شناسهٔ خبر: 59559 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

محمد علمی: چوبک هیچ وقت خودش را نفروخت/ چوبک بعد از نابینایی همه آثارش را سوزاند

محمد علمی، مدیر انتشارات آثار جاویدان گفت:‌ چوبک هیچ وقت خودش را نفروخت و حتی زمانی که هویدا پیشنهاد حضور در مجلس را به او داد، این پیشنهاد را نپذیرفت.

چوبک هیچ وقت خودش را نفروخت/ چوبک بعد از نابینایی همه آثارش را سوزاند

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛  صادق چوبک، نویسنده مطرح بوشهری یکی از نویسندگان شناخته شده ما در ادبیات داستانی رئالیستی است؛ کسی که در کنار صادق هدایت و بزرگ علوی نقش غیرقابل انکاری در داستان‌نویسی مدرن ایران دارد. 13 تیرماه سالمرگ و 14 تیرماه زادروز این نویسنده معاصر بهانه‌ای شد تا به سراغ محمد علمی، ناشر کتاب‌های او برویم و خاطرات پنج، شش دهه گذشته را از گنجه روزگار بیرون بکشیم. در این گفت‌وگو محمد علمی درباره ویژگی‌های اخلاقی چوبک و داستان چاپ کتاب‌هایش صحبت کرد که در ادامه می‌خوانید.
 
علاقه‌مندان به ادبیات می‌دانند که انتشارات جاویدان ناشر تمامی کتاب‌های صادق چوبک است. داستان آشنایی شما با صادق چوبک چگونه رقم خورد؟ آیا جذب داستان‌های او شدید یا به واسطه دوست و آشنایی این رابطه شکل گرفت؟
خودم با چوبک قرارداد بستم. قرارداد ما به‌صورت دائم بود و هست. اگر بخواهم از داستان آشناییم با چوبک برای شما بگویم باید به کمی عقب‌تر و ریشه‌های آن برگردم. من دوستی عمیقی با سناتور دشتی داشتم. هفت، هشت کتاب او پیش ما چاپ می‌شد. دوست دیگری داشتیم به نام سیدابوالقاسم انجوی شیرازی که فرد بسیار باسوادی بود. این‌ها همه با هم در ارتباط بودند. یک روز انجوی پیش من آمد و گفت که آیا علاقه‌ای به چاپ کتاب از صادق چوبک دارید؟ من به او گفتم که معلوم است که دوست دارم. من آثارش را خوانده بودم و می‌دانستم که نویسنده درجه یکی است. همین شد که رفتیم و قرارداد بستیم.
 
داستان را کمی ریزتر و با جزئیات بیشتر تعریف کنید. دقیقا چه اتفاقاتی رخ داد؟
یادم هست که این اتفاقات در خانه انجوی رخ داد و آنجا این موضوع مطرح شد. یک روز در دفتر بودم که انجوی زنگ زد و گفت که من با چوبک هماهنگ 

چوبک خیلی جدی بود. جذبه خاصی داشت که هر کسی در همان برخورد اول متوجه آن می‌شد. با این حال آدم خیلی شریفی بود و به هیچ عنوان کسی نمی‌توانست او را بخرد.

کردم، فلان ساعت به خانه او برو و قرارداد را ببند. خانه چوبک در منطقه دروس بود و ما رفتیم تا قرارداد ببندیم. چوبک خیلی جدی بود. جذبه خاصی داشت که هر کسی در همان برخورد اول متوجه آن می‌شد. با این حال آدم خیلی شریفی بود و به هیچ عنوان کسی نمی‌توانست او را بخرد. چوبک اگر حرفی می‌زد به هیچ عنوان آن را عوض نمی‌کرد و به هر قیمتی روی حرفش می‌ایستاد.
 
