شناسهٔ خبر: 60164 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

برخی دلایل روی‌آوری نومارکسیست‌ها و پسامارکسیست‌ها به اسپینوزا؛

چپ نو و اسپینوزا

اسپینوزا نومارکسیست‌ها تا بدانجا پیش رفته‌اند که اسپینوزا را مدرن‌ترین فیلسوف کلاسیک و نوشته‌های او در فلسفۀ سیاسی را مانیفست‌های دموکراسی و دموکراسی تمام‌عیار اسپینوزا را بهترین ابزار مقاومت و مبارزه در برابر سرمایه‌داری شمرده‌اند. بدین‌سان، هستی اجتماعی انسان در چارچوب عام مارکسیستی به‌گونه‌ای دقیق‌تر در تأثیر و تأثر با عوامل گوناگون تشکیل‌دهندۀ زیست-جهان طبیعی و اجتماعی او نگریسته و بررسی می‌شود.

فرهنگ امروز/ موسی اکرمی:

فراز و فرود رویداشت به میراث فکری اسپینوزا را می‌توان در دو ساحت متفاوت ردیابی کرد: ساحت تاریخ فلسفه، ساحت خوانش ویژه بر پایۀ علایق فکری ویژه. از همان دوران زندگی اسپینوزا از دو جبهه به او توجه شد؛ جبهۀ طیف رنگارنگ موافقان و دوستداران و جبهۀ طیف رنگارنگ مخالفان و دشمنان. اگر از طرف‌داران او در هلند و فرانسه بگذریم، بیشترین توجه به اسپینوزا را در آلمان واپسین دهه‌های سده‌های هیجدهم و نوزدهم می‌بینیم. در این میان مارکسیسم سنتی نیز در چهرۀ بنیادگذاران توجهی به اسپینوزا داشت که البته در ظاهر چندان آشکار نبود. در سدۀ بیستم تدقیق در آثار اسپینوزا از دیدگاه‌های گوناگون نسبت به آثار دیگر فیلسوفان گسترا و ژرفای کم‌نظیری یافت. شماری از برجسته‌ترین کسانی که کوشیدند بخش‌هایی از فلسفۀ اسپینوزا را در تأیید یا تقویت یا تکمیل مارکسیسم به کار برند عبارتند از اریش فروم، لویی آلتوسر، اتیین بالیبار، ژیل دلوز، فیلیکس گاتاری، آنتونیو نگری، مایکل هارت، پی‌یر ماشری، وارن مونتاگ، هاسانا شارپ و تد استولزه. اینان گفتنی است که شمار بیشتر نومارکسیست‌ها، بر متن پسامدرنیسم، نه تنها از مارکسیسم سنتی گذر کرده‌اند بلکه به‌گونه‌ای پسامارکسیسم رسیده‌اند که جز در پاره‌ای از مبانی متافیزیکی ماتریالیسم متجلی در دو عرصۀ طبیعت و تاریخ شباهتی به مارکسیسم کلاسیک ندارد.

رشد خوانش ویژۀ این آثار در نیمۀ دوم سدۀ بیستم فزونی گرفت و در دو دهۀ سدۀ بیست‌ویکم ادامه پیدا کرد. شاید بتوان گفت که خوانش اسپینوزا از سوی طیف مارکسیستی اندیشه‌ورزان غربی از کمیت و تنوع کیفی بیشتر برخوردار بوده است. این خوانش در ایران نیز (عمدتاً در ترجمه) بازتاب خاص خود را داشته است.

