شناسهٔ خبر: 61687 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

یادداشتی از نعمت الله فاضلی؛ مساله ملال در دوران مدرن/ چرا حوصله مان سر می رود؟

در کنار توصیف ملال باید به این بیندیشیم که چگونه باید با آن مواجه شویم. اگر ما مدت طولانی‌ای در ملال بمانیم زندگی به «ملال تحمل ناپذیر» سوق می‌یابد.

مساله ملال در دوران مدرن/ چرا حوصله مان سر می رود؟

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر یادداشتی از نعمت الله فاضلی عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که در ادامه می‌خوانید؛

«سر رفتن حوصله» مسئله مهمی است که کمتر درباره آن سخن گفته شده و از این رو جای دارد که درباره آن جدی اندیشید و عامدانه و آگاهانه با آن مواجهه‌ای نقادانه داشت.

مفهوم «ملال» یا «سر رفتن حوصله» مفهوم پیچیده‌ای است که مابه‌ازاهای تجربی آن متنوع و متضاد است. فیلسوفان و نظریه‌پردازان اجتماعی عموماً در این زمینه اجماع دارند که ملال یا کم حوصلگی یا بی‌حوصلگی پدیده‌ای مدرن است که آدم‌ها در محیط‌های روستایی و قبیله‌گی هرگز یا به ندرت به آن دچار شده‌اند.

البته ممکن است در روستاهای امروزی مردان و زنانی که مانند شهرنشینان درگیر زندگی مدرن هستند، عباراتی چون «سر رفتن حوصله» را به کار ببرند اما منظور من آن دسته از روستاها و عشایر است که کمتر دست خوش تغییر شده‌اند.

«سر رفتن حوصله» نشانه‌ای از کاهش ظرفیت‌های وجودی است. شوپنهاور در قرن نوزدهم در کتاب «در باب حکمت زندگی» پیش‌بینی می‌کند که تا پایان قرن بیستم در پی کاهش تدریجی ظرفیت‌های وجودی و درونی، آدم‌ها کم حوصله‌تر می‌شوند.

بر این اساس جمله «حوصله‌ام سر رفته است» بیانگر کاهش ظرفیت‌های معنایی درون ماست که موجب شده با دنیای درون خودمان ارتباط کمتری داشته باشیم. اگر بخواهیم مفهوم «حوصله‌ام سر رفته» را بیشتر واکاویم، می‌توانیم به کتاب لارس اسونسن تحت عنوان «فلسفه ملال» (ترجمه افشین خاکباز) مراجعه کنیم. هر چند نویسنده در خلق دیدگاهی منسجم و روشن از «ملال» موفق نبوده اما این کتاب در مجموع جذاب، خواندنی، مردم‌پسند و پر از کلمات قصار و ایده‌های شگفت انگیز و خواندنی است.

اسونسن در این کتاب تشریح می‌کند که انسان مدرن و امروزی در دل «فرهنگ ملال» زندگی می‌کند. به گفته او «ملال» همچون مِه زندگی انسان و جامعه امروزی را در بر گرفته و نوعی نگون بختی را بر آدم‌ها تحمیل کرده است. اسونسن نشان می‌دهد که انسان‌های گرفتار در ملال برای آنکه زندگی جالب و بدون ملالی را داشته باشند، متحمل ریسک‌ها و مخاطرات بدی می‌شوند و از همین رو معتقد است ملال، رنج‌ها و بلاهای فراوانی بر سر آدم امروزی می‌آورد.

از مباحث اسونسن می‌توان استنباط کرد که «ملال» یا «سر رفتن حوصله» نوعی فرهنگ است که فقدان معنای شخصی در زندگی را بر ما آدم‌ها تحمیل می‌کند. به تعبیر اسونسن «ملال» برچسب سفیدی است که آدمی بر روی هر چیزی که نتواند توجه و علاقه‌اش را برانگیزاند و جلب کند، الصاق می‌کند.

اسونسن باور دارد که موارد مختلفی در ما «ملال» ایجاد می‌کند. یکی از این موارد وقتی است که ما در انجام کار مطلوب‌مان، ناتوانیم یا واردار به انجام کاری می‌شویم که آن را دوست نداریم. به تعبیر اسونسن در این موارد دچار نوعی «ملال عمیق» می‌شویم.

