شناسهٔ خبر: 61356 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

گفت‌وگو با برادران سفدی، کارگردانان فیلم «جواهرات تراش ‌نخورده»: دوگانگی جهان حقیقی درون جهانی داستانی

  

فرهنگ امروز/ ترجمه: بهار سرلک

«جواهرات تراش‌نخورده» فیلم بلندی است که با دیدنش دچار حمله اضطرابی می‌شوید. آدام سندلر نقطه‌عطف بازیگری‌اش را با نقش‌آفرینی هاوارد رتنر، دلال جواهری در بازار الماس‌فروش‌های نیویورک که تمام فکر و ذکرش معامله بزرگ بعدی است، ثبت کرد. او اُپالی را به کوین گارنت، بسکتبالیست تیم بوستون سلتیک (که شخصیت خودش را ایفا می‌کند) امانت می‌دهد تا در مسابقه‌ شانس بیاورد و همین‌جاست که رتنر دارایی‌هایش را گرو می‌گذارد تا روی نتیجه بازی شرط‌بندی کند.

این فیلم به کارگردانی جاشوآ و بنجامین سفدی، فیلمسازان سینمای مستقل امریکایی، سرعت فیلم قبلی‌ این دو برادر «اوقات خوش» (۲۰۱۷) را حفظ کرده است اما درخشان‌تر و پرزرق‌وبرق‌تر است.

«جواهرات تراش‌نخورده» با فیلمبرداری داریوش خنجی، تصویربردار ایرانی- فرانسوی اکران جهانی‌اش را در جشنواره فیلم تلوراید پشت سر گذاشت. در این جشنواره منتقدان فیلمنامه، کارگردانی، نقش‌آفرینی سندلر و فیلمبرداری خنجی را ستودند. هیات ملی بازبینی فیلم این تریلر جنایی را جزو ده فیلم برتر سال ۲۰۱۹ معرفی کرده است.

متن پیش‌ رو گفت‌وگوهایی است که هریس هانتر، خبرنگار نشریه «Vulture» و آلیسا ویلکینسون خبرنگار «Vox» درباره معنای جواهر تراش‌نخورده، سنگ‌های قیمتی و مذاکره با آدام سندلر و کوین گارنت داشته‌اند.

جاشوآ سفدی: سعی داشتم مفهوم «جواهرات تراش‌نخورده، جواهراتم را بتراش» را برای کسی توضیح بدهم. می‌گفتند: «نمی‌فهمیم.» من به آنها می‌گفتم: «خب، این تفسیر من از این جمله است.» می‌خواهید تفسیرم را بشنوید؟

هانتر هریس: بله.

جاشوآ سفدی: اول می‌خواهم تفسیر شما را بشنوم.

هانتر هریس: نه، نه. من دارم با شما مصاحبه می‌کنم، می‌خواهم بدانم شما درباره این فیلم چه می‌گویید؟

جاشوآ سفدی: تفسیر من این است آیا من آدمی اهل پیش‌داوری نیستم؟ بله، به این معنی که جواهرات من تراش ‌نخورده‌اند. آیا آدمی عصبی هستم؟ بله، جواهرات من تراش ‌نخورده‌اند. آیا در پس این ظاهرم، باطنی عمیق دارم؟ بله، جواهرات من تراش ‌نخورده‌اند. اگر جواهراتم تراش خورده‌ باشند یعنی من عریانم و خودم را برای همه عیان کرده‌ام. بالقوه آدم خطرناکی هستم. تراش ‌نخورده بسیار خطرناک است اما تراش‌خورده فوق‌العاده خطرناک است چون گوشه‌های تیزی دارد. اگر جواهراتم تراش‌ نخورده باشند ارزشم پنهان است بنابراین ارزش والاتر و بیشتری دارم. ممکن است نقص‌هایی داشته باشم اما ارزشمندم. این یعنی جواهرات تراش‌ نخورده.

هانتر هریس: آهان، متوجه شدم.

جاشوآ سفدی: در نهایت فکر می‌کنم بازی کلامی خیلی جالبی است اما از طرفی به نظرم مفهومی عمیق دارد و بله جواهرات من تراش ‌نخورده‌اند.

