کسانی که این نوشته را میخوانند شاید در آن علاوه بر ابهام و اجمال، نوعی یأس و بدبینی و حتی نشانههای بهانهگیری ناشی از کمحوصلگی بیابند؛ اما در حقیقت چنین نیست. من حاصل آنچه را که دربارهی جامعهی جهانی معاصر و وضع توسعهنیافتگی آموخته و دریافتهام را میگویم. من بدبین و سوفسطایی و نومید و شکاک و اهل ناله و شکوه و شکایت نیستم، بلکه دردی را که به جان آزمودهام به اشاره حکایت میکنم. اگر حکایت من تلخ است مرا ببخشید که:
مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید پرورده این باغ نه پرورده خویشم
1. وقت غیر از زمان به معنای نجومی و تقویمی است. بنابراین، اگر مثلاً در اسراف و اتلاف وقت بحث میشود، باید دید که معنی وقت چیست و وقت و زمان تقویم را که البته به هم مربوط هستند نباید با هم خلط و اشتباه کرد. «زمانی» هست که با ساعت یا به طور کلی با حرکت در مکان سنجیده میشود. نسبت این زمان با همه کس یکسان است. این زمان، زمان انتزاعی است و در آن فکر و تصمیم و عمل است. اگر این زمان یا وقت نباشد، زندگی مردمان نظام نمییابد و زمانی که با حرکت عقربهی ساعت محاسبه میشود، به کار نمیآید. همیشه این معنی را به آسانی میتوان دریافت که چگونه زمانِ ساعت میگذرد، اما چرخ کارها کُند میچرخد. در برنامهریزی و تقویم و ارزیابی توسعه، طبیعی است که برای هر کاری وقت مناسبی در نظر گرفته شود؛ زیرا اگر کارها در زمان خود انجام نگیرد در کار توسعه مکث و توقف پدید میآید. بر طبق محاسباتی که صورت گرفته است و در کشورهای مختلف بازدهی یک ساعت یا یک روز کار مساوی نیست و گاهی این اختلاف به 10 تا 12 برابر میرسد. تالار بزرگ خلق چین در پکن را در مدت 11 ماه ساختهاند، در بسیاری از کشورها شاید در مدت 11 سال هم نتوانند ساختمانی نظیر آن بسازند. میگویند –و نمیدانم این گفته تا چه اندازه دقیق است- در یک کشور یک کارمند که باید روزی 8 ساعت کار کند بیش از 6 ساعت کار مفید انجام میدهد در جای دیگر این رقم از 20 دقیقه هم کمتر است.
یک بار در یک مجلس رسمی از تعطیلهای رسمی سخن به میان آمد. میگفتند ما تعطیلی زیاد داریم و چون کارمان زیاد و راهمان دراز است بهتر است تعطیلیها را کم کنیم. مقدمات این استدلال ظاهراً درست است. نتیجهاش هم گرچه ضرورتاً از مقدمات برنمیآید، دستورالعملِ بد و بیوجهی نیست. در مقابل این استدلال میتوان گفت که به فرض اینکه بتوانیم چند روزی از تعداد روزهای تعطیل کم کنیم، چه تغییری ایجاد میشود؟ مگر حاصل یک روز کار چقدر است و کدام کار فوریت دارد که باید برای انجام دادن آن، روزهای تعطیل را به روزهای کار مبدل کرد؟ در جایی که فقط 20 دقیقه در روز کار مفید انجام میشود، 10 روز هم که از روزهای تعطیل کاسته شود به اندازهی نصف کاری که مثلاً در ژاپن در یک روز انجام میدهند، انجام نمیشود. پس آیا بهتر نیست به جای اینکه از تعطیلی کم شود به فکر افزایش بازده کار باشیم؟ اگر در کشوری که در روز 20 دقیقه کار مفید انجام میشود، فکر کنند که این 20 دقیقه را به 1 ساعت برسانند، حاصلش افزایش بازده 600 روز کار در قیاس با وضع موجود است. پس چرا به 600 روز فکر نمیکنیم و در غم 6 روز و 7 روزیم؟ پیداست که این استدلال چنان که باید مقبول نمیافتد و مقدمات آن مورد تشکیک قرار میگیرد.
