شناسهٔ خبر: 59893 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

امیربانو کریمی: مصفا هنوز هم اشتباهات شعری پرستارانش را تصحیح می‌کند

نیکنام حسینی‌پور، مدیر عامل موسسه خانه کتاب، به همراه محمود شالویی، مشاور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در امور پاسداشت زبان فارسی از مظاهر مصفا، قصیده‌سرا و ادیب برجسته ایران در منزلشان عیادت کردند.

امیربانو کریمی: مصفا هنوز هم اشتباهات شعری پرستارانش را تصحیح می‌کند

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نهمین روز از دومین ماه تابستان رو به پایان است که طبق یک قرار از قبل تعیین شده به همراه نیکنام حسینی‌پور، مدیر عامل موسسه خانه کتاب و برای دیدار و عیادت از یکی از استادان و مفاخر ادب و فرهنگ ایران، ساختمان خانه کتاب را به مقصد خیابان خرمشهر ترک می‌کنیم.
 
شلوغی‌ بعدازظهرهای پایتخت، مسیر نیم ساعته مبداء و مقصد را چند دقیقه‌ای کش می‌دهد، ولی نهایتا ساعت شش بعدازظهر به مقصد می‌رسیم. در همین اثنا محمود شالویی، مشاور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در امور پاسداشت زبان فارسی هم به جمع ملحق می‌شود و همگی پشت در ساختمان آجری پلاک هشت حاضر می‌شویم؛ منزل استاد مظاهر مصفا، که دیدار او به مثابه یک تیر و چند نشان است.
 
زنگ طبقه همکف را می‌فشاریم و چون اهل منزل منتظرمان هستند، در بدون هیچ پرسش و پاسخی باز می‌شود. از در ورودی ساختمان تا در منزل استاد چند قدمی راه است. خانم خانه، امیربانو کریمی با لبخندی که انگار جزء جدا نشدنی و همیشگی چهره اوست، در چهارچوب در به خوشامدگویی میهمانانش ایستاده است. روی دیوار سمت راست راهرو نقاشی بزرگی از پهلوانان و اساطیر شاهنامه نصب شده؛ که شاید در جای خود به مخاطب این القا را می‌دهد که اهالی خانه چقدر برای ادبیات کهن ایران ارزش و منزلت قائلند.
 
پس از استقبال گرم و صمیمانه امیربانو کریمی، از گرمای نه چندان دلچسب غروب تفتیده تابستان، راه به خنکای منزل می‌بریم. اولین چیزی که در بدو ورود به منزل مصفا جلب توجه می‌کند؛ دیوارهای پوشیده با کتاب‌هایی است که در کتابخانه‌های چوبی جای داده‌اند. خوب که دقت می‌کنم، قفسه‌های کتابخانه شماره‌گذاری شده است و کتاب‌ها هم با نظم موضوعی خاصی کنار هم چیده شده است، مثلا اگر کمی توجه کنید، همه شاهنامه‌ها در یکی دو ردیف کنار هم قرار گرفته، یا آثار مولوی قفسه مخصوص به خود دارد؛ حتی کتاب‌ها به شیوه کتابخانه‌های عمومی و دانشگاهی رده‌بندی شده است. کتاب‌هایی که در کمتر کتابخانه‌ای نظیر آن‌ها یافت می‌شود و شاید ساعت‌ها وقت لازم است که عناوین همه آن‌ها را از نظر گذراند.
 


 

خانه حال و هوای دهه‌های 40 و 50 خود را کاملا حفظ کرده و چیدمان، ظرف و ظروف تزئینی، قاب عکس‌های سیاه و سفید، تابلوهای قدیمی، میز و صندلی‌های چوبی آنتیک، حتی فرش‌های دستباف خانه، توانایی این را دارد که مخاطب را به چهل یا پنجاه سال قبل پرتاب کند. به روزهایی که مظاهر مصفا و امیربانو کریمی سال‌های اولیه زندگی مشترکشان را می‌گذراندند و این خانه مامنی بود برای استراحت و آرامش دو تن از بزرگان شعر و ادب معاصر ایران.
 