زمینه‌های توجه مارکسیسم سنتی، نومارکسیسم و پسامارکسیسم به اسپینوزا

مارکس و انگلس در شرایطی بخش‌های گوناگون ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی در زمینه‌های گوناگون، متافیزیک، اقتصاد، جامعه‌شناسی، اخلاق، سیاست و فلسفۀ تاریخ را برساختند که برجسته‌ترین فیلسوفان و نویسندگان آلمان شیفتۀ اسپینوزا بودند: لسینگ، هردر، هاینه، گوته، شلینگ، شلگل. آشکار است که بر متن چنین توجهی علی‌الاصول مارکس و انگلس از این ستارۀ درخشان فلسفه که اتفاقاً به جامعۀ یهودی تعلق داشته و از سوی جامعۀ یهودی سنتی به تندترین سرزنش‌ها طرد شده است غافل نبوده‌اند، چنان‌که به طور مشخص می‌توان برای نمونه، ذکر نام او را به تأیید در «آنتی دورینگ» و «دیالکتیک طبیعت» انگلس یافت. پس از انگلس مارکسیست برجسته‌ای چون پلخانف نیز در کتاب «تکوین نگرش یگانه‌گرایانه دربارۀ تاریخ» (The Development of the Monist View of History) نیز در ذکر نام اسپینوزا به انگلس استناد می‌کند. پس از این بنیادگذاران و مروجان آغازین مارکسیسم، مارکسیست‌ها از طیف‌های گوناگون به آثار گوناگون اسپینوزا به‌ویژه به کتاب‌های اخلاق، رسالۀ الهیاتی-سیاسی توجه کرده‌اند. مهم‌ترین زمینه‌های مورد توجه اسپینوزا پژوهان در شرح و تفسیر و بازخوانی آثار او عبارتند از:

۱. تأیید و تقویت ماتریالیسم در برابر ایدئالیسم و کوشش برای از میان بردن کاستی‌های جهان‌بینی ماتریالیستی با بهره‌گیری از مابعدالطبیعه و هستی‌‍‌شناسی اسپینوزا

بلافاصله پس از انتشار کتاب اخلاق، موافقان و مخالفان اسپینوزا در مابعدالطبیعه و هستی‌شناسی آن قابلیت عظیمی را برای تأیید نگرش ماتریالیستی یا طبیعت‌گرایانه یافتند. دریافت یگانه‌گرایانۀ اسپینوزا از طبیعت و خدا که به صورت وحدت وجودی خدا و طبیعت در نگرش فلسفی ظهور کرد منبع سترگ فلسفی‌ای را برای دفاع از ماتریاالیسم در اختیار طیف گستردۀ طرف‌داران آن گذاشت. تغییر جایگاه خدا از مقام ترافرازینگی (transcendence) به مقام درون‌مانی (immanence) و یگانه کردن او با طبیعت گام مهمی برای ماتریالیست‌ها در تبیین خودآیینی و خودبسندگی طبیعت در تغییر و تحولات درونی آن و پدیدآیی هستومندهای گوناگون طبیعی بر پایۀ اصل علیت جهان‌شمول بود. البته گفتنی است که اسپینوزا و طرف‌داران سخت‌کیش او می‌توانستند (و می‌توانند) با حذف خدا از طبیعت به‌شدت مخالفت کنند و طبیعت به معنای معمول کلمه در مقام «طبیعت طبیعت-آفریده» (طبیعت/طبیعیده) (natura naturata/nature natured) بدون «طبیعت طبیعت-آفرین» (طبیعت/طبیعاننده) (natura naturans/nature naturing) را بدون حرکت، بدون هدف، ناپویا و حتی فاقد هستی بینگارند. درعین‌حال ماتریالست‌های تمام‌عیار همچنان ممکن است که با خوانش صرفاً دینی از حضور خدا در طبیعت اسپینوزا او را حذف کنند و هستی‌شناسی خود را بر پایۀ جوهر یگانۀ طبیعتی که به‌گونه‌ای خودبه‌خودی دو جلوۀ یگانۀ خلاقیت و مخلوقیت را از ازل تا به ابد حفظ می‌کند در قالب ماتریالیسم ناب به نمایش گذارند و در برابر مخالفان این‌گونه خدازدایی یا ایده‌زدایی (مانند هگل) دلایل خاص خود را عرضه دارند.

