شناسهٔ خبر: 60064 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نگاهی به جهان داستانی خورخه لوییس بورخس/ کارشناس ادبیات پلیسی بود

بورخس نویسنده‌ای جهان‌شمول بود؛ در مجموعه داستان «گزارش برودی» 12 داستان کوتاه درباره گاوچران‌های آرژانتینی است اما وقایع داستان‌هایش طوری نیستند که آنها را در رده ادبیات بومی طبقه‌بندی کنیم

فرهنگ امروز/ کاوه میرعباسی:

 

خورخه لوییس بورخس نه‌تنها یکی از چهره‌های برجسته ادبیات امریکای لاتین بلکه یکی از چهره‌های ادبی سده بیستم شناخته می‌شود. اغلب او را به واسطه داستان‌های کوتاهش می‌شناسند اما او شاعر هم بود و کتاب‌های شعرش بی‌شمارند. رساله‌نگار هم بود.

بورخس قریب به 20 مجموعه کتاب شعر دارد و کمتر کسی در ایران شعرهای او را به فارسی ترجمه کرده است. اما دلیل این ترجمه نشدن دشواری کلام و بازی‌های زبانی و آرایه‌های پیچیده نیست و این اشعار زبانی ساده دارند. هیچ یک از این اشعار مضامین رومانتیک و عاشقانه ندارند و حاوی مضامین فلسفی هستند. اشعاری که از جنس اشعار غنایی یا تغزلی نیستند و شاعر در آنها به مضمون‌های هستی‌شناسانه و فلسفی پرداخته است. اشعاری شورانگیز نیستند و با ذائقه خوانندگان بورخس همخوانی ندارد.

با وجود اینکه بورخس ژنتیکی ضعف بینایی داشت و پدرش هم به این بیماری مبتلا بود و سرانجام این بیماری به نابینایی بورخس منجر شد، به همین دلیل او مجبور شد تقریبا نیمی از عمرش را نابینا زندگی کند اما در این مدت هم به واسطه هوش سرشارش توانست انگلیسی قدیمی را یاد بگیرد. بورخس انسان بسیار فرهیخته‌ای بود و به چند زبان مسلط بود.

نکته‌ای که شاید کمتر به آن اشاره شده است، این است که بورخس کارشناس ادبیات پلیسی هم بود و در دهه 1950 به بعد اولین مجموعه داستان‌های پلیسی ادبیات امریکای لاتین تحت عنوان «دایره هفتم» با سرپرستی بورخس منتشر شد و او بود که این ژانر را در آن منطقه معرفی کرد. عنوان این اثر بر گرفته از کمدی الهی دانته است، چراکه دایره هفتم مکانی است که جنایتکاران در دوزخ در آن می‌افتند.

بورخس از نظر سیاسی راست‌گرا بود. در ایام دهه 60 و 70 که تقریبا تمام حکومت‌های امریکای لاتین عمدتا دیکتاتورهای نظامی بودند، در آرژانتین از نظامی‌هایی که دولت مردمی خوان پرون را سرنگون کرده بودند، حمایت می‌کرد. به همین دلیل بورخس در میان روشنفکران امریکای لاتین مغضوب بود و به احتمال زیاد همین موضع‌گیری سیاسی‌اش دلیلی شد تا جایزه نوبل به او اهدا نشود، چراکه داوران نوبل به چپ‌گرایی متمایل‌ترند.

به همین ترتیب بسیاری از نویسندگان برجسته چپ‌گرای امریکای لاتین با بورخس میانه خوبی نداشتند و از طرفی بورخس هم روی خوش به آنها نشان نمی‌داد. حتی یک بار پابلو نرودا، شاعر و سیاستمدار شیلیایی به آرژانتین سفر کرده بود و قصد دیدار بورخس را داشت اما بورخس حاضر به ملاقات با او نشد.

