شناسهٔ خبر: 6068 - سرویس مبانی علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

سیدحسین سیدحسینی؛

کدام علوم انسانی!؟

علوم انسانی وضعیت جامعه چه رابطه ای با علوم انسانی دارد؟ علوم انسانی در تعیین مسیر جامعه چه نقشی را ایفا می‎کند؟ آیا علوم انسانی شرح وقایعی است که در جوامع رخ داده است؟

فرهنگ امروز: موضوع علم خصوصا علوم انسانی به خاطر توجه به نقش ویژه آن در رابطه با اداره و رفع مشکلات جامعه اذهان کارگزاران نظام در ردههای مختلف را به خود مشغول کرده است. در این رابطه بسیاری از مراکز به دنبال راهکارهایی به منظور کاربرد علوم در اداره و حل مسائل و مشکلات جامعه هستند. بعضی معتقد به بومی کردن آن و گروهی دیگر معتقد به دینی کردن و یا هر دو هستند. گروهی قائل به تفکیک علوم از ارزشها و عدهای دیگر، علوم خصوصا علوم انسانی را مشحون از ارزشها میدانند. و بسته به نگاه خود راهکاری خاص را جستوجو میکنند. عدهای معتقد به وارد کردن آن از سایر کشورها میباشند در حالیکه جمعی دیگر مدعی وجود و یا قابل حصول بودن آن در کشور هستند. نهادهای بسیاری خود را درگیر این مباحث کردهاند و یا مامور به مطالعه و ارائه راهکار شدهاند  و سرمایههای هنگفت مالی و انسانی  نیز تا کنون در این رابطه هزینه شده است. همه اینها حکایت از ضرورت پرداختن به علم خصوصا علوم انسانی دارد. زیرا بسیاری از مشکلات، از نگاه نادرست به مقوله علم و دانش سرچشمه میگیرد و اتخاذ هر نوع تصمیم راهبردی در رابطه با هدایت و اداره جامعه منوط به تصحیح این نگاه و اعمال آن میباشد. و این همان معیت علم با انجام هر کاری در حوزه هدایت و اداره جامعه میباشد. و بدون حضور علم هیچ کاری و امری به سرانجام مطلوب نخواهد رسید. اما مشکل کجاست؟ چرا این حجم گسترده از فعالیتها به نتیجه مورد نظر نرسیده است؟

   جایگاه علوم انسانی

   متاسفانه فضای گفتمانی موجود در رابطه با علوم انسانی مبهم است. و این به خاطر فهم متفاوت و بعضا متضاد افراد از علوم انسانی است. این برداشتهای متفاوت در حوزه سیاستگذاری علم و سایر مسائل نتایج مختلفی را در بردارد. روشن نیست که آیا علوم انسانی وضع موجود را توضیح میدهد  و یا نقشه راه را ترسیم مینماید. و یا نقشی دیگر به عهده دارند. و چه نسبتی با سایر علوم دارد؟ به نظر میرسد علم و علوم انسانی تابع نگاه انسان به هستی و فهم نقش انسان در عالم است. و مبتنی بر نوعی انسانشناسی است. به یک اعتبار دو نگرش کلی به انسان در این رابطه قابل طرح است:

1.نگرشی غیرالهی: که یا الحادی است و یا انسان را مخلوق خدا ولی فعال ما یشاء می داند. در غرب این نگاه خصوصا از دوره رنسانس به وجود آمد آنگاه که غالب متفکران غربی با رویکردی مادی به شناسایی انسان پرداختند. در این دوران انسان موجودی مادی تصور شد که رفتار و افکارش در کنش متقابل با عالم ماده مورد بررسی قرار گرفت و روش ریاضیگونه در رابطه با تبیین شخصیت انسان در بعد فردی و اجتماعی به کار گرفته شد. انسان دیگر موجودی دارای فطرت الهی و دارای مقام خلافت الهی نبود پس خود به تمشیت امور خود پرداخت و علم را از این زاویه نگریست و بر همین اساس معرفت خود را به نگارش در آورد. الهیات، فلسفه، عرفان، حقوق، سیاست، اقتصاد، روان شناسی، اخلاق، هنر و ادبیات او رنگ و بوی الهی نداشت اگر چه نام خدا و رسولان در این آثار آورده شده است. به این ترتیب متون علمی و علوم انسانی را تولید نمود. متونی که بیشتر تبیین و توضیح عملکرد انسان خودمحور و خودبنیاد را در برداشت. و به واسطه راهبرد سلطه ٰ این متون جهت ارائه راهکار به سایر ملل و جوامع و آموزش نسلهای بعدی نیز مورد استفاده قرار گرفت.

