شناسهٔ خبر: 61316 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

گفتگو با حمیدرضا میررکنی؛ آشنایی زدایی از فارابی/ درکی حداقلی از سنت‌های علمی خود داریم

«آنچه باید پیش از آموختن فلسفه بدانیم» که ترجمه وشرح دو رساله از فارابی است به تازگی توسط حمیدرضا میررکنی منتشر شده است. وی می گوید در این کتاب کوشیده ام آشنایی زدایی از فارابی رخ بدهد.

آشنایی زدایی از فارابی/ درکی حداقلی از سنت‌های علمی خود داریم

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ حمیدرضا میررکنی بنادکی یکی از جوان‌ترین پژوهشگران فلسفه و علوم اسلامی است که از وی تا کنون ده‌ها یادداشت و مقاله و ترجمه در جراید و صفحات اندیشه سایت‌ها و خبرگزاری‌ها منتشر شده است. کارهای او رفته رفته جنبه تخصصی‌تری پیدا کرده است و به تازگی اولین کتاب او که ترجمه و شرحی از دو رساله ابونصر فارابی است، به چاپ رسیده است. میررکنی کارشناسی را در دانشگاه علامه طباطبایی (ره) به اتمام رسانده و چندی است که مشغول به تحصیل در رشته فلسفه غرب، در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه مفید قم است. به این بهانه انتشار اولین اثر او که با عنوان «آنچه باید پیش از آموختن فلسفه بدانیم» وارد بازار نشر شده به گفت و گو با او نشستیم؛

*کتاب «آنچه باید پیش از آموختن فلسفه بدانیم» اولین کتاب شما است. ابتدا توضیحی درباره سابقه فعالیت‌های خود بفرمائید.

آنچه مربوط به این کتاب می‌شود این است که از حدود سال ۹۲ آشنایی من با جمع مؤسسه علم و سیاست اشراق آغاز شد. از اساتید و پژوهشگران آنجا چیزهای فراوانی آموختم. تا اینکه در سال ۱۳۹۳ رسماً با آنها وارد کار شدم و در قالب دوره‌های عهد به همکاری با اشراق پرداختم. از آنجایی که فعالیت ما در آنجا ناظر به مسئله آموزش بود، ما از همان موقع توجه ویژه ای به سنت‌های تعلیمی و علمی داشتیم. اصلاً درک خاصی از مقوله سنت و سنت‌مندی همان موقع در کار ما بود. هر کس آنجا با هر مسئله‌ای که روبرو بود، تلاش می‌کرد تا سنت آن پرسش و مسئله را زنده کند. ما هم مسئله مان آموزش بود. اینکه چطور می‌شود چیزی آموخت و چطور می‌شود مدرسه‌ای و تعلیمی برپا کرد؟! ما هم تلاش کردیم سنت این پرسش را زنده کنیم. در مجموع البته نمی‌دانم چقدر موفق بودیم، اما بصیرت‌های خوبی در آن پژوهش‌ها برای ما حاصل شد.

من حسب علایق و پرسشهایم متمرکز شدم بر سنت اسلامی. فکر می‌کنم حدود سال ۹۵ بود که اولین رساله این کتاب یعنی «رساله فی ما ینبغی ان یقدم قبل تعلم الفلسفه» را از فارابی پیدا کردم و بلافاصله شروع به ترجمه رساله کردم. این متن آغاز آشنایی من با فارابی بود. بعد از آن یک به یک آثار خود فارابی و به موازات آن ادبیات موجود حول فارابی را خواندم. البته نباید فراموش کنم که استفاده‌ای که در این راستا از خدمت آقای سیدحسین شهرستانی کردم واقعاً برای من مؤثر بود؛ باعث می‌شد مراقبتی برای من پیدا بشود که هر تفسیر شاذی را قبول نکنم و مقید به سنت خود فارابی بمانم. البته مابقی توضیحات را و اینکه چه شد در فصلنامه بابل به چاپ و رسید و اینها را هم در خود مقدمه به عرض رسانده‌ام، فلذا تصدیع نمی‌کنم. فقط آنچه باید اضافه کنم این است که یکی از مؤثرترین همکاری‌های من در اشراق که در این کتاب اثر مستقیم داشت، حضور من در برنامه پژوهشی مسائل قانون بود. ایده گوهرین این کتاب با تعلیم مسئول این برنامه پژوهشی آقای محمدهادی محمودی برای بنده طرح شد. اگر نیروی آن پژوهش نبود، چه بسا این اثر در طول حدود سه سال به انجام نمی‌رسید.