حسینی‌پور و همراهان یک راست به دیدار استاد مصفا می‌روند، که یک گوشه دنج منزل و در کنار پنجره‌ای قدی رو به حیاط عمارت در تختی به استراحت آرمیده است. کهولت سن، تاب و توان حرکت از مصفا ربوده، اما سعی او به تکلم و گفت‌وگو با میهمانانش ستودنی است؛ یعنی هر چند سخت اما تلاش می‌کند چند کلامی با میهمانانش هم سخن شود.
 
تا دیگران به حال و احوال و تعارفات معمول مشغولند، در و دیوار حال و پذیرایی خانه را از نظر می‌گذرانم. روی یکی از طاقچه‌ها مقوایی نظرم را جلب می‌کند که با خط خوش چیزی روی آن درخواستی نوشته شده بود و از دوستان خواسته بود که از دست دادن و بوسیدن استاد خودداری کنند. این جمله نشان می‌داد که در خانه این زوج ادیب به روی افراد زیادی باز است و دانشجویان آن‌ها هم جویای احوال استاد خود هستند.
 


کتاب گلی ترقی روی میز امیربانو کریمی
چند دقیقه‌ای که می‌گذرد، افشین علاء هم به جمع اضافه می‌شود تا در این فرصت مغتنم، دیداری با استاد مصفا داشته باشد. امیربانو کریمی میهمانانش را به نشستن و پذیرایی دعوت می‌کند. روی مبلی در کنار ایشان جایی برای نشستن پیدا می‌کنم. کتاب «بازگشت» گلی ترقی روی میز پذیرایی نظرم را جلب می‌کند. از حالت کتاب معلوم است که فردی از اعضای خانه در حال خواندن این کتاب است، کنجکاوی‌ام را پنهان نمی‌کنم و خواننده کتاب را جویا می‌شوم. امیربانو کریمی خود را مخاطب و خواننده کتاب روی میز معرفی می‌کند و می‌گوید قبلا هم این کتاب را خوانده‌ام. اما چون داستانش را فراموش کردم، دوباره شروع به خواندن آن کردم. می‌گوید کتاب‌های دیگری از گلی ترقی هم خوانده و قلمش را دوست دارد. همیشه فکر می‌کردم اساتیدی چون امیربانو کریمی آنقدر درگیر ادبیات کلاسیک و تصحیح و پژوهش در آن حوزه‌اند، وقت یا علاقه‌ای برای خواندن ادبیات معاصر و امروز ندارند. اما حالا که بحث به اینجا رسیده و فرصتی پیش آمده از او درباره خواندن دیگر آثار معاصر می‌پرسم که می‌گوید: جدیدا یک کتاب ترجمه از یک نویسنده استرالیایی خواندم به نام «جزء از کل» که خیلی خوب بود؛ ولی در کل بیشتر کتاب‌های قدیمی می‌خوانم.
 

در ادامه شالویی وضعیت استاد مصفا را امیربانو کریمی جویا شد و ایشان گفت: «سال 83 یک عده از اساتید دانشگاه تهران را بازنشسته کردند که مصفا هم جزو آن‌ها بود. البته من خودم چون احساس کرده بودم که دیگر باید از دانشگاه برویم، جلوتر و سال 80 خودم تقاضا کردم و بازنشسته شدم، اما آقایان ماندند. با دکتر مصفا خوب نبودند، سال 83 که او را بازنشسته کردند، همان سالی بود که مقدار زیادی اضافه حقوق به دانشگاهیان خورده بود، یعنی فرض کنید یک دفعه شاگرد من که آنجا استادیار شده بود، حقوقش از من استاد پایه 23 بالاتر بود. البته مصفا اصلا آدم مادی نیست و خداراشکر اصلا ما درگیر مادیات نبودیم، اما معلوم بود که با قصد و غرض تاریخ بازنشستگی ایشان را ماه مرداد و از بقیه را از مهر رد کردند.»
 
