شناسهٔ خبر: 60365 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

آیت‏ الله میرزایی: وقتی نهاد دانشگاه از علم تهی می‌شود

حسب تعریف و ماهیت، از دانشگاه انتظار می‎رود که امن‌ترین مکان برای اندیشه‎ورزی آزادانه و بدون محدودیت فکری باشد. در واقع فرآیندهای علمی خط قرمزی ندارند، یعنی خط قرمز را برنمی‎تابند. اگر اندیشه علمی در محدوده خطوط قرمز قرار گرفت، همانند چنبره‌ای که سیاست بر دانشگاه زده، دیگر علمی وجود ندارد. با ساختمان‌هایی بی‌روح و تهی و شاغلانی مواجه می‌شویم که در اصطلاح به «تولید علم» مشغولند.

فرهنگ امروز/ سمیه میرزایی: دانش‌محوری یک جامعه را می‎توان از کیفیت «علم»، شأن دانشمندان و کاربرد روش‏های علمی برای مواجهه با موضوعات و مسائل آن جامعه دریافت. از این رویکرد «دانشگاه» هم کانون بحث و کنکاش آزادانه پیرامون موضوعات علمی و هم محل کاربست روش‌های علمی برای حل و فصل مسائل متنوع اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک جامعه است.
در واقع دانشگاه استوار بر پایه استانداردها و معیارهای علمی تأمین‎کننده قوه تعقل و خردورزی یک جامعه دانش‎بنیان است، اما چگونه می‎شود به دانشگاهی اعتماد کرد که به یکباره چنان بی‌حساب و کتاب گسترش می‎یابد که تعداد صندلی‎هایش از تعداد متقاضیان ورود به آموزش عالی چندان فراتر می‎رود که برای پُرکردنش، متقاضیان با نمره صفر و حتی منفی پذیرش می‎شوند؟!
این، همه درد آموزش عالی نیست. حالا چند سالی است که در حوزه تحصیلات تکمیلی هم همان دانشجویانی که با نمره صفر وارد آموزش عالی شده‎اند، با همان نمره صفر و منفی، فوق لیسانس و دکتری می‎خوانند!
برآن شدیم تا زیر عنوان «تجاری‎سازی آموزش عالی» پای صحبت‎های آیت‏الله میرزایی، جامعه‎شناس و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بنشینیم که در پانزده‎سال اخیر به طور مشخص در حوزه‌های «جامعه‎شناسی علم» و «جامعه‏شناسی سیاسی» پژوهش کرده است. به گفته میرزایی «در دانشگاه‎های ایران بیش از علم، سیاست حضور دارد». از این رو برای درک چنین پدیده‎ای در ایران رویکردی را پیش گرفته است که خودش آن را «جامعه‎شناسی سیاسی علم» می‎نامد. میرزایی در گفتگو با ما از آسیب‎های دخالت سیاست در علم می‏گوید. توضیح می‏دهد که چگونه «ساخت سیاسی علم» در ایران، به علم به ویژه در حوزه علوم انسانی و اجتماعی، اجازه نشو و نما نمی‎دهد و این چنین نهاد دانشگاه از علم تهی می‎شود.
او از ابتدا طرح مسأله ما را در بحث تجاری‎سازی آموزش عالی به چالش می‏کشد و آن را ساده‎سازی مسأله می‎داند و معتقد است آنچه در دانشگاه‎های ایران شاهد آن هستیم، فراتر، گسترده‌تر و بنیادی‎تر از موضوعات فرعی تجاری‎سازی و پراکنده دیگر است. ملغمه‌ای از فساد و زد و بند سیستماتیک است که دانشگاه را به ورطه سقوط می‎برد. در ادامه توضیح می‎دهد که چگونه و با استفاده از چه ابزارهایی ساخت سیاسی علم در ایران، نهادهای علمی را از اصلی‏ترین هدفشان یعنی «علم» باز می‎دارد و زیر هیاهوی سیاسی «تولید علم»، شاغلانی تربیت می‎کند که بیگانه با دانش، مراتب بوروکراتیک دانشگاهی را ناگزیر به امید تأمین امنیت و معیشت خود و خانواده‎شان دنبال می‎کنند. ماحصل مصاحبه دو ساعته ما با ایشان را در ادامه می‌خوانید.
***
مسأله اصلی علم
معتقدم تجاری‌سازی آموزش عالی، مسأله اصلی نیست. اشکالی ندارد ما نهادهایی داشته باشیم که در قبال خدماتی که ارائه می‌دهند، وجهی دریافت کنند، اما اینجا موضوع اصلی کیفیت خدمات ارائه شده است. کیفیت این خدمات در آموزش عالی پایین است و دانشجویان هم به این موضوع واقف هستند. آنها می‌دانند که تلاش چندانی برای افزایش کیفیت دانش خود در آن حوزه نخواهند کرد. اصلاً چنان است که نباید تلاش زیادی داشته باشند برای کسب مدرکی که در قبال پرداخت اندکی پول می‎توانند دریافت می‌کنند. این مسأله مربوط به «بوروکراتیزه شدن» گسترده آموزش عالی در ایران است، کاغذبازی وسیعی که امکان اندیشیدن را از اعضای هیأت علمی و دانشگاهیان می‌گیرد. آنها آن‌قدر درگیر فرآیندهای بی‌پایان ارتقاء و گزینش‌های عقیدتی سیاسی چندباره می‌شوند که عملاً به تنها چیزی که فکر نمی‌کنند، فعالیت علمی است.