*آن‌طور که از توضیحات‌تان بر می‌آید، شما چند سالی بر روی فارابی وقت گذاشته‌اید. ممکن است کسی بگوید این چه کاری است؟ به خصوص که الان هم می‌گویند با فارابی و ملاصدرا نمی‌شود کاری کرد. سوالم را صریح‌تر می‌پرسم؛ آیا پرداختن به فلسفه کلاسیک در وضعیت فعلی، صرفاً جنبه تاریخی و دایره المعارفی پیدا نمی‌کند؟

معتقدم هر اتفاقی بخواهد برای من بیفتد و من هر تصمیمی بخواهم بگیرم، آن تصمیم زمانی واقعاً آگاهانه و عاقلانه خواهد بود که از پس تجربه زیست خود من برآمده باشد. ما در گفت و گوهای مان صرفاً چیزی را اظهار می‌کنیم که واقعاً تجربه کرده‌ایم. البته پیدا است که مراد من اینجا از تجربه، آن تجربه‌ای که تجربه گرایان می‌گفتند نیست، بلکه به معنای موسعی است. من به واسطه جهانی که تجربه کرده‌ام، افقی پیش روی خود می‌بینم و تنها چیزی برای من دیدنی و شنیدنی است که در این افق بگنجد. تنها چیزی را آگاهانه به زبان می آورم که در این افق معنا داشته باشد. بعضی از فیلسوفان مانند گادامر تلاش کرده‌اند نشان دهند که این تمثیل حجیت دارد. من آن تلاش‌ها را می‌پسندم و به آنها تا حدود زیادی قائلم.

به نظر من اگر ما امروز در ترسیم افق پیش روی خود و تصویر کردن آینده خودمان دچار تذبذب و لکنتیم، برای آن است که تجربه پیشین خود را به درستی به یاد نمی‌آوریم. ما از سنت‌های متعدد و پویای علمی مسلمین، تنها چند اثر را می‌بینیم. پیداست که مسئله برای من تعداد آثار حکماً نیست؛ من نمی‌گویم ما تنها دو اثر را می‌بینیم و می‌خوانیم در حالی که حکماً ده اثر داشته‌اند. نه! من می‌گویم اینکه ما درک حداقلی و مضیقی از سنت‌های علمی خود داریم، ناشی از نبود درکی جامع از پروژه کلان و فراگیر حکمای و علمای اسلام است. ما اگر بتوانیم به آن مسئله اساسی بپردازیم و آن جوهره را کشف کنیم، بسیاری از منازعات جریانات علمی که اکنون - به خاطر فراموشی اصل مسئله - حل شده پنداشته می‌شود، دوباره جان می‌گیرد و معنا پیدا می‌کند. این‌گونه خواهیم دید که چطور کتاب‌های ملل و نحل همگی حاوی حقائقی همچنان زنده‌اند و مناظرات و رسالات کوچک علمای ما که بعضاً به یک یا دوسوال پرداخته‌اند، همچنان خواندنی اند. ما خیال می‌کنیم مسائل حل شده است، در حالی که این توهمی بیش نیست، در واقع اتفاقی که افتاده آن است که گرمای مسائل هنوز به جان ما اصابت نکرده.

برای همین من خواندن هیچ متن کلاسیکی را یک مطالعه تاریخی و دایره المعارفی قلمداد نمی‌کنم. متون کلاسیک همگی در پرداخت یا پاسخ به پرسشی نگاشته شده‌اند، تا جایی که پرسش بودنِ پرسش فهمیده شود، پاسخ و نحوه پرداخت علما و حکمای ما در متونشان دیدنی و تماشایی و آموختنی است.

*آن مسئله اساسی چیست؟

من در این کتاب ادعا کرده‌ام که مسلمین مانند دیگر سنت‌های علمی، درگیر مسئله حکم بوده‌اند. سعی کرده‌ام هم کار فارابی و هم بعضی دیگر از متفکرین مسلمان را از سر مسئله حکم بازیابی کنم. اما اگر ادعا کنم که همین یک مسئله بوده است که مسلمین با آن درگیر بوده‌اند، خطا کرده‌ام. چون اصلاً این طرح مسئله، طرح مسئله غلطی است. ما به اعتبارات مختلف ممکن است مسائلی داشته باشیم که بتوانیم رد و نشانش را در طول تمام تاریخ اندیشه و علم اسلامی ردیابی کنیم، اما این چیزی عائدمان نمی‌کند. اینکه ما سنت اسلامی را ناظر به چه مسئله‌ای روایت می‌کنیم، کاملاً به موقعیت و پژوهشمان بستگی دارد. ممکن است کسی بگوید، مسئله و منازعه اصلی ولایت بوده، یا توحید بوده، یا سیاست بوده. وقتی ما بدانیم که همه این مسائل عبارت اخری و مرتبه‌ای از یک حقیقت و یک درگیری است، فرقی نمی‌کند کدام را به زبان آوریم. مهم این است که از پس طرح هر یک به درستی بر بیاییم و واقعاً طرح آن مسئله در صورت‌بندی منازعات علمی و احیا آن سنت‌ها مؤثر بیفتد.