چوبک با انتشارات امیرکبیر قرارداد داشت، چه شد که کتاب‌هایش را از امیرکبیر گرفت و به شما داد؟ شما باعث این تغییرات شدید؟
چوبک برای کتاب «تنگسیر» با امیرکبیر قرارداد بسته بود. خدابیامرز این داستان را خودش برای من تعریف کرد. وقتی می‌گویم که حرفش عوض نمی‌شد به همین دلیل است. یعنی می‌خواهم بگویم که به‌خاطر چشم و ابروی من یا رابطه‌های دوستانه با دشتی و انجوی کتاب را از امیرکبیر نگرفت تا به ما بدهد. گویا قرارداد چوبک و امیرکبیر 2000 نسخه برای چاپ نخست بوده است. چوبک می‌گفت چند نفر خبر آوردن که امیرکبیر کتاب‌ها را زیاد می‌زند و همین موضوع باعث شد تا شک کند. می‌گفت بعد از شنیدن این حرف‌ها بلند شدم و به خیابان ری رفتم و سراغ چاپخانه بهمن را گرفتم، چاپخانه‌ای که هنوزم هست. می‌گفت پیش رییس چاپخانه رفتم و گفتم که «آقای مطیر جان بچه‌ات این کتاب را چندتا زدی؟» گفت: پنج هزارتا. سر همین موضوع قراردادش را با امیرکبیر به‌هم زد. همین شد که کتاب‌ها را به ما واگذار کرد و همه کتاب‌ها را ما چاپ کردیم.

 
بعد از انقلاب چه اتفاقی برای چاپ کتاب‌های چوبک رخ داد؟ آیا مشکلی برای چاپ نبود؟
بعد از انقلاب به کتاب‌های چوبک اجازه انتشار دادند و تنها «سنگ صبور»‌ اجازه چاپ پیدا نکرد. البته مجوز سایر کتاب‌ها نیز در دهه 70 و 80 به مشکل خورد و تازه از سال 94 دوباره اجازه چاپ پیدا کرد. در همان دهه 70 و 80 قاچاق کتاب را در انقلاب می‌فروختند که این فروش تا به امروز نیز ادامه دارد. ناشری هم بود که برخی کتاب‌های چوبک را دهه 80 بدون مجوز چاپ کرد. چوبک کلا شش تا کتاب دارد اما برخی افراد دائم اسم یک داستان را برمی‌دارند و آن را روی کتاب قبلی می‌گذارند و به این شکل کتاب‌سازی می‌کنند.  
 
اگر شما با چوبک قرارداد دارید پس ناشران دیگر چطور کتاب‌های او را چاپ می‌کند؟
چرا این سوال را از من می‌پرسید. بروید سراغ وزارت ارشاد و از آنها سوال کنید که چرا از حق ما دفاع نمی‌کند و چرا به هر کسی که 

چوبک پیشنهاد هویدا برای حضور در مجلس را رد کرد.

به وزارتخانه می‌رود اجازه چاپ می‌دهد. من بعد از فوت چوبک با همسر او، قدسی خانم هم قرارداد بستم اما گویا داشتن قرارداد اهمیتی ندارد. انگار هر کس هر چه بخواهد می‌تواند چاپ کند و کسی هم کاری به کسی ندارد.
 
بعد از مرگ او حق‌التالیف را پرداخت کردید؟
بله. بعد از فوت چوبک یک بار قدسی‌خانم به ایران آمد. من او را به دفترم دعوت کردم و به او گفتم که خانم ما به این میزان حق‌التالیف به شما بدهکار هستیم و من وظیفه خودم می‌دانم که این پول را به شما بدهم. من می‌توانستم این پول را ندهم اما دادم؛ چراکه حق او و خانواده‌اش می‌دانستم اما گویا دوستان به این موضوع اعتقادی ندارند. نه دوستان ناشر و نه افرادی که در وزارت ارشاد مجوز می‌دهند.
 
