شناسهٔ خبر: 60264 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

فلسفه رادیکال صرفا با «انقلاب» گره نخورده است/ اهمیت تنانگی تفکر و عمل در عرصه اجتماعی

فواد حبیبی می‌گوید: فلسفه رادیکال، برخلاف تصور اولیه و ظاهری، صرفا چیزی نیست که با انقلاب گره خورده باشد و انواع و اقسام تغیرات می‌توانند ملهم از یک طرح فلسفی رادیکال باشند.

فلسفه رادیکال صرفا با «انقلاب» گره نخورده است/ اهمیت تنانگی تفکر و عمل در عرصه اجتماعی

فرهنگ امروز/ بهاران سواری: برای چاد کائوزر فلسفه قسمی تغییر نظری در امر رادیکال است و چیزی که تغییری ریشه‌ای در تعبیر ما از فلسفه را هدف گرفته است، چراکه این دو واژه اساسا در رابطه‌ای سراسر دیالکتیکی با همدیگر هستند و تصور آن‌ها به صورت مجزا از هم بی‌معنی است. فلسفه مدنظر او خارج از موضع رادیکال انضمامی و ملموس و همچنین موضع رادیکال انضمامی بیرون از فلسفه خاص خود بی‌معنا و لااقل ناقص جلوه می‌کند. 

از نگاه نویسنده کتاب «مبانی فلسفه رادیکال» جهت‌گیری به سوی نظریه اجتماعی رادیکال و کنش جمعی بخشی از مجموعه تعهداتی است که همراه با هم فلسفه رادیکال را ممتاز می‌سازند. این مجموعه شامل ترکیبی از یک روش‌شناسی انتقادی، تمرکز بر ساختارها و کاربست‌های اجتماعی خاص و شرایط مادی، مقاصد رهایی‌بخشی و گره‌زدن این‌ها با زمینه‌ای از کنش جمعی است که این مقاصد در آن می‌توانند تحقق یابند. 

فؤاد حبیبی (مترجم) در گفت‌وگو با ایبنا‎ از این می‌گوید که در فلسفه‌ رادیکال چه ارتباطی میان شورش و منطق برقرار خواهد بود و چه‌قدر توانسته در واقعیت امروز از تلطیف و استرلیزه کردن خشم و عصیانی فاصله بگیرد. او همچنین به این پرسش‌ها پاسخ داده است که نگاه فلسفه رادیکال به کنشی مثل نافرمانی مدنی و استراتژی‌های رفرومیستی چیست؟ و در قبال دو مقوله «اولویت» و «حق» جانب کدام‌یک را می‌گیرد؟

این مفهوم «شورش منطقی» که از آن به ذات راستین فلسفه رادیکال تعبیر شده است، چگونه شورشی است؟ اساساً در فلسفه رادیکال چه ارتباطی میان منطق و مفهومی مثل شورش برقرار است؟
 
این اصطلاح را ما در پیشگفتار مترجمان در راستای تبیین مقصود نویسنده از فلسفه رادیکال ذکر کرده‏ایم. استفاده از تعبیر «شورش منطقی» برای اشاره به فلسفه را اولین بار آلن بدیو فیلسوف فرانسوی به نقل از رمبو مطرح می‌کند و از آن برای تعریف آن نسخه‌ای از فلسفه بهره می‏‌گیرد که، با تغییراتی نه چندان زیاد، دقیقا همین چیزی است که کائوزر مد نظر دارد. کائوزر از قسمی «شورش منطقی» حرف می‌زند تا بر روی دو بعد اصلی این نوع از فلسفه مبارز یا رادیکال انگشت بگذارد: نخست، اینکه فلسفه انتقادی، مبارزه یا رادیکال آشکارا امری منطقی و استوار بر قواعد عقلانی است. در ثانی، و شاید نکتۀ بحث‌برانگیزتر در اینجا، فلسفۀ مزبور قسمی شورش به شمار می‏رود. لذا فلسفۀ رادیکال ترکیبی از دو چیزی است که به‏ ظاهر متناقض می‏‌نمایند: سردی عقل و گرمای خروش و شورش. کائوزر می‌گوید برخلاف دوگانه منطق و احساس و بی‌توجهی‌ای که معمولا به سویه احساسی در گفتار کلاسیک فلسفی می‌شود، عزمیت به سوی فلسفه رادیکال همواره با حسی از نارضایتی و خشم در برابر بی‌عدالتی و یکی از انواع گوناگون و فراوان از ستم کلید می‏‌خورد. بنابراین، مراد از  تعبیری همچون شورش منطقی برای تعریف فلسفه رادیکال این است که فلسفه مزبور هرچند وامدار سنت فکری و استدلالی یونانی است، اما امری است که طریق عقلانیت را به عوض تحیر با خشم و خروش آغاز می‌‏کند. همچنین باید به خاطر داشت که این دست شورش منطقی نه شورشی صرفا کور و هیجانی است و نه تفکری سرد و بری از احساسات.
 
