شناسهٔ خبر: 59799 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

مثل هومر/ نگاهی به عادات نویسندگی خورخه لوییس بورخس

روشی برای نوشتن داستان در عین نابینایی، بلکه داستان نوشتنی بر اثر نابینایی. یکی از آن مضمون‌های بورخسی ناب.

فرهنگ امروز/ احسان رضایی: 

تصور اینکه یک اثر ادبی، از همان اول با دستی غیر از نویسنده اصلی روی کاغذ بیاید، تصور عجیبی است. یکی از آن مضمون‌هایی که بورخس دوست‌شان داشت و در موردشان می‌نوشت. خورخه لوییس بورخس، اسطوره کتابخوانی و به قول اسپانیایی‌زبان‌ها «پیامبر خوانندگان» در داستان‌هایش سراغ چنین سوژه‌های محال و ممتنعی می‌رود؛ داستان یک تمدن خیالی به نقل از یک دایره‌المعارف خیالی (در «تلون، اوکبر، اوربیس ترتیوس»)، حل یک معمای پلیسی به مدد آموزه‌های عرفانی («مرگ و پرگار»)، بازآفرینی کامل یک نمایشنامه در دنیای واقعی («مضمون خائن و قهرمان»)، سنگ‌هایی که قدرت جادویی دارند («ببر آبی»)، کشف راز آفرینش روی خطوط بدن یک چیتا («مکتوب خداوند»)، مردی که در زمان به عقب برمی‌گردد و گذشته‌اش را تغییر می‌دهد («مرگ دیگر»)، ... و چیزهایی از این دست. ماجرای داستان نوشتن خود بورخس هم همین قدر عجیب است. او از همان جوانی به عنوان یک شاعر بزرگ در آرژانتین شناخته شده بود و با همان شعرها توانست به ریاست کتابخانه ملی هم برسد. اما بورخس به یک بیماری چشمی پیش‌رونده مبتلا بود که رنگ‌ها و تصویرها یکی‌یکی برایش محو می‌شد. درست همزمان با ریاست کتابخانه، بینایی‌اش کاملا از دست رفت و به قول خودش، خدا با او این‌طوری شوخی کرد. بورخس اما آن موقع هم دست از کتاب خواندن برنداشت، منتها این بار از دوستانش کمک می‌خواست تا برای او کتاب‌ها را بخوانند. ایده نوشتن آن داستان‌های کوتاه جادویی که او را از مرزهای آرژانتین بیرون برد، هم از همین‌جا آمد. به قول خودش داستان‌هایش را در دورانی که جهان را مثل هومر در تاریکی می‌دید، نوشت. یعنی در واقع، گفت. آلبرتو مانگوئل، یک نویسنده دیگر آرژانتینی که در جوانی‌اش مدتی همنشین بورخس بود و برای او کتاب می‌خواند، بعدها خاطراتش از آن روزها را در کتاب «با بورخس» روایت کرد. او تعریف می‌کند که بورخس چگونه جملات داستان‌هایش را یکی‌یکی به او دیکته می‌کرد؛ بعد او هر جمله را چند بار برای بورخس می‌خواند؛ خود بورخس با تقلید صداهای مختلف، داستان را با این لحن‌های متفاوت تکرار می‌کرد؛ کلمات را زیاد و کم می‌کرد؛ دوباره جمله جدید را می‌شنید و می‌گفت و این کار آن قدر ادامه پیدا می‌کرد تا نهایتا به جمله دلخواه برسد. بعد همین طور یکی‌یکی جملات بعدی را امتحان می‌کرد تا یک پاراگرف بشود. بعد همین بازی تکرار را دوباره با پاراگراف انجام می‌داد و در واقع نگارش یک داستان کوتاه، روزها زمان می‌برد. روشی برای نوشتن داستان در عین نابینایی، بلکه داستان نوشتنی بر اثر نابینایی. یکی از آن مضمون‌های بورخسی ناب.

روزنامه اعتماد

نظر شما