شناسهٔ خبر: 61693 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

مقاله جدید اسلاوی ژیژک درباره کرونا و تحشیه ای بر آن؛

مشتِ فیلم «بیل را بکش» به سرمایه‌داری

ژیژک اِپیدمی ویروسِ کرونا پیوسته منتشر شده و اپیدمی‌های وسیعی از ویروس‌هایی ایدئولوژیک را به راه انداخته است. ویروس‌هایی در جوامعِ ما که در سکوت به فعالیت مشغول بودند: اخبار جعلی (fake news)، تئوری‌های توطئه پارانوئیک، هیاهوهای نژادپرستانه و غیره. نیازِ پزشکی موجه برای قرنطینه‌ تحتِ فشار ایدئولوژیک پژواکی برای تاسیس مرزهای روشن به راه می‌اندازد؛ پژواکی برای قرنطینه دشمنانی که تهدیدی برای هویت ما به حساب می‌آیند.

  فرهنگ امروز/ اسلاوی ژیژک، ترجمه نوید گرگین:

توضیح مترجم| این نوشته ترجمه‌ای است از یادداشتِ اخیر اسلاوی ژیژک فیلسوف و روشنفکر اسلونیایی در رابطه با موضوعِ شیوعِ ویروسِ کرونا به تاریخ ۲۷ فوریه سال ۲۰۲۰. در این نوشته ژیژک تلاش می‌کند تا با رویکردِ منحصر به فردش به تاملاتی پیرامون پیامدهای نظری و سیاسی انتشار بیماری واگیردار کرونا در سطح جهانی بپردازد. او معتقد است که این پدیده نظرات متعدد و متعارضی را در حوزه‌های مختلف به پیش کشیده است. این موضوع به‌خصوص تا آنجا مورد توجه است که این پدیده انواع ایدئولوژی‌های ویروسی (وایرال) را در همان معنایی که پیش‌تر برای ویروس‌های کامپیوتری به کار می‌بردیم پیش کشیده است؛ ایدئولوژی‌هایی با محتوای سیاسی، قومی و... ازجمله اینکه برخی این پدیده را مشابه با فاجعه چرنوبیل در شوروی سابق به عنوان آغاز افول قدرت چینِ «کمونیستی» می‌دانند. ژیژک با استفاده از استعاره‌های کنایه‌آمیزی همچون فیلمِ «بیل را بکش» اثر تارانتینو (که در واقع نوعی هجویه ستایش‌آمیز از ژانر سینمای رزمی و کونگ‌فویی است) تلاش می‌کند تناقضِ این ادعا را آشکار کند. اینکه هر چند ویروسِ کرونا ممکن است به نظر برخی به شکلِ (غیر) «کمونیستی» قدرت در چین صدمه بزند ولی به شکلی متناقض‌نما می‌تواند زمینه نوعی همبستگی بین‌المللی را فراهم آورد. البته که اذعان به اینکه تنها یک شرایطِ ویران‌شهری (دیستوپیایی) مثلِ جنگ، قحطی، زلزله و غیره می‌تواند ما را به این همبستگی نزدیک کند غم‌انگیز است (ظرفیتی که قبل‌تر فردیک جیسون در سینمای علمی و تخیلی به عنوان نوعی از اتوپیاسازی شناسایی کرده بود). این ویروس همچنین ما را به شناختِ ماهیتِ سرمایه‌داری رهنمون می‌کند. در شرایطی که میلیون‌ها نفر در وحشتِ انتشار بیماری ناشناخته به‌سر می‌برند تنها دغدغه مراجعِ سرمایه‌داری این است که «بازار احساس نگرانی می‌کنند و ممکن است واکنش نشان دهند.» درنهایت اگر بپذیریم که ممکن است موج این ویروس گسترده‌تر از آن چیزی باشد که فکرش را می‌کردیم دست‌کم به نظر می‌رسد که می‌تواند در این دورانِ گوشه‌نشینی و انزوا زمینه نوعی تفکر به خودِ این شرایط را فراهم کند تا به انواع جدیدی از سیاست و سازماندهی بیندیشیم.

