شناسهٔ خبر: 61943 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

یادداشت‌هایی که به کتاب بالینی هر خواننده تبدیل می‌‎شوند/ نگاهی به کتاب «روزها در راه» شاهرخ مسکوب

برای آنهایی که خاطرات دقیق و تجربه شده‌ای از انقلاب ایران ندارند، خاطرات روزانه مسکوب در روزهای منتهی به انقلاب دست‌نوشته‌هایی راهگشاست. یادداشت‌هایی تیزبین به رویدادهای آن روزها. همراه با هشدارها و پیش‌بینی‌هایی که بیشتر وقت‌ها بر بستری از روایت نویسنده‌ای که داستان گفتن بلد است، می‌خوابد.

  

فرهنگ امروز/ شاهین دلبری

از نوشته‌های محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه (صنیع‌الدوله) وزیر انطباعات ناصری بگیرید تا خاطرات امیر اسدالله علم وزیر دربار و یار غار محمدرضا پهلوی، از محمدعلی فروغی در نمونه‌های وطنی‌ تا «دفتر یادداشت روزانه یک نویسنده» داستایفسکی و دست نوشته‌های همینگوی و کامو، همگی نمونه‌هایی از یادداشت‌های روزانه سیاستمداران و نویسندگان بزرگی است که کسی در خواندنی بودن و جذابیت‌شان، چه به لحاظ تاریخی و چه در وجه ادبی تردیدی ندارد. این روزنوشت‌ها که از ما بهتران اخیرا در ژانر nonfiction جایش داده‌اند و ما ترجمه‌اش کرده‌ایم؛ «ناداستان».
این مقدمه را داشته باشید تا برسیم به آنچه بهانه این یادداشت است. «روزها در راه» عالیجناب شاهرخ مسکوب.
شاهرخ مسکوب (۲۰ دی ۱۳۰۲ بابل ـ ۲۳ فروردین ۱۳۸۴ پاریس) نویسنده، پژوهشگر و مترجم، جدای انواع و اقسام نوشته‌ها و ترجمه‌ها و متون کم‌نظیرش در شاهنامه‌پژوهی، از نگاه بسیارانی، شاید اگر تنها «روزها در راه» را که در واقع روزنوشت‌های او از یکی دو ماه قبل از انقلاب ایران تا روزهای پایانی سال ۱۳۷۶ شمسی است، می‌نوشت کافی بود تا بدانیم با چه نویسنده منحصربه‌فردی مواجهیم.
«روزها در راه» در واقع شرح حال نویسنده‌ای خلاق با روحیه‌ای یگانه است که از آنجا که تاریخ کشورش را خوب می‌داند، از آنجا که سیاست بلد است، از آنجا که خیلی بیشتر از انبوهی که نوشته، خوانده است، از آنجا که زبان فرانسه می‌داند و در کنار همه اینها به شکل رشک‌برانگیزی فارسی بلد است، دنیایی برای‌تان می‌سازد که در همان چند صفحه اول کتاب مفتون نگاه ویژه و نثر جذابش می‌شوید. خودش در پیشگفتار کتاب می‌نویسد:
«می‌خواهم راحت و ساده بنویسم، این دیگر شرح بر ادیپ و پرومته یا مقدمه بر رستم و اسفندیار نیست، پیشامدهای روزانه است – از زشت و زیبا – شهر فرنگی است که آدم از صبح تا غروب تماشا می‌کند و چه بسا مبتذل و گذراست اما زندگی سرشار از همین مبتذلات است.»
برای آنهایی که خاطرات دقیق و تجربه شده‌ای از انقلاب ایران ندارند، خاطرات روزانه مسکوب در روزهای منتهی به انقلاب دست‌نوشته‌هایی راهگشاست. یادداشت‌هایی تیزبین به رویدادهای آن روزها. همراه با هشدارها و پیش‌بینی‌هایی که بیشتر وقت‌ها بر بستری از روایت نویسنده‌ای که داستان گفتن بلد است، می‌خوابد.