به نظر شما آیا فلسفه رادیکال به‌‏راستی توانسته از آنچه که در کتاب «پادویی فعالیت‌هایی سیاسی و اجتماعی و متابعت از مرزهای آکادمیک دیسیپلین‏‌های علمی» خوانده شده است فاصله بگیرد، و به زعم نویسنده ریشه و خاستگاه ابزارهای چهارگانه نظام سلطه را به چالش بکشد یا اینکه در دنیای استوار بر صنعت سرگرمی و جامعه مصرفی امروز کارکرد این نوع از فلسفه هم به تلطیف و استرلیزه کردن خشم و عصیانی که باید به اتکای آن علیه ساختارهای موجود شورید تبدیل شده است؟ به عبارت دیگر آیا این نقد از فلسفه رایج، آکادمیک و رسمی را، که کائوزر در مقام قسمی تکنیک سلطه صورت می‌دهد، می‌توان در چارچوب نقدی موفق از دانش‌های تحت انقیاد یا سرکوب‌شده دسته‌بندی کرد؟
 
آنچه کائوزر در مقام بدیل فلسفه رسمی و آکادمیک معرفی می‌کند یک پروژه گشوده است؛ پروژه‏ای که از پیش نمی‏توان درباره آن قضاوت کرد. این گفتار فلسفی، در موقعیت‌های مختلف، در جاهایی که شورش منطقی سر بلند می‌کند، به تبیین ایده‏‌هایی دست می‏‌زند که در کار مقابله با انواع و اقسام ستم‌‏های جنسیتی، طبقاتی، ملی و نژادی هستند و از این رو «از پیش» نمی‌توانیم بگوییم که آیا یک طرح فلسفی مفروض یک پروژه موفق است یا خیر. به بیان دیگر، در عرصه عمل و به شکل گشوده باید فلسفه رادیکال را ارزیابی کنیم و مثلا نمی‌‏توان به صورت پیشگویانه مدعی شد که در مبارزه‌ای که علیه استعمار در جریان است یک طرح فلسفی ـ نظری ضدنژادپرستی در ایجاد رهایی موفق است یا خودش، در حین عمل، به بخشی از انقیاد مبدل می‌شود.
 
اگر جنبش رهایی‌بخش علیه استعمار انگستان در هند را مثال بزنیم می‌توان گفت که همین جنبش پس از موفقیت در دست‏یابی به استقلال از انگلستان به یک فلسفه رسمی برای دولت جدید با پایه‌های ناسیونالیستی هندو تبدیل می‏شود. بنابراین، در این باره نمی‌توان حکمی کلی و پیشینی صادر کرد، منتها کائوزر شماری از معیارها را به دست ما می‌دهد که بر اساس آن‌ها می‌توانیم درباره یک طرح فلسفی قضاوت و بررسی کنیم که آیا طرح فلسفی مزبور یک طرح رادیکال هست یا خیر. کائوزر در همان ابتدای اثر خویش متذکر می‌‏شود که فقط به شرطی به یک طرح فلسفی  را می‌توان رادیکال دانست که هم به انفعالات و عواطف انسانی به دیده تحقیر ننگرد و، در عوض، از آن‌ها برای توان و قدرت مبارزاتی انسان‌ها برای تغییر وضعیت مدد بگیرد. همچنین این نوع از خواست عاطفی و شورمندانه برای تغییر باید به نوعی از آگاهی و بینش نظری متصل باشد که کمک کند این خواست مبارزاتی خود به امری سرکوب‌گر یا حتی گاه ضد آنچه که می‌خوهد بدل نشود؛ همان‌طور که در جنبش‌های پوپولیستی یا، حتی بدتر، در جنبش‌های  فاشیستی شاهد بوده‏ایم. یعنی فعل و انفعالاتی که طی آن نارضایتی از وضعیت به تثبیت خود وضعیت می‏‌انجامد.
 