اِپیدمی ویروسِ کرونا پیوسته منتشر شده و اپیدمی‌های وسیعی از ویروس‌هایی ایدئولوژیک را به راه انداخته است. ویروس‌هایی در جوامعِ ما که در سکوت به فعالیت مشغول بودند: اخبار جعلی (fake news)، تئوری‌های توطئه پارانوئیک، هیاهوهای نژادپرستانه و غیره. نیازِ پزشکی موجه برای قرنطینه‌ تحتِ فشار ایدئولوژیک پژواکی برای تاسیس مرزهای روشن به راه می‌اندازد؛ پژواکی برای قرنطینه دشمنانی که تهدیدی برای هویت ما به حساب می‌آیند.

ولی شاید یک ویروسِ ایدئولوژیک دیگر (و بسی مفیدتر) منتشر شود و امید است که ما را آلوده کند: ویروسِ تفکر درباره یک جامعه بدیل، جامعه‌ای فراسوی دولت‌-‌ملت، جامعه‌ای که خودش را در اشکالِ همبستگی و همکاری جهانی فعلیت می‌بخشد.

امروز گمانه‌زنی‌هایی به گوش می‌رسد که ویروسِ کرونا می‌تواند منجر به افولِ فرمانروایی کمونیستی در چین شود، به همان طریقی که (خودِ گورباچف اعتراف کرده) فاجعه چرنوبیل (Chernobyl) آن رویدادی بود که منجر به پایانِ کمونیسمِ شوروی شد. اما در اینجا تناقضی هست: ویروسِ کرونا همچنین می‌تواند ما را وادار کند تا کمونیسم را براساس اعتماد به مردم و علم از نو خلق کنیم.

در آخرین صحنه از فیلم «بیل را بکش» اثر کوانتین تارانتینو، بئاتریس به بیل ضربه می‌زند و با «تکنیک پنج پنجه مرگبار» (Five Point Palm Exploding Heart Technique) او را از کار می‌اندازد (کشنده‌ترین مشت در تمام هنرهای رزمی). این حرکت شامل ترکیبی از پنج ضربه با سرانگشتان به پنج نقطه حساس می‌شود روی بدنِ حریف. پس از آنکه حریف خودش را کنار کشید و پنج قدم برداشت، قلبش در بدن منفجر و نقش زمین خواهد شد.

این حمله بخشی از اسطوره هنرهای رزمی است و در مبارزه تن به تنِ واقعی شدنی نیست. اما در فیلم بعد از اینکه بئاتریس این حمله را عملی کرد، بیل با ملایمت با او صلح می‌کند و پنج قدم برمی‌دارد و می‌میرد...

آنچه این حمله را بسیار جذاب و گیرا می‌کند مدت‌زمان ضربه خوردن تا لحظه مرگ است: من می‌توانم مادامی که به آرامی نشسته‌ام گفت‌وگوی معرکه‌ای داشته باشم، اما در تمام این مدت می‌دانم که به محض اینکه شروع به قدم زدن کنم، قلبم منفجر می‌شود و مرده روی زمین خواهم افتاد.

آیا ایده آنهایی که درباره چگونگی سقوطِ فرمانروایی کمونیستی در چین توسطِ اپیدمی ویروسِ کرونا فکر می‌کنند شبیه این قسمت از فیلم نیست؟ مثل یک جور «تکنیک پنج پنجه مرگبار» روی رژیمِ کمونیستی کشور، حاکمان می‌توانند بنشینند و به قرنطینه تظاهر کنند ولی هر تغییر واقعی در نظمِ اجتماعی (مثل اعتماد به مردم) فروپاشی را در پی خواهد داشت.

نظرِ معتدل من بسی رادیکال‌تر است: اپیدمی ویروسِ کرونا یک‌جور حمله «تکنیک پنج پنجه مرگبار» بر نظامِ کاپیتالیستی جهانی است‌ (نشانه‌ای که نمی‌توانیم به همان طریقی که تا امروز ادامه می‌دادیم رفتار کنیم و تغییری رادیکال لازم است).

واقعیتِ غم‌انگیز، ما به یک فاجعه احتیاج داریم

سال‌ها پیش فردیک جیمسون به پتانسیلِ اتوپیایی در فیلم‌ها درباره یک فاجعه جهانی توجه نشان داد (که یک خرده‌سیاره زندگی روی زمین را تهدید می‌کند یا یک ویروس کشنده جان انسان‌ها را به خطر می‌اندازد). یک چنین تهدیدی در سطحِ جهانی مولودِ نوعی همبستگی جهانی می‌شود، تفاوت‌های کوچک ما ناچیز خواهند شد و همگی دست در دست یکدیگر در جست‌وجوی یک راه‌حل هستیم و این همان جایی است که امروز در زندگی واقعی داریم. نکته بر سر لذتِ سادیستی از رنجِ پردامنه تا آن درجه که به آرمانِ ما مربوط می‌شود نیست، بلکه بالعکس نکته قابل تامل درباره این واقعیتِ غم‌انگیز است که ما به یک فاجعه احتیاج داریم تا بتوانیم اولیه‌ترین خصایصِ جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم را مورد بازاندیشی قرار دهیم.