میگویند که کارمند ما روزی 6، 7 ساعت کار میکند، معلم هفتهای 30 ساعت درس میدهد، پلیس و پزشک و کارگر حتی بیش از اینها کار میکنند و البته همهی اینها درست است. در اینکه کارمندان و کارگران، مدیران و پزشکان و پرستاران و... کار میکنند تردید نیست، اما ظاهراً مسئله درست مطرح نشده است. اگر بازدهی کار کم است و کار سازمانهای اداری به کندی پیش میرود یا پیش نمیرود، کارکنان و کارگران را نباید مسئول دانست، بلکه اگر عیبی هست به نظم و نظام (یا بینظمی و بینظامی) کار باز میگردد. به عبارت دیگر، مسئله این نیست که اشخاصی را بازخواست و ملامت کنیم. اگر سیر کارها کند است و به نتیجه نمیرسد، باید دید که چرا چنین است. مشکل این نیست که مردم کار نمیکنند. اگر حقیقتاً اشخاص بر اثر تنبلی و اهمال کار نمیکردند، رفع این نقص چندان دشوار نبود، اما درد این است که اشخاص کار میکنند، اما نتیجه نمیگیرند. میگویند کارها از روی سهلانگاری انجام میشود و کمتر پروای محکمکاری دارند. در صنعت و تکنولوژی به جای اینکه هرچه میگذرد ساختهها و فرآوردهها بهتر و کاملتر شود نقص، افزایش مییابد. کاری که با سهلانگاری انجام میشود بیش و کمش تفاوت ندارد. دانشآموزان ما در مدارس راهنمایی و در دبیرستان صدها ساعت (قریب به 1000 ساعت) زبان خارجی میآموزند. اگر در هر 1 ساعت 1 جمله یاد میگرفتند، میتوانستند به آن زبان خارجی حرف بزنند و بنویسند. صدها صفحه تاریخ و جغرافیا میخوانند، اما در کنکور که مثلاً حدود کشور و نام کشورهای مجاور را میپرسند، تعداد کمی پاسخ درست میدهند.
در هیچیک از این موارد فکر نمیکنیم که وقت تلف کردهایم و نمیپرسیم برای جلوگیری از اتلاف وقت چه باید بکنیم. کسی که وقت را تلف میکند، نمیداند که چه کرده است و از این بابت تأسف نمیخورد، وقت را نمیشناسد. همهی مشکل در نشناختن وقت و ندانستن قدر آن است. این غفلت را با نصیحت و موعظه نمیتوان علاج کرد. کم و زیاد بودن وقت کار و افزودن یا کاستن یکی دو روز از تعطیلات هم گرهی دشواری را نمیگشاید. اگر کار معیوب است باید عیب کار را برطرف کرد. کار و کارگر به هم وابستهاند، کارگر به کار تعلق دارد و کار نشان کارگر را به خود میگیرد. پس وقت کار را با ساعت نمیتوان سنجید و اگر در جایی بازدهی کار کم است تمام مسئولیت را به عهده کارگر نباید دانست. در اینجا کارگر را به معنی عام به کار میبرم و مرادم کسی است که کار میکند. مهندس و پزشک و معلم و کارگر و دانشمند و کارمند و پیشهور و بازرگان و... همه کار میکنند. خوبی و بدی کار تا حدی به دانش و مهارت و علاقهی شخصی آنان بستگی دارد، اما نظام کار را هیچیک از اینها تعیین نمیکنند و نمیتوانند آن را با نحوهی کار کردن خود تغییر دهند، بازدهی کار از همه حیث تابع این نظام است. نظام، مجموعهی اجزا نیست که بتوان در هر یک از اجزا نظر کرد و اگر عیبی وجود دارد با رفع آن عیب، کارها را به اصلاح آورد. مسلماً در هر نظامی باید به فکر اجزا هم بود؛ زیرا آنها هم کُند و فرسوده میشوند و اجزای کهنه و فرسوده را باید تعمیر یا تعویض کرد، اما اگر نظم کلی به هم بخورد اجزای خوب هم از کار میافتند.