علاوه بر این‏ها، کائوزر معیارهای دیگری را نیز مطرح می‏‌سازد که از جمله مهمترین‌شان برخورداری از نوعی  روش‌شناسی انتقادی و پرداختن به ساختارها، به عوض عارضه‌ها و سیمپتوم‌ها، و هدایت جریان تفکر و عمل به سمتی مشخص با یک قصد رهایی‌بخش است. استفاده از ابزارها و تدابیر عملی، دیگر معیاری است که فلسفه رادیکال را از فلسفه رسمی جدا می‌کند. در حالی که فلسفه رسمی عامدانه و، حتی، با تلاش بسیار از هر گونه ارتباطی با جنبش یا نیروی عملی بیرون از آکادمی و میدان رسمی مباحث فلسفی امتناع می‌‏ورزد، فلسفه رادیکال چیزی نیست مگر نوعی آگاهی از مبارزه و در عین حال روشنی‌بخشی به راه مبارزه. به تعبیر دیگر، خود فلسفه رادیکال نه بر بلندای رفیع تفکرات استعلایی، بلکه در بطن مبارزه شکل می‏‌گیرد و همزمان هم به مبارزه در آینده کمک می‌کند تا دقیق‌تر و قدرتمندتر به مقصد نایل آید.
 
بر همین اساس ما معیارهایی برای قضاوت درباره یک طرح فلسفه رادیکال داریم که طبق آن‏ها ممکن است یک طرح فلسفی رادیکال، و برون از طرح فلسفه رسمی، در عمل با فاصله گرفتن و منحرف شدن از این معیارها به فلسفه‌ای رسمی برای توجیه وضعیت مبدل شود و دیگر در زمره فلسفه رادیکال قرار نگیرد.
 
فلسفه رادیکال طبقه و دیگر ساختارهای اجتماعی، نژاد و جنسیت را بخشی از زنجیره اعمال سلطه می‌داند که ارتباطی دیالکتیکی با همدیگر دارند و نتیجه شرایط و روابطی از سلطه هستند، پاسخ این فلسفه به آنانی که قائل به اولویت‌بندی کنش در مقابل تبعیض‌ها و تضییع حق‌های هرکدام از این چهار وجه هستند چیست؟ و چه راهکاری برای پرداخت بدون عضویت در راستای کنش بدون اولویت علیه این مقولات ارائه می‌کند؟
 
یکی از مهمترین دستاوردهایی که هم کائوزر به آن پرداخته و هم حاصل آگاهی‌های معاصری هست که ما از انواع و اقسام طرح‌های فلسفی رادیکال به دست آورده‌ایم همین زیر پرسش بردن مفهوم «اولویت‌‏بندی» چه در ساحت تحلیل و چه در عرصه عمل برای اصلاح و تغییر رادیکال است. در طول چند دهه اخیر گفتار کلاسیکی که معتقد بود ما یک ستمی را برجسته‌تر و مهم‌تر می‌دانیم و تا زمانی که به این مسئله اصلی پرداخته نشود پرداختن به سایر موارد پرداختن به فرعیات و جزئیات است به شدت و از همه سو زیر آماج حملات انتقادی متفکران و مبارزان طرح‏‌های فلسفی رادیکال قرار گرفته است.
 
نخست، کسی که معتقد به یک طرح فلسفه رادیکال است نمی‌تواند از پیش تصمیم بگیرد که چه نوعی از ستم و مبارزه برای رفع ستم بر دیگری برتری دارد. این اولویت در میدان عمل و در جریان مبارزه‌ای که شکل می‌گیرد مشخص می‌شود و در واقع بسیاری از این انواع گونه‌های ستم همه از یک مجرای مشترک ناشی شده‌اند. مثلا در زمانی که در یک برهه تاریخی و یک موقعیت اجتماعی مشخص، مبارزه علیه استعمار بیگانه بر مسئله زنان برتری پیدا کرده است، این برتری چیزی بوده که در عمل اتفاق افتاده است. در چنین شرایطی بدیهی این است تا زمانی که شما حاکمیت بیگانه را مرتفع نکنید و آن را از سر راه برندارید امکان حل‌وفصل راستین مسئله زنان وجود ندارد، چون در عمل شما فاقد حاکمیت ملی هستید. یعنی خودبه‌خود وضعیت تاریخی و اجتماعی مشخص باعث می‌شود مسئله‌ای مشخص برجسته شود و پرداختن بدان در کانون تفکر و عمل انتقادی قرار گیرد.
 
