شناسهٔ خبر: 61732 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

 حامد قدیری؛ آیا استیصال علم در برابر کرونا، بحران نگاه علم‌محور است؟

اگر علم را یکی از مختصات و مظاهر عصر مدرن بدانیم و ملتفت باشیم که مقوم آن پژوهش‌گری است، آن‌گاه معضلات دشواری از جنس شیوع کرونا نه‌تنها بحران بلکه نیروی محرکه‌ای برای نگاه علم‌محورِمدرن است.

آیا استیصال علم در برابر کرونا، بحران نگاه علم‌محور است؟

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر با عنوان بحرانِ علم؛ آیا استیصال علم در برابر کرونا بحران نگاه علم‌محور است؟ یادداشتی است از حامد قدیری، پژوهشگر فلسفه که در ادامه از نظر شما می‌گذرد؛

ما در عصر مدرن زندگی می‌کنیم و خواهی‌نخواهی با مختصاتِ این عصر درآمیخته‌ایم. یکی از این مختصاتْ «علم» است که در نظرِ ساکنان این عصر، یک سروگردن از دین و هنر و فلسفه بالاتر است و گفتمان حقیقت‌نُما انگاشته می‌شود.

همین داعیه باعث می‌شود که گاهی دغدغه‌دارانِ دین و هنر (و شاید فلسفه) در کمین بنشینند تا هر وقت که علم با بحرانی سخت و حل‌نشدنی مواجه شد، ندا برآورند که «علم به آخرِ راه خود رسیده و آن‌هایی که به علم تکیه کرده‌اند، باید از خواب غفلت بیدار شوند.» یکی از این بزن‌گاه‌ها لحظاتِ شیوع بلاهایی از جنس بیماری‌هاست؛ بیماری‌هایی مثل کرونا که آن‌چنان مهیب و قدرت‌مند ظاهر می‌شوند که برخی در مقام مذمتِ علم می‌گویند که «پس این علم کجاست تا جلوی قداره‌کشیِ این ویروس را بگیرد؟» به‌ویژه دین‌دارانی هستند که استیصالِ نسبی علم در برابرِ چنین معضلاتی را بُحرانی برای اتکا به علم می‌دانند و گمان می‌کنند که با اشاره مدام به عجز علم در حل سریعِ چنین بحران‌هایی می‌توانند به علم‌زدگان تلنگری بزنند که عصرِ اتکا به علم تمام شده و حالا وقت‌ش رسیده که سرتان را بالا بیاورید و آسمان را ببینید.

در این نوشته کوتاه، می‌خواهم از بُطلان چنین نگاهی حرف بزنم و بگویم که این استیصال نسبیِ علم نه‌تنها بُحرانی برای نگاه علم‌محورِ مدرن نیست، بلکه از قضا، نیروی محرکه‌ای برای پیش‌بُرد علم است. هم‌چنین می‌خواهم یک گام جلوتر بروم و بگویم که اتفاقاً بحران علم و انسان مدرن آن جایی سربرمی‌آورد که علم به‌خوبی از پسِ مجهولات برآید و امرِ ناشناخته را در نظریه خود هضم کند. با این حساب، در این‌جا با دو سوال کلنجار خواهم رفت: ۱) چرا استیصال نسبیِ علم در برابر مشکلاتی مثل شیوع کرونا بحرانی برای نگاهِ علم‌محورِ مدرن نیست؟ ۲) آیا نگاه علم‌محور مدرن اساساً با بحران مواجه می‌شود و اگر مواجه می‌شود این بحران کجا شکل می‌گیرد؟

اما سوال اول؛ ما خیال می‌کنیم که وقتی علم در مواجهه با معضلی مثل شیوعِ کرونا مستأصل می‌شود و نمی‌تواند آن را کنترل کند، دمِ خروسِ عجزش عیان می‌شود و تشت رسواییِ ادعای تهی‌ش یعنی «سیطره عقل خودبنیاد بر جهان» از بام بر زمین می‌افتد، ولی چنین خیالاتی ناشی از فهمِ نادرستِ شأن علم در عصر مدرن است.