2. معمولاً وقتی از مشکلات و نقصها و راهحل و رفع آنها بحث میشود، هر کس از زاویهای به جایی و چیزی مینگرد و اگر در آنها عیبی ببیند آن را علتالعلل همهی نابسامانیها تشخیص میدهد و اصلاح آن را سفارش میکند. نکته این است که این سفارشها را سهل میانگارند و فکر نمیکنند که تا چه اندازه میتوان به آنها عمل کرد. اگر سفارشی عملی نباشد باید فکر کرد که چرا آن سفارش ظاهراً موجه، عملی نیست؛ مثلاً میگویند روش و نظام آموزش را باید اصلاح کرد تا کشور اصلاح شود. توصیهی دیگر این است که وجدان کار به وجود آورید تا اهمال و سستی از میان برود و کارها در مدار درست قرار گیرد. گاهی هم این سخن به صورت این دستورالعمل کلیتر در میآید که اخلاق مردم را اصلاح کنیم و درس امانت و صداقت و وطندوستی و راستکرداری به آنها بدهیم تا اگر کارگرند کارشان را با صحت و دقت انجام دهند و اگر معلمند خوب درس بدهند و اگر پژوهندهاند درست پژوهش کنند و... ظاهراً همه درست میگویند و همهی این پیشنهادها باید اجرا شود، ولی چه کنیم که اجرا نمیشود و راهحل غیرعملی، هرچند خوب و درست و موجه باشد، در حقیقت راهحل نیست.
وقتی برای راهحل مسائل این همه پیشنهاد خوب وجود دارد و همهی آنها باید اجرا شود، قاعدتاً همهی زبانها باید گوش هم باشند. اگر همه بگویند و هیچکس نشنود، گفتهها به چه کار میآید؟ آن کس که بیرون گود است عذر میآورد و میگوید من که قدرت و اختیار ندارم. باید پرسید که قدرت و اختیار کجاست؟ آیا وزارت آموزش و پرورش نمیخواهد بهترین آموزش را به کودکان و نوجوانان بدهد؟ سازمانهای متصدی صنعت و کشاورزی و کار و بازرگانی و مدیریت علاقهای به بهبود اوضاع ندارند؟ اگر آنها قدرت و اختیار دارند پس چرا عمل نمیکنند؟
اگر پای درد دل متصدیان بنشینیم همان حرفهایی از دهانشان بیرون میآید که از زبان اندرزگویانِ بیرون گود میشنویم. آنها در حد توانایی خود میکوشند از امکانها استفاده کنند و ببینیم که همهی کارمندان و معلمان و مأموران کشوری و لشکری کار میکنند و اگر افراد و اشخاصی هم مسامحهکار باشند بازخواست میشوند. مشکل در کار نکردن نیست، مشکل این است که از کار و کوششی که میشود، نتیجهی مطلوب عاید نمیشود. متصدیان امور هم، اگر پیشنهاد اصلاح باشد آن را میشنوند و غالباً میپذیرند و شاید تحسین کنند، اما اجرای این پیشنهادها آسان نیست. مدرسه را چگونه باید اصلاح کرد؟ مدرسه محیط مادی مناسب و سازمان خوب و برنامهی آموزشی زنده و معلم باسوادِ آشنا به روش تدریس و فارغالبال و کتاب مناسب میخواهد. اینها را چگونه و از کجا باید فراهم کرد؟ در حقیقت کسی که میگوید بیایید آموزش و پرورش را اصلاح کنید، سفارش کرده است که امکانات مالی و اقتصادی و... کشور را توسعه دهید، دانشمند و پژوهشگر بپرورید، کسانی را بیابید که آیندهی کشور را بشناسند و بدانند که آن راه را چگونه باید گشود و با چه توشه و توانی باید پیمود؛ یعنی در حقیقت اصلاح آموزش موقوف و موکول به اصلاح در همهی زمینههاست و البته آموزش علوم و توسعهی پژوهش یکی از زمینههای مهم است.