اولین مدلِ مبهم از چنین همکاری جهانی همان سازمان بهداشت جهانی (WHO) است که از آن نه چرندیات بروکراتیک همیشگی را بلکه اخطارهای دقیقی دریافت می‌کنیم که بدونِ وحشت‌پراکنی اعلام شده‌اند. به چنین سازمانی باید قدرتِ اجرایی بیشتری داده شود.

شکاکان برنی سندرز را بابتِ دفاعش از برنامه سلامتِ عمومی در ایالاتِ‌متحده دست می‌اندازند. آیا درسِ اپیدمی ویروسِ کرونا این نیست که این برنامه بیش از اینها لازم است و اینکه باید در مجموع نوعی شبکه سلامتِ «جهانی» را به راه بیندازیم؟

یک روز بعد از اینکه ایرج حریرچی، معاونِ وزارتِ بهداشتِ ایران، در کنفرانسِ رسانه‌ای برای کوچک شمردنِ گسترشِ ویروسِ کرونا ظاهر شد و اظهار کرد که قرنطینه توده‌ای ضروری نیست، اظهارنظر کوتاهی داشت که اعتراف می‌کرد به کرونا مبتلا شده و خودش را قرنطینه کرده است (پیش‌تر حین اولین حضور تلویزیونی‌اش نشانه‌های تب و ضعف را از خود بروز داده بود). حریرچی اضافه کرد: «این ویروس دموکراتیک است و فرقی بینِ فقیر و غنی یا دولتی و شهروند معمولی قائل نمی‌شود.»

در این مورد حق با اوست و ما همگی در یک کشتی هستیم. دشوار است بزرگ‌ترین بازی روزگار را فراموش کنیم که آنچه همگی ما را به یکدیگر پیوند زده و به یک همبستگی جهانی کشانده خودش را در سطح زندگی روزمره با فرامینِ روشنی برای اجتناب از تماسِ نزدیک با دیگران یا حتی خود-قرنطینه‌سازی بیان می‌کند.

و ما تنها با تهدیداتِ ویروسی مواجه نیستیم‌ بلکه فجایعِ دیگر نیز در افق ظاهر می‌شوند ( یا از پیش ظاهر شده‌اند): خشکسالی‌ها، امواجِ گرما، توفان‌های غول‌آسا، سیل و زلزله و غیره. در همه این موارد پاسخ وحشت و هراس نیست بلکه کارِ سخت و فعالیتِ فوری برای تاسیس نوعی از همکاری جهانی است.

آیا فقط در واقعیتِ مجازی‌ در امان خواهیم بود؟

اولین توهم برای دفع ترس همان است که توسط رییس‌جمهور ایالات‌متحده دونالد ترامپ حین دیدار اخیرش از هند تنظیم شد؛ آنجا که گفت این اپیدمی به سرعت فروکش خواهد کرد و تنها کافی است کمی انتظار بکشیم و زندگی به حالت عادی برخواهد گشت.

علیه همه این امیدهای پیش‌ پا افتاده اولین چیزی که باید پذیرفت این است که این تهدید با ما می‌ماند. حتی اگر این موج فروکش کند، در اشکال جدیدی (شاید حتی خطرناک‌تر) ظاهر خواهد شد.

به همین دلیل می‌توانیم انتظار داشته باشیم که اپیدمی‌های ویروسی و شایع روی مقدماتی‌ترین فعل و انفعالاتِ ما با دیگران و چیزهای پیرامون‌مان (که شامل بدن‌های‌مان نیز می‌شود) اثر خواهد گذاشت (لمس ‌کردنِ چیزهایی که ممکن است به طور نامرئی کثیف باشند ممنوع، گرفتن دستگیره‌ها ممنوع، نشستن روی صندلی توالت یا نیمکت‌های عمومی ممنوع، آغوش ‌کردن و دست ‌دادن با مردم ممنوع). ممکن است حتی در مورد حرکاتِ غیرعمدی بدن‌مان نیز نگران شویم: به دماغ‌تان دست نزنید یا چشم‌های‌تان را نمالید.