دوم، در حین مبارزه سرشت پیشاتجسمی طرح‏‌های فلسفی رادیکال طلب می‌کند که هر مبارزه‌ای اهدافش را درون کنش، روش و عمل خویش مستتر داشته باشد. زمانی می‌توانی یک جنبش راستین رهایی‌بخشی داشته باشیم که هیچ نوعی از ستم و تبعیض درون خود آن جنبش وجود نداشته باشد. مثلا در حین مبارزه علیه استعمار، مبارزه برای رفع ستم علیه زنان هم خودش را در کنش‌‏ها و اهداف جنبش مزبور به صورت پیشینی نشان می‌دهد؛ بدین صورت که مبارزه مزبور علیه استعمار همزمان ستم علیه زنان را نیز به چالش می‏کشد و ایستادگی در برابر پدرسالاری را در تفکر و عمل خویش تجسم می‏‌بخشد، چه با حضور فعال زنان در جنبش ضد استعماری و چه با مسکوت نگذاشتن مطالبات آنان. بنابراین مقابله با هر گونه ایده‏ای در دفاع از وجود قسمی «سلسله‌مراتب» ستم و، لذا، ایجاد اولویت‏بندی میان آن‏ها به ما کمک می‌کند تا از پیش در جایگاه تعیین‌کننده و حاکم قرار نگیریم و تصور نکنیم می‏توانیم امر کنیم که چه چیزی بر دیگری برتری دارد.

بدین‏سان، هرآنچه از دورن خود وضعیت می‌جوشد لاجرم امری‌ست واجد اهمیت و اولویت که از بطن چفت‌وبست اجتماعی بیرون زده و باید به آن توجه شود. خود وضعیت، تضادها و آنتاگونیسم‌های یک جامعه است که اولویت و اهمیت یک مسئله را نشان می‏دهد و لذا هیچ‌کسی در جایگاهی نیست که بگوید فلان مسئله اولویت دارد و دیگری نه. وانگهی، حتی خود مسئله‌ای که از طرف وضعیت به عنوان مسئله واجد اولویت مشخص شده نیز باید گره بخورد با مسائل هم‏ارز خودش؛ چرا که اگر چنین اتفاقی نیفتد خود مبارزه علیه یک ستم مشخص  می‌تواند به گفتاری ستمگر و سلطه‌گر تبدیل شود که ستم‏های دیگر را زیر سایه خویش می‏‌برد. نظر به اینکه در یک بازه زمانی حتی میان‏مدت هیچکدام از انواع ستم‏‌های طبقاتی، جنسیتی، قومیتی، بدنی و ... به ‏تمامی حل نمی‏شوند، هر نوع امپریالیسم نظری و عملی می‏تواند از یک جنبش رهایی‏بخش قدرت برساخت‌ه‏ای بسازد که در مقام حاکم یا بزرگان جدید بسی بهتر از ساختارهای کهن دست‏وپای مبارزات ضد ستم را در غل‏وزنجیر کند.
 
به مجرد اینکه یک گفتار ضد ستم مدعی اولویت بی‏چون‏وچرای خویش شود  و دیگری را فاقد اهمیت بلاواسطه بداند، این گفتمان دیگر نمی‌تواند گفتاری رهایی‌بخشی باشد، چراکه خودش هم به نوعی دست‏اندرکار حذف و طرد شده است. بنابراین یکی از ویژگی‌های مهم طرح‏‌های فلسفی رادیکال دقیقاً همین مقابله با برقراری سلسه‌مراتب حق و اولویت‌بندی انواع ستم‌هاست.