شاید اعتراض شود که با این بحثها همهی راهها به دیوار محال برمیخورد، نه چنین نیست. مشکل جهان توسعهنیافته این است که مزایای جهان توسعهیافته را میبیند و میخواهد، اما نمیداند از چه راه و چگونه باید به آنها برسد. اگر با صرف بخشنامه و دستورالعمل اداری و سیاسی و با سفارش اهل فضل و دانش کارها در مسیر مناسب خود قرار میگرفت، 100 سال جهد برای پیمودن راه توسعه کافی بود که همهی کشورهای توسعهنیافته را به مقصد نزدیک کرده باشد، ولی چنانکه میبینیم هنوز تقریباً همهی راه ناپیموده، باقی مانده است. پس بیندیشیم که چرا از کوششها و نیتهای خیر نتیجهی مطلوب به دست نمیآید. کمکاری و کمبود امکانهای مالی مانع مهم پیشرفت است، اما نپنداریم که به صرف فراهم شدن پول و بیشتر کردن ساعات کار، مشکل رفع میشود. مگر نمیبینیم که در مواردی وقت و مال بیهوده صرف میشود و کار مهمی صورت نمیگیرد؟ وقتی معلوم نباشد که کار و راه مناسب کدام است و شرایط و لوازم انجام کار و پیمودن آن کارها و راهها چیست و چه کسانی از عهده برمیآیند، پول به چه درد میخورد؟
معمولاً گمان میکنند که میدانند چه باید بکنند و البته نمونهای که در بیرون پدید آمده و مطلوب قرار گرفته است، میتواند جهت سیر را تا حدی معین کند و شاید شوق رسیدن به آن را هم برانگیزد، اما تا اسباب کار و امکانات پیمودن راه فراهم نشود، نتیجه و حاصلی جز حسرت از راه ماندن و پیشرفت نکردن عاید نمیشود. نکتهی مهمتر هماهنگ بودن یا هماهنگ کردن کارهاست که معمولاً فوق طاقت گردانندگان امور کشورهای توسعهنیافته است. این کار از عهدهی متخصصان برنمیآید، بلکه بر عهدهی صاحبنظران زمان شناس است. البته اگر جنبشی از درون یک جامعه آغاز شود آثار آن در همهی شئون ظاهر خواهد شد. در این صورت دیگر علم و آموزش از صنعت و تکنولوژی و مدیریت رفتار و کردار معاملات از فرهنگ موجود و قانون و قانونگذاری از امکانهای علمی منفک نیست؛ یعنی بهبود وضع آموزش و دانشگاه و سیستم مالیات و قانون کار و اشتغال و رسوم تولید و مصرف، همه با هم هماهنگ میشود.
3. میگویند اگر چنین است پس اراده و تدبیر ما اثری ندارد و هیچکس را مسئول نمیتوان دانست، ولی نتیجهی آنچه گفته شد نفی اختیار و تدبیر نیست، بلکه گزارش و تبیین غیاب و غیبت آن دو یا هدر شدن استعداد مستعدان و حتی از اثر افتادن تدبیر مدبران است. تدبیر و اراده این نیست که هر جا نقصی ظاهر ببینند داعیهی رفع آن را داشته باشند و نیندیشیده در صدد علاج برآیند. بسیار خوب است که برگزیدگان قوم بکوشند اخلاق و آموزش را اصلاح کنند و قوانین خوب بگذارند و علم و پژوهش را توسعه دهند و اصول و قواعد سیاست کشور را بر وفق عدل و عقل و با خواست مردم تدوین کنند و هماهنگ سازند، اما اجرای همهی اینها موقوف به فراهم آمدن شرایط است و تا زمانی که شرایط امکان اجرایشان در نظر نیاید و فراهم نشود از قلمرو وهم بیرون نمیآیند و به تدبیر و اراده مبدل نمیشوند.
پس توجه کنیم که گاهی تمام یا بیشتر وقتی که با حرفهای خوب و حتی احیاناً با پژوهشهای علمی میگذرد ممکن است بیهوده صرف شده باشد (پژوهشهایی که در بایگانیها ضبط میشود بیهیچ شبهه و تردید از این زمره است)، همهی اینها اتلاف وقت است. میگویند با این روش و نظام آموزش، دانشمندی پرورش نمییابد. شاید چنین باشد، اما دانشمندی هم که اینجا یا جای دیگر پرورش یافته است و میتواند پژوهشگر پژوهشهای لازم و ضروری باشد، وقتی در جایی قرار گیرد که هوایش هوای پژوهش نیست و در آنجا که نیاز به پژوهش احساس نمیشود، چه بسا که از دانشمندی و پژوهش منصرف شود و به عنوانی که دارد اکتفا کند. او دیگر وقت خود را صرف دانش نمیکند و درست بگوییم، وقت پژوهش و تحقیق ندارد هر چند که شغل دانش و دانشمندی را برای خود نگاه میدارد.
وقتی دانشمند و معلم و کارگر و کارمند کار میکنند و از وقتی که صرف میکنند نتیجهی مطلوب نمیگیرند، معلوم است که کارها نظم و نظام و هماهنگی ندارد.