اگر بخواهیم آسیب‌هایی که طی این روند به آموزش عالی وارد شده را بررسی کنیم، تجاری‌سازی بخشی از این آسیب‌هاست که به نظر من خیلی هم جدی نیست. مسأله اصلی نوع نگاه ما به علم و دانشگاه در ایران است. چالش اصلی، مداخله گسترده نهادهای سیاسی و نظارتی مختلف بر حوزه آموزش عالی است. از نظر من نتیجه مداخلات سیاسی، امنیتی و عقیدتی در نهادهای دانشگاهی، تهی شدن دانشگاه‌ها از اصل علم است. حتی فراتر از آن، مسأله اصلی خود دانشگاه هم نیست، مسأله اصلی، فهم علمی ایرانیان و جایگاه علم در ایران است که به حاشیه رانده شده است. در واقع در یک شرایط تاریخی و اجتماعی خاصی به سر می‌بریم. پیامد خرد سیطره چنین فضایی را می‎توان در گسترش سیستماتیک هنجارگریزی علمی (مانند تقلب و سرقت و …) و دور زدن و پایمال کردن استانداردهای علمی مشاهده کرد.
از اساس، ارتباط ارگانیکی بین مسائل محیطی (اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) و نظام دانشگاهی ایران وجود ندارد. اصحاب قدرت، دانشگاهیان تأیید کننده می‎خواهند و این با اساس علم در تناقض است. دانشگاهیان همچنین از بیم از دست رفتن معاش و امنیتشان به هر آیین‎نامه و بخشنامه‏ای که بر آنها تحمیل شود، تن می‎دهند. پهنه ایران تبدیل به یک کارگاه سراسری کتاب‌سازی، مقاله‌سازی، استادسازی، دانشیارسازی، دانشجوسازی و مدرک‌سازی شده است. این تجاری‌سازی نیست، چون حتی مؤلفه‌های بازار را هم ندارد، یعنی از آن هم نازل‌تر است.
اول شدن بی حاصل
تجاری‌سازی در آموزش عالی را می‎توان مانند مباحثی که در حوزه اقتصاد رخ می‏دهد، توضیح داد. گفته می‌شود خصوصی‌سازی منابع عمومی ملت به شیوه‏ای که انجام شد از آسیب‏های بزرگ وارد شده به اقتصاد ایران است اما این موضوع از کجا ناشی می‌شود؟ از ایرادات اساسی که در ساختار اقتصاد سیاسی کشور وجود دارد. شرکت‌ها و نهادهای دولتی یعنی اموال ملت و امانت‎های ملت به شیوه‎ای خاص به بخش‌های خاصی که بر آنها اصطلاح «شبه دولتی» را گذاشته‏اند و عملاً خصوصی نیستند، واگذار می‌شوند. در حوزه آموزش عالی هم همین اتفاق رخ داده است. باید پرسید چه کسانی از توزیع منابع عمومی در آموزش عالی برخوردارند؟ مدارک و اعتبارات علمی کشور توسط چه کسانی به یغما رفته‌اند؟ چه کسانی با استفاده از انواع و اقسام رانت‎ها وارد دانشگاه‎ها شدند، مدرک گرفتند و حتی بر کرسی‏های علمی تکیه زدند؟
آموزش عالی متولی فکر در جامعه است. متولی فکر هم «کنشگران فکور» هستند. علم، محصول تفکر انفرادی افراد یا حاصل تفکر جمعی اجتماع علمی است که از طریق مطرح کردن ایده‌های نو در ارتباط با محیط متنوع پیرامون‌ برای حل مسائل و مشکلات پیش رو شکل می‎گیرد. البته ما هنوز آسیب‌های محیطی خودمان را به‎درستی شناسایی نکرده‎ایم و بخش‌های شناخته‎شده را هم مورد توجه قرار نداده‎ایم، اما همچنان دانشمندانی داریم که به نظام علم و ارزش‌های آن وفادارند و فعالیت می‌کنند. از آن طرف هم تعداد زیادی دانشمند دولتی و حکومتی داریم که در جهت تأییدات حکومتی و دولتی می‏گویند و می‌نویسند. به‎ویژه در حوزه علوم انسانی و اجتماعی مدیحه‎سرایان بسیاری به دانشگاه‏ها وارد کرده‎اند، اما نکته اینجاست که دولت حتی اگر بتواند اقتصاد دولتی را رهبری کند، علم را به هیچ‌وجه نمی‌تواند رهبری کند.
