شناسهٔ خبر: 60114 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

گفت‌ و گو با مفتون امینی درباره شعر و زندگی مهدی اخوان ثالث/ درویشِ وطن‌پرست

اخوان سیاسی بود اما امتیاز عمده شعر او در این سیاسی بودن نبود. به نظرم بهترین تعبیر را محمد حقوقی از اخوان داشت. می‌گفت مهم‌ترین امتیاز اخوان نه زبان اوست، نه ایرانیتش و نه رگه‌های سیاسی شعرش بلکه امتیاز او «غم» است و حساسیت منحصر به فردش در بیان آن غم. به هر حال وقتی اخوان را با نظامی، سعدی، کلیم، شهریار و... مقایسه می‌کنیم، می‌بینیم کم از آنها نیست.

فرهنگ امروز/ بهنام ناصری: از مناسبت‌های تقویمی شهریور ماه برای ادبیات ایران، یکی هم سالمرگ مهدی اخوان‌ ثالث است. کسی که تلفیق ظرفیت‌های شعر کهن فارسی و دستاوردهای شعر نو در آثارش مهم‎ترین جنبه از شاعری او و پیشگامی‌ موفقیت‌آمیزش در جذب خوانندگان شعر فارسی به آثاری در ادامه سیاق نیمایی، برسازنده بخشی از شهرت او در عرصه عمومی است. شعر اخوان یا بنا به تخلصش «م. امید» همانطور که گفت‌وگوی حاضر هم در جایی به آن می‌پردازد، خاصیتی مرکب از عینیت و ذهنیت دارد و از این منظر در شمار شبیه‌ترین شاعران به نیماست. مروری بر دفاتر شعر شاعر خراسانی‌الاصل‌مان، آمیزه‌ای از تاریخ و حماسه با نماد و استعاره را پیش رویمان می‌گذارد. اگرچه شاعر نیمایی است اما در قوالب کلاسیک هم آثار زیادی دارد و غریب اینکه یک سال قبل از مرگش، پس از سال‌ها بار دیگر به شعر کلاسیک برمی‌گردد و مجموعه «تو را ‌ای کهن‌ بوم و بر دوست دارم» را منتشر می‌کند. اخوان را چه در شعرهای قدمایی و چه در آثار نیمایی‌اش باید همواره فرزند خلف خراسان و آشکارا ملهم از اشعار به ویژه قصاید سبک خراسانی دانست. گیرم اهمیت شاعری‌اش محصول شعرهای نویی باشد که در طول چند دهه نوشته و نه برآمده از آثار کلاسیکش. در بیست‌ونهمین سالمرگ مهدی اخوان ثالث پیرامون شعر و زندگی او با مفتون امینی، دوست و یکی از شاعران بازمانده نسل او گفت‌وگو کردم.

شما از شاعران هم‌نسل اخوان بودید. آشنایی‌تان با او کی آغاز شد؟

من نزدیک به 3 سال از اخوان بزرگ‌تر هستم. ما از سال 30 شاعری جدی را شروع کردیم. ما گروهی بودیم که خود را «پیاده‌نظام شعر نو» می‌نامیدیم. اخوان جزو گروه ما نبود اما گاهی می‌آمد و از کنار ما رد می‌شد. مثل شاملو، مثل سایه و دیگران. پاتوق ما کافه فیروز در خیابان نادری بود.

گروه شما متشکل از چه کسانی بود؟

نصرت رحمانی بود، محمد زهری-که به او شاممد می‌گفتیم-، اسماعیل شاهرودی، منوچهر شیبانی، فرخ تمیمی، شهاب ابراهیم‌زاده، من و یکی، دو نفر دیگر. پیاده‌روی‌های دسته‌جمعی معروفی داشتیم. از کافه فیروز راه می‌افتادیم و می‌رفتیم تا نبش لاله‌زار. یک قنادی آنجا بود که هنوز هم هست. همانطور که زرگری روبه‌روی قنادی هم هنوز سر جای خودش هست. آن منطقه محل پیاده‌روی بود. زن و مرد و جوان و پیر. با لباس‌های آراسته و پیراهن‌های سفید آرو و کراوات‌های رنگارنگ.