2.نگرش الهی یا نگاه واقع گرایانه: عالم هستی در این دیدگاه مخلوق پروردگار و انسان به عنوان اشرف مخلوقات دیده میشود. عالم خلقت همه آیات الهی هستند و انسان موجودی مختارٰ ٰآزاد و مسئول آفریده شده است. او دارای فطرت الهی است که با هدایت انبیاء و پیامبران در سیر خود به کمال دست مییابد و به صفات الهی آراسته میگردد. بر اساس این رویکرد خداوند آنچه را که در آسمانها و زمین است مسخر انسان کرد. علم همواره چراغ راه و نردبان صعود آدمی از عالم طبیعت تا عالم اعلی بوده است. انسان در حیات فردی و اجتماعی خود در راه رسیدن به کمال همواره تحت تعالیم و هدایت انبیاء عظام و حاکمان الهی بوده است. این تعالیم مشتمل بر کلیه معارف مورد نیاز بشر از عالم اعلی تا مرتبه سفلی بوده است. در این مدرسه انسان همه عوالم را آیات الهی میبیند که به پروردگارشان اشاره دارند. در این نگاه حکومتٰ حکومت علم و دانایی است. انسان نسبت به  موجودات و شان و منزلت وجودی آنان خواص آنان نیروهای مستتر در آنان و راههای بکارگیری آن نیروها توانا میشود. رابطه افراد با یکدیگر در حوزههای اجتماعی تعریف میگردد. و روابط اخلاقی بین جوامع بر اساس تعالیم انبیا و صاحبان امر برقرار میشود. این معارف شامل متون کتاب آسمانی و آموزههای آموزگاران کتاب که صاحبان امر و معصومین میباشند در اختیار بشر قرار دارد. در تداوم این امر اندیشمندان و عالمان ربانی تحت اوامر امام زنده و حاضر به شرح و بسط معارف بر اساس مقتضیات زمان و نیازهای روز بشر همت میگمارند. این موارد و اقتضائات همه شئون زندگی انسانها در همه زمانها را شامل میشود. و بدین ترتیب متون مورد نیاز بشر فراهم میگردد که همه تقسیم بندیهای علوم را شامل میشود. این متون نقشه راه را ترسیم میکنند و با شرح عملکرد انسانها و جوامع در تاریخ عبرت آموزی میکنند و سنن الهی را به نمایش میگذارند.

هر رویکرد دیگری در این رابطه به یکی از این دو نگرش باز میگردد.

ماهیت علم، واقعیت چیست و حقیقت کدام است

علم سیمای انسان و انسان سیمای پروردگار است. آیا اینگونه ورود به مباحث شناخت علم نامتعارف به نظر نمیرسد؟ آیا بهتر نیست مانند اغلب علم پژوهان در چارچوبهای وارداتی و ساختارهای پیشینی پذیرفته شده در حوزه علم شناسی وارد شویم؟ نحلههای مختلف علمشناسی از اصحاب حلقه وین گرفته تا ابطالگرایی پوپری پارادایمهای کوهن برنامههای پژوهشی لاکاتوش روشگریزی فایرآبند را چراغ راه خود قرار دهیم؟ آیا بهتر نیست برای شناخت جامعه از افکار امثال یورگن هابرماس و میشل فوکو الگو بگیریم و یا برای معرفت نفس انسانی پیشوایی فروید و امثالهم را بپذیریم؟ بطور قطع یقین مدعای ما این نیست که در آثار اصحاب  نحلههای فوق هیچ علمی از درجات مختلف وجود ندارد بلکه با عنایت به مطالبی که پیشتر ذکر شد شناخت واقعی که بشر در نیل به کمال خود لازم دارد از این طریق حاصل نمیگردد. و این علوم اغلب ابتر هستند و یا به واسطه انقطاع از منابع اصیل معرفت در کلیت خود عقلانی نیستند و البته مکتب علمی تشیع و نظام معرفتی شیعه از این علوم استفاده میکند و در ساختار کلی خود هضم میکند.