من طی ۱۶-۱۵ سال کار بر روی این موضوع به همراه دیگر همکارانم، به این نتیجه رسیده‎ام که در شرایط سیاسی و اجتماعی موجود امکان برون‎رفت علم از شرایطی که دچار آن شده، وجود ندارد. چون ما دانشگاه‌های مستقل و آزاد به معنای واقعی در ایران نداریم. ما یکی از دولتی‌ترین اقتصادهای جهان را داریم. توزیع‌کننده منابع اقتصادی در کشور، دولت است. بخش‌ خصوصی هم یا وجود ندارد یا اگر هم رمقی داشته باشد عملا امکان عرض اندام ندارد. دانشگاه‌ها در ایران شدیداً به دولت وابسته هستند. البته وقتی از دولت صحبت می‌کنم به معنای عام موضوع، کل سازوکار حاکمیتی در کشور مدنظر است. اتصال بند ناف دانشگاه‌ها به دولت، یعنی این‎که دانشگاه‎ها زیست انگل‌واری در ارتباط با حاکمیت سیاسی دارند و هر آنچه نهاد سیاست بفرماید، دانشگاه‌ها باید اجرا کنند. در نتیجه علم مستقل شکل نمی‌گیرد، آنچه هست ایدئولوژی است (منظور از ایدئولوژی نیز دین نیست بلکه نظام ارزشی خاص در خدمت منافع یک گروه خاص است).
اگر به اعضای هیأت علمی دانشگاه‌ها گفته شود که سالانه باید پنج مقاله بنویسند؛ باید پنج مقاله بنویسند. ولی هیچ‌کس نمی‌گوید چرا باید پنج مقاله بنویسیم؟ مهم نیست چه چیزی می‌نویسید، ولی باید پنج مقاله را بنویسید، چون قرار است به خوشایندی سیاست، علم «تولید» شود. البته تولید علم در این شکل و شمایل در هم و به‎هم ریخته، دانسته یا نادانسته، خواسته یا ناخواسته همچنان در چارچوب تولید و بازتولید ایدئولوژی (نه دین) صورت می‎گیرد. یعنی خواست سیاست این است که علم بار ارزشی داشته باشد و به طور شفاف جهت‎گیری کند. سیاست با استفاده از بازوی خود که ابزار اقتصادی است، منابع مالی را بین دانشگاه‌ها توزیع می‌کند و همزمان با تحمیل قواعد ارزشی خاصی در پی وفاداری و تأیید مداوم و کسب وجاهت و پشتوانه علمی برای خودش است. علم به اصطلاح رایج «تولید شده» نیز عموما در درون مورد استفاده قرار نمی‌گیرد، اما تعداد و شمارگان آن در منطقه و جهان حائز اهمیت است، چون جاذبه‌های تبلیغاتی دارد. حتی اگر این علم از استانداردهای لازم هم برخوردار نباشد، مهم نیست. سؤال اینجاست، اصلا چرا دانشمندان ما باید درگیر رقابت بی‌پایان اول شدن در منطقه باشند، در حالی که ما مسائل مبتلا به‌ مهمی در کشورمان داریم؟
همان بلایی که سر کودکان ما در شمردن تعداد مهرهای صدآفرین در آموزش و پرورش می‌آید، بر سر دانشگاهیان ما هم نازل می‌شود ولی اینجا مهرهای صدآفرین یعنی همان شمارگان مقالات و کتاب‏ها ‌که باید مرتب افزایش پیدا کنند! ما از همان ابتدا به جای دادن کارت‎های صدآفرین از مهدکودک تا دانشگاه باید آدم‌های آزادمنشی پرورش می‌دادیم که خلاقانه بیندیشند. این مهم مستلزم اندیشمندان آزاداندیش و فضای آزاد اندیشه‎ورزی در ایران است.
«میدان انقلاب» علمی ایران
فرآیند بی‌پایان «اول شدن» که یک فرآیند اجتماعی خودانگیخته و حاصل تعامل علمی در ارتباط با موقعیت کنونی علم در ایران و منطقه و جهان نیست، به هیچ وجه ما را وارد چالش‌ها و پرسش‌های جدی علمی در سطح جهانی نمی‎کند. پیامد رویکرد «تولید» علمِ برخاسته از خواست‌های سیاست، شکل‌گیری مکان‌های عرضه علم مانند «میدان انقلاب»* است. حدود و ثغور گسترده این شیوه آمرانه و فرمایشی تولید علم در ایران را می‏توان در مختصات این میدان کوچک، فشرده یافت و این میدان نمایشگاهی است از آنچه بر سر معرفت علمی در این کشور رفته است. بسیاری از قِبَل همین «میدان انقلاب» صاحب مدارج و مراتب شدند و نان آن را خورده و می‌خورند.
زمانی به همراه همکار دیگری تعدادی از دانشجویانمان را فرستادیم تا فقط صدای کسانی را ضبط کنند که در بنگاه‌های خرید و فروش علم در این میدان کار می‌کنند. یکی از دانشجویان همکارم می‌گفت آدم‌های «دادزنر جارزن»ی بودند که یک روی پلاکاردی که حمل می‎کردند افراد را به غذا خوردن دعوت و روی دیگر آن، فروش پایان‌نامه و مقاله‌ISI تبلیغ می‌کردند! دانشجوی دیگری می‌گفت دادزنی فریاد می‌زد «مقاله، پاسور…»! یعنی مقاله و محمل‌های اطلاعات علمی به این حد تنزل یافته، چون علم در ایران تنزل یافته است. چون عملا توصیه‌های مشفقانه و نظرات آن دسته از دانشگاهیان وفادار به ارزش‏های علم از اساس در سازوکار سیاست، حل و فصل مسائل مدنی و غیره به‌کار گرفته نمی‌شود.
