شناسهٔ خبر: 59669 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

در حاشیه روایت محمد رضایی‌راد از والتر بنیامین غیرانقلابی و افسرده؛ فیگور روشنفکر زمانه ما

«فرشته تاریخ» درباره شب آخر زندگی والتر بندیکس شونفلیس بنیامین فیلسوف، مترجم، نویسنده و زیبایی‌شناس مارکسیست آلمانی است در بازداشتگاه بندر پورتبو در اسپانیا. بنیامین فیلسوفی آلمانی بود که در پروژه پاساژها...(ایراد از همین جا شروع می‌شود، تماشاچی هدف اجرا مشخص نیست.

فرهنگ امروز/ رفیق نصرتی:

 

«عمق کلا آدم را به جایی نمی‌رساند، عمق یک بعد جداگانه است. فقط عمق است و هیچ چیز دیگری در آن دیده نمی‌شود»

برتولت برشت

«فرشته تاریخ» آقای رضایی‌راد، فخیم، محترم و گرامی است، یک مثال از آنچه تئاتر باید باشد. هفت، هشت ماه تمرین، با بازیگرانی متمرکز(نه بازیگرانی که صبح آفیش فیلم‌اند، ظهر سریال و غروب هم روی صحنه‌اند. این پرکاری را همین جماعتی به ارزش بدل کردند که خودشان پُرکارند وگرنه ارزش نبود). با مدت زمانی که تماشاچی تفننی را پیشاپیش از دیدن منصرف می‌کند و با موضوع و نحوه پرداختی که به هیچ یک از عادت‌های تماشاچی آسان‌پسند و همه ‌چیز خوار پا نمی‌دهد. با سوژه‌ای که اساسا از چنگ ابتذال می‌رهد.