اما جایزه نوبل ادبیات به یکی از آزردگی‌های خاطر بورخس در تمام عمرش تبدیل شده بود. در کتاب‌ مصاحبه‌هایی که از بورخس ترجمه کرده‌ام و شامل گفت‌وگوهای او طی 20 سال آخر عمرش می‌شود، بارها از این موضوع با کنایه یاد کرده بود و با نوعی فروتنی کاذب گفته بود شایستگی دریافت جایزه نوبل را نداشته‌ام اما در حقیقت خودش را محق این جایزه می‌دانست.

بورخس جهان داستانی خاص خودش را خلق کرد و از این جهت نویسنده‌ای تاثیرگذار است. مانند کافکا که دنیای کافکایی را ساخت، او هم دنیای بورخسی را ساخت. نویسنده‌ای که ضعف دید امکان نوشتن داستان بلند را به او نمی‌داد و هیچ ‌وقت نتوانست قلمش را در رمان‌نویسی بیازماید. زمانی که ضعف دیدش به نابینایی تبدیل شد، مجبور شد داستان‌های دو، سه صفحه‌ای بنویسد. اما آنقدر حافظه‌اش خارق‌العاده بود که می‌توانست داستان‌ها را در حافظه‌اش حفظ و نگهداری کند. این محدودیت‌ در بینایی به سبک داستانی‌اش ویژگی خاصی بخشیدند.

برخی پاره‌ای از داستان‌های بورخس را از جنس رئالیسم جادویی می‌دانند که همین موضوع محل مناقشه است. آیا می‌شود تفاوتی میان رئالیسم جادویی بورخس و رئالیسم جادویی که در برخی از آثار گارسیا مارکز می‌بینیم، قائل شویم؟ آیا می‌توان قرابت یا شباهتی میان این دو دید؟ معتقدم شباهتی ندارند. معتقدم حال و هوای داستان‌های بورخس از نوعی دیدگاه هستی‌شناسانه متافیزیکی تاثیر می‌پذیرند اما آن تلفیقی که بین واقعیت و امر شگفت‌انگیز در رئالیسم جادویی وجود دارد، در آثار بورخس نیست.

به‌طور مثال داستان «ویرانه‌های مدور» داستان آدمی است که انسان دیگری را در خیال متصور می‌شود و هستی آن آدم در ذهنش با او یکی است اما یکدفعه متوجه می‌شود که خودش هم خیال یک نفر دیگر است. این روایت یک نوع امر شگفت‌انگیز متافیزیک است. رئالیسم جادویی مارکز از اسطوره‌های امریکای لاتین نشات و الهام گرفته است در صورتی که چنین امری در مورد بورخس صدق نمی‌کند. مجموعه‌ای از داستان‌های بورخس واقع‌گرایانه‌اند و بقیه هم جنس دیگری از رئالیسم جادویی دارند.

خولیوکورتاسار خودش را به نوعی شاگرد بورخس می‌دانست، چون بورخس اولین کسی بود که استعداد داستان‌نویسی کورتاسار را کشف و موجبات انتشار اولین داستانش را فراهم کرد. می‌توان داستان‌های او را به حال و هوای داستان‌های بورخس نزدیک دانست هرچند نمی‌توان آنها را یکسان شمرد. در بسیاری از منابع مرجع از بورخس هم به عنوان نویسندگان پدیدآورنده رئالیسم جادویی یاد شده است، اما جنس آن با رئالیسم جادویی مارکز و خوسه دونوسو متفاوت است و هیچ ردپایی از اساطیر و فرهنگ امریکای لاتین در آثارش نیست.

بورخس نویسنده‌ای جهان‌شمول بود؛ در مجموعه داستان «گزارش برودی» 12 داستان کوتاه درباره گاوچران‌های آرژانتینی است اما وقایع داستان‌هایش طوری نیستند که آنها را در رده ادبیات بومی طبقه‌بندی کنیم و می‌توانیم مکان روی دادن وقایع اغلب این داستان‌ها را در سراسر دنیا در نظر بگیریم. داستان‌هایش سرشار از ارجاعات ادبی هستند و بورخس پدیدآورنده دنیاهای خاصی بود. مثل قرعه‌کشی‌های بابل یا ویرانه‌های مدور یا داستان‌هایی که در فضاهای خیالی می‌گذرند.

اعتماد

نظر شما