این فقط دولت و دیگر عوامل نیستند که ما را کنترل می‌کنند، بلکه باید با استرس ما نیز خودمان را کنترل کنیم. شاید تنها واقعیتِ مجازی امن درنظر گرفته خواهد شد و آزادانه رفتن به فضای باز محدود شود به جزایری که در تملک اولترا-پولدارهاست.

ولی حتی اینجا در سطحِ واقعیت مجازی و اینترنت هم باید به خودمان یادآوری کنیم که در دهه گذشته اصطلاحاتِ «ویروس» (یعنی فایل‌های آلوده کامپیوتری) و «وایرال» (یعنی تصاویر، ویدیوها، کلمات یا موضوعاتی که در فضای مجازی بسیار شایع می‌شوند) اغلب برای ارجاع به ویروس‌های دیجیتالی که فضای وب را آلوده‌ کرده‌اند مورد استفاده بوده‌اند. ویروس‌هایی که از آنها بی‌خبر بودیم دست‌کم تا وقتی که قدرتِ تخریبی آنها (برای نابود ‌کردنِ اطلاعات یا هارد دیسک ما) رها شده باشد. چیزی که در اینجا شاهد هستیم بازگشتی همه‌جانبه به معنای اصلی و تحت‌اللفظی این اصطلاح است: آلودگی‌های ویروسی دست در دست یکدیگر در هر دو بعد واقعی و مجازی مشغولِ کارند.

بازگشت از روح‌گرایی (آنیمیسم) کاپیتالیستی

یکی دیگر از پدیدارهای عجیبی که می‌توانیم ملاحظه کنیم بازگشتِ ظفرمندِ روح‌گرایی کاپیتالیستی است که در آن با پدیدارهای اجتماعی نظیرِ بازارها و سرمایه مالی همچون موجوداتِ زنده برخورد می‌شود. اگر کسی رسانه‌های اصلی را مطالعه کند برداشتی که خواهد داشت این است که ما باید در واقع نگران‌ هزاران نفری که می‌میرند (یا کشته
خواهند شد) نباشیم بلکه این است
که «بازارها دارند نگران می‌شوند»
(markets are getting nervous). ویروسِ کرونا به‌طور فزاینده حرکتِ آرام بازار جهانی را مشوش می‌کند و همان‌طور که می‌شنویم رشدِ بازارها می‌تواند ۲ تا ۳درصد سقوط کند.

آیا همه اینها به وضوح علامتی برای نیازِ اضطراری برای یک تجدید سازماندهی اقتصادِ جهانی نیست که دیگر تحتِ فرمان و اراده مکانیسم‌های بازار نباشد؟ یقینا اینجا ما درباره کمونیسمِ از مُد افتاده صحبت نمی‌کنیم بلکه در مورد نوعی سازماندهی جهانی که می‌تواند اقتصاد را کنترل و اداره کند بحث می‌کنیم. سازمانی که همچنین بتواند حاکمیتِ دولت‌-‌ملت‌ها را هر زمان مقتضی محدود کند. کشورها باتوجه به سابقه جنگ در گذشته می‌توانستند دست به چنین سازماندهی‌هایی بزنند و اکنون همه ما عملا به وضعیتِ جنگی پزشکی (medical war) نزدیک می‌شویم.

به علاوه نباید همچنین از اشاره به برخی مزایای بالقوه پیامدهای این اپیدمی بیماری هراسی به دل راه دهیم. یکی از سمبل‌های این اپیدمی مسافرانی بودند که در کشتی‌های تفریحی بزرگی گیر افتاده بودند (یا قرنطینه شده بودند)- وسوسه می‌شوم بگویم از شرِّ وقاحتِ چنین کشتی‌هایی خلاص می‌شویم (فقط باید حواس‌مان باشد که سفر به جزیره‌ها یا تفرجگاه‌های انحصاری دیگر مزیتِ تعدادِ قلیلی از ثروتمندان نخواهد بود، چنانکه در دهه‌های قبل استفاده از هواپیما چنین بود). تولیدات اتومبیل نیز به طور جدی تحت تاثیر ویروسِ کرونا قرار گرفته‌اند ‌که خیلی هم بد نیست، چنانکه می‌تواند ما را ناگزیر کند تا درباره جایگزین‌های مشغله ذهنی وسایلِ نقلیه منفرد فکری اساسی کنیم. این لیست را می‌توان به همین ترتیب ادامه داد.

