شناسهٔ خبر: 60832 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

بدون مسئله، بدون تاریخ/ نسبت تاریخ و جامعه با ادبیات معاصر ایران

نسبت ادبیات امروز ایران با مسئله های جامعه ایرانی چیست؟

بدون مسئله، بدون تاریخ/ نسبت تاریخ و جامعه با ادبیات معاصر ایران

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ هنر اجتماعی زمانی «تاریخ» پیدا می‌کند که بتواند خود را با مسئله‌های جامعه‌اش درگیر کند. در واقع تاریخ هر هنری یا تاریخی‌شدن آثار هنری در هر جامعه‌ای با پرابلماتیزه شدن و کشف مسئله و طرح پرسش‌های اساسی در آن جامعه آغاز می‌شود. در این معنا پرابلماتیزه کردن، بیان مسائل روز جامعه است. جامعه در روند تاریخی خود و در موقعیت‌های مختلف دچار مسائلی می‌شود و زمانی که هنر و آثار هنری با این مسائل می‌آمیزند، آن‌ها را کشف کرده و به سطح می‌آورند، خود را به امری تاریخ‌مند بدل می‌کنند؛ تنها در این صورت است که هنر در آن جامعه تاریخ پیدا می‌کند و آثار هنری به بخشی از تاریخ فرهنگی جامعه‌اش تبدیل می‌شود. این تاریخی‌شدن هنر، همان طور که برخی سنت‌های هنری در گذشته‌هایی نه چندان دور -به‌ویژه در غرب- واجد آن بوده‌اند، با دامن زدن به خودآگاهی تاریخی و اندیشه‌ی انتقادی نسبت به شرایط موجود، راهی را برای فرارفتن از موقعیت‌های کنونی جوامع هموار می‌کنند.

در این جریان، ادبیات به دلیل وجوه بارز اجتماعی و تاثیرگذاری‌اش بر جامعه – بویژه در دوره موسوم به «مدرن» - اتفاقاً موقعیتی یگانه داشته و دارد. اگر بر مبنای تقسیم‌بندی متعارف و تا حدی کلیشه‌شده، شاخه‌های مهم ادبیات را «شعر» و «رمان» در نظر بگیریم و متوجه اقتضائات مدرن این دو حوزه باشیم، وجوه اجتماعی و تاریخی ادبیات در دوره مدرن بیش از هر زمانی مشخص و برجسته می‌شود. «شعر» فارسی، به طور خاص در دوران پس از نیما و حتی قرن‌ها پیش از آن، با پیدایش مکتب هندی که با دقتی مثال‌زدنی «طرز تازه» نام گرفت و مراد از آن ورود تیزبینانه شاعر به اقتضائات و عناصر پیرامونی جهانی بود که مدام در حال «تازه شدن» است، دیگر نمی‌تواند در معنایی که اینجا مورد اشاره قرار گرفت، بی‌مسئله، بی‌تاریخ و از این بابت غیراجتماعی باشد. تکلیف «رمان» و داستان حتی از شعر هم روشنتر است؛ چرا که رمان اساساً پدیده‌ای مدرن است و به قول «لوکاچ» کارش چیزی نیست جز بیان حماسه تراژیک زندگی انسان رها شده‌ کنونی در جهان وامانده مدرن! جهانی که به بیان لوکاچ خداوند مدت‌هاست آن را ترک گفته است. در واقع از نظر لوکاچ رمان تنها زمانی واقعا یک رمان است که به حماسه بی‌خانگی انسان در وضعیت کنونی‌اش (دوران مدرن) اشاره می‌کند. او در «نظریه رمان» نوشت: «رمان حماسه جهانی است که خداوند آن را ساخته و بعد ترکش کرده است، رمان حماسه بی‌خانگی روح است». و اگر این اعتقادش را بپذیریم و آن را در کنار اعتقاد دیگرش بازخوانی کنیم که «فلسفه، غم غربت خانه است» می‌توانیم تصدیق کنیم که پرداختن به رمان و داستان‌نویسی از نظر لوکاچ، لااقل یکی از اصلی‌ترین راه‌های فلسفه‌ورزی است. فلسفه‌ورزی توسط انسان تنهامانده در جهانی که دیگر مانند عصر هومر، جهان را خانه خویش نمی‌داند و به بیان هایدگری در آن سکنی (آرامش) ندارد. در این صورت چه چیز مسئله‌مندتر، پرابلماتیک‌تر و از این نظر اجتماعی‌تر و تاریخی‌تر از رمان؟