به این موضوع اعتراض هم کردید؟
بله که اعتراض کردم. فکر کردی ساکت نشستم. چند بار اعتراض کردم اما فایده‌ای نداشت. 15 سال پیش رفتم ارشاد و اعتراض کردم. آن موقع یک خانمی مسئول بخش حقوقی وزارت ارشاد بود. رفتم و گفتم خانم این‌ها دارند حق من و حق خانواده نویسنده را می‌خورند و عین خیال‌شان هم نیست. بنده خدا آن خانم تقصیر نداشت، کلا این کاره نبود. من حتی به محمد بروجردی هم که آن زمان مسئولیت داشت گفتم؛ اما اتفاقی رخ نداد و فقط قول پیگیری دادند. از آن زمان بیش از شش وزیر عوض شده است؛ اما هیچ‌کس کاری برای ما نمی‌کند و همه فقط قول می‌دهند که پیگیری خواهند کرد. این‌ها فقط یک جواب دلخوش‌کنک می‌دهند و دیگر حتی اجازه نمی‌دهند که به دفترشان بروی؛ چراکه یا جلسه دارند یا در ماموریت هستند!
 

 
شما رابطه نزدیکی با چوبک داشتید؛ او علاقه نداشت تا به واسطه هویدا و دوستی با سناتورهای شاه وارد سیاست شود؟
یادم هست که در دوران قبل از انقلاب عباس پهلوان سردبیر مجله «فردوسی» بود. در آن زمان فردوسی یک مجله هتاک و بدی بود. مثلا به دکتر براهنی که می‌گفت من دکترای ادبیات هستم، فحش بد می‌داد. یک روز پهلوان به من گفت: علمی 

چوبک هیچ وقت دوست نداشت به سیاست نزدیک شود. چوبک تافته جدا بافته‌ای بود. ما باید دنیای سیاست را از ادبیات جدا کنیم.

تو که با این چوبک دوستی به او بگو که ما برای هر صفحه از مجله مثلا 10 تومان می‌دهیم که افراد مطرح مقاله بنویسند. ما به چوبک 100 تومان (10 برابر بیشتر) پول می‌دهیم. به او گفتم، پهلوان، این آدم اهل این حرفا نیست و با تو کار نمی‌کند. پهلوان بحث رفاقت را وسط کشید و من نیز به چوبک گفتم. بعد از مطرح کردن این موضوع چوبک یک نگاه به من کرد و گفت «آممد آقا من از این کارا نمی‌کنم!» این آدم درگیر مادیات و دنیا نبود. یادم هست که هویدا به او پیشنهاد داد که بیاید و وکیل مجلس شود. گفت: «من چهارتا کتاب نوشتم و چندتا جوان ما را می‌شناسند؛ تو می‌خوای جوونا من رو فحش بدن؟» این نکته را شاید کسی نداند و من نیز تا به حال جایی مطرح نکردم اما الان می‌گویم که چهارشنبه‌ها هویدا با یک پیکان سرمه‌ای به منزل چوبک می‌آمد و هیچ‌کس نمی‌فهمید. بدون شک حتما پاسدار و محافظ هم داشته اما نمایان نبودند. در اتاق من بودم و چوبک و هویدا. پول اصلا برای چوبک اهمیت نداشت. من به این کار ندارم که چوبک نماز می‌خواند یا نمی‌خواند، مشروب می‌خورد یا نمی‌خورد، فلان کار را می‌کرد یا نمی‌کرد، برای من مهم این بود که او به معنی واقعی کلمه انسان بود. من در این سال‌ها یکی چوبک را به این شکل دیدم و یکی علی‌اصغر امیرانی، سردبیر مجله «خواندنی‌ها». او هم انسان نازنینی بود. انتشارات امیرکبیر یک چک سفید امضا برای او برده و گفته بود شما فقط مبلغ را پُر کنید و این چهارتا کتاب را به من بدهید. امیرانی در جواب گفته بود که این جوان آمده و من را پیدا کرده، بنابراین من چنین کاری نمی‌کنم، مگر خودش بگوید که دیگر تمایلی برای چاپ کتاب من ندارد.