بعد از انقلاب چطور؟ چقدر اخوان را می‌دیدید؟

بعد از انقلاب کمتر او را می‌دیدیم. اواخر دهه 60 و طبعا اواخر عمر اخوان، یک بار آقای صمدیان تماس گرفت و گفت می‌آیی امشب به خانه اخوان برویم؟ ساعت حدود دوونیم بعدازظهر بود. میدان چند نفری بودیم، جایی در خیابان فردوسی قرار گذاشتیم و رفتیم دیدن اخوان. وقتی رسیدیم به خانه‌اش در خیابان زرتشت، دیدیم حسین منزوی غزلسرا هم آنجاست. گویا منزوی بیشتر از همه ما به آن خانه رفت‌وآمد داشت. طوری که همسر اخوان را «ایران خانم» صدا می‌زد. اخوان همیشه آدم درویش‌مسلکی بود و این را در آن دیدار هم به وضوح می‌توانستیم ببینیم. لحافی انداخته بود توی اتاق و رویش نشسته بود. خاطره‌ای که از آن شب دارم این است شعری خواندم که در آن مرداب را به لحاظ تصویری به یک روسپی تشبیه کرده بودم. اخوان به مذاقش خوش نیامد و گفت این با ادبیات شعر منافات دارد. منزوی جوان درآمد و نمونه‌هایی از شعر اخوان را خواند که مشابه تشبیه شعر من در آنها بود و گفت «شما که خودتان هم از این دست تشبیهات و بیانات دارید.» به هر حال شبی خوب و به یادماندنی بود که با آن رفتار و زندگی درویش‌مسلکانه اخوان در سال‌های آخر عمرش در ذهنم ماندگار شده است.

رضا براهنی در بیان اوضاع معیشتی اخوان جایی گفته است، اخوان بی‌آنکه خیلی‌ها بدانند «شب‌های زیادی را دردمندانه‌ سر به بالین گذاشته است.» تنگدستی اخوان برای شما چقدر مشهود بود؟

صریح‌ترین اظهارنظر را در مورد این موضوع قیصر امین‌پور کرده بود. یادم هست که حقوقی، امین‌پور و منزوی را از تهران دعوت کرده بودند اصفهان. به گمانم نیمه دوم دهه 70 بود. یعنی حدود 10 سال بعد از مرگ اخوان. حقوقی گفت من با آقای مفتون می‌آیم با هم رفتیم. امین‌پور در آنجا چیزی گفت که همه را تحت تاثیر قرار داد. او گفت اخوان از فشار بی‌پولی از دنیا رفت. این حرف‌ها به ما می‌گوید که وضعیت مالی و معیشتی اخوان انگار واقعا خوب نبود و او از این وضع رنج می‌برد. رنجی که او را در 62 سالگی کُشت.

شما کدام دوره شاعری اخوان را بیشتر دوست دارید؟

اخوان 62 سال زندگی کرد. به همین تناسب اگر برای شاعری او 62 قدم تصور کنیم، من 5 قدم اول آن را دوست ندارم؛ بعد از آن تا قدم چهلم را دوست دارم. از قدم چهلم تا قدم شصتم را نه و از قدم شصتم تا آخر را باز هم نه.

آن قدم‌های آخر، زمانی بوده که اخوان بازگشتی به قوالب کلاسیک داشته. فکر می‌کنید دلیل این رجعت به شعر قدمایی چه بود؟

به نظرم به خاطر همه اتفاقات بدی است که در طول دوران شاعری برای او رخ داده اما در اواخر عمر خودش را نشان داده. روح شاعرانه اخوان را کشته بودند. از کودتای 28 مرداد بگیرید تا بعدها.

اما اخوان بعد از کودتا همچنان شعر نو می‌نویسد و در سال‌های آخر حیات است که دوباره به شعر قدمایی برمی‌گردد و مجموعه «تو را ‌ای کهن بوم و بر دوست دارم» را منتشر می‌کند.

بله. او بعد از کودتا از غریزه خود تغذیه کرد و آنقدر در قالب شعر نو سرود که غریزه دیگر جوابگو نبود. در واقع او از شعر نو اشباع شده بود و وقتی روح شاعرانه‌اش را که پیش‌تر به او امکان سرایش در قالب شعر نو را می‌داد از دست داد دیگر راهی جز اینکه به همان قالب‌های کلاسیک- که کار آسان‌تری برای او بود- روی بیاورد، نداشت.

یعنی طبع‌آزمایی در قالب‌های کلاسیک را تنها راه باقی‌مانده برای شاعری خود می‌دید.