فقط میدان انقلاب نیست که نماد فساد در علم است. البته به شکل سمبولیک می‌توان از چهارراه استانبول هم به عنوان نمادی از ناکارآمدی و فساد در حوزه اقتصاد نام برد یا خیابان ناصرخسرو که نماد آشکار فسادی است که در حوزه سلامت وجود دارد، اما پیامدهای زیانبار و جبران‎ناپذیر فساد نظام دانشگاهی بیش از هر نظام دیگری خطرناک است. زیرا اگر نهاد سیاست دچار کژکارکردی شود، به کمک نظام علم قابل اصلاح است. نظام سلامت و اقتصاد هم همین‌طور. ولی اگر نظام اندیشه‌ورزی یک ملت دچار آسیب شد، دیگر راه چاره‌ای برای اصلاح دیگر نظام‎ها نیست. این نظام اندیشه‌ورزی است که می‌تواند آسیب‌های سایر حوزه‌ها را اصلاح کند. آخرین سنگر حافظ یک کشور، نظام معرفتی آن جامعه است که در آن تمامی کدهای ژنتیک آن جامعه نهفته است. پیشران جهان مدرن، علم است و پیشرفت و توسعه یک جامعه بدون یک نظام علمی استاندارد و پیشرفته ممکن نیست.
پولشویی در نهاد علم
فرض کنید شما دانش نوینی را مثلا در حوزه شبکه‌های اجتماعی به دست آورده‎اید. آن را تجاری می‌کنید و مورد استفاده عموم مردم دنیا قرار می‌گیرد، یا مثلا در حوزه اقتصاد یا مدیریت، یک شیوه خاص مشارکتی را تجاری‌سازی می‌کنید. این اصلا اشکالی ندارد بلکه خیلی هم خوب است، اما آنچه در آموزش عالی ایران اتفاق می‌افتد، تجاری‌سازی نیست بلکه زد و بندی است که جامعه علمی را درگیر خود ساخته است. با جماعتی کارچاق‌کن مواجه هستیم که هدفشان تباهی علم است. اگرچه بودجه نهادهای علمی نسبت به سایر نهادها بسیار ناچیز است اما از همین بودجه ناچیز نیز نمی‎گذرند و به‏طور عمده به افراد خاصی تعلق می‏گیرد. این افراد نیز معمولا در ازای کاری که انجام نمی‌دهند، از مزایایی برخوردار می‌شوند که لایق آن نیستند.
بسیاری از بودجه‌ها زیر عنوان طرح‏های پژوهشی بین افراد خاصی به ویژه وابستگان و گماشتگان دو جناح اصولگرا و اصلاح‌طلب دست به دست می‌شوند. این مدیران وابسته بودجه‎های پژوهش را به سمت بودجه‎های عمرانی و غیره سوق می‎دهند و حتی زیر پوشش تأسیس مسجد در دانشگاه و امثال آن به راحتی آنها را توجیه می‎کنند. رد گونه‎های خاصی از پولشویی را می‎توان در میان آنها گرفت و این موضوع در حیطه تخصص و وظیفه همکاران اقتصاددان و حقوقدان است تا حدود و دامنه آن را روشن کنند. ولی مشاهدات من نشان می‎دهد که آن دسته از مدیران دانشگاهی که از رانت سیاسی برای کسب و استمرار مدیریتشان استفاده می‎کنند علاقه بیشتری به فعالیت‎های عمرانی و مانند آن دارند تا توسعه علمی. به همراه یکی از همکارانم در پژوهش‏های پیشین، این موضوع را زیر عنوان «حلقه‎های قدرت و مکان‏های فرصت» صورت‎بندی کرده و سازوکار آن را نشان داده‎ایم.
عنوان تقلب و تخلف علمی و حتی فساد هم برای این موضوع خیلی کم است. این یک نوع سقوط اخلاقی سراسری و گسترده است. محدود کردن این مسأله به «استاد متخلف» یا «دانشجوی متخلف» یعنی تقلیل آن به سطوح فردی اشتباه است. باید رویکردمان را نسبت به این مسأله تغییر دهیم. این یک مسأله اجتماعی خاص است که در شرایط تاریخی خاصی رخ داده است. در جایی که به‌صورت سیستماتیک تخلف و تقلب می‌کنند، باید از «دانشگاه متخلف، نهاد متخلف و جامعه متخلف» و نه «فرد متخلف» سخن گفت. در کتاب «اخلاق علم در علوم اجتماعی ایران» به نقص رویکردهای روان‌شناختی، فلسفی، حقوقی و مذهبی به اخلاق علم پرداخته‏ایم. می‌توان گفت دانشجو یا استادی که در این شرایط قرار می‌گیرد و دست به تقلب یا تخلف می‌زند، خود قربانی سیستم است. در واقع دانشجو متقلب یا استاد متخلف نیست، فرد در شرایطی قرار می‌گیرد که ناگزیر به تقلب و تخلف است و این پیامد ناخواسته سیاست‎های بالا به پایین توسعه علم در ایران است.