دانش‌مندِ مدرنْ، پژوهش‌گر است؛ یعنی اجمالاً با ذهنیت علمی به سراغ مسائل می‌رود و با رعایت اصول و دستورالعمل‌هایی که نزد قاطبه دانش‌مندان (یا دقیق‌تر: پژوهش‌گران) پذیرفته شده، با آن مسائل گلاویز می‌شود. با یک استعاره می‌توانیم درک روشن‌تری از «پژوهش» داشته باشیم.

کشور سیطره‌جویی را در نظر آورید که با هدفِ وسعت‌افزایی در مرزها درگیرِ جنگ با هم‌سایه‌هاست. حالا جوانی را تصور کنید که در آسایش و آرامشِ مرکزِ این کشورْ نشسته اما قرارست که به خطوط مقدم اعزام شود. او آرام‌آرام در پادگان‌های نظامی آموزش می‌بیند؛ پادگان‌هایی که خودشان در منطقه ایمن ساخته شده‌اند، اما قرار است نسخه بدلی صحنه جنگ باشند. جوانکِ قصه به‌تدریج با حال‌وهوای زیستن در منطقه جنگی وفق پیدا می‌کند و پس از مدتی به خط مقدم اعزام می‌شود. او در لب مرز می‌جنگند و تلاش می‌کند که با هر عملیاتی یک گام جلو برود و بر وسعتِ کشورش بیفزاید.

تفاوت آموزش و پژوهش در همین استعاره نمایان است: آموزش آن جایی اتفاق می‌افتد که فرد (در پادگان آموزشی / در مدرسه و دانشگاه) با مسئله‌های بدلی (دشمن فرضی / قضیه سابقاً ثابت‌شده فیثاغورس) سروکله می‌زند تا ورزیدگیِ جدال با مسئله‌های حقیقی (دشمن واقعی / معضل نوظهور علمی) را پیدا کند. پس از کسبِ آموزش‌های لازم، هنگام پژوهش فرا می‌رسد؛ یعنی لحظه‌ای که فرد با مسائل حقیقی روبه‌رو می‌شود و هم‌وغم‌ش را بر حلِ آن‌ها می‌گذارد.

با این اوصاف، او ابتدا به ذهنیتِ علمی، مثلاً ذهنیت فیزیکی، مجهز می‌شود تا بتواند امور را به شکل فیزیکی تبیین کند. اما در لبه علم با پدیده‌ای مواجه می‌شود که در نگاهِ نخست، تبیین‌شدنی نیست. در این‌جا میانِ ذهنیتِ فیزیکی و آن پدیده چغر تعارضی ایجاد می‌شود. شأن پژوهش‌گر آن است که در مسیرِ پژوهش این تعارض را حل و آن پدیده هضم‌ناشدنی را در ذهنیتِ علمی خود هضم کند.

با این حساب، بحران و استیصال جز لاینفکِ مسیر پژوهش‌اند. اساساً پژوهش‌گر یعنی کسی که با بحران دست‌به‌گریبان می‌شود و در ابتدا، از حلِ آن عاجز است اما در ادامه، تلاش می‌کند آرام‌آرام بر آن غلبه کند و مرز علم را یک‌قدم به پیش ببرد.

همین‌جا شاید این سوال به ذهن خطور کند که اگر ذهنیتِ علمی توانایی حل آن مسئله را نداشته باشد چه؟ پژوهش‌گر در آستینِ خود پاسخی ساده (و البته همراه با تسامح) دارد: «در چُنان حالتی، معلوم می‌شود که ذهنیتِ علمیِ فعلی نواقصی دارد که ناگزیر باید به دنبال ذهنیتِ علمی دیگری بگردیم.» اما این تغییرِ ذهنیتِ علمی (که به‌ندرت اتفاق می‌افتد) از جنس تغییرات درون‌علمی است؛ یعنی گذار از یک نظریه علمی با قدرتِ تبیینی کم‌تر به یک نظریه علمی دیگر با قدرت تبیینی بیش‌تر. احتمالاً یکی از مشهورترین نمونه‌های چنین گذاری همان گذار از فیزیک نیوتون به فیزیک انیشتین باشد.