 
مسئله جنبش‌های اجتماعی و رابطه آن‌ها با فلسفه، از دیگر مباحث مورد توجه در کتاب است. در چارچوب فلسفه رادیکال کنشی مثل نافرمانی مدنی که به نوعی پذیرش سیستم کلی قانون‌گذاری و تلاش برای اصلاح و تغییر برخی از قوانین آن است، چگونه دسته‌بندی می‌شود؟ اساسا نگاه فلسفه رادیکال به رفرم چیست؟ اساسا آیا مکاتب فلسفی همچون آنارشیسم را می‌توان ذیل دسته فلسفه رادیکال قرار داد، وقتی حتی فمینیسم و سوسیالیسم امروز نیز به نوعی در چارچوب پذیرش یک قاعده دیپلماتیک همچون دولت بازتعریف شده‌اند؟
 
طرح فلسفه رادیکال یک پروژه گشوده است که در جریان حیات زنده مبارزه کنش‌گرانی که می‌اندیشند و عمل می‌کنند درباره ماهیت و چیستی خودش تصمیم می‌گیرد. از نافرمانی مدنی یا حتی کنشی خیلی ملایم‌تر مثل تشکیل گروهی برای جلب توجه به یک مسئله تا یک انقلاب سیاسی، اجتماعی یا یک انقلاب بزرگ دوران‌ساز می‌توانند بخشی از یک جنبش مبارزاتی باشند که با فلسفه رادیکال گره خورده‌اند. به عبارت دیگر هیچ‌کدام از این مسائل که درون طیفی قرار دارند که از خواست بازشناسی تا تغییربنیادین را شامل می‌شود، به صورت پیشینی خارج از دایره فلسفه رادیکال قرار نمی‏‌گیرند، لذا فلسفه رادیکال، برخلاف تصور اولیه و ظاهری، صرفا چیزی نیست که با انقلاب گره خورده باشد و انواع و اقسام تغیرات می‌توانند ملهم از یک طرح فلسفی رادیکال باشند. این مسئله را شما حتی در یک جنبش حقوق مدنی هم می‌توانید شاهد باشید که از مجرای تغییر قانون و عناصر فرهنگی یک جامعه به مبارزه علیه یک ستم مشخص منتهی شود.
 
البته نمی‌توان انکار کرد که با توجه به دلالت‌‏های مفهوم «رادیکال» که نویسنده نیز مشخصا به ریشه لاتین آن به معنی «ریشه» (radix) اشاره کرده است، هرکدام از طرح‌های فلسفی رادیکالی که می‌خواهد گونه‌های مختلف ستم را از بین ببرد لاجرم با ساختارهای بنیادین این ستم‌ها سروکار دارد. بنابراین شکی نیست که مبارزه با برخی از این انواع ستم‌ها با اصلاحات و تمهیدات موجود در درون ساختارهای موجود به نتیجه نمی‏رسد و خواه‎وناخواه برای رفع آن‏ها نیاز به تغییرات بنیادین خواهد بود. اما این به معنای آن نیست که تغییرات کوچکی که در درون ساختارهای موجود اتفاق می‌افتد نمی‌تواند بخشی از تغییرات رادیکال باشد. درواقع به احتمال بسیار هم تغییرات ریشه‌ای و اساسی تنها چاره ممکن برای به چالش کشیدن یک ستم هستند و هم نمی‌توان دیگر تاکتیک‌های مقاطع مختلف مبارزه را که در بادی امر رفرمیستی‌‏اند نفی کرد.
 
آیا علیرغم باور کائوزر به رابطۀ دیالکتیکی میان بدن، تفکر و زبان، چه در ساخت سلطه چه در امر براندازی، می‏‌توان به اولویت‌بندی خاصی برای پرداخت و حل‌‏وفصل مسائل مربوط به آن‏ها قائل بود؟ برای مثال، طرد جنسیتی زنان از عرصه عمومی و فضاهای شهری یا اعمال محدودیت‌های زبانی، بدنی و ذهنی علیه اقلیت‌‏ها و افراد و گروه‎‏های کم‏توان از منظر فلسفه رادیکال چگونه قابل پاسخگویی هستند؟ 
 