در اینجا لازم است اشاره کنم که برای نمونه کسی چون آنتونیو نگری حتی در بازشناسی گونه‌هایی از ماتریالیسم و هم‌سنجی «ماتریالیسم مارکسیستی» با آنچه «ماتریالیسم اسپینوزایی» می‌نامد دومی را برخوردار از نیروی حیاتی و سرشاری ویژه‌ای می‌داند که می‌تواند ابزار توانمندی در اختیار کنشگر سیاسی قرار دهد.

۲. بهره‌گیری از دترمینیسم تمام‌عیار اسپینوزایی

دترمینیسم تمام‌عیار اسپینوزایی که در علیت اکید و ضرورت وقوع همۀ رویدادها در چارچوب طبیعت‌گرایی تجلی می‌یابد دستاویز مابعدالطبیعی نیرومندی در توجه به قوانین طبیعت و برهان‌آوری برای امکان‌پذیری علوم طبیعی و تبیین علمی رویدادهای جهان به طور عام و واقع‌گرایی علمی به طور خاص است. در همین جا باید اشاره کرده که در دترمینیسم فراگیر اسپینوزا غایت یا غایتمندی نیز از جهان رخت برمی‌بندد تا جا برای رفتار خودآیینانۀ فردی و جمعی عقلانی انسان‌ها در راستای زندگی سعادتمندانه باز شود.

۳. امکان نقد دیالکتیک هگلی و فراروی از آن بر پایۀ نظریۀ علیت اسپینوزا

نمونۀ مهمی از این موضوع را در کتاب خوانش سرمایه (Reading Capital, ۱۹۶۸) اثر مشترک لویی آلتوسر و اتیین بالیبار می‌توان یافت. آنان حتی در پیوند با عنوان کتاب خود اسپینوزا را نخستین کسی می‌دانند که پرسمان «خوانش» و در پی آن پرسمان «نگارش» را مطرح کرده است، چنان‌که از نظر آنان اسپینوزا نخستین کسی است که با عرضۀ نظریه‌ای دربارۀ تاریخ، در نظریه‌ای پیرامون تفاوت میان امر خیالی و امر حقیقی، ذات خوانش را با ذات تاریخ پیوند داده است.

۴. نقد کتاب مقدس با بهره‌گیری از روش‌شناسی ویژه

این موضوع جایگاه مهمی در شناخت متون دینی را به اسپینوزا اختصاص داده که در مباحث مربوط به شناخت‌شناسی دینی، فلسفۀ دین، تاریخ ادیان، جامعه‌شناسی دین، الهیات خرافات و کارکرد دین شمار زیادی از پژوهندگان به‌ویژه پژوهندگان چپ را متوجه روش‌شناسی اسپینوزا در دین‌پژوهی و متن‌پژوهی کرده است.

۵. نفی انسان‌وارانگاری دیرین و دیرپا از ساحت الهیات و دستیابی به درکی فلسفی از خدا

این موضوع پیامدهای بسیاری برای دئیست‌ها، به‌ویژه سوسیالیست‌های دئیست داشته است تا به باور خود و طرف‌داران، ضمن پایبندی به خداباوری از پیامدهای باور به خدای ادیان دوری گزینند. شاید در اینجا لازم باشد اشاره کنم که به موازات نفی انسان‌وارانگاری الهیاتی از سوی اسپینوزا برای انسان‌گرایی فردگرایانۀ لیبرالیستی نیز در فلسفۀ او جایی نیست.

۶. نقش مابعدالطبیعه و دین‌پژوهی اسپینوزا در سکولارسازی فلسفۀ سیاسی

این موضوع یکی از عوامل مهم روی‌آوری به اسپینوزا بوده است. اسپینوزا در پی ماکیاوللی و هابز نقش مهمی در تعیین خاستگاه، سرشت، ساختار و کارکرد سیاست و چگونگی پیوند نهاد سیاست با نهاد دین دارد. تفاوت مهم نگرش او با نگرش هابز به وضع طبیعی، قانون طبیعی و قرارداد اجتماعی، جذابیت خاصی به اسپینوزا داده است.