ویکتور اوربان (Viktor Orban) نخست‌وزیرِ مجارستان در سخنرانی اخیرش گفت: «چیزی به عنوانِ فردِ لیبرال وجود ندارد. یک لیبرال کسی نیست مگر کمونیستی که مدرک تحصیلی گرفته.»

اگر خلاف این گفته صحیح باشد چه؟ اگر ما صفتِ «لیبرال» را به همه کسانی که به فکر آزادی ما هستند نسبت دهیم و صفت «کمونیست» را به آنهایی که می‌دانند از آنجا که کاپیتالیسم به یک بحران نزدیک می‌شود تنها و تنها با تغییرات رادیکال است که می‌توان از این آزادی‌ها حراست کرد چه؟ در این صورت باید بگوییم امروز آنهایی که هنوز خودشان را به عنوان کمونیست می‌شناسند، لیبرال‌هایی با مدرک تحصیلی هستند. لیبرال‌هایی که با جدیت اینکه چرا ارزش‌های لیبرالِ ما در تهدید هستند را مطالعه کرده‌اند و واقف شده‌اند که تنها تغییر ریشه‌ای می‌تواند آنها را نجات دهد.

تحشیه‌ای بر یادداشت اسلاوی ژیژک

کرونای ایرانی

نوید گرگین

«انسان همان است که می‌خورد»

«ترجیح‌ می‌دهم شیطانی باشم در اتحاد با حقیقت تا فرشته‌ای متحد با دروغ»

لودویگ فوئرباخ

به نظر می‌رسد ژیژک به نفعِ شکلی از استدلال قمارگونه و ایدئالیسمِ شبه‌پست‌مدرن از الگوی بنیادی ماتریالیسمِ تاریخی عقب‌نشینی می‌کند (هر چند شاید بتوان این موضوع را به تفاوت خواننده ایرانی با دیگر مخاطبان درنظر گرفت؛ بدین مضمون که مخاطب ایرانی در هیچ موردی با یک درک تاریخی از مسائل آشنایی ندارد و حتی چنین درکی را حقیر، پیش پاافتاده، مبتذل و سطحی می‌شمارد). موضوعِ امراضِ واگیردار عمری به درازای تاریخ دارد. امروز به لطفِ علمِ پزشکی از بیماری‌هایی که در یک هجومْ جمعیت یک منطقه معین را نصف می‌کردند خبری نیست ولی وحشت ناشی از بیماری هنوز می‌تواند منشا تحولاتِ تاریخی باشد. دقیقا به همان طریقی که در سپیده‌دمانِ عصر مدرن بلایا و بیماری‌هایی مثلِ طاعون و زلزله نظرگاه‌ها را نسبت به دنیای قدیم و جدید تغییر داد. در مشهورترین موردی که توسط مورخین ثبت شده است ۲۵ میلیون معادلِ یک‌سومِ جمعیتِ اروپا به کام مرگ رفتند. «اپیدمی طاعونِ سیاه» در قرون وسطی (جالب است که این مورد نیز دقیقا از استانِ هوبی در چین ۱۳۳۴ میلادی آغاز شد) از چین به مغولستان، ایران و سپس به اروپا سرایت کرد. برآورد می‌شود که یک‌سوم از جمعیت ایران (که این بیماری از جمله دلایل زوالِ ایلخانیان مغلول شناخته می‌شود) و حدود ده‌ها میلیون در تمام آسیا جان خود را از دست داده باشند (به‌جز آمار اروپا مابقی اعداد مورخان تخمینی هستند). این طاعون به واسطه جنگِ مغول‌ها با چینی‌ها از حدود ۱۳۴۷ به روم شرقی و قسطنطنیه و سپس به بنادرِ جِنوای ایتالیا و مارسی فرانسه منتقل شد. سال بعد طاعون به ونیز و فلورانس رسید. در بهار ۱۳۴۹ دامنِ وین را گرفت و سپس مجارستان، لهستان، بارسلونا، بوردو، پاریس و درنهایت انگلستان را به خود آلوده کرد. نرخ مرگ و میر بین ۶۰ تا صددرصد مبتلایان بود و در هر شهر بینِ ۶ تا ۹ ماه به طول می‌انجامید.