توجه کنیم که جامعهی در حال توسعه بر خلاف نظامهای قدیم زندگی و جامعههای توسعهیافته، واجد نظم ارگانیک نیست و حتی آن را مکانیسمی که اجزایش بر حسب نظام از پیش طراحی شده و در جای خود قرار گرفته است، نمیتوان دانست. مشکل اساسی این است که نظم جهان در راه توسعه را باید طراحی کرد و این طراحی مستلزم برخورداری از بصیرت ناشی از تأمل در گذشتهی تاریخی و تفکر آیندهنگر است؛ یعنی طراح باید زمان باشد و وضع جهانی را که در آن به سر میبرد و نیز امکانهای اکنون و آینده را بشناسد، ولی زمان کشورهای توسعهنیافته زمان آشفتگی و پریشانی است. مردم این مناطق هم به درجات به زمانها و دورههای مختلف تاریخی تعلق دارند. اینها میان گذشتهی خودشان و آیندهای که اکنون گذشتهی جهان متجدد است، چیزهایی را خوب و خواستنی مییابند و رسیدن به آنها را پیشنهاد میکنند، ولی این چیزهای خوب و خواستنی به آسانی به دست نمیآیند و همه را با هم و یکجا نمیتوان جمع کرد. آب و آتش و خاک و باد همه خوبند، اما اینها را با هم در یک جوال نمیتوان قرار داد.
کاری منتج است که در جای خود اجرا شود؛ یعنی در تعادل و هماهنگی با امور دیگر باشد. میبینیم که همهی امور به عدل باز میگردد و گمشدهی جهان کنونی عدل و عدالت است، ولی اگر عدالت را شرط حل مسائل قرار دهیم بحث را از مرحلهی دشوار آن آغاز کردهایم. پس به صرافت طبع بپرسیم که وقت و جای هر کاری را چگونه میتوان تشخیص داد. اگر این تشخیص میسر میشد دیگر نگرانی تلف شدن وقت و مال مورد نداشت، ولی این تشخیص آسان نیست. اگر آگاهی از بیوقت بودن کارها حاصل میشد و وقتی کار به نتیجه نمیرسید و کارکنان دچار ملال و آزردگی میشدند و از خود میپرسیدند که چرا کارها چنان که باید پیش نمیرود، لااقل طرح مسئله روشن میشد.
4. اروپا دوران تجدد را با نقد آغاز کرد. نقد یعنی شناخت موقع و مقام خود و حد و اندازه و شرایط امکان کسب علم و ادای فعل و عمل و مواظبت در رعایت حدود است. اگر این مواظبت نباشد، چگونه بگوییم که کاری درست و به موقع و بجا انجام شده است و مگر میتوان این همه کاری را که انجام میشود بیموقع و نابجا دانست؟ چنانکه گفته شد، مشکل جهان توسعهنیافته این است که همهی دستاوردهای خوب جهان توسعهیافته را میخواهد و میپندارد که راه طیشدهی تاریخ تجدد را به آسانی میتوان پیمود و حتی وقتی در راه درمیماند، نمیتواند خود را از وهم قدرت آزاد سازد، راه تجدد با نور و روشنایی تفکر و فلسفهی جدید پیموده شده و آن راه پشت سر روندگان نابود شده است. دیگرانی که رو به مقصد تجدد دارند باید خود راه بگشایند و آن را هموار و روشن کنند. پیچوخمهای راه را هم خود باید تشخیص دهند و بسازند.
علم متجددمآب اگر بتواند، باید با طرحی نو و نه با صرف تقلید از جهان توسعهیافته، ساخته شود. هر جهان و جامعهای نظم و تناسبی دارد که امور اشیاء در آن نظم، معنی پیدا میکنند و منشأ اثر میشوند. جامعه مثل ارگانیسم زنده، شیء خارجی را در درون خود نمیپذیرد و شاید از ارگانیسم هم حساستر باشد. تاریخ مدرنیزاسیون گواه است که تا جسم و جام مردمی مستعد قبول امر تازه نشود، آن امر حتی در دایرهی توجه و ادراک آن مردم قرار نمیگیرد و اگر در دایرهی توجه قرار گرفت باز معلوم نیست که بتوان آن را فرا گرفت و در جای خود قرار داد، مگر اینکه صاحب توجه، وضع و موقع و امکانهای خود را باز شناسد، این بازشناسی وجهی از وقتشناسی است یا با وجهی از وقتشناسی قرین است. اگر این شرایط که گفتیم فراهم نباشد صنعت و فرهنگ و حتی علم و پژوهش تفننی و تشریفاتی و تقلیدی میشود.