بنی سفدی: همچنین مثل این است که بگوییم: «تو کی باشی که بخواهی جواهرات من را تراش بدهی؟»

هانتر هریس: یک جورهایی مثل این است که بگوییم: «مگر ادب نداری؟» بنی، آخرین باری که با هم صحبت کردیم گفتی از نظرت هاوارد حقیقتا مثل جواهری تراش ‌نخورده است.

بنی سفدی: نظرم این است که او ظاهر خشنی دارد اما اگر ظاهر او را بخراشی، زیبایی می‌بینی و چیزهایی می‌بینی که در نگاه اول نمی‌دیدی. باید او را درک کنی تا دوستش داشته باشی و شخصیتش را بشناسی.

جاشوآ سفدی: از نظر من اینکه بگوییم هاوارد جواهری تراش نخورده است مثل این است که نتیجه بگیریم این فیلم، فیلم انسان‌گرای رادیکالی است که تقریبا این موضوع به شکلی عجیب در تمام فیلم‌های‌مان بوده است. در تمام طول زندگی‌مان اطراف‌مان آدم‌هایی بوده‌اند که نقص‌هایی داشته‌اند و باید فراتر از نقص‌های‌شان را ببینیم یا آن‌ نقص‌ها را کنار بگذاریم تا به چیزی برسیم که آن آدم‌ها را قابل اعتماد، انسان یا باارزش کرده است. در تجارت جواهرات، سر جواهرات تراش‌نخورده شرط‌بندی‌هایی راه می‌افتد. باید آن‌قدر چشم‌هایت تیز باشند که بتوانی جواهری را که واقعا ارزشمند است، تشخیص بدهی.

بنی سفدی: کار آسانی هم نیست. اگر به انسانی که نقص و عیب دارد نگاه کنیم و سعی کنیم ببینیم چه کسی و چه چیزی باعث می‌شود شخصیت جالبی داشته باشد آن وقت درباره همه آدم‌ها چیزهایی را یاد می‌گیریم. اگر آدمی را ببینید که قرص و محکم است، گاهی احساس می‌کنید این ویژگی‌اش اسباب ناراحتی‌تان می‌شود. می‌گویید: «وای، من این‌قدر خوب نیستم.» بنابراین اگر آدمی با عیب و ایراد یا مشکل‌دار را ببینید، برای‌تان شخصیتش انسانیت را بازتاب می‌دهد.

موضوع دیگر که همین حالا به ذهنم رسید این است که اگر الماسی را دست بگیرید شی‌ای زمخت است که...

جاشوآ سفدی: از الماس متنفرم.

هریس هانتر: چرا از الماس متنفری؟

جاشوآ سفدی: چون ببینید اگر الماسی با عیوب خارجی بسیار و بدون عیب داخلی ببینید، خالص بودن آن برایتان چشمگیر می‌شود و می‌گویید: «وای، چنین چیزی واقعا وجود دارد.» وقتی می‌بینی جسمی جامد در قالب الماس شفافیت مایعات را دارد، زیبایی‌اش خیره‌تان می‌کند. حقیقتا زیباست. اما این موضوع تبلیغات صنعت الماس هم هست. الماس‌ها کمیاب نیستند. می‌خواهم بگویم یک جورهایی دل آدم را می‌زنند. مثلا می‌توانم هر وقت که بخواهم یک الماس را با سافیر ستاره هند عوض کنم. حتی می‌توانم چشم گربه هم بگیرم. اما اپال‌ها چیز دیگری هستند مثل این است که یاقوت سرخ داری، معرکه‌اند.

هانتر هریس: چرا به‌طور خاص اپال‌ها را برای این فیلم انتخاب کردید؟

جاشوآ سفدی: از همان ابتدا داشتیم تصمیم می‌گرفتیم چه سنگی را انتخاب کنیم و اتفاقا همان موقع اتیوپی تبلیغات روی اپال‌های سیاهش را شروع کرده بود. نقطه عطفی در دنیای زمین‌شناسی محسوب می‌شد. استرالیایی‌ها که برای اپال‌های سیاه‌شان خیلی مشهورند از این موضوع سرخورده شدند. می‌گفتند: «وای، وای، دیگر نمی‌توانیم کنترل بازار را در دست داشته باشیم.» بنابراین کمپینی علیه اتیوپی راه انداختند و متاسفانه اپال‌های اتیوپی بادوام نبودند. یعنی به تدریج ترک می‌خوردند و شکاف برمی‌داشتند، ارزش‌شان خیلی کمتر بود که اتفاق بدی بود.