پس شاید باید بپذیریم که اولاً مقومِ علمِ مدرنْ پژوهش‌گری است و ثانیاً پژوهش‌گری اساساً پیوند خورده با مواجهه با مسئله‌ای که در نگاهِ نخست لاینحل می‌نُماید و ثالثاً پژوهش یعنی تلاش برای حل این تعارض که گاهی با غلبه ذهنیت علمی بر مسئله حاصل می‌شود و گاهی با غلبه مسئله بر ذهنیت علمی.

حالا که مفهوم «پژوهش» را شناختیم، می‌توانیم راحت‌تر از نسبتِ بشر مدرن با عالم حرف بزنیم. او در مواجهه با عالَم از آسمان دل بریده و می‌خواهد با عقل خودبنیاد بر جهان سیطره پیدا کند. او برای دست‌یابی به چنین سیطره‌ای تصمیم گرفته است که به مددِ علم قدم‌به‌قدم در این جهانِ مجهول یعنی جهانی که پیش‌تر با نورِ الاهی روشن بود و حالا با مرگ خدایان، تاریک شده پیش برود و اندک‌اندک آن‌جا را فتح کند. مَثَلِ بشر مُدرن مثل کسی است که نی‌زاری را به او نشان داده‌اند و به او وعده داده‌اند که این نی‌زار به هر اندازه که در آن پیش بروی، به مالکیت تو درمی‌آید. حالا او به دل نی‌زار زده و آرام‌آرام پیش می‌رود. گاهی نی‌ها را با دست کنار می‌زند اما در بازگشت، محکم به صورت‌ش می‌خورند و زخمی به جا می‌گذارند. ولی آرزوی تملک نی‌زار چُنان هوس‌انگیز است که این سختی و مشقت را به جان می‌خرد و پیش می‌رود. شاید اگر دشواری نی‌زارنوردی بر او غلبه کند، در سرش آرزوی پرواز را بپروراند که «ای کاش پرنده‌ای بودم که از فراز نی‌زار عبور می‌کردم.» اما همان لحظه ملتفت می‌شود که پرنده‌بودن برای‌ش مقدر نیست و باید همین مسیر را روی زمین و از دلِ این نی‌زار صعب‌العبور طی کند.

اگر این تصویر را از بشر مدرن (به‌ویژه دانش‌مندِ این عصر) داشته باشیم، آن‌گاه تصدیق خواهیم کرد که مواجهه او با مسائلی از جنس شیوعِ کرونا یک تعارض درون‌علمی است که از قضا، نیروی محرکه‌ای برای پژوهش و به عبارت دیگر، پیش‌بُرد حدود و ثغورِ سیطره علمی بر عالَم است. همین‌جاست که شعار مشهور فرانسیس بیکن یکی از آباء علم مدرن معنا پیدا می‌کند: «یا راهی می‌یابم یا راهی می‌سازم.» این جمله را اولین‌بار هانیبال در سال ۲۱۸ پیش‌از میلاد به زبان آورد؛ آن هنگام که می‌خواست با فیل‌های جنگی از سلسله‌جبالِ آلپ عبور کند اما فرماندهانش این کار را ناممکن می‌انگاشتند. سماجت و توفیق او شباهت بسیاری با سماجت پژوهش‌گر در مواجهه با معضل علمی و تلاش برای حل آن با پژوهش دارد.