5. وقت منحصر به زمان حرکت عقربهی ساعت و یا جابهجا شدن خورشید در آسمان و در پی هم آمدن اعداد و نشانهها نیست، بلکه وقت، وقتِ تعلق خاطر است:
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد باقی همه بیحاصلی و بلهوسی بود
من اکنون در اینجا نمیخواهم و نمیتوانم راجع به حقیقت وقت و زمان چیزی بگویم. همین قدر اشاره میکنم که مشکل وقت و زمان در دورهی جدید اهمیت پیدا کرده و در دوران توسعه (مدرنیزاسیون) این مشکل حاد شده است. البته مقصود از حاد شدن مسئلهی زمان این نیست که همه به مشکل زمان و وقت و تاریخ توجه دارند، بلکه برعکس، از وقتی که تلقی و تصور مکانیکی زمان رواج پیدا کرده، مشکل وقت و زمان بیشتر مورد غفلت قرار گرفته است و همه گمان میکنند که میدانند وقت چیست و معمولاً تصور مکانیکی زمان را که در جای خود درست است، تمام حقیقت زمان میدانند، ولی این وقت و زمان قابل اندازهگیری با عدد و مکان یکی از جلوههای انتزاعی زمان است. این زمان صرفاً زمان محاسبهی تعداد تولید و ساختن و پرداختن اشیاء تکنیک است و نه حتی زمان بنیانگذار و قوامبخش تاریخ تکنولوژی.
زمان بنیانگذار عهد علم جدید و تکنولوژی با تعلق به تصرف در موجودات و غلبهی عقلی بر جهان آغاز شد و در همه چیز جهان و مخصوصاً در کار تکنیک به عنوان عنصر برای توسعهی تکنیکی و تکنولوژیک یک کشور ضروری است، ولی تعلق را با پسندیدن و خواستن و هوس چیزی در سر پروراندن اشتباه نکنیم. اگر تعلق میل و هوس بود، چون همهی مردم جهان به مصرف کالاهای تکنیک راغب و مایلند، میبایست آنها را اهل تعلق بدانیم. تعلقی که در اینجا منظور است تعلق خاطری است که در راه وصول به آن با درک خواسته و تشخیص و اختیار حاصل میشود یا ملازمت دارد. این تعلق خاطر یک امر شخصی و روانشناسی نیست، بلکه در یک عالم پدید میآید و با نحوهی زندگی و گفتار و کردار مردم آن عالم در هم میآمیزد. کاری که با چنین تعلق خاطری انجام شود بجا و به موقع است.
پیداست که در هیچ جامعهای همهی مردم به کار خود تعلق ندارند و مارکس در صدر عصر تکنیک به درستی دریافته بود که کار بدون دشواری و تکلف نیست. مارکس همچنین میاندیشید که در دوران بورژوازی وجود آدمی در ساحت کار منحل شده است. اگر این حادثه وقوع یافته باشد و غربت و ملال را خاصهی جهان متجدد بدانیم، در اینکه کار و نحوهی کار کردن در جهان جدید با نظم این جهان تناسب داشته است، چندان چون و چرا نمیتوان کرد. تناسب مزبور از این اصل نشئت میگرفت که بشر جدید (بشر فاوستی) به عهده گرفته بود که جهان را با یک طرح ریاضی که در فلسفه و تفکر جدید فراهم شده بود، دگرگون سازد. وقت تمدن متجدد، وقت این دگرگونسازی بود. انکار نمیتوان کرد که ملال کارگران و کارمندان در جهانی که آدمی در ساحت کار منحل شده است موجب اتلاف وقت میشود، ولی به هر حال این ملال، لازمهی جهان متجدد است و البته اگر در جایی و جامعهای که سایهی تجدد بر آن افتاده است طرح و برنامهی کار نباشد، ملال مضاعف خواهد بود و دیگر زمان و وقتی وجود نخواهد داشت که تلف شود یا به خوبی بگذرد.