راه کدام است؟

 باید از حقیقت آغاز کرد انسان هرگونه که بیندیشد مومن باشد یا ملحد، از انسان بودن خود گریزی ندارد. انسانها در فطرت الهی خود مشترکند. و در موجودیت خود محتاج پروردگار هستند و این احتیاج همان فقر انسان در کلیه شئون وجودی اوست معرفت واقعی متوقف بر شناخت و معرفت به آن وجود غنی بالذات یعنی حضرت حق است انسان وقتی با  تعقل و تدبر در وجود خود و عوالم هستی مینگرد حق را میشناسد و سپس میفهمد که همه چیز آیات او هستند. خداوند در وجود همه انسانها این قوه و استعداد تشخیص را نهاده است و در پاسخ به این نیاز بشر پیامبران مبعوث گشتهاند تا با تعالیم خود این قوا و استعدادها را شکوفا کنند و بشر به رشد و بالندگی دست یابد. مشکل بشر اعم از جوامع مختلف غربی و شرقی و حتی مسلمانان و شیعیان در مقوله خداشناسی نهفته است همه آسیبهایی که متوجه جوامع است ناشی از عدم شناخت صحیح از پروردگار عالمیان است. عدم شناخت از آن وجود حی قادر علیم و نسبت او با عوالم وجود تا عالم ماده، باعث این حیرت و راه گمکردگی است. فهم عالم بدون شناخت پروردگار یک سری اسم پردازیهای بدون مسمی است. که هر نوع نظام سازی بر اساس این اوهام فرو غلتیدن در جهل مرکب است همان گونه که وضعیت غیر عقلانی  فعلی جهان مصداق آن است. کافی است به تعاریف قراردادی از انسان ملت حقوق بشر روابط بین الملل  تروریسم و مانند آن توجه کنیم. ساختارهایی مانند سازمان ملل، شورای امنیت، سازمان عفو بین الملل، صندوق بین المللی پول، دادگاه لاهه، که همه و همه از چهرههای گوناگون نظام سلطه هستند و از جهان بینی مادی و نگرش غیر الهی گروهی خاص نشات میگیرند. و تحت عناوین علم حقوق، اقتصاد، روابط بین الملل، جامعه شناسی، روان شناسی و غیره تدریس و تحمیل میشوند.

علم به عنوان کار الهی در عالم

پیشتر در مورد نسبت بین خالق و پروردگار با انسان و عوالم وجود ازجمله عالم ماده و طبیعت اشارهای داشتیم. انسان به عنوان نشانه الهی مظهر فعل و علم پروردگار است. انسان به عنوان موجودی مستقل افسانهای بیش نیست. این شان وجودی او ارتباطی با دین و مذهب و ملت و کشور و ایمان و الحاد او ندارد. هر اکتشافی، هر ابداعی و هر اختراعی توسط بشر فعل الهی است. نگارش هر متنی که خبری از عالم واقع  در بردارد ویا راه و طریقی را برای لایههای درونی علم و معرفت باز کند علم الهی است. این اختصاص به فلسفه و علوم انسانی ندارد در همه حوزههای علوم تجربی با هر اسم و رسمی و نامگذاری مانند فیزیک شیمی صادق است. عالم واقع عالم وجود است و خبر از آن رنگ فعل الهی دارد و این به خاطر فطرت خدایی انسانهاست. با این نگرش بسیاری از نزاعها مانند نزاع علم جدید و علم قدیم، علم و دین، علم دینی داریم یا نداریم، علم سکولارو غیره از موضوعیت ساقط میشود. این دامی است که نه تنها عالمان سکولار بلکه بسیاری از اندیشمندان مسلمان و شیعه در این دام گرفتار آمدهاند. به عبارتی سکولاریزم در همه ابعاد در وجود غالب اندیشمندان از مومن و ملحد ریشه دارد. نادیده گرفتن حاکمیت پروردگار در این مورد به عزل خالق علیم از ربوبیت است.

