شناسهٔ خبر: 61132 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

بکت راه خودش را می‌رفت/ به مناسبت سالروز درگذشت ساموئل بکت

فرهنگ امروز/ سهیل سمی

چیزی که به عنوان ابزوردیسم می‌شناسیم در فرانسه در اوایل قرن نوزدهم به خصوص در حوزه نمایشنامه‌نویسی نمود اغراق‌آمیزی پیدا کرد. نمی‌توان در فارسی ابزوردیسم را «پوچ‌گرایی» بخوانیم، چون پوچ چیزی نیست که خواننده یا نویسنده‌ای بخواهد به آن گرایش داشته باشد. بنابراین می‌شود ابزوردیسم را ادبیات «پوچ‌نما» نامید.

آن دوران اوج سرخوردگی در فرانسه بود، چراکه دهه به دهه «ایسم‌ها» عوض می‌شدند، طرز فکرها عوض می‌شد و تا همین چند دهه پیش هم در عرصه فلسفه چنین چیزی را در فرانسه شاهد بودیم. هر چند منتقدان و فیلسوفان، دهه به دهه فلسفه را می‌تکاندند و مثلا از ساختارگرایی به پساساختارگرایی گرایش پیدا می‌کردند. چنین چیزی در مورد ادبیات هم پیش آمد و بیشتر در نمایشنامه‌ها نمود پیدا کرد، اما امروز چیزی که به مفهوم خاص آن را ابزورد می‌نامیم چندان خریداری ندارد. هنوز آثاری نوشته و تولید می‌شوند که بدون اینکه بشود آنها را آثار ادبیات آبزورد نامید، در دسته ادبیات پوچ‌نما قرار می‌گیرند. حتی ممکن است از آن ایده ابزوردیسم ارث برده باشند ولی دیگر دوره ادبیات ابزورد چه در حوزه داستانی و چه در نمایشی به آن معنا گذشته است. به قول حضرت علی (ع) شقشقیه‌ای بود و گذشت. حتی بسیاری از اروپایی‌هایی هم که روی این دسته آثار تحقیق و پژوهش می‌کنند، جنبه‌های دیگری را غیر از ابزوردیسم مورد توجه قرار می‌دهند. از آنجایی که می‌دانیم سنت و تفکر نقد در اروپا تا حد زیادی مرهون اندیشه چپ است، منتقدان چپ‌گرایی مثل گئورگ لوکاچ این آثار ابزورد را چندان ارزشمند نمی‌دانند. البته نمی‌خواهم موافقتم را با او اعلام کنم، اما ابزورد جریانی است که به تاریخ ادبیات پیوسته است، مثل رمانتیسیسم.

در دوره اوجی که در اروپا مدرنیسم پا گرفت جریان ابزوردیسم دست‌کم در ارتباط با زبان، برای برائت جستن از زبان روزمره تلاش می‌کرد. یعنی از دید نوگراها هر آنچه عادی و هنجار تلقی شده، بی‌ارزش محسوب می‌شد. حتی چند دهه قبل از شکل‌گیری این جریان، فرمالیست‌ها ادبیات را بر همین اساس معرفی می‌کردند؛ آنها معتقد بودند ارزش ادبیات به آشنایی‌زدایی‌اش است. اینکه باعث شود چیزی را جدید ببینیم. به قول شکلوفسکی سنگ بودن سنگ را حس کنیم. چیزی که پرده عادت دید همیشگی‌مان را پاره کند و باعث شود مسائل را از نو ببینیم. بنابراین خصلتی که از ‌جمله در همین ابزوردیسم مورد توجه قرار گرفت، فاصله گرفتن از هر چیزی بود که به نظر نرم می‌آمد؛ به‌طور مثال در ادبیات نمایشی، موقعیت مکانی، نورپردازی، نوع بازیگری و نوع بیان با هنجارها فاصله داشته باشد. آن چیزهایی هم که به صورت زیاده‌روی یا فرافکنی در آثار ابزورد می‌بینیم نتیجه همین دیدگاه کلی‌ای است که آن زمان در اروپا حاکم بود. دیدگاهی که می‌گفت هر چیزی که آشنا، مانوس، روزمره و عادی باشد، بی‌ارزش است. بنابراین مهم‌ترین خصلتش به خصوص با توجه به رویکردی که نویسندگان ابزورد داشتند، این بود که در کل ادبیات، در نوع گفتار جملاتی است که حتی در چند آثار بکت دیده می‌شود- بدون اینکه بخواهم بگویم آثار او ابزورد است. به نظر می‌آید حرف‌های استراگون و ولادیمر ادامه حرف‌های همدیگر نیست و این‌ ویژگی را تا این حد افراط نمی‌توان در آثار اوژن یونسکو دید. بنابراین از آنجایی که عادی بودن پست تلقی می‌شد بارزترین خصلت‌شان خوارداشت هر چیز روزمره و تلاش برای دریدن پرده هنجار و عادی بودن بود. حتی اگر رمان‌های مارتین آمیس و جولیان بارنز را که نویسنده‌های دوره ما محسوب می‌شود، مورد بررسی قرار بدهیم رگه‌های ابزورد را در آثارشان می‌بینیم. می‌پذیرم که المان‌های ابزوردیسم در آثار بکت جلوه بیشتری دارد، اما بکت خصلت‌هایی دارد که او را جدا یا ورای از ابزورد می‌کند. نمی‌شود نسخه‌ پیچید و در آن نوشت که از آنجایی که در کارهای بکت جلوه‌های اگزیستانسیالیست مشاهده می‌شود، پس به ابزورد پهلو می‌زند. نه، این‌طور نیست. در نمایش‌های ابزورد کارکردهای دیالوگ به کل مختل است، اما کلام استراگون و ولادیمر در «در انتظار گودو» با اینکه به نظر بی‌ربط می‌آید، اما آبستن معناست و اگر با دقت بیشتری آنها را بخوانیم، شدت ارتباط دراماتیک میان آن دو را مشاهده می‌کنیم و متوجه می‌شویم چقدر همدیگر را کامل می‌کنند. اینها خصلت‌هایی است که معمولا در نمایشنامه‌های ابزورد نمی‌بینید، چون خالقان این دست آثار عامدانه از این کارها پرهیز می‌کنند. بنابراین می‌شود گفت با اینکه اشتراکاتی وجود داشته، بکت کاملا راه خودش را می‌رفت.

روزنامه اعتماد

نظر شما