وقت امری نیست که بیرون از مردمان باشد، بلکه عین وجود آنهاست؛ یعنی تلف شدن وقت در حقیقت تلف شدن وجود آدمی است، ولی این وقت، وقت خصوصی و روانشناسی نیست، بلکه وقت عالم است. مردم چون در عالم به سر میبرند وقت دارند و زندگیشان با آن وقت تنظیم میشود، اما در دوران اخیر حادثهی عجیبی روی داده و مردمی از تاریخ گذشتهی خود بیرون افتاده و در تاریخ دیگر وارد نشدهاند، اینها هنوز بیوقت و بیتاریخند و وقتی جز ساعت و تقویم نمیشناسند و البته آن را هم تلف میکنند؛ زیرا با زمان بیگانه شدهاند. مردم جهان توسعهنیافته معمولاً و غالباً میان دو زمان (زمانی که گذشته است و زمان تجدد که هنوز در وجود آنها قرار نیافته است) به سر میبرند و ساحت زمانی وجودشان گسیخته است. گسیختگی و پریشانی فکر و رأی و تصمیم مداومت نداشتن در کارها و به سر بردن در اکنون و زمان حال است، ولی اکنون و زمان حال نیست، بلکه جداشدگی وجود آدمی از زمان است.
در ظاهر زمان امری بیرون از ما و در اختیار ماست و به هر نحو بخواهیم از آن استفاده میکنیم یا آن را به بطالت میگذرانیم. اگر چنین نبود، نصیحت نمیکردند که وقت را غنیمت بشماریم. مردمی که وقت دارند به درجات آن را غنیمت میشمارند یا تباه میکنند و میتوان و باید نصیحتشان کرد، اما به آنها که وقت ندارند چه باید گفت؟ آنها باید نقص ساحت زمانی وجود خود را به جان بیازمایند و بیوقتی را تجربه کنند. با این تجربه و تذکر، وقت فرا میرسد و مردمان به نحوی به تعادل میرسند. با این نظر که بدبینانه مینماید، بسیاری از مردم جهان توسعهنیافته وقت تلف نمیکنند؛ زیرا وقتی ندارند که تلف کنند و اگر حتی وقت شبانهروز خود را در کارهای بسیار مهم و مثلاً با برگزاری سمینارهای علمی و پژوهشی صرف کنند، صرفاً کاری انجام دادهاند که در جای دیگر و وقت دیگر خوب بوده است. کارهای خوب وقت خاصی دارند و کار خوبی که بیوقت تکرار شود، کار خوب نیست. مردم جهان توسعهنیافته که در راه مدرنیزاسیون (تجددمآبی) قرار دارند باید بیش از آنچه به کارها توجه میکنند به وقت و زمان بیندیشند. کار، در وقت کار میشود و انسان چیزی جز کار و وقت نیست.
خلاصه و نتیجه
هرچند که در موارد بسیار، با کمکاری و سهلانگاری و بر اثر پراکندگی خاطر و ندانمکاری بعضی از متصدیان امور و ناهماهنگی دستگاهها و سازمانها، وقتها و فرصتها هدر میشود، اما قضیه این نیست که چون مسئولان و کارکنان سهلانگارند، وقتها هدر میشود، بلکه سهلانگاری نتیجه و فرع بیوقتی و وقتشناسی است و این بیوقت بودن از جمله آثار و نشانههای تفرقه و ناهمزبانی و بیگانگی اشخاص و دستگاهها با یکدیگر میتواند باشد. متقدمان، وقت و تاریخی داشتهاند که در آن با نظم خاص میزیستهاند. تجدد، وقت و زمانی دیگر داشته و آورده است. نه وقت قدیم و نه وقت عالم تجدد، تجدید و تکرار نمیشود. وقت توسعه هم وقت دیگر است، آن را باید یافت.
وقتی دانشمندان مسئله ندارند و پژوهش میکنند و مدیران در ادارهی امور احیاناً ملاحظات سیاسی را بر رعایت مصالح آینده ترجیح میدهند یا سازمانهای اداری و خدماتی، اجرای صوری مقررات را سرپوش ناتوانیها و بیحاصلیها قرار میدهند و مردمان حل همهی مسائل را از حکام و دولتمردان میخواهند و میپندارند که با رفتن این و آمدن آن مسائلشان حل میشود، در حقیقت وقت و زمان گم شده است. مردمان بسته به اینکه در چه عصر و تاریخی به سر میبرند و چه عالمی دارند ترتیب زندگی و اوقاتشان متفاوت میشود، تا آنجا که وقت مردمی که از گذشته رانده و از تجدد ماندهاند، مشوش و پریشان است؛ یعنی وقت امری نیست که نسبت به اشخاص و عوالم انسانی مساوی باشد، بلکه چرخ زمان در هر عالمی طوری میچرخد و مردمان در هر عالمی که باشند وقت خاص آن عالم را دارند و تاریخشان با آن وقت نوشته میشود و البته مردمی که در تاریخ متمکن نیستند، وقت ندارند و قدر وقت را نمیدانند. کسی وقت دارد که بداند که از کجا و کی آمده و اکنون چه وقت دارد و کی به کجا خواهد رفت. آنکه فقط با ساعت وقت را محاسبه میکند، حتی اگر در ظاهر اهتمام به کاری بکند فقط وقت میگذارند.