پس این کارها از قدیم در صنعت نشر رواج داشته است؟ شما از این کارها نکردید؟
 من با دین و اعتقادات افراد کاری ندارم اما سوالم این است که آدمیت چه می‌شود؟ این پیرمرد چهارتا کتاب چاپ کرده بود و حالا ناشر می‌خواست دو زار به او پول بدهد و سرش هم کلاه بگذارد. به نظر من چوبک آقایی کرد؛ چراکه با توجه به رابطه‌ای که با هویدا داشت می‌توانست زندگی انتشارات امیرکبیر را بگیرد و نابود کند. مگر هویدا در آن زمان کم کسی بود! به نظر من این پول‌ها خوردن ندارد و همین شد که او به بدترین شکل ممکن مُرد. 12 ماه او را به اوین بردند 

ساخت فیلم «تنگسیر» یک اتفاق ویژه بود. چوبک اجازه چنین کاری را به هیچ‌کس نمی‌داد.

و هر روز صبح از خواب بیدارش می‌کردند و می‌گفتند بیا برویم برای اعدام. می‌دانید وقتی ساعت سه صبح آدم را بیدار کنند و برای اعدام ببرند و بعد برگردانند، چقدر سخت است. البته قصد این بود که او را بترسانند. شاید در حال حاضر من و فرزندانم برج نداشته باشیم؛ اما از شرایط فعلی راضی هستیم. من در تمام این سال‌ها با آبرو زندگی کردم و یک نفر هم نمی‌تواند ادعا کند که من یک قران او را خورده‌ام. خیلی از مولفان من سال‌ها پیش فوت کرده‌اند که صادق چوبک یکی از آنهاست. من می‌توانم به راحتی کتاب‌ها را با شماره چاپ قدیم چاپ کنم و حق‌التالیف خانواده را نیز دهم اما چرا باید این کار را کنم؟ همیشه به شوخی به فرزندانم می‌گویم «گور بابای ورثه! برید خودتان پول درارید و بخورید.» من نتیجه بعضی کارها را متوجه نمی‌شوم. حرف من این است که چرا من باید مال حرام جمع کنم که عروس و داماد و نوه و نتیجه بخورند و کیفش را کنند؟ واقعا یک آدم دیوانه هم چنین کاری نمی‌کند. من واقعا نمی‌دانم که این افراد چطور متوجه نمی‌شوند!

به سوال قبل بازگردیم؛ پس چوبک سیاسی نبود؟
بله. چوبک هیچ وقت دوست نداشت به سیاست نزدیک شود. چوبک تافته جدا بافته‌ای بود. ما باید دنیای سیاست را از ادبیات جدا کنیم. شما آثار علی دشتی را بخوانید. واقعا قلم بی‌نظیری دارد. او وقتی از کربلا آمد، لباس روحانیت تن کرده بود و روزنامه «شفق سرخ» را تاسیس کرد. رضا شاه در آن زمان با او خیلی خوب بود اما به یکباره مطلبی از وی در «شفق سرخ» منتشر می‌شود که به رضاشاه برمی‌خورد و دستور می‌دهد که او را بگیرند. دشتی بعد از این اتفاق 13 ماه در زندان بود. البته او به قدری زرنگ بود که بعد از آزادی از زندان دوباره رابطه خود با شاه را درست کرد. دشتی زمانی که رضاشاه داشت از ایران می‌رفت در مجلس بود و در رسانه‌ها اعلام کرد که رضاشاه را بگیرید چراکه دارد مال ملت را با دو کشتی با خود می‌برد. در این شرایط او به پدر شاه تهمت دزدی زد و باید می‌گرفتن و می‌کشتنش اما به قدری رابطه او با انگلیسی‌ها خوب بود که کسی نتوانست با او کاری کند و حتی یک ساعت هم 

او دو کتاب «پینوکیو»، از کارلو کلودی و «غراب» از ادگار آلن‌ پو را نیز ترجمه کرد و برای ترجمه به ما سپرد؛ اما زمان چاپ کتاب به انقلاب خورد و او کتاب‌ها را گرفت و دیگر هیچ وقت منتشر نشد. بعدها که سراغ این دو کتاب را گرفتم قدسی خانم گفت که چوبک آن دو کتاب را به همراه چند کتاب دیگر آتش زده است.

بازداشت نشد. این‌ها را گفتم تا بگویم آدم با آدم فرق دارد؛ اما چوبک هیچ وقت خودش را نفروخت.
 