آنچه بنده باید در پاسخم به سوال پیش اضافه کنم این است که خواننده یک متنِ کلاسیک باید بداند که در حال خواندن متنی است که سنتی چند قرنه را به پا داشته است و در عین حال خود در امتداد سنتی چند قرنی بوده است. این به این معنا است که درگیری متن، درگیری بر سر مشتی آرا تخصصی و فنی نیست. بلکه او با خواندن آن متن در حال تجربه کردن درگیری ای کاملاً انسانی است. آن درگیری یک درگیری انسانی کامل است؛ برای همین است که انسان‌ها در طول چند قرن بدان مشغول شده‌اند. در واقع تجربه خواندن متن، به هیچ وجه تجربه خواندن آرا فنی و تخصصی نیست، بلکه تجربه فهم وجه انسانی و همیشگی آن آرا است.

من در مقدمه‌هایی که بر دو رساله فارابی نوشته‌ام، سعی کرده‌ام که نشان دهم که چطور یک درگیری معمول انسانی، بدل به مواضعی علمی و فنی می‌شود.

*پس در واقع مسئله به دست آوردن اطلاعات تازه از فیلسوف و کشف آرا جدید او نیست. کتاب شما هم اطلاعات تازه‌ای درباره فارابی به دست نمی‌دهد. البته هنوز نمی‌دانم این حرفم تعریف از کتابتان بود یا به نحوی انتقاد محسوب می‌شود.

من اتفاقاً بیشتر میان دوستانم به کشف اطلاعات و اسناد تازه مشهورم، اما در این کتاب در این راستا تلاشی نکردم. چون مسئله اینجا تفسیر مسئله‌ای کانونی در کار فارابی بود. من البته اشاره به وقایعی تاریخی کرده‌ام. مثلاً در هر دو مقدمه به تفصیل درباره مناظره نحوی و منطقی نوشته‌ام، اما اصل مسئله وجه آن مناظره بوده است. آنجا کوشیده‌ام با طرح پرسش فارابی توضیح دهم که اصلاً این واقعه تاریخی چطور ممکن شده است و چطور رخ داده است و چطور امتداد پیدا کرده است. تا آن وجه نیرومند مسئله طرح نشود، آن مناظره و تمام متون منطقی فارابی و دیگران می‌تواند به مثابه متن‌هایی جذاب و منظم درباره منطق، فلسفه و آرا نویسنده آن در فروعات مختلف مابعدالطبیعه خوانده شود. اما این نحوه خواندن، شاید بشود گفت اصلاً خواندن نیست، بلکه نوشتن دایره المعارف است.

اگر خواننده بخواهد گفت و گویی با متن برقرار کند، با بهتر بگویم در گفت و گویی که همواره در متن جاری است مشارکتی کند، لازم است مسئله اصلی که متن از آن نیرو می‌گیرد را همچون مسئله‌ای قابل ملاحظه، مسئله‌ای شنیدنی، مسئله گفتنی بخواند. خواندنی که در این قسم نباشد، اگر نگوییم خواندن نیست، دست کم باید بگوییم سرسری خواندن است.

*فکر می‌کنید خود شما در این کتاب موفق به این گفت وگو شده‌اید؟

تلاش من این بوده است که این گفت و گو برقرار شود. اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم بله، به زعم خودم چنین توفیقی پیدا کردم. شاید از همین جهت هم کتاب کمی با سنت مالوف آثار موجود در خصوص فارابی متفاوت باشد. بد نیست که این را شفاف کنم؛ که اگر کمی با آن ادبیات رایج نگارش در زمینه فلسفه اسلامی فاصله دارم، به معنای آن نیست که آن ادبیات را بی وجه می‌دانم. اینکه وقتی در خصوص فیلسوف می‌نویسیم یک به یک آثار او را معرفی کنیم و مخلصی از آن آرا او، تفاوت کار او را با دیگران توضیح دهیم اتفاقاً فوائدی دارد. اما اتفاقاً در این کتاب کوشیده‌ام نحوی آشنایی زدایی از فارابی رخ بدهد.