نگاهی به گذشته

 زمانی بر بشر گذشت که عقل را تنها منبع کسب معرفت میدانستند و زمانی هم حس را تنها منبع معرفت به حساب میآوردند. حقیقت این است که هیچکدام در عمل به معرفتی دست نیافتند مگر اینکه از تمامی منابع شناخت بهره بردند علیرغم اینکه به این مطلب توجه داشته باشند یا خیر. در برههای از تاریخ دانشمندان مسلمان نگاه جامعی به علوم داشتند. در حوزههای مختلف علمی  روشهای متناسب را به کار میبردند. آنها عالم را یک حقیقت به هم پیوسته میدانستند که هیچ شانی در تزاحم و تضاد با شوون دیگر نبود و معرفت به وجهی از عالم، بخشی از یک نظام معرفتی جامع را برای آنان به ارمغان میآورد. بسیاری از آنان روشهایی را در رابطه فهم عالم ماده و طبیعت و استفاده از آن اتخاذ کردند که به عنوان مبنایی برای تکوین علوم جدید مورد استفاده غرب قرار گرفت و موجب شکوفایی علم جدید در جغرافیای غرب گردید. به عبارت دیگر علوم جدید مولود روش شناسیهای دانشمندان مسلمان در مواجهه با عالم خلقت است.

آنچه جریان دارد

به موضوع علوم انسانی باز میگردیم وضعیت جامعه چه رابطه ای با علوم انسانی دارد؟ علوم انسانی در تعیین مسیر جامعه چه نقشی را ایفا میکند؟ آیا علوم انسانی شرح وقایعی است که در جوامع رخ داده است؟ با توجه به مطالبی که مطرح کردیم مشخص میشود آنچه که عملا در جامعه جریان دارد نظامی است که مبتنی بر فرهنگ غالب است این فرهنگ بر مبنای نگرش خاص به انسان و عالم شکل میگیرد. علوم انسانی میتواند شرح این نظام باشد. و یا متونی باشند که بر اساس آن نهادهای قدرتمند جامعه و نظام سیاسی کشور فرهنگ سازی کنند و بتوانند نظامی دیگر و یا جدید مستقر کنند. در این حال میتوان گفت علوم انسانی  و رشد جامعه نسبت به یکدیگر هم افزایی دارند.

آسیب شناسی

معلوم شد صرف وجود متون علوم انسانی منجر به ایجاد تحول و رشد در جامعه  نمیشود. آیا قرآن کریم، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و بسیاری از کتب احادیث مانند اصول کافی، تفاسیر و آثار گرانقدر فلسفی چون اسفار و بسیاری از مکتوبات عالمان و دانشمندان اکنون در جامعه موجود نمیباشد؟ پس چه‎گونه است که تحولی مطلوب رخ نمیدهد؟ واقعیت ناخوشایند این است که در بررسی ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و مانند اینها ما یک هویت بیگانهای را مشاهده میکنیم که تناسب چندانی با راهبردهای کلان مصوب در قانون اساسی کشور ندارد. این هویت بیگانه از کجا آمده است؟ آیا از ابتدا بوده و تا کنون جهت شناسایی و اصلاح آن اقدامی صورت نگرفته است؟ انشاءالله در فرصتی دیگر درباره این هویت بیگانه سخن خواهیم گفت. اکنون به اجمال به مواردی اشاره میکنیم که باید با دید آسیبشناسانه مورد توجه متولیان امر قرار گیرد.