بله این اشباع‌شدگی و این از دست دادن روحیه قلم به دستی و شورافشانی فقط گریبان اخوان را نگرفت. خیلی‌های دیگر هم به این درد مبتلا شدند. نمونه بارزش ساعدی بود. ساعدی بعد از آن کارهای متوسط خود را چاپ کرد. اخوان هم که به سبب اذیت شدن‌های دور و نزدیک، روحیه هنری و شاعرانه خود را از دست داده بود. از طرفی نمی‌توانست شعر نو خوب بنویسد و از طرف دیگر ننوشتن هم برایش زجرآور بود. این بود که تصمیم می‌گرفت-به اصطلاح- شاخ آسان گوزن را بگیرد که همان شعر کلاسیک بود. من شعرهای نیمایی اخوان را دوست دارم نه آثار کلاسیک او را.

کدام شعرها مثلا؟

شعرهای ساده‌ترش را. گرچه از شعرهای دشوار او هم بدم نمی‌آید؛ اما شعرهای ساده‌ترش، یعنی شعرهایی را که زبان ساده‌تری دارند، بیشتر می‌پسندم. مثلا «زمستان» را. یادم نیست اولین ‌بار «زمستان» را کی خواندم. فقط می‌دانم زمستان نبود.

اخوان از یک طرف شاعری مبارز و نزدیک به روشنفکران چپگرای دهه‌های 40 و 50 بود و از سوی دیگر ‌زاده مشهد و تربیت ‌یافته مکتب خراسان با علایقی میهن‌پرستانه. اخوانی که شما می‌شناسید چه نسبتی با گفتمان روشنفکری و خاستگاه و زادبومش یعنی خراسان دارد؟

به عقیده من از نظر فکری و به جهت روحیه شاعرانه منتزع از این هر دو بود. چیزی که شما در سطحی دیگر در آدمی مثل سیروس طاهباز هم می‌بینید. طاهباز هم با همه حشر و نشر داشت. در عین حال نمی‌توانستید بگویید که با کسی خوب است و با کسی بد است. حتی بی‌طرف هم نبود. چون بی‌طرفی هم طرفی است. یا مثلا بیژن الهی...

خب، بیژن الهی سیاسی نبود اما اخوان سیاسی بود.

بله، اخوان سیاسی بود اما امتیاز عمده او در این سیاسی بودن نبود. به نظرم بهترین تعبیر را محمد حقوقی از اخوان داشت. در دیدارهای عصر جمعه‌ای که بعد از انقلاب با حقوقی داشتیم در مورد اخوان هم حرف می‌زدیم. او می‌گفت مهم‌ترین امتیاز اخوان نه زبان اوست، نه ایرانیتش و نه رگه‌های سیاسی شعرش بلکه امتیاز او «غم» است و حساسیت منحصر به فردش در بیان آن غم. به هر حال اخوان وزنه سنگینی در تاریخ ادبیات ایران است. وقتی او را با نظامی، سعدی، کلیم، شهریار و... مقایسه می‌کنیم، می‌بینیم کم از آنها نیست.

چه چیزی در اخوان و شعرش شبیه شاعر هم‌عصرش شهریار است؟

یک جور خودگرایی. شهریار می‌گفت جایی که من غزل می‌خوانم، شعر خواندن کسی دیگر یک جور توهین به من است. یک جورهایی اخوان هم از این عادت‌ها و تلقی‌ها داشت.

اما در مقابل نیما و شاملو گویا اخوان از این تبخترها نداشت.

به هر حال نیما استادش بود. در مورد شاملو هم بله؛ اخوان اعتقاد خاصی به شاملو داشت. تلویحا می‌گفت شعر نو فقط احمد. حتی در جمع‌هایی که با هم بودند، اخوان معمولا یک گوشه‌ای نشسته بود و سکوت می‌کرد، شبیه حس و اعتقادی که شفیعی‌کدکنی نسبت به اخوان دارد. از نظر شفیعی، اخوان حتی از سعدی و حافظ هم فراتر است.

اخوان در گذاری که از شعر کلاسیک به شعر نو دارد، تحت تاثیر چه کسانی بود؟ مثلا می‌توان گفت از نصرت رحمانی هم تاثیر گرفته است؟

راستش همه ما در جسارت تحت تاثیر نصرت رحمانی بودیم اما اخوان از یک جهت پیشرو و آغازگر بود؛ او اولین کسی بود که باور کرد، می‌توان به راه نیما رفت. قاطبه شاعران و مخاطبان شعر باور نداشتند که کسی بتواند راه نیما را ادامه بدهد. از این جهت اخوان جسارت نشان داد. برخلاف نظر بعضی‌ها که فکر می‌کنند، راه توللی همان راه نیما بود باید گفت این طور نیست. راه نیما جدا بود و اخوان بود که اولین‌ بار پا در این راه گذاشت. قدم در راه نیما گذاشتن یک جور خطر کردن بود که اخوان این خطر را به جان خرید و وارد این راه شد.