نقص در جامعه‌پذیری علمی
کنشگران علم هم مانند دیگر نهادهای اجتماعی، باید مراحل خاص این حوزه را به درستی و طی فرآیندهای معتبری طی کنند. کسانی که می‌خواهند علم‌آموزی داشته باشند باید فرآیند اجتماعی آموزش علمی را صبورانه طی کنند که ما در جامعه‌شناسی به آن «جامعه‌پذیری علمی» می‌گوییم. حالا شاهد فرآیندی هستیم که طی آن افراد بدون این که جامعه‎پذیری علمی را طی کنند، صاحب مدارج و اعتبارات علمی یک کشور می‎شوند؛ در واقع فرآیند جامعه‎پذیری علمی دور زده می‏شود یا با استفاده از میان‎بُرهایی طی می‎شود. این خسارات نیز به باور من و با توجه به مطالعاتی که در این مدت داشتم پیامد مداخله سیاست و نفوذ قدرت در نهاد علم است. رد آن را باید در نوع خاصی از تحرک اجتماعی در ایران کنونی دید که از قدرت سیاسی شروع می‌شود، سپس به منابع اقتصادی چنگ می‎اندازد و در نهایت در جستجوی اعتبار و پرستیژ به دانشگاه می‎رسد.
رویه غالب این است که اول قدرت را می‎گیرند، بعد از قِبل آن سایر منابع از جمله منابع اقتصادی و مدارک و مراتب دانشگاهی را به چنگ می‎آورند و این یک فرآیند وارونه و زیانبار است. بسیاری از صاحبان قدرت و مدیران کنونی از همین فرآیند بهره وافر بردند، بی آن‎که در فرایند جامعه‎پذیری علمی دود چراغ خورده باشند. مدارک، مدارج و مراتبشان را گرفتند و از مزایای آن نیز برخوردار شدند و می‎شوند. بایگانی اسناد و مدارک دانشگاه‏های ایران شواهد بسیاری از برخورداری‎های رانتی و سوء‏استفاده‌های سیاسی را در دل خود نهفته دارند. انواع و اقسام سهمیه‎ها و بورس‎های داخل و خارج که نثار صاحبان قدرت یا فرزندان آنها شد و می‎شود و در واقع این افراد بر دانشگاه‎های ایران و بر علم تحمیل شدند.
علم سیاست‌زده
معمولاً کسانی که در یک حوزه کار می‌کنند به هم نزدیک می‌شوند و دیدگاه‌های یکدیگر را مورد مداقه و بررسی قرار می‌دهند و به بحث می‌گذارند. علم از تلاقی بین نظرها بر سر یک مسأله یا پیرامون یک موضوع پیشرفت می‌کند، اما ما چنین سبک مشارکتی را در دانشگاه‌هایمان نداریم. به دلیل مداخلات سیاسی در علم، تمامی استانداردهای علمی به کمک تفاسیر ایدئولوژیک و سفارش‌ سیاست در ایران مورد تخطئه قرار می‎گیرند. تزریق ارزش‎های موردنظر حاکمیت به دانشگاه‎ها یک پیامد مستقیم داشته است: تخلیه دانشگاه‎ها از ارزش‎های علمی. یک خودسانسوری و باخودبیگانگی سراسری در دانشگاه‎های ما وجود دارد. چیزی به نام دانشگاه مستقل، دانش مستقل و دانشمند مستقل نداریم.
من و تمامی همکارانم که در حوزه علم کار کرده‌اند با تحقیقات زیادی متوجه شدیم که مهم‏ترین ضربه‌ای که بر علم وارد شده از ناحیه سیاست بوده است. ما با چیزی به نام «علم سیاسی‏شده یا سیاست‌زده» مواجه هستیم. کنشگران در سطح فردی، خودشان را با خواست‌ها و توقعات ایدئولوژیک مطابقت می‎دهند و اساساً در پی اندیشه‌های علمی نمی‌روند.
مثلا شعار امسال، اقتصاد مقاومتی است و می‌دانند که پول و مزایا در این حوزه توزیع می‌شود و امتیازات آنجاست، بنابراین کتاب‏ها و مقاله‏ها را بایستی در این حوزه بنویسند. اینها واقعیات علم در ایران است؛ خساراتی که نهاد سیاست با تزریق نظام ارزشی‌اش به علم و حمایت از کنشگران وفادار به نظام سیاسی در دانشگاه‌ها به خود علم وارد کرده است. اگر چه به باور من در نهایت این خسارت به خود نهاد سیاسی برخواهد گشت، چون در مواقع ضرورت، اندیشمندان کاردان و کارشناسی در دانشگاه‎ها نخواهد یافت که در مواقع و شرایط دشوار به یاری وی بشتابند.