او ادامه داد: «بعد از این مصفا که کمی افسرده بود، افسرده‌تر شد. بعد هم در خانه پای تلویزیون نشست، نه بیرون رفت، نه قدمی زد و نه کاری کرد. چند وقت بعد هم زمین خورد و دستش شکست که تقریبا از همان موقع دیگر بلند نشد. الان حدود چهار سال است که وضعیتش همین‌طور است که می‌بینید. یعنی آرام آرام اندام تحلیل رفت و عضلاتش آتروفی شد. حدود یک سال و نیم هم هست که حتی قدرت اینکه در رختخواب خود بغلتد را هم ندارد و به کمک پرستارها حالت خوابیدنش عوض می‌شود. البته الان وضعیتش کمی بدتر شده، یعنی با وجود اینکه قند هم ندارد، بر اثر بی‌تحرکی انگشت‌های پایش دچار «قانقاریا» شده است. اما ما خیلی مراقب ایشان هستیم، یکی از دخترهایم تمام کار و زندگی‌اش را برای پدرش گذاشته، دو تا پرستار هم برای شبانه‌روز او گرفته‌ایم و حواسمان به تغذیه و سلامت او جمع است.»
 
عجیب است که مصفا آلزایمر ندارد
وضعیت جسمانی استاد را که از زبان همسرش می‌شنوم؛ در ذهنم دوست دارم از او درباره وضعیت حافظه مصفا بپرسم. اینکه آیا آلزایمر به سراغ ذهن استاد آمده و آن همه شعر و دانسته ادبی و ... را از ذهن ایشان زدوده یا خیر؟ اما قبل از آنکه سوالم از ذهنم به زبانم برسد، خود ایشان گفت: «عجیب است که مصفا آلزایمر ندارد. آن اوایل خود ما فکر می‌کردیم آلزایمر گرفته است؛ حتی داماد من که متخصص مغز و اعصاب است، مدتی داروهای آلزایمری برای ایشان تجویز کردند، اما بعدا متوجه شدیم که خداراشکر آلزایمر ندارد. چون گاهی اوقات که پرستارها برای او شعر می‌خوانند، غلط‌های آنان را تصحیح می‌کند. یا گاهی اوقات که دلتنگ می‌شود و شعرهای خودش را برایش می‌خوانیم و بعضی مصرع‌ها را نمی‌خوانیم، خودش نیم مصرع‌های بعد را ادامه می‌دهد؛ یعنی درکش سر جایش است.»
 


خوب که فکر می‌کنم، از اینکه مصفا آلزایمر ندارد اصلا تعجب نمی‌کنم. اصلا مگر می‌شود آدمی که ذهن خود را با آن همه کتاب و شعر و ادبیات ورزش داده باشد، به آلزایمر و فراموشی دچار شود. شاید بعدترها علم ثابت کند که شعر و ادبیات، آن هم به زبان شیرین فارسی، باعث رفع آلزایمر می‌شود.
 
امیربانو کریمی از افشین علا، احوال الهی قمشه‌ای را جویا می‌شود که علا می‌گوید چند وقتی است به خاطر عمل قلب اخیر او، جایی سخنرانی نداشته است. علا با اقرار به جایگاه بالای حسین الهی‌قمشه‌ای، از جایگاه خاص مهدیه الهی قمشه‌ای که مادر همسر او بود؛ سخن به میان می‌آورد؛ که امیربانو کریمی جایگاه آن‌ها را مدیون پدرشان می‌داند و به نقل از پدرش، امیری فیروزکوهی بزرگ، او را از مردان خوب خدا خطاب می‌کند.
 
اگر می‌خواهید خدمتی به ادبیات کنید نسخ خطی را نجات دهید
گفت‌وگو به سمت و سوهای مختلف می‌رود اما بحث زبان و ادبیات فارسی که می‌شود، امیر بانو کریمی خطاب به شالویی -که از حدود یک هفته قبل به عنوان مشاور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در امورپاسداشت زبان فارسی انتخاب شده- از برنامه او برای ادبیات فارسی می‌پرسد. شالویی می‌گوید: «برای شروع کار اول خدمت شما رسیده‌ایم». پاسخی که به نوعی راهنمایی امیرکریمی را در این زمینه خواستار می‌شد و جواب سوال او  را به خودش محول کرد.