مسکوب که تجربه فعالیت‌های سیاسی حزبی دارد، زندان کشیده و پس از همه هیاهوها، رابطه تشکیلاتی حزبی‌اش را محدود کرده است، در «روزها در راه» فضایی بی‌طرفانه برای خواننده می‌سازد و روایتی به دست می‌دهد که انگار توی خیلی از آن شلوغی‌ها و میتینگ‌ها و بگیر و ببند روزهای انقلاب حضور داشته است. در خاطرات پس از انقلاب همچنین است. خاطرات روزهای مهاجرت و در به دری و بی‌پولی و عسرت. روزهای دردناک نویسنده‌ای توانمند که با کیلومترها فاصله از وطن، چنان از موشکباران تهران و دردمندی شهروندانش می‌گوید که انگار در همان هوای جنگ‌زده نفس می‌کشد.
«...اخبار ایران وحشتناک است... به اینها بمباران‌های شبانه هم اضافه شده است. گل بود به سبزه نیز آراسته شد. کار ما به کجا می‌کشد؟ امروز از تهران تلفن شد. دارند شهر را می‌کوبند، شب و روز. از زمین و هوا از درون و بیرون می‌زنند تا همه را یا بکشند یا دیوانه کنند... دیشب پری تلفن کرد و گفت همه خوبیم نگران نباشید.
دروغ می‌گفت تا ما نگران نباشیم. مردم تهران سر به کوه و بیابان گذاشته‌اند. شنیده‌ام جمعیت نصف شده. هر شب بمباران است، بدون هیچ پناه و دفاعی، در تاریکی منتظرند تا کی زیر هوار و انفجار بمب دفن شوند...»
شاهرخ مسکوب از آن دست نویسندگانی است که به واسطه اتفاقات رنگ و وارنگ پس از انقلاب به معنی واقعی کلمه حیف شدند؛ به هزار و یک دلیل از وطن کوچیدند و به هزار و یک دلیل دیگر بخش زیادی از استعدادشان در آن سوی آب‌ها تلف شد.
مسکوب روزها در راه چه آنجایی که از رفاقتش با مرتضی کیوان می‌گوید تا همراهی‌اش با اعجوبه‌ای مانند یوسف اسحاق‌پور، چه آنجا که از خانواده و به خصوص رابطه حسی و دوستانه با غزاله می‌گوید، غزاله دخترش که در طول بیست سال نوشتن کتاب، آرام‌آرام بزرگ می‌شود، آنچنان دقیق و نکته‌بین است که مبهوت‌تان می‌کند. روشنفکری مهربان و دل نازک در عین حال قوی و با پشتکاری ستودنی. فقط کافی است به بخشی از خوانده‌هایش که در لابه‌لای یادداشت‌ها سری به آنها می‌زند، از فارسی و انگلیسی و فرانسه و عربی نگاهی بیندازید تا ببینید با چه کتابخوان نکته‌سنجی طرفید:
«... گرامر عربی را دو هفته‌ای است که تمام کرده‌ام، با متن و تمرین و غیره... گمان می‌کنم حالا از بعضی متن‌های مورد نظرم (تاریخ و فقه) با زحمت کمتر سر در بیاورم، ولی فعلا رغبتی ندارم که سراغ‌شان بروم . مخصوصا در این روزهای افسردگی و تنهایی. در ضمن از همه این کارهای کرده و نکرده به ‌شدت خسته‌ام . دارم تفکرات مارک اورل را می‌خوانم و حظ می‌کنم. چه امپراتوری! سال‌ها در انتظارش بودم و به نظرم می‌آمد تفکرات یک رواقی در مقام امپراتوری، آن هم امپراتوری رم باید خواندنی باشد. انتظار به جایی بود. کمی هم نظامی می‌خوانم اما نه با اشتیاق.»
از اصرار بر مخفی ماندن بعضی از اسامی، بنا به بعضی از ملاحظات اخلاقی و سیاسی که -به قول معروف- حال‌گیری کتاب است- که بگذریم، در پایان این نوشته کوتاه باید یادآور شوم که شروع خواندن این دو جلدی تقریبا 800 صفحه‌ای می‌‎تواند آن را به کتاب بالینی شما تبدیل کند. این را تقریبا همه کسانی که «روزها در راه» را خوانده‌اند، گواهی می‌دهند.

روزنامه اعتماد

نظر شما