جامعه در روند تاریخی خود و در موقعیت‌های مختلف دچار مسائلی می‌شود و زمانی که هنر و آثار هنری با این مسائل می‌آمیزند، آن‌ها را کشف کرده و به سطح می‌آورند، خود را به امری تاریخ‌مند بدل می‌کنند؛ تنها در این صورت است که هنر در آن جامعه تاریخ پیدا می‌کند و آثار هنری به بخشی از تاریخ فرهنگی جامعه‌اش تبدیل می‌شود

اگر همین عناصر را کمی بیشتر بسط دهیم، وضعیت، حتی مسئله‌دارتر هم خواهد شد! اگر رمان و ادبیات شکلی از فلسفه است، چرا نباید مانند «مارکس» به این امر بیندیشیم که دیگر باید «توصیف جهان» را رها کنیم و در راستای رسالت تاریخی‌ هنر و ادبیات (به مثابه فلسفه) دست به «تغییر جهان» بزنیم؟ آن هم در جهانی که مملو از شرایط بحرانی و مسائل بغرنجی است که نه تنها امکانات تحقق حیات انسانی مبتنی بر برابری را در شکلی فراگیر به شدت محدود کرده است، بلکه به واسطه‌ی حضور آگاهی‌های کاذب ایدئولوژی‌های اینجایی و آنجایی، امکان رسیدن به «تغییر» و نفی وضعیت نامطلوب کنونی را بیش از هر زمانی دور از دسترس قرار داده است!

در چنین شرایطی اگر تنها یک راه نجات وجود داشته باشد، آن راه چیزی نیست جز تمسک به هنر مسئله‌دار و نگرش زیباشناسانه به جهان و انسان؛ هنر و زیباشناسی‌ای مدرن و انتقادی که با دست گذاشتن بر پرابلماتیکای تاریخی حیات بشر، اولاً موقعیت بحرانی آن را آشکار می‌کند و ثانیاً راه فائق آمدن بر بسیاری از تعارضات موجود در حیات تاریخی بشر را نشان می‌دهد. در اینجا بد نیست که از «آندری تارکوفسکی» فیلمساز روس و وارث داستان‌نویس پرابلماتیکی چون «فئودور داستایفسکی» یاد کنیم که هم در فیلم‌هایش و هم در سخنان و مصاحبه‌هایش بحران‌ها و مسائل بغرنج حیات بشر در دوران مدرن را فریاد می‌زد و عمیقاً هم مروج بازنگری در بنیان‌های متصلب حیات کنونی بود و هم دغدغه‌ی رجوع به معنویت از رهگذر زیبایی را داشت؛ او در مصاحبه‌ای گفته بود: «در نهایت این زیبایی است که جهان را نجات خواهد داد».

قطعاً ارائه تفاسیر عرفانی و رمانتیک (و از این نظر غیرپرابلماتیک) از عباراتی که اینجا از برخی متفکران و هنرمندان ذکر شد، امکان‌پذیر است، اما این‌گونه تفاسیر، با توجه به پارادایم فکری اشخاصی چون «تارکوفسکی»، «هایدگر»، «لوکاچ» و... از سوء تفاهمی اساسی خبر می‌دهند که در اینجا مجال پرداختن به آن وجود ندارد. آنچه در اینجا نهایت اهمیت را دارد تاکید بر وجه تاریخی و آگاهانه‌ی هنر و ادبیات و تاریخی شدن این آگاهی است که کم و بیش در اندیشه‌ متفکران و هنرمندان نامبرده به نحو بارزی وجود دارد.

هنر و ادبیات در معنای یاد شده با مسئله و پرابلماتیکای انسانی و موقعیت هستی‌شناختی‌اش نسبت تام دارد و اساساً هر اثر هنری به نوعی بیانگر همین موقعیت انسانی است. بدین ترتیب از آنجا که انسان موجودی مسئله‌دار (پرابلماتیک) و در عین حال، تاریخی است، هنر هم از آنجا که شرح همین انسان مسئله‌دار است، الا و لابد باید تاریخی، اجتماعی و از این نظر باید مسئله‌دار باشد. جز این، هر زیبایی‌ای در جهان وجود داشته باشد، باید آن را تحت مقوله‌ی «زیبایی طبیعی» که دیگر ارتباط چندانی با انسان ندارد، دسته‌بندی کرد و نه تحت عنوان «زیبایی هنری» که امری مدرن و شدیداً مرتبط با حیات انسان به معنای عام آن است!