طاعونِ سیاه پیامدهایی در سطحِ فکری، سیاسی و اجتماعی داشت. کشیشان قرون وسطی که طاعون را نتیجه گناهان مردم می‌دانستند آنها را به انواعِ خودزنی با شلاق، شرکت در دستجاتِ ضدِگناهکاری، گردهمایی برای دور کردنِ اجنه یا استفاده از نسخه‌هایی مثلِ «سوزاندنِ ساقه کلم و پوستِ آن»، «حمام با آب داغ»، «حجامت»، «خوراندنِ موادِ تهوع‌آور و ملین» (که در واقع بیشتر باعث ضعف و مرگ سریع‌تر بیمار می‌شد) دعوت می‌کردند که نتیجه‌ای در بر نداشت. درنهایت کلیسا به این نتیجه رسید که عاملِ طاعون آلوده‌ شدنِ آب توسطِ یهودیان بوده و کمپین‌های یهودکشی به راه انداختند. شکست این ایده‌ها منجر به تغییر مناسباتِ قوا در جبهه سیاسی و ایدئولوژیک شده بود.

در سطح اجتماعی و اقتصادی نیز این طاعون به اتفاقاتی که می‌رفت تا قدرتِ بورژواهای شهرنشین را تقویت کند، کمک کرد. مردم در ابعاد کلان از روستاها به شهر مهاجرت می‌کردند به این امید که در آنجا درمانی پیدا کنند. این امر موجب شد تا سرمایه‌های جزء در شهرها مجتمع شوند. از طرفی مرگ و میر بسیار موجب می‌شد که تعداد وراث محدودتر ولی دارای حجم سرمایه‌ بیشتر به عنوان مالاالتجاره باشد. همزمان بسیاری از روستاهای خالی از سکنه به جنگل بدل می‌شدند تا خبر از تحولی در شیوه تولید از فئودالیسم به شکل‌های اولیه‌ای از کاپیتالیسمِ تجاری داده باشند. وحشتی که از مرگِ سیاه فراگیر شده بود نیز در این تحولات بی‌تاثیر نبود؛ وحشتی که به گفته جییوانی بوکاچیو (در مقدمه داستان‌های «دکامرون») موجب شده بود که پدر و مادر فرزندانِ بیمارشان را ترک کنند، مردان از همران‌شان بگریزند، خیابان‌ها پر از اجساد شود و زندگان حتی فرصت نکنند برای مردگان سوگواری کنند.

این تصویر آخرالزمانی که برای ما ناآشنا نیست خبر از پایان یک دوره و آغاز دوره‌ای جدید می‌داد. شاید باید به این حکمِ فلسفه تاریخ مبتنی بر ماتریالیسمِ تاریخی اذعان کرد: در زمان‌هایی که یک تقدیر مادی تاریخ در پیش باشد، تاریخ در اتحاد با طبیعت تمام قوای قاهر خودش از سیل و زلزله تا طاعون و وبا را به خدمت خواهد گرفت.

در مورد نوشته ژیژک هر چند نمی‌توان به این میزان امیدوار بود ولی می‌توان دست‌کم اظهار کرد که برای شناختِ هر تغییر در جهانِ امروز تنها راهی که تاریخ در اختیارمان می‌گذارد مراجعه به موقعیت‌های مشابه تاریخی با حفظ یک موضعِ معین از حقیقت خواهد بود. این مسیری است که هر مدعی اندیشه رادیکال باید در پیش گیرد. اولین گام موضعِ حقیقت در چنین مواجه‌های به عنوان کسانی در یک موقعیت جغرافیایی و تاریخی ویژه‌ای به‌سر می‌بریم این خواهد بود آن توهم انحصاربخش را که «در ایران» رایج است کنار بگذاریم. توهمی که می‌گوید «ما» به عنوانِ ایرانی باید نسبت خود را با این پدیده روشن کنیم. موضعِ حقیقت برعکس می‌گوید «اگرچه ما ایرانی هستیم» ولی برای مواجهه با این مساله (اگر قائل به کلیتِ حقیقت باشیم) باید تا جای ممکن از این انضمامیت به سمت شکلِ انتزاعی مساله حرکت کنیم (همان شکلِ کلی که پیشاپیش موجب پیدایش این پروبلماتیک در ما بوده است). در غیر این صورت ادعای ما در تفکر به وضعیت تنها نوعی تصورِ خودفریب ناشی از ناتوانی یا ترس از تفکر باقی خواهد ماند (در این صورت به قول هایدگر تنها تفکری محصل این خواهد بود که «فکر» نمی‌کنیم).