شعر نیما وجوه گوناگونی دارد. کدام جنبه‌ها از شعر نیما در شعر اخوان بیشتر دنبال شد و ادامه یافت؟ مثلا جنبه عینیت بخشی به شعر یا نزدیک کردن بیان شعری به طبیعت زبان؟

اگرچه بحرهای وزن شعر نیما یکی از جنبه‌های تاثیرگذاری نیما بر اخوان بود اما مهم‌ترین تاثیر این نبود. مهم‌‎ترین تاثیر عینیتی بود که نیما به روایت شعری داد. مثلا اخوان تحت تاثیر سطر «خانه‌ام ابری است» نیما قرار گرفت و همانطور که گفتم، اولین کسی بود که به صرافت طبع‌آزمایی به سیاق نیمایی افتاد. همان ‌طور که مثلا اسماعیل شاهرودی تحت تاثیر شعر «مانلی» قرار گرفت. شعری که بعضی‌ها می‌گفتند، شعر خوبی نیست و بعضی‌ها از این هم فراتر می‌رفتند و می‌گفتند اصلا شعر نیست.

این جنبه عینی در خیلی از شاعران بعد از نیما دیده می‌شود. وجه مشخصه اخوان در میان شاگردان مستقیم و غیرمستقیم نیما از نظر شما چیست؟

بله. خیلی‌ها این عینیت را از نیما گرفتند و شعرشان موفق هم نبود. کاری که اخوان کرد، این بود که این عینیت را درونی شعر خودش کرد و تغییر داد. یعنی توانست در عین تاثیر گرفتن از نیما شعر مستقل خودش را بنویسد. فرض کنید راهی را که مثلا نیما از وسط جنگی پشت سر گذاشته و به مقصد رسیده بوده، اخوان از مسیری دیگر مثلا از کنار مزرعه طی کرد. یعنی مقصد یکی است اما مسیرها فرق می‌کند. ممکن است این مسیرها هر کدام مسائل و دشواری‌های خودشان را داشته باشند مثلا یکی از مسیرها دست‌اندازهای بیشتری داشته باشد.

راه نیما؟

ممکن است. البته من از دست‎اندازهای راه نیما خوشم می‌آید که نشان از نزدیک شدن شعر او به طبیعت درونی خودش و طبیعت درونی زبان دارد. کار مهمی که به نظر من اخوان در شعر نیمایی کرد این بود که اخوان سبک خراسانی را در شکل نو پدید آمده‌ای تعمیم داد. به این معنا باید گفت که اخوان سبک خراسانی را ارتقا داده است. اخوان در تلفیق سبک خراسانی و نوآوری‌های نیمایی، در عین حال که کار مستقل خود را ارایه می‌دهد، هم به سبک خراسانی و هم به شعر نیمایی شکوه می‌بخشد. مثلا آنجا که می‌گوید «لحظه‌ای خاموش ماند، آنگاه/ باز دیگر سیب سرخی را که در کف داشت/ به هوا انداخت» برای من صورتی مشهود متاثر از «در شب سرد زمستانی» نیماست. آنجا که می‌گوید «در شب سرد زمستانی/ کوره خورشید هم، چون کوره گرم چراغ من نمی‌سوزد/ و به مانند چراغ من/ نه می‌افروزد چراغی هیچ/ نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا می‌افروزد...».

ویژگی دیگری که در زبان شعر اخوان دیده می‌شود، استعرابی است که در شعر او دیده می‌شود. این سطح از تداخل زبان عربی در شعر فارسی در شعر اخوان به نظر شما چه دلایلی دارد؟

به هر حال اخوان مشهدی بود و فرزند مکتب خراسان. جایی که یکی از بزرگ‌ترین حوزه‌های علمیه را داشته و در دوره‌هایی از بعضی از جنبه‌ها حتی از قم هم پیشی می‌گرفت. یادم هست شفیعی کدکنی-که او هم مشهدی و بسیار دوستدار اخوان است- می‌گفت من به حوزه و تا پای اجتهاد هم رفتم اما آنجا به من گفتند که جای تو تهران است و اینجا نیست. می‌‎گفت ما در مقطعی حتی روزنامه اطلاعات را هم نمی‎خواندیم چون فکر می‌کردیم طرفدار کشف حجاب و بی‌حجابی است و نباید چنین روزنامه‌ای را خواند.