هنر و به طور خاص ادبیات از این نظر بسیار عینی، انضمامی و همچنین وابسته به واقعیت حیات انسانی در اینجا و اکنون است. اما از آنجا که اثر هنری و ادبی، جهانی را خلق می‌کند، قرار نیست رونوشتی بازتاب‌دهنده از واقعیت یا جامعه باشد، به هیچ وجه! اثر ادبی به همراه جهانش، واقعیت خاص خود را می‌آفریند و از این طریق همواره به واسطه‌ی دیالکتیک «بیرون و درون»، همواره در رفت و آمد بین حیات دورنی انسان و موقعیت بیرونی جهان واقعیت است. چنین اثری، رونوشتی مکانیکی از جهان بیرونی نیست، بلکه واقعیتی مستقل است که در بستری تاریخی، موقعیت اینجایی و اکنونی انسان مسئله‌دار را در رویارویی با جهان مسئله‌دار بیرونی برجسته می‌کند و از این طریق بر آگاهی تاریخی-انتقادی می‌افزاید.

از آنجا که انسان موجودی مسئله‌دار (پرابلماتیک) و در عین حال، تاریخی است، هنر هم از آنجا که شرح همین انسان مسئله‌دار است، الا و لابد باید تاریخی، اجتماعی و از این نظر باید مسئله‌دار باشد

از سوی دیگر، اثر هنری/ ادبیِ تاریخی‌شده، این امکان را برای بشر فراهم می‌آورد که هم حامل گذشته باشد و هم با رویکرد ناب انتقادی‌اش راهنمایی برای آینده. با رسیدن به این سطح است که به قول «لوکاچ» «انسان می‌تواند در و از طریق اثر هنری، بر بیگانگی تاریخی خود فائق آید». او همچنین این بحث را پیش می‌کشد که چنین آثاری بر «از خود بیگانگی» خویش هم غلبه می‌کنند و این بدان معناست که آثار هنری/ ادبی بی‌مسئله و بی‌تاریخ آثاری از خود بیگانه هستند. هنر فائق آمده بر «از خود بیگانگی»، از نظر لوکاچ «از یک سو بازتابی واقعی از هستی مسئله‌دار انسان در جهانش و از سوی دیگر نشانگر رشد حقیقی بشر است. از این نظر، اثر هنری واجد نوعی غایت‌شناسی تاریخی است».

این ویژگی‌ها همان چیزهایی است که در زیبایی‌شناسی طبیعت‌گرایانه، غیرتاریخی، غیراجتماعی و غیرمسئله‌مند یافت نمی‌شود؛ زیبایی‌شناسی طبیعت‌گرایانه هیچ‌گاه از سطح واقعیت بیرونی فراتر نمی‌رود و به همین دلیل از اصلی‌ترین ملزومات هنر حقیقی یا زیبایی هنری که همانا وحدت مسئله‌دار انسان و جهان است، محروم می‌ماند. این زیبایی به هیچ عنوان پدیده‌ای هنری قلمداد نمی‌شود، زیرا از دستیابی به آن سطح از تمامیت که می‌تواند بازنمای یگانگی جزء و جهان باشد، ناتوان است. زیبایی طبیعت هیچ‌گاه از سطح اجزا فراتر نمی‌رود و لذا در بهترین حالت صرفاً لذت‌بخش است. با این حال فاقد تمامی آن ارزش‌های شناختی و کنشی است که در هنر و بر اساس مفهوم تمامیت و کلیت ایجاد می‌شود. به عبارت دیگر زیبایی طبیعی برخلاف زیبایی هنری امری غیرتاریخی است و از این جهت صرفاً در موقعیت‌هایی غیرماندگار، به عنوان امری باب طبع، مفرح و لذت‌بخش ادراک می‌شود. بی‌خود نیست که در دوران کنونی ما بازار کتاب و ادبیات پر است از چنین آثاری که فقط نوشته و خوانده می‌شوند تا «لذت» از وضعیت موجود را جایگزین «تفکر» به این وضعیت بکنند. داستان‌ها و شعرهایی که به شیوه‌ای انبوه تولید و مصرف می‌شوند تا صرفا «حال خوب» را به مخاطب عرضه کنند؛ آثاری بی‌مسئله، بی‌تاریخ و بدون کوچکترین فرم و محتوای رادیکال یا انتقادی. آثاری که حتی کارشان «توصیف جهان» نیست، چه برسد به «تغییر جهان»، یا پیگیری یک آرمان انسانی؛ آرمان همان «انسان مسئله‌دار» در «جهان مسئله‌دار»!

درگیر شدن انتقادی با این موضوع، محور تازه‌ترین پرونده سرویس فرهنگ خبرگزاری مهر با عنوان «ادبیات بی‌مسئله» خواهد بود و به این پرسش‌ها دامن خواهد زد که ادبیات معاصر فارسی (اعم از شعر و رمان) تا چه حد پرابلماتیک و مسئله‌دار است؟ و مصادیق و دلایل بی‌مسئله‌گی یا مسئله‌دار بودنش چیست؟ این پرونده تلاش خواهد کرد گامی برای بازشناسی جایگاه ادبیات معاصر و نسبتش با «جامعه»، «مردم» «از خود بیگانگی»، «تاریخی بودن»، «واقعی بودن» و حتی «هنری بودن» بردارد.