۷. تبیین اخلاق بر پایۀ هستی‌شناسی و انسان‌شناسی و روان‌شناسی فلسفی ویژه‌

این تبیین هم تحلیل عقلی را می‌پذیرد هم با یافته‌های تجربی همسازی قابل توجهی دارد، دستاویز هر فلسفۀ اخلاقی است که در بحث از مبانی اخلاق هرگونه خاستگاه ترافرازین (transcendent) و بیرون از جهان را نفی می‌کند و استنتاج اصول اخلاق و رفتار اخلاقی را بر انسان‌گرایی ویژه‌ای استوار می‌سازد که خود در چارچوب هستی‌شناسی و خداشناسی‌ای معنا دارد که در آن طبیعت و خدا چونان موضوع عشق معنوی انسان یگانه‌اند. در این اخلاق‌شناسی خاص است که تعاریف اسپینوزا از سود و زیان، نیک و بد، خوشایندی و بدآیندی و سعادت، بنیادی طبیعت‌گرایانه-انسان‌گرایانه می‌یابند.

۸. توجه به رفتار انسان‌ها بر پایۀ انسان‌شناسی و روان‌شناسی ویژه

اسپینوزا (به‌ویژه در کتاب اخلاق) انسان‌شناسی و روان‌شناسی ویژه‌ای را عرضه می‌دارد که ضمن مطالعۀ عقلانی-تجربی دربارۀ انسان و روان و رفتار او از سطح روان‌شناسی فردی فراتر می‌رود، گونه‌ای روان‌شناسی ترافرازین را پدید می‌آورد که درعین‌حال به مطالعات واقعی‌گرایانه و تجربی-پسینی دربارۀ انسان پایبند است. او در تبیین رفتار انسان بر پایۀ اصل صیانت نفس از یک سو و اثبات لزوم برخورداری از عقلانیت رفتاری از سوی دیگر، دستگاه اخلاقی‌ای را پدید می‌آورد که ضمن برخورداری از تمایز با اخلاق سرچشمه گرفته از هرگونه منبع فراطبیعی و فراانسانی با اخلاق افلاطونی-ارسطویی نیز تفاوت دارد. این اخلاق هنجارهایی را در چارچوب رفتار عقلانی در اختیار قرار می‌دهد که از سوی مارکسیست‌ها دست‌مایۀ خوبی برای ترسیم چهرۀ انسان تراز نوین مارکسیستی تلقی شده است. نگاه اخلاقی مارکس به انسان و ترسیم چهرۀ انسان آرمانی، آن‌گونه که به‌ویژه در آثار جوانی او توصیف و تحلیل و تبیین شده، از نمونه‌هایی است که مارکسیست‌های سدۀ بیستم و سدۀ بیست‌ویکم به آن توجه کرده‌اند. من به دو نمونه اشاره می‌کنم:

نخستین نمونه کتاب کوچک و پرفروشی است از اریش فروم به نام «برداشت مارکس از انسان» (Marx's Concept of Man, ۱۹۶۱) که در آن فروم می‌کوشد بر پایۀ نوشته‌های آغازین مارکس (به‌ویژۀ دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی، ۱۸۴۴) تصویر فیلسوفی انسان‌گرا و حتی اگزیستانسیالیست از مارکس به دست دهد (بر متن روی‌‎آوری گستردۀ دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ به آثار اگزیستانسیالیستی و آثار آغازین مارکس). هم آن برداشت مارکس از انسان و هم این خوانش فروم از مارکس را تا حد زیادی می‌توان بازتاب تأثیر اسپینوزا هم بر مارکس و هم بر فروم دانست. به باور من، اگر هربرت مارکوزه در جامعه‌شناسی و تحلیل رفتار اجتماعی انسان‌ها می‌کوشد تا آمیزه‌ای از اندیشه‌های مارکس و فروید را به کار بندد، اریش فروم در روان‌شناسی و تحلیل رفتار فردی اندیشه‌های مارکس و اسپینوزا را درهم می‌آمیزد، هرچند نباید تأثیر ارسطو و رواقیون را هم بر اسپینوزا و هم بر مارکس نادیده گرفت.