بسیاری از کتاب‌هایی که در خصوص حکماً؛ شیخ اشراق، بوعلی و به خصوص ملاصدرا در دست است، تازگی مطاوی آثار فیلسوفان را در ادبیات هر روزه و فنی رشته فلسفه پوشانده‌اند. این آثار مطالب زیادی برای فراگیری دارند و خوانندگان این آثار اتفاقاً انسان‌های فاضل و قابل استفاده‌ای می‌شوند؛ اما این کتاب‌ها پرسش‌های کمی برای تأمل پیش روی ما می‌گذارند. بعضاً آن‌قدر متن‌های آنها خالی از پرسش است که خود نگارنده مجبور می‌شود در انتهای هر فصل نمونه سوالاتی عرضه کند.

تلاش من اما این بود که در خصوص کار فارابی، اتفاقاً از پرسش‌هایش آغاز کنم و تا جایی که توان و بضاعتم اجازه می‌دهد، پرسشمندی کار فیلسوف را حفظ کنم. تازه با این کار کلمات و اصطلاحات رایجی که سرکلاس های فلسفه اسلامی هزاران بار بدون آنکه پتکی بر سر شنوندگان باشند، به زبان می آیند، تازگی خود را به چنگ می‌آورند و معنای اصیل خود را تذکر می‌دهند.

غلط نیست که بگویم اصلاً یکی از انگیزه‌هایم در انتخاب فارابی آن است که در آثار او، هنوز مانند کارهای سینوی ها یا صدرائی ها، شاهد دستگاه عظیم متافیزیکی که مفروض گرفته می‌شود نیستیم، بلکه اصطلاحات فلسفی و قواعد رایج فلسفی، به نحوی به زبان و قلم فارابی می آیند، که انگار همان لحظه در حال وضع شدن هستند. لذا معانی حقیقی این الفاظ، در کار او بیشتر و بهتر به دید می آیند. این البته خصلت آغازین بودن فارابی همچون مؤسس فلسفه اسلامی است. به همین جهت فکر می‌کردم با توقف در موقف فارابی می‌توانیم تازگی معانی اصیل کلمات فیلسوفان مسلمان را دوباره طلب کنیم و به آن وسیله راهی به روایت کل تاریخ فلسفه و مسئله آنها باز کنیم.

*با این تفاصیل و توصیفات، خواندن کتاب خود را به چه کسانی توصیه می‌کنید؟ آن را برای چه کسانی نوشته‌اید؟ از عنوان کتاب به نظر می‌رسد که این اثر یک اثر عمومی است، اما توضیحات شما وجه تخصصی‌تری دارد.

من اولاً مخاطبی را اراده نکردم. این کتاب برای شخص یا اشخاص خاصی نوشته نشده. بنده تلاش کردم حرفی را که به نظرم درست و راهگشاست، به کمک فارابی به زبان بیاورم. اما در مجموع تصورم این است که موقعیت کتاب یک موقعیت مقدماتی باشد. این مقدماتی بودن چنانکه در هر دو مقدمه‌ام بر دو رساله نشان داده‌ام، هم به تبع ذات و ماهیت فلسفه است و هم به تبع موقعیت خاص دو رساله‌ای که در کتاب حاضر شده. بنابراین، فکر می‌کنم برای همه علاقمندان به فلسفه، صرف نظر از اینکه آن فلسفه غربی باشد یا اسلامی یا مسیحی و هر چیز دیگر، سودمند باشد. چون در آنجا فیلسوف موسسی نظیر فارابی، لب به سخن گفتن گشوده، آن هم در باب اساس فلسفه، و اساس آموختن.

بنابراین هر کس که بخواهد راهی به علم و فلسفه بگشاید و این راه را طی کند، حتماً از سخن فارابی در این دو رساله استفاده‌های وافری خواهد کرد. از این جهت این کتاب کاملاً عمومی است، اما این عموم دقیقاً در لحظه‌ای مخاطب این کتاب خواهند بود که بخواهند از عوام بودن فاصله‌ای بگیرند و بشوند از خواص اهل علم. کتاب عمومی است، برای هرکسی که عزمی به علم و فلسفه داشته باشد.

*آیا کار دیگری در دست انجام دارید؟ باید منتظر اثر دیگری هم از شما باشیم؟

طبعاً کار من در این نقطه تمام نمی‌شود. مشغول به کارهایی هم هستم. اما از باب حدیثی که فرمود «اظهار الشیء قبل ان یستحکم مفسده له» ترجیح می‌دهم وقتی به انجام و استحکامش رسید، به عرض شما و مخاطبان برسانم.

نظر شما