بی‌خود نیست که در دوران کنونی ما بازار کتاب و ادبیات پر است از چنین آثاری که فقط نوشته و خوانده می‌شوند تا «لذت» از وضعیت موجود را جایگزین «تفکر» به این وضعیت بکنند. داستان‌ها و شعرهایی که به شیوه‌ای انبوه تولید و مصرف می‌شوند تا صرفا «حال خوب» را به مخاطب عرضه کنند؛ آثاری بی‌مسئله، بی‌تاریخ و بدون کوچکترین فرم و محتوای رادیکال یا انتقادی

پیش از ورود به متن اصلی این پرونده - که مبتنی بر نوشتارها و گفتارهای فعالان عرصه ادبیات است – باید به این نکته اشاره کنیم که به نظر می‌رسد ادبیات و هنر معاصر ایران عموما تحت تسلط فرهنگ بورژواییِ ایرانیزه‌شده، از مناسبات و اقتضائات اجتماعی رادیکالش دور افتاده است. عموم آثار ادبی دوران ما اگر هم به طرح معضلات و آسیب‌های اجتماعی بپردازند (تازه باید بین معضل یا آسیب‌ با «مسئله» فرق اساسی قائل شد)، باز این مسائل را در چارچوب یا متنی روایت می‌کنند که از اساس برساخته فرهنگ بورژوایی است؛ متنی که انسان یا سوژه‌های اجتماعی را مانند اتم‌هایی شناور در نظر می‌گیرد که نسبتی واقعی، تاریخی و مسئله‌دار با بنیادهای اجتماعی و سیاسی جامعه‌ خودش ندارند. از این نظر می‌توان این داستان‌ها یا اشعار را روایتگر انسان/سوژه «پا در هوا» نامیده و در نتیجه، فضای حاکم بر چنین آثاری را حتی اگر جنبه‌های پاتولوژیک شدیدی هم داشته باشند، نمی‌توان پرابلماتیک دانست. از جنبه‌های بسیاری می‌توان آن‌ها را آثاری انتزاعی قلمداد کرد. به عبارت دیگر این ادبیات گویی فاقد دیدگاه و رویکرد تاریخی از طبقات مختلف اجتماعی است و آگاهی انتقادی‌اش در حد یک آگاهی آسیب‌شناسانه باقی مانده است.

باید پذیرفت که جهان‌بینی بورژوایی از جهات مختلفی از مفهوم «کلیت اجتماعی» غافل بوده است. این در حالی است که جامعه از منظر تاریخی، چیزی بیش از مجموعه‌ی افراد یا اتم‌هاست. جهان‌بینی‌ای که کلیت تاریخی و اجتماعی را گم می‌کند، عوضِ اینکه به آگاهی انتقادی مخاطبانش دامن بزند، برعکس همواره در آستانه‌ی فرو افتادن به این چالش اساسی است که انسان (مخاطب) را بی‌خانمان، از خود بیگانه و شیء‌واره سازد. کارکرد و تکلیفی که در دوره ما بسیاری از همین آثار «اتمیزه» به سبک قورباغه‌ات را قورت بده، «عرفان‌زده» به سبک کتابهای پائولو کوئیلو و همه انواع آثار «تخدیری» که هدفشان صرفا و صرفا «حال خوب» است به دوش کشیده‌اند. این دیدگاه یا جهان‌بینی که به شی‌ء‌وارگی همه چیز از جمله انسان دامن می‌زند، نگرشی است که انسان را مستقل و مجزا از جهان، جامعه و تاریخش می‌داند و روایت می‌کند و در نتیجه رابطه‌ی دیالکتیکی بین سوژه(انسان) و ابژه(جهان) را به کلی قطع می‌سازد؛ نتیجتاً مخدوش شدن این رابطه در مسیر تاریخ، باعث می‌شود که حیات اجتماعی، پویایی و سرزندگی خود را از دست بدهد و انسان «پا در هواتر» از چیزی که هست، بشود و سوژه‌های مورد نظر را بیشتر و بیشتر به بی‌خویشتنی‌ها، بی‌خانمانی‌ها و بی‌معنایی‌ها دچار کند. تاریخی کردن هنر و ادبیات از رهگذر پرابلماتیزه کردن آن، دعوتی است برای رجوع دیگرگونه به انسان، تاریخ و جهان و آغازی است برای روی‌آوری به «کلیت اجتماعی».

نظر شما