خب گمان می‌کنم که پاسخ سوال اول عیان شده است. حالا وقت‌ِ آن رسیده که سراغِ سوال دومِ این نوشته برویم. اگر بپذیریم که این استیصالِ نسبی علمْ بحرانی برای نگاهِ علم‌محورِ مدرن ایجاد نمی‌کند، پس آیا این‌طور نیست که آب پاکی را روی دست‌مان ریخته‌ایم و معتقد شده‌ایم که چنین نگاهی هیچ‌گاه با بحران مواجه نمی‌شود؟

گمان می‌کنم که همین‌جا بزن‌گاه اصلیِ بحث از شأن علم در عصر مدرن است. پاسخ این است که نگاه علم‌محورِ مدرن هم به بحران می‌رسد. اما این بحران به هنگام استیصال علم در مواجهه با معضلی دشوار (مثلاً شیوع کرونا) پدیدار نمی‌شود بلکه اتفاقاً ظهور بحران زمانی است که علم به مُنتهای توفیق خود دست پیدا می‌کند و می‌تواند عالَم را به شکل علمی توضیح دهد. اما این یعنی چه؟

روزگاری عالَم و حضور خودمان در این عالم را معنادار می‌دانستیم. در آن روزگار، جهانْ غایتی داشت و به سوی آن غایت حرکت می‌کرد. عالَم نسبت به انسان بی‌اعتنا نبود و به وضع و افعال انسان واکنش نشان می‌داد. اما با ظهور علم مدرن، کم‌کم آن غایت از جهان رفت و سیاره زمین نه موطن اشرف مخلوقات بلکه تکه‌سنگی سرگردان در عالم شد. علم هر قدم که به پیش می‌رفت، تبیین و توضیحی فیزیکی ارائه می‌کرد و در عین حال، بخشی از آن معناداریِ سابق جهان را از بین می‌بُرد. حالا جهان به روایتِ علم ماشینی عظیم بود که انسان صرفاً یکی از چرخ‌دنده‌های آن به حساب می‌آمد.

در چنین روایتی از جهان، کم‌کم زمینه بروز نهیلیسم و پوچ‌انگاری فراهم شد. آدم‌ها آرام‌آرام از خودشان پرسیدند که «معنا» در کجای این زندگی ماشینی و تهی از غایت نهفته است؟ شاید یکی از توصیفات خوب این وضع را در فیلم میان‌ستاره‌ای ( Interstellar) ببینیم. انسانی که به سببِ توفیقات روزافزونِ علم، به پوچی رسیده، در میان‌ستاره‌ای خبردار می‌شود که گویا امر ناشناخته‌ای در عالَم جریان دارد؛ امری که چُنان می‌نُماید که انگار در پسِ کهکشان‌ها و سیاراتِ دور، «دیگران» ی هستند که به ما ملتفت شده‌اند و برای ما پیغام می‌فرستند. این مژده‌ای بود که شاید ما در این جهان تنها نباشیم و شاید «معنا» دوباره به عالم بازگردد. اما وقتی میان‌ستاره‌ای تمام می‌شود و به مدد پژوهش علمی، می‌فهمیم که آن «دیگران» خودِ ما بودیم، دوباره ما می‌مانیم و لایتناهیِ فضا؛ تنها و سرگردان.

نکته کلیدی در این روایت آن‌جاست که علم در مسیر پژوهش پیش می‌رود و امور ناشناخته را تبیین می‌کند اما در همین فرایند، معنا را از جهان می‌زُداید و بشری را که به معناداربودنِ جهان عادت کرده بود، به دامان پوچی می‌اندازد. پوچی بحران نگاه علم‌محورِ مدرن است که از قضا، زمانی پدیدار می‌شود که علمْ قرین توفیق باشد و بتواند از پسِ معضلاتِ پیش‌آمده برآید.

حالا وقت جمع‌بندی است. اگر حرف‌های من در این مقاله درست باشند، احتمالاً می‌توانیم این دو ادعا را مطرح کنیم: اگر علم را یکی از مختصات و مظاهر عصر مدرن بدانیم و ملتفت باشیم که مقوم آن پژوهش‌گری است، آن‌گاه معضلات دشواری از جنس شیوع کرونا نه‌تنها بحران بلکه نیروی محرکه‌ای برای نگاهِ علم‌محورِ مدرن است. اما این نگاه هم بالاخره بحرانی دارد؛ این بحرانْ زمانی سربرمی‌آورد که جهان به قالب علم دربیاید و معنا از آن بگریزد و انسان به دامان پوچی بیفتد. پوچی بحران انسان مدرن است. آیا راهی به رهایی از پوچی هست؟

نظر شما