سازو کار بازتولید منویات سیاست
حالا پرسش این است که سازوکار سیاسی چگونه در دانشگاه بازتولید می‌شود؟ ما دو جناح گسترده در کشور داریم که هر دو در دانشگاه‌ها حضور دارند که انجمن دانشجویی، بسیج دانشجویی، انجمن اسلامی دانشجویان و نهادهای دیگر، پایگاه‌های این جناح‎ها در دانشگاه‏ها هستند. برای استادان هم پایگاه‏هایی مانند بسیج استادان وجود دارد. دانشجویان و استادان نیز میان این دسته‎بندی‎ها خواسته یا ناخواسته و به ناگزیر توزیع می‎شوند. سوای حضور سیاسی و ایدئولوژیک ثابت سیاست در دانشگاه‎ها، با چرخش دولت‎های اصولگرا و اصلاح‎طلب جهت‎گیری سیاسی جدیدی هم در راستای تغییر دولت‌ها در دانشگاه‌ها ایجاد می‌شود که تمامی فرآیندهای علم را از بالا به پایین متأثر می‏سازد؛ چنان‏که حتی بر جهت‏گیری موضوعات مورد مطالعه و پژوهش نیز تأثیر می‎گذارد.
شما سازوکار جذب اعضای هیأت علمی را ببینید. در تمامی فرآیند جذب اعضای هیأت علمی تا انتها که یک فرد استادتمام شود، نظام سیاسی حضور دارد. من دقت کردم در زمانی که دولت دست اصولگرایان است، کانون موضوعات دانشگاه‎ها، مقاله‌ها و سخنرانی‌ها و کتاب‏ها، به سمت موضوعات مورد نظر آنها و خواست‌های سیاسیشان تغییر می‌کند. دخالت سیاسی در دانشگاه‌ها از تعیین وزیر علوم تا رؤسای دانشگاه‌ها و دانشکده‌ها و حتی آبدارچی جریان دارد. روند تغییر آبدارچی را من شخصا مشاهده کردم. به همین دلیل ابتدای صحبت‌هایم گفتم که تجاری‌سازی موضوعی فرعی است. ما اول باید ببینیم آنچه انجام می‌دهیم علم است یا نه تا بعد در مورد تجاری‌سازی آن صحبت کنیم. اساسا چیزی به اسم علم در زمانه کنونی ما تولید نمی‌شود و اگر تولید ‌شود، استفاده نمی‌شود.
در مواقعی هم که نهاد سیاست و اقتصاد نیازمند دانشگاهند، پتانسیل لازم در دانشگاه وجود ندارد. اگر هم اندیشمندانی باشند، آنها را بازی نمی‌دهند. چون چرخه سیاست و وفاداران به دم و دستگاه حزبی، چه اصولگرایان چه اصلاح‌طلبان، نتایج این پژوهش‌ها را نمی‌بینند. نتیجه‌ چنین روندی، مشکلی است که این جناح‎های سیاسی در زمینه مشارکت مردمی و بی‌اعتمادی عمومی با آن مواجهند.
خود احزاب در ایران، اساسا زیست انگلی دارند و وابسته به منابع دولتی هستند؛ از این‎رو از وزارت علوم و دانشگاه‎ها نیز به‎سادگی نمی‏گذرند. آنها در پی کسب انواع اعتبارات عرصه فعالیتشان را به دانشگاه‌ها می‌آورند و وقتی قدرت را در دست می‌گیرند به گماردن رؤسای خودشان در دانشگاه‌ها و مراکز پژوهشی که پول در آنها توزیع می‌شود، اقدام می‌کنند. سپس تمامی فرآیندها و سازوکارهارهای علمی به سمت جناح آنها سوق داده می‎شود، مثلا زیر پوشش همایش ‌رفقای حزبی کنار هم می‎آیند. من مشاهده کردم که ارتقاءها و استخدام‌ها هم چپ و راستی‌ هستند. در استخدام، فرآیند قانونی (فراخوان) به صورت فرمالیته و در ظاهر انجام می‌شود، اما در محتوا، فردی انتخاب می‌شود که با رانت و سفارش و حمایت خاصی پذیرش شده است. بعدا این فرد هم به بازتولید پارازیت‌های حزبی خود در دانشگاه اقدام می‌کند. تضمین امنیت شغلی هم برای وابستگان به این دو حزب در هر دوره‌ای وجود دارد. مستقل‌اندیشان هم قربانیان احزابی هستند که مانند بختک به منابع قدرت و پول چسبیده‌اند؛ از دانشگاه تا شهرداری و دیگر نهادها.
در فرآیند ارتقای اعضای هیأت علمی مشاهده کرده‏ام وقتی اصولگرا و اصلاح‌طلب تشخیص می‌دهند که دولت بعدی از کدام حزب است – مثلا اگر دولت اصولگراست و دولت بعد اصلاح‌طلب است- آن دسته از اعضای هیأت علمی وابسته به جناح اصولگرایان که هنوز بر مسند قدرتند، فرصت را غنیمت شمرده و به سرعت و با شدت، تبدیل وضعیت و تبدیل مراتبشان را انجام می‌دهند و حتی به فرصت‌های مطالعاتی می‌روند تا کی دولتشان بچرخد و دوباره نوبتشان شود! و همین طور این داستان برای وابستگان به اصلاح‏طلبان نیز تکرار می‌شود.