دومین نمونه مقاله‌ای از تد استولزه است با عنوان «اخلاقی برای مارکسیسم: نظر اسپینوزا دربارۀ نیرومندی شخصیت» (۲۰۱۴) که در آن نویسنده با استنادات درخور به اسپینوزا (به‌ویژه این حکم مشهور او در کتاب اخلاق که «گسترۀ حق طبیعی انسان به اندازۀ گسترۀ میل و قدرت اوست») و مارکس و مارکسیست‌های جدید می‌کوشد مبانی فلسفی-اخلاقی رفتار شجاعانۀ انسان به طور عام و انسان مارکسیست به طور خاص را در اندیشه‌ورزی و کنشگری سیاسی رادیکال و شورشگری و ایستادگی در برابر بیدادگری به دست دهد.

۹. گذر از سوژه‌باوری دکارتی و درک فردگرایانه از سوژه

انسان‌شناسی و روان‌شناسی اسپینوزا از این ظرفیت برخوردارند که سوژه‌باوری فردگرایانۀ دکارت را به برداشتی از انسان چونان موجودی اندیشه‌ورز و کنشگر در مجموعه‌ای از روابط علّی-معلولی طبیعی و اجتماعی تبدیل کنند. انسان دکارتی در تفرد خود گرفتار است، درحالی‌که انسان اسپینوزایی در جامعه حضور دارد و در پی تحقق خوشبختی خود به دنبال خوشبختی جامعه است، جامعه‌ای که امر سیاسی و دموکراسی برای آن از نقش اساسی برخوردارند تا بهترین پیوند شبکه‌ای را میان افراد یا سوژه‌هایی که تحت تأثیر یکدیگر تعین و تشخص و هویت می‌یابند برقرار سازند. نومارکسیست‌ها تا بدانجا پیش رفته‌اند که اسپینوزا را مدرن‌ترین فیلسوف کلاسیک و نوشته‌های او در فلسفۀ سیاسی را مانیفست‌های دموکراسی و دموکراسی تمام‌عیار اسپینوزا را بهترین ابزار مقاومت و مبارزه در برابر سرمایه‌داری شمرده‌اند. بدین‌سان، هستی اجتماعی انسان در چارچوب عام مارکسیستی به‌گونه‌ای دقیق‌تر در تأثیر و تأثر با عوامل گوناگون تشکیل‌دهندۀ زیست-جهان طبیعی و اجتماعی او نگریسته و بررسی می‌شود. نومارکسیست‌ها با بهره‌گیری از عناصر ذی‌ربط فلسفۀ اسپینوزا از مدرنیته و فلسفه‌ورزی در سنت فلسفۀ مدرن فراتر می‌روند و به جریان پسامدرنیسم می‌پیوندند. فزون بر این، نومارکسیست‌ها و پسامارکسیست‌ها بر پایۀ گذر از فردگرایی سوژه‌گرایانه می‌توانند نگاهی به انسان و رفتار او در جامعه داشته باشند که از یک سو از چارچوب لیبرالیسم فراتر می‌رود و از سوی دیگر انسان را به مقام براندازی نظام موجود برمی‌کشد (آن‌گونه که اسینوزا با عینک آنتونیو نگری خوانده می‌شود).

۱۰. نقد ایدئالیسم هگلی و دیالکتیک هگلی

با این نقد شاهد این بوده‌ایم که نومارکسیست‌ها و پسامارکسیست‌ها به‌تدریج پیوند میان مارکس با هگل را سست کرده و اسپینوزا را به جای هگل نشانده‌اند. همچنین اینک شرایطی فراهم شده که روی‌آورندگان به ماکس وبر در ارج‌نهی به عنصر فرهنگ و نقد رابطۀ مارکسیستی میان روساخت و زیرساخت، بیشتر و بیشتر به اسپینوزا روی آورده‌اند.