می‌خواهید بگویید که حضور برجسته زبان عربی در شعر اخوان متاثر از زادبوم و تربیت ذهنی اوست. این استعراب در شعر اخوان چه کارکردی پیدا می‌کند؟

اخوان هم این استعراب و هم ویژگی‌های وزن عروضی را که از عربی به فارسی آمده ، درونی شعر خود می‌کند. ابدا شما شعر او را عربی‌زده نمی‌بینید. او هر تاثیری هم که از عربی می‌گیرد، آن را به نفع شعرش به کار می‌برد و در اختیار شعرش قرار می‌دهد. به همین دلیل استعراب به شکوه شعر او می‌افزاید. اخوان کار خودش را می‌کرد و توجهی نداشت که دیگران چه می‌گویند. برایش مهم نبود و فکر نمی‌کرد به اینکه کسانی مثل هوشنگ ایرانی یا هوشنگ صهبا که نظرگاه‌شان با او بسیار متفاوت بود در مورد شعرش ممکن است چه بگویند و چه انتقاداتی به شعر او داشته باشند.

شما به تعلق و پایداری اخوان در مکتب خراسان اشاره کردید. او در عین شاعری سیاسی بود که به دلیل مبارزاتش علیه رژیم پهلوی زندانی شد. این تعلق دوگانه باعث شده که از یک سو گفتمان رسمی کشور و از سوی دیگر جامعه روشنفکری عمدتا چپگرا، اخوان را شاعری نزدیک به خود بدانند. در مورد ساختار فکری‎اش گفتید، منتزع از این هر دو بود اما نسبتش با این هر دو را نگفتید.

خراسانی‌ها و مازندرانی‌ها یک خصلت مهم دارند و آن وطن‌پرستی است. به نظر من اخوان را نمی‌توان به معنای تئوریک چپ دانست. چون راستش را بخواهید، درکی هم از گفتمان چپ نداشت؛ اما واقعیت این است که هر شاعری- چه تئوری چپ را خوانده باشد، چه هیچ درک تئوریکی از گفتمان چپ نداشته باشد- از نظر من چپ است. به این معنا من سعدی و حافظ را هم چپ می‌دانم. اخوان اگرچه چپ را درک نمی‌کرد اما یک نیروی چپ محسوب می‌‎شد. ضمن اینکه اخوان شاعر شعر نو بود و شعر نو دو عامل مهم در ایران داشت که مظاهر مدرن از طریق آنها وارد ایران شده بود. یکی شرکت نفت ایران و دیگری حزب توده. بنابراین نمی‌شد شما شاعر شعر نو باشید و هیچ نسبتی با گفتمان چپ نداشته باشید. شاه از شعر نو می‌ترسید و می‌گفت این زبان ایرانستانی‌هاست. می‌خواست با این حرف شعر نو را به شوروی نسبت بدهد. با این حال اخوان را نمی‌توان یک مبارز چپ دانست چون همان طور که گفتم نه درک قابل اتکایی از گفتمان چپ داشت نه اینکه اصلا می‌توانست پذیرای مبانی فکری چپ باشد.

پس عامل محرک مشی مبارزاتی او در شعر چه بود؟

به نظر من بیش از هر چیز وطن‌پرستی و آن چیزی که به آن «ایرانیت» می‌گویند. تعلق خاطرش به زرتشت هم به خاطر ایرانی بودن زرتشت است. اگر زرتشت ایرانی نبود، اخوان علاقه‌ای به او پیدا نمی‌کرد. اخوان نمی‌توانست به گفتمان چپ به تمامی آری بگوید. بافت و تربیت ذهنی‌اش این اجازه را به او نمی‌داد. همه ما همین‌طوریم. بعضی چیزها را به خاطر اقلیمی که در آن زندگی و رشد کرده‌ایم و باورهایی که در آن اقلیم از اجدادمان به ما رسیده، نمی‌توانیم بپذیریم. زنده‌یاد دکتر زریاب‌خویی که در آلمان هم زندگی کرده بود، می‌گفت اگر شوپن به ایران بیاید و در اینجا کنسرت برگزار کند و پیانو بزند، ممکن است مردم برایش سر و دست بشکنند اما لذتی را که تظاهر می‌کنند از پیانو زدن او می‎برند، واقعی نیست.

اعتماد

نظر شما