امیربانو گفت: «برای بهتر شدن وضعیت ادبیات فارسی باید از پایه و از کتاب‌های ابتدایی شروع کرد. بعد سراغ دانشگاه‌ها رفت که مثل قارچ گسترده شده است. متاسفانه بحث کنکور هم که پیش آمده، دانش‌آموزان با نمرات پایین سراغ ادبیات می‌روند. در هر دوره و هر کلاسی که ما طی این چندین سال تدریس در دانشگاه بودیم، تقریبا دو یا سه نفر واقعا اهلیت داشتند. مسئله دیگر هم مقدار زیادی نسخه خطی است که تشویق کنید دانشجویان و دانشکده‌هایی که می‌خواهند رساله بگیرند، به جای اینکه بروند و از قول فرنگی‌ها چیزهای بی پایه و اساس نقل کنند، به آن‌ها بپردازند. اگر می‌خواهید خدمتی به ادبیات کنید، یک کار مهم همین است که این نسخ خطی از بین نرود»
 
در ادامه آقای حجازی، همسر خواهر استاد مصفا که خود ایشان هم دکترای ادبیات از دانشگاه تهران داشتند، به جمع اضافه شد. البته به گفته خود ایشان، عیادت او از استاد مصفا قرار هر چهارشنبه اوست.
 
بحث عیادت از استاد مصفا که پیش می‌آید، علاء می‌گوید نسل ما نسل بسیار رنجور و آفت‌دیده‌ای است؛ بنابراین من در این جور مواقع که به عیادت بزرگانی چون استاد مصفا می‌آیم، حتی اگر در بستر بیماری باشند، می‌گویم ما آمده‌ایم تا شما از ما عیادت کنیم و حالمان خوب شود. ما حالمان خیلی بد است و ما بیشتر به عیادت این بزرگان احتیاج داریم.


 

به دنبال تعبیر علا از عیادت بزرگان حسینی‌پور هم از فقدان دورهمی‌های قدیم که بزرگان ادب با هم داشته‌اند، گلایه می‌کند و می‌گوید متاسفانه نسل ما این دورهمی‌ها را نداشته که بتواند بهره کافی ببرد. امیربانو کریمی هم تصدیق می‌کند؛ به دورهمی‌های اینچنینی که در منزل پدرش، امیری فیروزکوهی داشته‌اند اشاره می‌کند و افسوس می‌خورد که آن موقع ضبط‌صوت یا دروبینی نبوده که آن صداها و تصویرها را ثبت کند.

 
فرصت کوتاه است و همین فرصت کوتاه هم مثل برق و باد می‌گذرد. حسینی‌پور به رسم ادب لوح یادبود و هدایایی از طرف موسسه خانه کتاب به امیربانو کریمی و استاد مصفا تقدیم می‌کند. عکس‌های یادگاری گرفته می‌شود و آرام آرام پاهایمان به عزم رفتن می‌ایستد. لحظه‌های آخر سعی می‌کنم در و دیوار پر از عکس و نوشته‌های خانه را با دقت بیشتری از نظر بگذرانم. حتی لوح‌ها و ظرف و ظروف تزئینی را، چیزهایی که شاید هیچ وقت جای دیگر نبینم. خانه ای که شاید بار دیگر توفیق ورود به آن و هم صحبتی با اهالی بزرگش را نداشته باشم.
 


 

از خانه که بیرون می‌آیم، انگار از ماشین زمان پیاده می‌شوم، دقیقا شبیه اینکه از در گذشته به حال وارد شده باشم.  تنها کاری که از دستم برمی‌آید این است که سعی ‌کنم خاطره این دیدار و این خانه و اهالی بزرگش را به عمق ذهنم بسپارم و به دوست‌دارانشان منتقل کنم. 

نظر شما