اپال‌های سفید خیلی نحس هستند اما اپال‌های سیاه شانس می‌آورند و این اپال‌ها درخشانند. می‌توانی رنگ‌ها را درونش ببینی. آن خرافه‌هایی که در مورد اپال‌های سفید وجود دارد در مورد اپال‌های سیاه وجود ندارد.

بنی سفدی: بعضی‌ها از این سنگ‌ها می‌ترسند.

جاشوآ سفدی: نه از اپال‌های سیاه. نه.

بنی سفدی: واقعا؟

جاشوآ سفدی: خب در کل اپال‌ها سنگ‌های بدیمنی هستند اما برای کسانی که جواهرات و انرژی‌ها و این‌جور چیزها را می‌شناسند، اپال سیاه برای‌شان سنگی استثنایی است.

بنی سفدی: اما موضوعی که درباره این سنگ‌ها وجود دارد این است که مردم از جواهر می‌ترسند، از اپال می‌ترسند.

جاشوا سفدی: اپال‌های سفید عمدتا بدیمنی می‌آورند، بله. مخصوصا ایتالیایی‌ها، آنها از این سنگ متنفرند. اصلا به این سنگ‌ها نزدیک نمی‌شوند اما اپال سیاه برایشان دقیقا برعکس اپال سفید است. در اپال سیاه الگوی رنگی خاصی می‌بینید که به آن الگوی رنگارنگ می‌گویند. این الگو ارزشمندترین الگوی رنگی است. در هر حال به همین دلیل هم آدم‌ها اپال سیاه را به الماس ترجیح می‌دهند.

آلیسا ویلکینسون: چطور با آدم سندلر برای بازی در این فیلم مذاکره کردید؟ می‌دانم که ماجرای مفصلی دارد.

جاشوآ سفدی: پروژه فیلم از سال ۲۰۰۹ شروع شد درواقع بعد از اینکه فیلم «بابا لنگ‌دراز» را تمام کردیم. من و برادرم نسخه اولیه فیلمنامه «جواهرات تراش‌نخورده» را نوشتیم که شدیدا تحت تاثیر نوستالژی‌های‌مان از داستان‌هایی بود که پدرمان همیشه برای‌مان تعریف می‌کرد، همان داستان‌های عامه‌پسند. حاصل بازنویسی‌اش هم داستان‌های منقطع و غیرمتمرکز بود؛ حول شخصیت پدرم و رییسش می‌چرخید. فیلمنامه‌ای دوشخصیته بود. رانی برانستاین (همکار همیشگی برادران سفدی و یکی از فیلمنامه‌نویسان «جواهرات تراش‌نخورده») بعد از آن، فورا دست به کار شد و آن موقع بود که فیلمنامه کم‌کم شکل گرفت.

فیلمنامه مدام درباره شخصیتی از آب درمی‌آمد که هر کاری از دستش برمی‌آمد می‌کرد تا ثابت کند هنوز هم می‌تواند کسی باشد. ثابت کند که هنوز هم می‌تواند به چیزی فراتر از کسی که هست برسد بنابراین می‌تواند ثابت کند شبیه به کسی مثل شخصیت «راکی ۳» است. می‌دانستیم برای اینکه این آدم متوجه رویای غیرممکنش شود باید کاری انجام دهد که در آن برهه شاید ناعادلانه ‌بود. اما دست آخر دیدگاهش عادلانه به نظر می‌آمد.

در نتیجه می‌دانستیم به شخصیتی نیاز داریم که مخاطب‌ها عاشقش هستند، کسی که ویژگی پدرانه دارد، دوست‌داشتنی است و می‌شود او را در ماجراهای پوچ و مسخره گیر انداخت. و از همان ابتدای کار می‌دانستیم او کسی نیست جز آدام سندلر.

فکر می‌کردیم کی هستیم که بتوانیم به مذاکره با آدام سندلر فکر کنیم؟ این را هم اضافه کنید که هنوز فیلمنامه آماده نبود تا به سندلر بدیمش. خدا را شکر که آن را تا بعد از دیدن «اوقات خوش» نخواند.