مگر بوعلی سینا استاد تمام بود؟!
بوروکراتیزه کردن شدید علم یکی از نتایج مداخلات دستگاه سیاسی در دانشگاه‎هاست که با هدف تحت کنترل درآوردن نهاد علم انجام شده است، اما از آنجا که دانش و دانشمند به دنبال امنیت می‌گردند، شاهد خودسانسوری گسترده و باخودبیگانگی دانشگاهیان و نیز پدیده مهاجرت اجباری در بین دانشمندان مستقل هستیم. بسیاری تصمیم می‌گیرند که از دانشگاه خارج شوند یا اصلا در حیطه دیگری فعالیت کنند. در چنین وضعیتی دانشگاه به دست مدرک‌داران بی‎سوادی می‎افتد که با استفاده از رانت و سهمیه‎های جور واجور خود را بر کرسی دانشگاه نشانده‎اند. من در بسیاری از محافل علمی حضور داشته‌ام ولی دریغ از کاربست مفاهیم علمی. بسیاری از آثاری که در ایران تولید می‌شوند، روش‌شناسی علمی ندارند؛ آثار پوپولیستی دهن پُرکنی هستند که به درد مردم عامه هم نمی‌خورند، اما تولیدکنندگان آنها بابتشان امتیاز می‌گیرند. من این سؤال را می‌پرسم، آیا در دانشگاه‌های ما عضو هیأت علمی پیدا می‌شود که در چارچوب کنونی وزارت علوم مقالاتش را برای ارتقاء ارائه ندهد بلکه برای علم و در پی حقیقت‎جویی بنویسد؟ یا ساخت کنونی وزارت علوم چنین فضایی در اختیار این دسته از دانشگاهیان قرار می‎دهد؟ برخی مایل نیستند دانشیار شوند. چه اشکالی دارد؟ مگر ابوریحان دانشیار بود؟ مگر بوعلی سینا استاد تمام بود؟
شرایط اجتماعی، تأثیر زیادی روی کنشگر اخلاق‌مند علم دارد. این موضوع می‌تواند در حل مسائل جامعه و پیشرفت علم کمک کند. اما الان بزرگداشت از آنِ استادانی است که ریز و درشت، خودشان را با ساز و کارهای وزارت علوم هماهنگ می‌کنند. چند سال پیش یادداشتی را نوشتم زیر عنوان «ارتقای زودرس و استادی نارس» و در آن آورده‎ام که که چگونه کنشگران با شمردن دندان‌های وزارت علوم، ارتقاء می‎گیرند. این مقاله نشان می‌دهد که چگونه «ساختارسازی فساد» در آموزش عالی ایران شکل می‌گیرد؛ مفهومی که من آن را حاصل تبانی میان کنشگر و ساختار تسهیل‌کننده فساد می‎دانم. بسیاری از کنشگران علم از سیاست‎های وزارت علوم برخوردارند. همین میدان انقلاب که وصف آن رفت و نماد رویکرد خاصی به علم در ایران است کارکرد دارد. کنشگران اجازه نمی‌دهند این میدان انقلابی علم از بین برود، چون از آن منتفع می‌شوند.
آنچه زیر عنوان «برخورد» با متخلفان مطرح می‎شود نیز ساده انگاری و نفهمیدن مسأله است. این واکنش‎های ظاهری اغلب هم از حدود ادعا فراتر نمی‌روند. اساسا هرگونه برخورد چه حقوقی و چه سیاسی بیرون از نهاد علم با این نهاد، منجر به تشدید فساد می‌شود. این برخوردها مانند برخورد با محله «خاک سفید» است که وقتی تخریب شد، به توزیع بیشتر مسأله انجامید. با تخته کردن درِ چند تا بنگاه رساله‎سازی یا مقاله‎سازی این پدیده بیشتر زیرزمینی و پخش می‌شود.
فرآیند سیستماتیک فساد در وهله اول ضربه خود را به نظام سیاسی، نظام اجتماعی و سامان اجتماعی کشور خواهد زد. ساختمان‌ها و پل‌هایی که در زلزله‌های کم توان فرو می‌ریزند، سیل‌های کوچکی جماعت بی‌شماری را آواره می‌کند، سیاسیون بی‌اخلاق، اختلاس‌ها و غیره.
اینها نتیجه تعدی به نظام دانشگاه و نگه نداشتن احترام به علم است. وقتی شما می‌گویید که به این وکیل، این روحانی یا این پزشک نمی‌توان اعتماد کرد، این یعنی نمود عینی همان هشدار جامعه‌شناسان نسبت به از بین رفتن سرمایه اجتماعی در کشور. وقتی نظامی قادر به جلب اعتماد نباشد، قادر به ایجاد مشارکت نیست و در نهایت مشروعیت‌زدایی از نظام اتفاق می‌افتد.