مراد این نیست که دقیق نباشیم و وقت را اندازه نگیریم، اما حقیقت وقت، وقتی نیست که با ساعت اندازه گرفته میشود، بلکه وقتِ تعلق خاطر و درک و دریافت است که اگر نباشد حتی محاسبهی مقدار ساعت لازم برای انجام دادن کارها میسر نمیشود. به عبارت دیگر، بدون وقتیابی هیچ نظم و سامانی پدید نمیآید و اگر قواعد و مقرراتی هم وضع شود چه بسا که پریشان و پراکنده باشد و به ایجاد نظم کمکی نکند. مگر نه این است که کشورهایی که از 150 سال پیش تاکنون در سودای اخذ تمدن غربی و رسیدن به مرحلهی توسعهی علم و تکنولوژی بودهاند، همچنان در این سودا به سر میبرند و وقت آنها هدر شده است؟ 150 سال برای توسعه، وقت کمی نیست، حتی اگر بعضی کشورها که در این مدت پیشرفت اندکی داشتهاند، این پیشرفت شاید ناشی از ضرورتهای سیاست و اقتصاد جهانی بوده باشد.
ما معمولاً وقتی از دانایی و خردمندی و حماقت و نادانی میگوییم، اینها را در وجود آدمیان و حتی قائم به وجود ایشان در نظر میآوریم و تصور میکنیم و اگر کسی مثلاً زمانه را دانا و خردمند یا نادان و احمق بخواند، تعبیرش را معمولاً بیوجه و بیمعنی تلقی میکنیم یا آن را شاعرانه میخوانیم. درست است تعابیری از این قبیل که زمانه به بیخردی و حماقت دچار شده است به شعر تعلق دارد، اما شعر سخن حقیقت است. بشر مثل سیبزمینی که در گونی و جعبهی دکان سبزیفروش ریخته شده است، در زمان قرار ندارد. زمانِ تاریخی زمان خالی نیست، بلکه تاریخ، تاریخ عقل و بیعقلی، عظمت و خواری، رشد و انحطاط، نشاط و رکورد، بینش و کوردلی و... است. در دوران خرد و خردمندی، دانشمندان و محققان و متفکران و صاحبنظران و صاحبان تدبیر پرورده میشوند و در زمانهی جهل و بیخردی، استعدادها و کوششها تباه میشود، چنانکه میگویند مادرِ دهر عقیم شده است. وقتی زمان احمق میشود، یا به قول اهل فلسفه وقتی مردمی بیتاریخ و بیوقت میشوند، بر هوشمندان و مستعدان و صاحبان ذوق و قریحه و دانش، بیش از دیگران ستم میرود. حافظ در غزلی زمانهای را وصف کرده است که شاید بتوان آن را زمان حماقت یا زمانهی بیوقتی دانست یا بهتر بگوییم، شاعر زمانی را که پس از او میآمده، دیده و وصف کرده است. چند بیت غزل را بخوانیم:
سحرگه رهروي در سرزميني همي گفت اين معما با قريني
كه اي صوفي شراب آن گه شود صاف كه در شيشه بر آرد اربعيني
گر انگشت سليماني نباشد چه خاصيت دهد نقش نگيني
درونها تیره شد، باشد که از غیب چراغی برکند خلوت نشینی
نه ميبينم نشاط عيش در كس نه درمان دلي نه درد ديني
نه حافظ را حضور درس و خلوت نه دانشمند را علم اليقيني
* این مقاله یادداشت سخنرانی ایرادشده در سمینار «جلوگیری از اسراف و اتلاف...» است که در فرهنگستان علوم برگزار شد.
نظرات مخاطبان 3 1
۱۳۹۳-۰۴-۲۵ ۱۷:۵۲ 138 9