البته وضعیت بدتر و حادتر وقتی است که از پذیرش مسئولیتی در موقعیت‌های زندگی عاجز شویم. در اینجا منظور از ملال «ملال موقعیتی» است. بدین معنا که از درون موقعیت برخاسته است. این حالت متفاوت از زمانی است که «حوصله ندارم» را نه در معنای لفظی، بلکه به صورت عبارتی انتقادی به کار می‌بریم تا اعلام نارضایتی کنیم. مثل زمانی که نمی‌خواهیم با کسی گفت‌وگو کنیم یا نمی‌خواهیم جایی بایستیم و می‌گوئیم حوصله ندارم.

بی حوصلگی بیان دیگری از فقدان کیفیت است. آدمی وقتی با موقعیت‌ها و وضعیت‌هایی روبه‌رو می‌شود که به هر دلیل احساس می‌کند آن موقعیت کیفیت لازم را برای برقراری ارتباط ندارد، اغلب می‌گوید «حوصله ندارم».

گاهی که با وضعیت «تهی بودگی» روبه‌رو می‌شویم و توان برانگیخته شدن را از دست می‌دهیم، این حالت را با عبارت «حوصله ندارم» نشان می‌دهیم. نکته مهم این است که فقدان کیفیت نه در خود موقعیت بلکه متناسب با جایگاه ما در آن موقعیت است و از همین رو این امکان وجود دارد که شخص دیگری در همان موقعیت احساس نشاط، باانگیزگی و شور داشته باشد.

«ملال» همچنین ممکن است از «از خود بیگانگی» سرچشمه گیرد. گاهی با زمان، مکان و فعالیتی که انجام می‌دهیم هیچ نوع پیوند وجودی و اصیلی برقرار نمی‌کنیم. گویی ما را به زور به آن کار یا حضور در آن موقعیت واداشته‌اند.

این وضعیت از خودبیگانی در مواردی خود را از طریق زبان ما آشکار می‌کند. در واقع «حوصله‌ام سر رفته» اعتراف به این از خودبیگانگی است.

یکی از وجوه دیگر قابل مطالعه ارتباط بی‌حوصلگی و اوقات فراغت است. بخشی از اینکه چرا در کنار افزایش اوقات فراغت ابتلاء به ملال افزایش یافته است، ریشه در نحوه گذران فراغت دارد. مثلاً بسیاری از ما درگیر رسانه‌ها (تلویزیون، شبکه‌های اجتماعی، مطبوعات و…) هستیم.

رسانه‌ها اگر چه دسترسی آسان و رایگان دارند اما همان‌طور که «پست من» و اندیشمندان دیگر توضیح داده‌اند در صورتی که فرد توان و سواد رسانه‌ای انتقادی لازم را برای انتخاب از میان سروصداهای رسانه‌ای و اراده‌ای به منظور خودشکوفایی، مشارکت فعال و معنا دادن به زندگی خود نداشته باشد، رسانه‌ها ملال را تشدید می‌کنند و حتی ملال تحمل ناپذیر را بر ما تحمیل می‌کنند.

در کنار توصیف ملال باید به این بیندیشیم که چگونه باید با آن مواجه شویم. اگر ما مدت طولانی‌ای در ملال بمانیم زندگی به «ملال تحمل ناپذیر» سوق می‌یابد. چیزی که می‌تواند ملال را کاهش دهد تلاش ما برای خودشکوفایی است. ما باید تلاش کنیم تا زندگی برایمان جالب شود.

زندگی وقتی برای ما جالب می‌شود که ما از توانایی‌ها و ظرفیت‌های وجودی خود چون خلاقیت، گفت‌گو و استدلال کردن و از ظرفیت‌های اخلاقی مثل بخشش کردن، یاری دیگران و با هم بودن استفاده کنیم.

ما آدم‌ها برای آنکه زندگی پرشوری داشته باشیم نیازمند مسئولیت‌پذیری نیز هستیم. چیزی که ما را از ملال و بی‌حوصلگی آزاد می‌کند قبول مسئولیت است.

نظر شما