راه رهایی
دانشگاهی که قرار بود راه‎حلی برای ارائه مسائل و مشکلات ارائه دهد، خودش گرفتار مشکلات شده است. به قول «گونار میردال»، اقتصاددان بزرگ سوئدی، علم یک قوه «خودعلاجی» در درون خود دارد که وقتی دچار بن‌بست می‌شود، دوباره به پویش خود از طریق شکل‌گیری ایده‎های نو ادامه می‌دهد. همچنان برای رهایی علم از مسایل موجود، باید از همین قوه خودعلاجی علم استفاده کرد. همین که خود «علم» را سوژه کرده‌ایم و درباره آن حرف می‎زنیم بخشی از همین فرآیند است. می‌توان با کمک قوه شناختی علم، آسیب‌های آن را شناخت و سپس به دنبال راه رهایی بود. من مهم‏ترین مسأله کنونی علم در ایران را مداخله و نفوذ بی‎حد و حصر سیاست در علم می‏دانم و فساد و بی‏اخلاقی‏های رخ‏داده در علم را پیامد سیطره نظام قدرت بر نظام معرفت می‌دانم. بر این باور هستم تا رویکرد سیاسی به علم و نهادهای علمی برداشته نشود همچنان همین مدار ساختی فساد برای ذی‎نفوذان کارکرد خواهد داشت و استمرار می‎یابد.
حسب تعریف و ماهیت، از دانشگاه انتظار می‎رود که امن‌ترین مکان برای اندیشه‎ورزی آزادانه و بدون محدودیت فکری باشد. در واقع فرآیندهای علمی خط قرمزی ندارند، یعنی خط قرمز را برنمی‎تابند. اگر اندیشه علمی در محدوده خطوط قرمز قرار گرفت، همانند چنبره‌ای که سیاست بر دانشگاه زده، دیگر علمی وجود ندارد. با ساختمان‌هایی بی‌روح و تهی و شاغلانی مواجه می‌شویم که در اصطلاح به «تولید علم» مشغولند. به عنوان یک پیشنهاد، به نظر من اختیار اداره دانشگاه‌ها باید به دانشمندان و متخصصان ایرانی و اجتماعات علمی آنها واگذار شود. اعضای هیأت علمی دانشگاه‌ها نیز باید خواهان عدم مداخله سیاسیون در علم و فرآیندهای علمی شوند، اگر چه کار دشواری است. چون بند ناف این دو به هم وصل شده است و کثیری از سیاسیون اکنون اعضای هیأت‌های علمی دانشگاه‎ها شده‌اند یا خود دانشگاه‎داری می‎کنند. با تمامی این دشواری‌ها من طرفدار مشارکت گسترده اعضای هیأت‌های علمی در اداره دانشگاه‎ها و وزارت علوم هستم. منظورم این است که جمهور علم در ایران باید تعیین کند مسؤولان علم در ایران چه کسانی باشند، نه نهاد سیاست. اعضای هیأت علمی هر دانشگاه باید حق مشارکت در انتخاب رؤسای دانشگاه‏های خود را داشته باشند. این فرآیند باید از سطح مدیریت گروه آموزشی پژوهشی شروع شود و به سطح دانشکده و پژوهشکده و سپس دانشگاه یا پژوهشگاه تسری یابد و در نهایت در تعیین وزیر علم در ایران مؤثر افتد.
این فرآیند مستلزم تغییر رویکرد نسبت به نهاد علم و اصلاح رویه حقوقی حاکم بر وزارت علوم است. برای من همچنان عجیب است که چگونه نخبگان یک جامعه مانند اعضای هیأت‌های علمی دانشگاه‏ها و پژوهشگاه‏ها نقش مؤثری در تعیین سرنوشت خودشان و اداره امورشان ندارند. به همین دلیل امور علم و نهادهای علمی در ایران به شدت متأثر از جناح‎بندی‏های سیاسی است. یک راه تأمین استقلال نهادها به رسمیت شناختن «حق مشارکت» و «حق انتخاب» برای دانشگاهیان است تا در سرنوشت خود سهیم شوند. این فرآیند باید از منطق علم تبعیت کند نه سیاست.
باید به دانشگاهیان ایرانی اعتماد شود و چنان که پیشتر بدان پرداختیم اداره امور دانشگاه‎ها و نهادهای علمی باید طی فرآیندهای دموکراتیک و مشارکتی به خود آنها واگذار شود و تمامی نیروهای سیاسی، عقیدتی، امنیتی از دانشگاه‌ها خارج شوند و گروه‎های حزبی نیز از دانشگاه‎ها به عنوان منابع و اموال حزبی استفاده نکنند. فرآیندهای بی‎حاصل و مخرب و بی‎اعتمادکننده، پاکسازی و گزینش‏های مکرر برچیده شوند و اختیار اداره دانشگاه‎ها به خود آنها واگذار شود.
این پرسش پایانی را پیش روی همکاران دانشگاهی قرار می‎دهم که آیا دولت و حاکمیت و احزاب وابسته به آنها همان‎طور که برای استان‎ها استاندار تعیین می‏کنند حق دارند برای علم هم رئیس تعیین کنند؟
* همان میدان انقلاب که حدفاصل چهارراه ولی‌عصر و میدان آزادی قرار دارد

روزنامه اطلاعات

نظر شما