تفکر فلسفی همواره زیر نفوذ قسمی گفتار ایده‌آلیستی قرار داشته است که کمتر سویه بدنی، تنانی و جسمانی چیزها، چه تن انسان و چه تن جامعه و چه تن هستی، را جدی می‌گیرد. درواقع گفتارهای فلسفی حاکم و رایج در طول تاریخ اغلب چیزی جز قسمی ایده‌آلیسم همه‏‌جایی و هزاررنگ نبوده‌‏اند. ایده‏آلیسمی که حتی وقتی به مادیت هستی نظر می‏کند برای فروکاهش آن به مجرایی برای تجلی، ولو درون‏ماندگار، انواع و اقسام امر متعالی است. کتاب کائوزر، برخلاف این سنت رایج، بی‏‌تردید بخشی است از آن «سنت زیرزمینی ماتریالیسم مواجهه» که به عوض درافتادن به نوعی ماتریالیسم خام، و به همان اندازه ایده‏‌آلیسم رایج برخطا، از قسمی پراکسیس فلسفی و فلسفه در مقام پراکسیس دفاع می‏کند. «مبانی فلسفۀ رادیکال» ملهم از آگاهی‌های بسیار و گوناگون درباره ستم‌های جنیسیتی، نژادی، طبقاتی و ... بر روی جنبه تنانی و بدنی بسیاری از این ستم‌ها به درستی انگشت می‏‌گذارد و حتی روش‏ها و رویه‏‌هایی همچون پدیدارشناسی و هرمنوتیک را در کنار دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی به خدمت بگیرد  تا به سویه بدنی و تنانی هستی و اجتماع بشری بپردازد. به عبارت دیگر کتاب کائوزر با وجود اینکه چندان نامی از اسپینوزا نمی‌آورد، بیشتر از آنکه خود نویسنده فکر می‌کند و بیشتر از ارجاعت آشکاری که می‌دهد، واجد نگاه اسپینوزیستی به پراتیک فلسفی است. هم از این بابت که به مسئله انفعالات و تاثیرات بشری در حکم جنبه‏‌ای بسیار مهم در شکل‌گیری انسان و رهایی او از انواع ستم‌ها به‏‌جد می‌پردازد و هم از این جهت که به اهمیت بدن و تن  فردی و جمعی پرداخته است. بنابراین، خوشبختانه در این کتاب خبری از سوء‌تفاهم‌های ایده‌‏آلیستی رایج در خصوص برتری ذهن بر بدن و برجسته کردن مفهوم آگاهی که در دیگر حوزه‌های فلسفه انتقادی شاهد هستیم نیست.
 
اینجا خود فلسفه رادیکال منوط و وابسته است به تنانگی تفکر و عمل در عرصه اجتماعی و آن دسته از جنبش‌های اجتماعی‏ای که در حال تکوین و فعالیت‌‏اند. برای مثال یک طرح فلسفی فمینیستی قسمی آگاهی فردی نیست که در انزوای خویش می‌نشیند، می‌‏اندیشد و می‌فهمد که زن ارزشی کمتر از مرد ندارد، بلکه روایت یک حضور عینی و تنانه از حضور زنانی است که این باور فرودست‌انگارانه را در عمل به چالش می‌کشند، هرچند ملهم از نوعی شناخت انتقادی که از ستم جنسیتی به دست آورده‌‏اند. می‌‏توان حتی فلسفۀ رادیکال را قسمی ماتریالیسم باور خواند، اتودی در خصوص جسمانی بودن ذهن و ذهنی بودن جسم: یکی بودن دو صفتی از هستی که می‏شناسیم و تجربه‌‏اش می‌‏کنیم. با این حساب، این آن طرح فلسفی رادیکالی است که از نظر کائوزر مثلا فرودست‌انگاری زنان را به چالش می‌کشد. این جنبه از کار او، که بدون ارجاع آشکار به اسپینوزا فهمی به‌‏تمامی اسپینوزیستی از فلسفه است، فهمی که هم انفعالات و عواطف را به حساب می‌آورد و آن‌ها را تحقیر نمی‌کند و هم به جنبه تنانی و بدنی هر نوعی از فهم جهان و تلاش برای تغیر این جهان و وضعیتی که این بدن در آن قرار گرفته توجه دارد. لذا بهترین پاسخ به هر گونه‌‏ای از طرد و کنارگذاری در اجتماع فهم ریشه‌‏های آن و تلاش برای دگرگون‏‌سازی بنیادین آن از رهگذر فهم مزبور است؛ پروژه‌‏ای که همزمان عقلانی، تنانی و هیجانی است.

ایبنا

نظر شما