با توجه به این که از چاپ دوم به بعد رمان «تنگسیر» از سوی انتشارات شما منتشر شد، ساخت فیلم «تنگسیر» چه تاثیری روی فروش این کتاب داشت؟
ساخت فیلم «تنگسیر» یک اتفاق ویژه بود. چوبک اجازه چنین کاری را به هیچ‌کس نمی‌داد. من بیش از اینکه بخواهم کتاب این افراد را بفروشم و بروم به آنها چک دهم، دوست داشتم که این افراد را ببینم. به نظر شما چه کسی از این افراد بهتر بود. من با این‌ها می‌نشستم و دو کلام حرف یاد می‌گرفتم. یک روز که در منزل چوبک بودیم او گفت که امیر نادری بسیار پیگیر است و می‌خواهد که این اتفاق رخ دهد. دقیق یادم نیست که چه اتفاقی رخ داد اما هر طور بود چوبک را راضی کردند و آن فیلم با بازی خوب بهروز وثوقی ساخته شد. بدون شک بعد از این فیلم فروش کتاب هم به شکل ویژه‌ای تغییر کرد. آن زمان مثل امروز نبود که این همه رسانه باشد، وقتی چنین اتفاقی رخ می‌داد، به یکباره نگاه مردم تغییر می‌کرد. همین الان هم با وجود گسترش تکنولوژی، سینما تاثیرگذار است و اگر فیلمی از روی رمان فردی نوشته شود، بدون شک در فروش آن موثر است. زمانی ما کتاب را در شمارگان پنج هزار و ده هزار نسخه چاپ می‌کردیم؛ اما امروز برای چاپ 300 نسخه هم دست و دل‌مان می‌لرزد. این را هم در نظر بگیریم که در آن زمان جمعیت ایران 30 میلیون نفر بود و امروز جمعیت کشور بالای 80 میلیون نفر است. متاسفانه نشر همیشه رو به سقوط بوده و همچنان در همان وضعیت است.
 
 چوبک چند اثر هم ترجمه کرد که هیچ وقت منتشر نشد. او کتاب‌های ترجمه را هم به شما داده بود؟
او دو کتاب «پینوکیو»، از کارلو کلودی و «غراب» از ادگار آلن‌ پو را نیز ترجمه کرد و برای ترجمه به ما سپرد؛ اما زمان چاپ کتاب به انقلاب خورد و او کتاب‌ها را گرفت و دیگر هیچ وقت منتشر نشد. بعدها که سراغ این دو کتاب را گرفتم قدسی خانم گفت که چوبک آن دو کتاب را به همراه چند کتاب دیگر آتش زده است. قدسی خانم می‌گفت یک روز چوبک به او گفته که نوشته‌هایش را بیاورد تا کتابی را پیدا و بعد آن را اصلاح کند. من هم آوردم اما بلافاصله چوبک همه را داخل شومینه ریخت و سوزاند.
 
دلیل این کار چه بود؟
کسی که می‌گوید وقتی مردم، جسدم را بسوزانید و در دریا بریزید، تکلیفش مشخص است. من نمی‌دانم این یاس فلسفی چه دلیلی داشته اما نابینایی او را خیلی اذیت کرد. از طرفی دور از وطن بود و خیلی از دوستانش را از دست داده بود. بشر گاهی به‌جایی می‌رسد که کسی فکرش را نمی‌کند.

                              فرزند صادق چوبک به همراه صادق هدایت

به عنوان سوال آخر؛ رابطه او با صادق هدایت چگونه بود؟
چوبک و هدایت خیلی با هم رفیق بودند. چوبک می‌گفت، هدایت یک کتاب نوشته بود و من هم یک روز به شوخی به او گفتم که هدایت من می‌خواهم به جنگ تو بیایم. همین شد که او کتاب «خیمه‌شب بازی» را نوشت و به هدایت داد تا بخواند. او می‌گفت هدایت این اثر را خواند و به من گفت که خیلی خوب نوشتی و همین انگیزه‌ای شد تا چوبک بیشتر و بیشتر بنویسد. 

نظر شما