در سال ۲۰۱۵ سعی کردیم با او ارتباط بگیریم. کارگزارش به ما گفت برای تاریخی که مدنظر ماست سندلر در دسترس نیست. گفتم: «باشه، خب تاریخ را عوض می‌کنیم.» و او گفت: «نه، نه. او اصلا در دسترس نیست.» بنابراین من هم گفتم: «باشه.»

کمی با ساشا بارون کوهن مذاکره کردیم. بعد مارتین اسکورسیزی وارد پروژه شد (در نقش تهیه‌کننده اجرایی) که واقعا هم به این پروژه اعتبار بخشید. جونا هیل می‌خواست با هم کار کنیم و ما هم فکر کردیم همکاری با هم‌نسل‌های‌مان خیلی جالب می‌شود. اما نتوانستیم راهی برای «جوان کردن» این شخصیت پیدا کنیم. دست آخر جونا سراغ فیلم خودش («اواسط دهه ۹۰») رفت و پس از آن هم باید در فیلمبرداری سریال «جنون» حضور می‌داشت.

دست آخر گفتیم: «یک بار دیگر سراغ سندلر برویم.» در همان زمان مستندی به نام «لنی کوک» و فیلم «خدا می‌داند چرا» را ساختیم- در آنجا بود که فهمیدم شخصیت اصلی در بازار الماس‌فروش‌ها کار می‌کند- بعد وقتی رابرت پتینسون «خدا می‌داند چرا» را دید «اوقات خوش» را ساختیم.

در آن زمان بالاخره سندلر را ملاقات کردیم، ما سه نفر در کن بودیم. در واقع او را آنجا ندیدیم اما فیلم‌های‌مان در کن نمایش داده می‌شد. نتوانستیم با او قرار ملاقاتی جفت‌ و جور کنیم اما یادم می‌آید که در پیش‌نمایش «قصه‌های مایروویتز» بودیم. نمی‌دانستم به فیلمسازهای کن شماره تماسی داده می‌شود که وقتی با آن تماس می‌گیرند صندلی خوبی به آنها داده می‌شود بنابراین در ته سالن و نزدیک به بالکن نشسته بودم و یاد می‌آید که از روی پرده سینما داشتم مهمان‌ها را روی فرش قرمز تماشا می‌کردم و دیدم سندلر وارد شد. آن موقع بود که در دلم گفتم: «نزدیک‌ترین فاصله‌ای که می‌توانم با او داشته باشم، همین است.»

بعد آن کار دوست‌داشتنی را روی فرش قرمز کن انجام داد. مسوولان کن اجازه نمی‌دهند با فردی که از قبل حضورش اعلام نشده، از پله‌ها بالا بروید. اما او روی فرش قرمز راه رفت، تعظیمش را کرد و بعد پایین دوید تا دست همسرش را بگیرد و او را از پله‌ها بالا ببرد. این موضوع ویژگی‌های دوست‌داشتنی سندلر را نشان می‌دهد. او می‌تواند جوک‌های زننده تعریف کند اما در نهایت او انسانی صادق و صمیمی است که بهترین‌ها را برای همه می‌خواهد.

آلیسا ویلکینسون: من هم او را آن سال در کن دیدم. سندلر برایم تعریف کرد که همه او را با بن استیلر اشتباه می‌گیرند.

جاشوآ سفدی: به نظرم این موضوع در یهودی استیزی‌ای ریشه دارد که در فرهنگ‌مان است. همیشه این اتفاق می‌افتد و مردم می‌گویند: «سندلر را در فیلم «ماری یه جوریه» دوست داشتم.» و من می‌گویم: «او که بن استیلر است.»

بنی سفدی: برهه‌ای بود که هر دوی‌شان در فیلم‌های مشابه ایفای نقش می‌کردند. خیلی متفاوت هستند.

آلیسیا ویلکینسون: چرا وقایع فیلم «جواهرات تراش‌ نخورده» در سال ۲۰۱۲ روی می‌دهد؟

جاشوآ سفدی: دلیل کاربردی‌اش این بود که شخصیت محوری فیلم بازیکن بسکتبال است.