در تاریخ ایران نیز بیماری‌های واگیردار و کشنده کم نبوده‌اند و واقعیت این است که به گزارش سفرنامه‌نویسان اپیدمی وبا مرضی بومی بود که تقریبا هر سال بلااستثناء مسری می‌شد. چنان مرضِ وبا شایع و البته ناشناخته بود که مردم آن را با عنوان «مرضِ موت» می‌نامیدند. سل و طاعون نیز باتوجه به نشانه‌های مشخصی که دارند بنابر گزارش‌ها از ایران باستان تا حدود پنجاه سال پیش قربانی می‌گرفته است. نمی‌توانیم زمینه‌هایی مادی برای تحولاتی که در مورد به عنوان مثال طاعون سیاه در اروپا ذکر کردیم در شرایطِ ایران برای تحولاتِ بنیادی اجتماعی و سیاسی سراغ بگیریم. شرایطِ اجتماعی و سیاسی در ایران تا آنجا که اطلاع داریم تنها در مواجهه با الگوهای بین‌المللی و در تکاپوی میان تعارضاتِ بین‌الملل (به ویژه دول امپریالیستی بزرگ روس و انگلیس و امپریالیست کوچک‌تری مثل عثمانی) بود که با ساختارهای سیاسی و اجتماعی مدرن مواجه شد. اما بدیهی است که تحولاتِ نهادهای دولتی در ایران همان مسیری را تجربه نکرد که دولتِ مدرنِ اروپا از سر گذراند. به همین صورت نقشی که بیماری‌های اپیدمی در ایران بازی کرده‌اند نیز با نمونه‌های اروپایی در آستانه ظهور سرمایه‌داری متفاوت است.

دولتِ ایرانی در فرآیندِ گذار به جهانِ جدید (که بیش از هر چیز ناشی از مواجهه‌ با دولت‌های معارض در شرایطِ ژئوپلیتیک ویژه ایران بود) همواره برخی خصایلِ اندیشه سیاسی دولتِ باستانی ایرانی را حفظ کرده است؛ خصلت‌هایی که اهم آن رابطه یک‌طرفه به صورت «تماما حق» و «تماما وظیفه» است. درنتیجه این گذارِ ناقص دولتِ ایرانی یک دولتِ نیمه مدرن باقی ماند؛ خصلت‌هایی که حتی بیماری‌های همه‌گیر نیز تاثیری در آن نداشت. در مورد بیماری‌های واگیردار شاید هنوز بتوانیم متن جامعه‌شناختی تاریخی کلاسیک هما ناطق را درنظر داشته باشیم که تاییدی بر این ثباتِ مسائل و راهکارهای دولت در ایران است و می‌تواند سندی مناسب برای ادعاهای
نوشته باشد.

به عنوان نمونه کنت دوگوبینو در مورد وبای ۱۲۷۳ قمری می‌نویسد: «هر کس دو پا داشت و می‌توانست فرار کند برای حفظ جان خود از پایتخت گریخت. مردم چنان می‌مردند که گویی برگ از درخت می‌ریزد، من تصور می‌کنم که بیش از یک‌سوم سکنه شهر تهران بر اثر وبا مردند.» (ص ۱۶، هما ناطق). مستندات همچنین از ناکارآمدی تمام عیار آن دوران در مدیریت بحران و حتی در مواردی دامن زدن به بحران حکایت داشته است. نه مساله هرگز بدیع بوده است و نه واکنش دولت به آن. اپیدمی‌ِ ایرانی هنوز نتوانسته از هزارتوی خود فرار کند، نه به این دلیل که دولتِ ایرانی راهی جدید برای خود نگشوده بلکه از آن رو که ساختِ اجتماعی در ایران هنوز نتوانسته از خصلتِ «ایرانی» دولت فراروی کند. در نتیجه کرونایِ «ایرانی» نیز کماکان نخواهد توانست از ایرانی بودن خلاص شود.

روزنامه اعتماد

نظر شما