نخواهم بشمارم و بخواهم ایشان را بشنوم، داستانِ دیگر می‌شود. بنده تصور می‌کنم که استاد فقیدمان مرحوم دکتر جهانگیری به مقام معلمی رسیده بود و معلم بود. معلمی این نیست که کسی دانسته‌ها و معلومات و اطلاعات خود را به دیگری منتقل کند. این مقام معلمی نیست. به ویژه امروز که از بسیاری فضاها می‌توانیم این‌ها را به دست آوریم.

این استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی بیان کرد: معلمی یعنی اینکه یک نفر این توان را داشته باشد که یک نفر دیگر را به مقام تعلم برساند و از یک آدم متعلم خلق کند. کسی که متعلم است و آماده آموختن است، لازم نیست که حتما با استاد روبرو باشد و رابطه، رابطه صدا و صوت و منحصر در زمان نیست. اگر کسی به مرتبه تعلم رسیده باشد، حتی در سکوت معلم نیز می‌آموزد. معلم باشد یا نباشد می‌آموزد. معلم زنده باشد یا زنده نباشد که البته عالم و معلم همواره زنده است، او می‌آموزد.

او گفت: اگر بخواهم اینجا و در این مرتبه که ایشان معلم بود، صحبت کنم باید بگویم که شاید بنده به عنوان متعلم، آن استعداد را نداشتم که آنچنان که شایسته ایشان است از او بیاموزم، اما می‌توانم کل آموزه‌های خود را در سه آموزه بگویم و توضیح بدهم، که این آموزه‌ها می‌تواند برای همه کسانی که در یک سلوک عقلی و فکری قرار دارند تأثیرگذار باشد.

حکمت درباره آموزه اول توضیح داد: آموزه اولی که از ایشان آموختم این بود که «کمتر از آنچه هستیم دیده شویم». امروز روزگار دیده شدن است و همه می‌خواهند دیده بشوند و به شهرت برسند، اما بنده این را آموختم که کمتر از آنچه هستیم دیده شویم. یک آدم‌هایی را از دور ببینید قشنگ‌تر هستند و وقتی نزدیک می‌شوید، می‌بینید که آنطور که می‌گفتند نیستند، اما یک آدم‌هایی نیز برعکس هستند و هرچه نزدیک می‌شوید به عمق او بیشتر پی می‌برید.

این استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی درباره آموزه دوم گفت: دوم اینکه «کمتر از آنچه می‌دانیم بنویسیم». معتقدم که اگر کسی در ایران می‌خواهد ابن عربی بخواند و کتاب ایشان را نخواند، ابن عربی‌شناسی او می‌لنگد. اما آنچه در این کتاب است، بخشی از دانسته‌های ایشان است و آن چیزی است که خلاف متداول است، یعنی ما هرچه می‌دانیم، صد برابر آن را می‌نویسیم.

به گفته حکمت، سومین آموزه نیز این بود که «بیشتر از آنچه می‌گوییم رفتار کنیم». این‌ها همه امروزه منسوخ است و به راستی ایشان آنچه عمل می‌کردند، یک هزارمش را نمی‌گفتند و در روایات نیز اینگونه به ما دستور داده‌اند که «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم» یعنی بی‌زبان دیگران را دعوت کنید. این سه آموزه وجه مشترکشان وارد نشدن در عرصه غلبه و غوغا و جنجال است. چیزی که امروزه بسیار شایع و متداول است و در واقع این سه آموزه راهبردی، بیشتر در ساحت علم و ادب و تفکر اهمیت دارد و ما را به ساخت حضور می‌برد نه ساحت ظهور. ساحت ظهور ساحت غلبه است و یکی از ویژگی‌های ظهور غلبه است و ایشان از ورود در ساحت سیاست و ساحت غلبه و غوغا و جنجال، پرهیز کامل داشتند و ما را با رفتارشان به ساحت حضور می‌بردند.

این استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی با بیان اینکه در عرصه علم و دانش و پژوهش، یکی شاگردپروری می‌کند و یکی هم مریدپروری افزود: آنجا که وادی غوغا است بحث مریدپروری مطرح است، اما اینجا و نزد استادمان به معنای دقیق کلمه شاگردپروری مطرح بود و شاگردپروری این است که استاد بتواند انسان دیگری را به عنوان متعلم به مقام قابلیت فاعلی برساند.

حکمت در پایان به نقل خاطره‌ای پرداخت و گفت: یک روز می‌خواستیم به محضر استاد برسیم و گفتیم یک بیت شعر بدهیم تا به صورت تابلویی برای ایشان درست شود و ابتدا گفتند این شعر «قدر استاد نکو دانستن، حیف استاد به من یاد نداد». اما در نهایت گفتیم که یک مقدار این شعر تکراری شده و بنده در این فکر بودم که چه کنیم. شب با این فکر خوابیدم و صبح که بیدار شدم این بیت آمد که «تو آن حواشی ناخوانده‌ای که صدها متن، به یمن بودن تو در کنار خوانده شود».

شهین اعوانی نیز در بخش دیگری از این مراسم درباره اینکه چرا جهانگیری اسپینوزا را انتخاب کرد گفت: او معتقد است که اسپینوزا عقل گراست و می‌تواند الگوی جوانان باشد. اسپینوزا فیلسوف دین و بی اعتنا به کار جهان بوده است. از سوی دیگر شجاعت او با دکارت قابل مقایسه نیست.

او گفت: جهانگیری معتقد است که اسپینوزا ریشه‌های عرفانی دارد و می‌تواند تجسمی از حکمت باشد.

نظر شما