  • نگاه مسوولین به علم خصوصا علوم انسانی و نقش فرهنگ سازی در این رابطه باید تصحیح شود. اگر چه در این رابطه نقشه جامع علمی کشور تدوین شده است ولی به نظر میرسد اقدامات پیشینی لازم است.
  • علم و علوم انسانی باید در ارکان و ساختارهای اجتماعی متعین شود. به عبارت دیگر علوم انسانی باید سیمای عملکرد ساختارها باشد.
  • حاکمان، کارگزاران و مسئولین همه باید زندگی ساده داشته باشند. این موجب روان جرکت کردن جرخ اقتصادی کشور میشود و تالیف قلوب ملت و خادمان ملت.
  • سیاستهای حکومت در رابطه با امور اقتصادی و توزیع منابع و ثروت باید اصلاح شود. این نگاه غلطی است که فکر کنیم سیاستگذاریهای اقتصادی از ارزشگذاری انسانها و افراد جامعه جداست. وقتی توزیع درآمد و ثروت عادلانه نباشد در واقع تنها یک ناهنجاری اقتصادی نخواهیم داشت بلکه شان الهی افراد جامعه را  رعایت نکردهایم. و یک ناهنجاری فرهنگی و اجتماعی را دامن زدهایم.
  • آموزش علوم انسانی – در صورت متعالی بودن متون آن – در صورتی مفید فایده خواهد بود که در بستر عملی قرار گیرد. به عبارت دیگر دانشجو، طلبه، دانش آموز و عامه مردم تناقض آشکار بین علم و عمل در سیاستهای کلان نبینند.

الگوهای عملی

انقلاب اسلامی ایران که با رهبری حضرت امام خمینی(رحمه الله علیه) و پیروی ملت ایران به تحقق پیوست یک نمونه کامل و بیبدیل است که هم بر اساس علم و معرفت شکل گرفت و هم ذخیرهای عظیم برای تولید علم و معرفت مورد نیاز بشر در قرن حاضر است. بنیانگذار آن خود از اصحاب علم و معرفت و بنده صالح خدا بود. که با توکل به پروردگار و اعتماد به ملت بزرگ ایران تحول عظیمی را در ملت ایجاد کرد. آثار عملی و مکتوب حضرت امام ذخیرهای الهی بود و هست که متولیان علوم متاسفانه از آن غفلت ورزیدند. این آثار میتواند مبنای تولید و تدوین بسیاری از شاخههای مختلف علوم قرار گیرد. معارفی که در عرصه عمل در حیطه محلی و جهانی آزموده شدهاند در حالی که بسیاری از متون علوم انسانی که شاهد آن هستیم همچنان هویت در حد سیاهه دارند.

ساختارهایی چون جهاد سازندگی شکل گرفت که متاسفانه پس از چندی در سایر ساختارهای فسیل ماقبل انقلاب ادغام گردید، خود منبع عظیمی از مباحث علم اقتصاد و علوم اجتماعی است.

دفاع مقدس که اکنون در حد شلیک گلوله ها و فتح خاکریزها از آن یاد میشود خزینهای است از مباحث انسان شناسی، معرفت نفس، قناعت و خداشناسی و الهیات. دفاع مقدس قصه مجاهده هابیلیان و انبیاء و اولیاء عظام، راوی عاشورا  و ضامن  تداوم سیر بشر به کمال است.

خاتمه

علم در ظهور و تعین خود سیمای انسان است. و انسان در مرتبه عبودیت سیمای رب العالمین است. در هر روزی او در کاری است که فرمود: کل یوم هو فی شان. علم به معنای حقیقی کلمه همان علوم اهل بیت علیهم السلام میباشد که در برگیرنده تمامی شناخت ما از خود و عالم خلقت است و مبنای حرکت انسان به سوی پروردگار. همه چیز و همه کس در سایه این علوم شناخته میشوند. غرب و شرق و علوم منتسب به آنان ذیل این علوم قرار میگیرند و علم بودن و یا علم نبودنشان با این محک سنجیده میشود. محور علم و معرفت علوم اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین است و بقیه در حاشیه آن تعریف میشوند.

نظر شما