«فرشته تاریخ» درباره شب آخر زندگی والتر بندیکس شونفلیس بنیامین فیلسوف، مترجم، نویسنده و زیبایی‌شناس مارکسیست آلمانی است در بازداشتگاه بندر پورتبو در اسپانیا. بنیامین فیلسوفی آلمانی بود که در پروژه پاساژها...(ایراد از همین جا شروع می‌شود، تماشاچی هدف اجرا مشخص نیست. برای همین اثر مملو از اطلاعاتی است که هم به تماشاچی‌ای که بنیامین را با گلزار می‌شناسد، قصد دارد بنیامین را به شکلی کلی معرفی کند، هم برای تماشاچی نخبه، حرف‌هایی بدیع بزند. در نتیجه اولی همان نیم ساعت اول می‌فهمد، آدرس را اشتباه آمده و از سالن فرار می‌کند و دومی هم این همه اطلاعات ویکی پدیایی را تاب نمی‌آورد). این تردید در مورد قاطبه تماشاگران اجرا در سویه‌های دیگر اجرا نیز وجود دارد و یک دوگانگی ماهوی را باعث شده است. مورد مهم‌تر از قبلی، تردید در مورد فیگور بنیامین است. «فرشته تاریخ» از یک سو می‌خواهد فیگور بنیامین را همان فیگور الهیاتی/اسطوره‌ای یهودی سرگردان بازبنمایاند که از شهری به شهری دیگر و از اندیشه‌ای به اندیشه‌ای دیگر نقب می‌زند و گریزی از دیاسپورای محتوم سرنوشتش ندارد و از سوی دیگر او را متفکری رادیکال و جسور بازبنمایاند که خوشباشانه مرگ را پذیرا می‌شود و به همه امکان‌های پیش رو پشت پا می‌زند. به رغم وجود این تردید هستی‌شناختی، رضایی‌راد هیچگاه نمی‌خواهد یا نمی‌تواند هاله قدسی‌ای که بنیامین را فرا گرفته، بشکند و او را از قاب منبت‌کاری‌ شده‌ای که خودش برایش ساخته رها کند حتی با وجود آن سیگار حشیشی که بنیامینش کل آن شب جانفرسا را با آن تاب می‌آورد. بنیامین رضایی‌راد آنقدر در انقیاد فیگور گفتمانی بنیامین است که هیچگاه نمی‌تواند خودش را برهاند و برای لحظه‌ای در اکنون ما در نوعی اتصال کوتاه رستگار شود. برهه‌ای که اتفاقا به نظر من امکانش وجود داشت، آنجا که دو ساعت که از اجرا گذشته بود، دو ساعتی که تماما در خدمت بازتولید فیگور گفتمانی شده بنیامین است در قالب واگویه‌هایش با همسرایان، برشت، آسیه و دکتر اوتو و گفت‌وگوهایش با ملاحان و حنّا(هانا؟) مایر و بعد از آن ملاحان و هانا می‌روند و تنها کولی/ سگ(با بازی عجیب درخشان سینا بالاهنگ که به نظرم بهترین بازیگر این اجراست) و بنیامین می‌مانند. اینجا بهترین جایی بود که رضایی‌راد همان کاری را با اجرا و درامش بکند که بنیامین در کار برشت تحسین می‌کرد، ایجاد وقفه در روند درام. در این یکی‌ تردید هم رضایی‌راد نمی‌تواند تصمیمی بگیرد. سگ نه تنها می‌توانست بنیامین رضایی‌راد را رستگار کند که خود اجرا هم از این حُناق روایت برهاند. این وقفه بیش از اندازه مهم است و نباید به سادگی همچون نوعی تفاوت سلیقه تلقی‌اش کرد یا بر اساس نوعی ایده لیبرالی امکان خوانش‌های گوناگون بدان مشروعیت بخشید. بی‌اعتنایی به این وقفه است که پاشنه آشیل «فرشته تاریخ» می‌شود و نه تنها بازنمایی بنیامین را به محاق می‌برد که خود فرآیند اجرا را به استعاره‌ای مرده از فیگوری که می‌خواهد بسازد، بدل می‌کند. برای تاکید بر اهمیت این وقفه به نوشته‌ای از خود بنیامین در مولف به مثابه تولیدکننده با ترجمه ایمان گنجی و کیوان مهتدی ارجاع می‌دهم که می‌نویسد:«انقطاع کنش که الهام‌بخش برشت برای نام تئاتر اپیک بوده است، پیوسته با تصور تئاتری عامه مخالفت می‌کند. در حقیقت چنین تصوری به هیچ وجه به کار تئاتری نمی‌آید که تلاش می‌کند با المان‌های واقعیت به مثابه دنباله‌ای از تجربیات مواجه شود اما وضعیت‌هایی که تئاتر اپیک عرضه می‌کند در انتهای این تجارب قرار دارند و نه در ابتدای آنها. [...] بنابراین تئاتر اپیک موقعیت‌ها را بازتولید نمی‌کند بلکه آنها را افشا می‌سازد. کشف وضعیت‌ها به وسیله انقطاع کنش محقق می‌شود. با این تفاوت که اینجا انقطاع و گسیختن به جای کاراکتر ترس و ترحم، یک کارکرد سازمان‌دهنده دارد. درست در میانه کنش آن را قطع می‌کند و نتیجه آنکه مخاطب ناچار است در برابر آن کنش موضع‌گیری کند.» بدین ترتیب این انقطاع کنش یا وقفه را بنیامین به مفهوم مهم‌تر برشتی یعنی ژست مربوط می‌کند که در تئاتر اپیک نقش سازمان‌دهنده دارند. فرشته تاریخ اما این وقفه را رها می‌کند و راهی که آمده را از سر می‌گیرد و به این ترتیب اتفاقا از ژست دور می‌شود و همچنان در انقیاد فیگور می‌ماند. در واقع فیگور و ژست انگار دو چهره ژانوسی جدا نشدنی‌اند. فیگور انقیاد تن و تاریخ است در نوعی زنجیره گفتمانی ، به بیانی دیگر فیگور، حک شدن شخص است در نوعی ساحت نمادین و ژست، حک شدن تاریخ است در تن. به همین دلیل به نظر می‌رسد «فرشته تاریخ» باید از حضور ژستواره سگ/کولی برای ایجاد نوعی انقطاع کنش یا وقفه در روایت و بازتولید شب آخر زندگی والتر بنیامین بهره می‌برد تا به کل از انقیاد فیگور گفتمانی او که دو ساعت اول اجرا را نیز کامل تحت سیطره خود داشت، رها شود و به واسطه عناصر فرمال اجرا و مهم‌تر از همه خود بازیگر، ژست تکینه این اجرا از بنیامین را بیافریند. این در حالی است که «فرشته تاریخ» این وقفه را رها می‌کند و دوباره درگیر ساختن همان استعاره نخ‌نمایی از بنیامین می‌شود که او را همچون شهیدی قدسی، سالکی اندیشه‌ورز به فیگوری سقراطی تقلیل دهد که به کل نشاط از زندگی او رخت برمی‌بندد، به ارتجاعی‌ترین شکل ممکن کنشی الهیاتی انجام می‌دهد و همه ماتریالیسم لحظه اکنون را رها می‌کند و مرگ را پذیرا می‌شود آن هم به بهانه اینکه همه سرنوشت‌های محتمل از مرگ هراس‌انگیزترند. این پایان برای آن رویکرد روایی در نگاه اول فقط این نیست که ناگزیر می‌نماید که به نظر بهترین پایان است اما نباید گول بخوریم که اگر رضایی‌راد شجاعت ایستادن در آن وقفه و قطع کردن کنش روایت زندگی بنیامین را داشت چنین پایانی اصلا ضروری نبود. (به نظرم روایت آخرین شب زندگی بنیامین فقط برای یک تماشاچی عامه باید پایان داشته باشد که مضطرب می‌شود اگر نفهمد آخرش چه شد. از این منظر شاید حتی برای آن رنج ماتریالیستی یک ساعت سوم نشستن و دیدن اجرا هم پاسخی بیابیم چراکه اجرا را بیش از حد لازم طولانی شد.) از همین منظر می‌توان گفت آن تصویر نهایی، آن فیگور متجسد که همچون استعاره‌ای مرده سقراط را بازتولید می‌کند دقیقا همان فیگور تاریخی‌ای است که تهی از هر گونه توانش انقلابی‌ای است که موجد دوباره مطرح شدن خود بنیامین پس از شکل‌گیری نئولیبرالیسم در دهه 80 شد. معاصر کردن بنیامین رهاندن توانش انقلابی او از انقیاد بنیامین گفتمانی شده است و این ممکن نیست جز با نوعی شوخ‌طبعی ستیهنده که جای خالی آثار رضایی‌راد است. و اینجاست که به نظر می‌رسد، می‌توان تا ارسطو به عقب بازگشت و مناقشه تاریخ و درام را زنده کرد؛ در زمانه توهمات پست‌ مدرن به قول‌ تری ایگلتون، هر چه تاریخ از روایت واقعیت به بهانه نظریه‎های پسامدرن و ضدکلان ‌روایت شانه خالی می‌کند انگار این درام است که در بازتولید تاریخ دربند واقعیت گرفتار شده است. این واقعیت هراس‌انگیز که هر گونه کنشی را ناممکن و افسردگی را همچون حالی عمومی به امری بدیهی و روزمره بدل کرده است.

روزنامه اعتماد

نظر شما