۱۱. ویژگی‌های انسان اسپینوزایی

انسان اسپینوزایی که رفتار اخلاقی‌اش ناشی از عقلانیت است در جامعۀ دموکراتیک در پی خوشبختی‌ای است که در عشق عقلانی انسان‌ها به یکدیگر و نیک‌خواهی نسبت به همگان و همکاری همگانی و مدارا با دیگران و آزادی اندیشه و پرهیز از خشونت و لذت‌جویی عقلانی و طلب شادی تجلی می‌یابد. چنین انسان و چنین جامعه‌ای برای بسیاری از پسامارکسیست‌ها جذابیت خاصی دارد. گفتنی است که اسپینوزاییان راست‌کیش این‌همه را در پرتو عشق عقلانی به خدا ممکن می‌دانند.

۱۲. تبیین رضایت از بردگی

به‌عنوان نمونۀ مهمی از کاربست روان‌شناسی اسپینوزایی باید به کوشش اقتصاددانی چون فردریک لوردون در کتاب دربارۀ کار و بندگی انسان: اسپینوزا، مارکس و بردگان خواهان سرمایه‌داری (Of Labor and Human Bondage: Spinoza, Marx, and the “Willing Slaves” of Capitalism) اشاره کرد که در تحلیل سرمایه‌داری جدید و تبیین عدم مقابلۀ کارگران با آن می‌کوشد کاستی تحلیل مارکسیستی بر پایۀ تضاد میان شیوۀ تولید و نیروی تولید را از میان بردارد. او با بهره‌گیری از انسان‌شناسی اسپینوزا نشان می‌دهد که چرا کارگران چنان در پی بردگی و بندگی خودند که گویی در پی رهایی خویشند و چرا علی‌رغم این بردگی و بندگی به سر کار خود می‌روند تا به جای کوشش برای براندازی نظام سرمایه‌داری، نیروی کار خود را بفروشند.

واپسین سخن

بدین‌سان، نومارکسیست‌ها و پسامارکسیست‌ها با خوانش‌های متنوع نوشته‌های نسبتاً کم‌حجم ولی بس عمیق و دقیق اسپینوزا (در متافیزیک و انسان‌شناسی و اخلاق و سیاست و دین) که هر زمان و هر مکان خوانش جدیدی را اجازه می‌دهند، کوشیده‌اند و می‌کوشند تا از سطح تاریخ فلسفه و صرف تأثیرگذاری کم یا بیش اسپینوزا بر مارکس و انگلس فراتر رفته، از میراث فکری اسپینوزا در این زمینه‌ها بهره گیرند:

۱) درک هرچه روشن‌تر و ژرف‌تر برخی از مسائل طرح‌شده در مارکسیسم.

۲) پاسخ‌گویی به پرسش‌هایی که در مارکسیسم کلاسیک مطرح شده‌اند ولی این مارکسیسم یا خود بدان‌ پاسخ نداده یا نمی‌تواند بدان‌ها پاسخ دهد.

۳) پاسخ‌گویی به مسائلی که اصولاٌ در مارکسیسم کلاسیک مطرح نشده‌اند بلکه جدیدند.

آشکار است که من در اینجا به داوری دربارۀ میزان موفقیت نومارکسیست‌ها و پسامارکسیست‌ها در بهره‌گیری از اسپینوزا نمی‌پردازم. این کوشش‌های فکری در کشور ما نیز بازتاب‌هایی داشته‌اند که مهم‌ترین تجلی آن‌ها در عرصۀ ترجمه بوده است. اگر روی‌آوری به اسپینوزا و دستاوردهای اسپینوزاپژوهی نومارکسیست‌ها و پسامارکسیست‌ها تا اندازه‌ای جلوه‌ای از گونه‌ای مُد زمانه بوده باشد، بی‌گمان بیشتر نتیجۀ دغدغه‌مندی اندیشه‌ورزان کشورمان در جست‌وجوی راه‌حل‌هایی برای شماری از مشکلات و مسائل جدی کشور بوده است تا همچون اندیشه‌ورزان غربی بتوانند گره‌هایی را از کارهای فروبستۀ کشور در زمینه‌های متافیزیک و انسان‌شناسی و اخلاق و سیاست و دین بگشایند.

نظر شما