بنی سفدی: خیلی در این‌باره صحبتی نکردیم. هیچ «بایدی» در کار نبود، می‌دانید؟ این سال را انتخاب کردیم و فکر می‌کنم خیلی مهم است.

جاشوآ سفدی: منظورت چیست؟

بنی سفدی: حقیقت اینکه داستان را حول شخصیت بازیکن بسکتبال حقیقی و بازی‌های حقیقی قرار دادیم.

جاشوآ سفدی: آهان، آره.

بنی سفدی: اصلا نگفتیم: «بگذار شخصیتی ساختگی و تیمی ساختگی را در داستان قرار بدهیم.» در ذهن‌مان باید از بازیکنی واقعی و مسابقه‌ای واقعی استفاده می‌کردیم.

جاشوآ سفدی: آن همنشینی را می‌خواستیم، آن دوگانگی جهان حقیقیِ درونِ جهان داستانی.

بنی سفدی: محشر است، آره.

جاشوآ سفدی: این موضوع رقم شرط‌بندی‌ها را حقیقی‌تر جلوه می‌داد و فیلم را غنی‌تر می‌کرد. از طرفی استخدام یک بازیگر و برگزار کردن مسابقه‌ها برای فیلم باعث می‌شد پروژه برای‌مان گران‌تر تمام شود.

بنی سفدی: البته.

جاشوآ سفدی: اما از آنجایی که طی یک دهه فیلم دستخوش تغییرات بسیاری شد، هر بازیگری که انتخاب می‌کردیم لازم بود با بازیکن بسکتبال هم ملاقاتی داشته باشیم. با پرسونای آنها آشنا شویم و ببینیم از پس ایفای نقش خودشان برمی‌آیند. انگیزه‌های‌شان را بفهمیم و ببینیم این انگیزه‌ها با موتیف‌های فیلم همخوانی دارد. بعد واقع‌بینی را در نظر گرفتیم و مسابقه‌های واقعی‌شان را نگاه کردیم. می‌خواستیم آنها مسابقه‌ای عالی داشته باشند، بعد مسابقه‌ای افتضاح و در پی‌اش مسابقه‌ای عالی و این دستورالعمل و این تقاضا احتمالا مهم‌ترین نکته‌ای است که ‌باید برای انتخاب بازیکن درنظر می‌گرفتیم.

می‌خواستیم شخصیتی را پیدا کنیم که شور و اشتیاق دارد و داستان شما را باور دارد.

آلیسا ویلکینسون: وقتی می‌خواهید داستان فیلم را توضیح بدهید، می‌گویید فیلم درباره چیست؟

جاشوآ سفدی: فیلم درباره مسلط بودن است. درباره گول زدن خداست. فیلمی درباره همزمانی در جهان هستی است؛ درباره اینکه در لحظه‌ای که معدنچی‌ای در اتیوپی نگران است دستگاه روی پایش بیفتد در میکروثانیه‌ای نگران زندگی‌اش است. و در آن سوی کره زمین، جواهرشناسی را داری که نگران حاصل پرتاب آزاد (بازیکن بسکتبال) است، در همان میکروثانیه او هم نگران زندگی‌ خودش است. همه ما در زندگی یک جایگاه را داریم و فقط به دنبال احساس تسلط داشتن هستیم.

بنی سفدی: فیلمی درباره تلاش کردن است، می‌دانید؟ اینکه با تمام وجود برای چیزی تلاش کنید.

جاشوآ سفدی: درباره قمار و شرط‌بندی است و معنای شرط‌بندی کردن چیست؟ معنای اینکه همه چیز زندگی‌ات را به خطر بیندازی چیست؟ به چه بهایی این کار را می‌کنی؟ چرا این کار را می‌کنی؟ چرا آدم‌ها احساس می‌کنند باید برنده شوند؟

بنی سفدی: و درباره خانواده است.

جاشوآ سفدی: فراهم کردن. معنای فراهم کردن و فراهم کردن به شکل درستش چیست؟ مفهوم داشتن رضایت و رضایت مفرط چیست و آیا در مادی‌گرایی، معنویت وجود دارد؟ آیا در مصرف‌گرایی، معنویت وجود دارد؟

می‌توانم همین‌ طور ادامه بدهم.

اعتماد

نظر شما