شناسهٔ خبر: 62032 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

مولف کتاب «روایت فلسفی ساختارگرایی و پساساختارگرایی»: توجه به تالیف، فلسفه غرب را برای مخاطب ایرانی قابل فهم می‌کند

خبازی کناری می‌گوید: یکی از جهات عمده‌ای که نیاز به تالیف آثار فلسفی در حوزه فلسفه غرب را جدی می‌کند همین موضوع است که من وقتی در ایران به یک مقوله فلسفی می‌اندیشم سنت فلسفی، اندیشه‌ای و ادبیاتی‌ای را پشت سر خودم دارم که بی‌اعتنایی به آن سیر اندیشه‌ورزی‌ام را دچار اخلال می‌کند.

توجه به تالیف، فلسفه غرب را برای مخاطب ایرانی قابل فهم می‌کند
فرهنگ امروز/ احمد ابوالفتحی: توجه به مقوله تالیف در حوزه فلسفه غرب، در سال‌های اخیر در میان پژوهشگران جوان حوزه فلسفه در ایران فراگیر شده است. یکی از مولفان جوانی که در این حوزه و به‌طور ویژه پساساختارگرایی و اندیشه ژاک دریدا فیلسوف و متفکر فرانسوی تلاش بسیاری داشته، «مهدی خبازی کناری» است. به بهانه انتشار کتاب «روایت فلسفی از ساختارگرایی و پساساختارگرایی» که خبازی به همراه صفا سبطی آن را تالیف کرده است، با او گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه می‌توانید بخوانید:
 
توجه به مقوله ساختارگرایی و پساساختارگرایی و از جمله اندیشه‌های ژاک دریدا در سیر فعالیت پ‍ژوهشی شما جایگاه ویژه‌ای دارد. چه شد که به این زمینه پژوهشی گرایش پیدا کردید؟
من در ابتدا در حیطه ادبیات و شعر کار می‌کردم و هنوز هم در این حوزه فعال هستم. در سال 1378 کتاب شعری منتشر کردم با نام «این کتاب اسم ندارد». در این کتاب از شیوه غلط‌نویسی بهره برده بودم و از اساس اشعار آن کتاب، اشعاری بودند که در زبان اتفاق می‌افتادند. بعد از آن هم کتابی نوشتم با نام «متن سیاه» که به نوعی فراروی از دوگانه نثر و شعر بود که به گمان من این دوگانه برآمده از یک سنت متافیزیکی است و می‌توان از آن گذار کرد. پس از آنکه با دریدا آشنا شدم و دیدم که او هم به مقوله غلط‌نویسی به‌عنوان یک شیوه برای اندیشه‌ورزی نگاه می‌کند و به عنوان نمونه واژه دیفرانس را از اندیشه «سوسور» گرفته است و با غلط‌نویسی این واژه رویکردی تازه در حوزه پرداختن به این مفهوم فراهم سازد، حس کردم حوزه اندیشه‌ای من با او نزدیک است و به توجه در اندیشه او علاقه‌مند شدم و پایان‌نامه ارشد و دکترای خودم را به اندیشه دریدا اختصاص دادم و پایان‌نامه دکترایم که بعدها به صورت کتابی هم منتشر شد به مقوله دیفرانس در اندیشه دریدا می‌پردازد. من از مطالعه دریدا به اهمیت سوسور و ساختارگراها پی بردم و از این مسیر چرخه‌ای پژوهش به رویم باز شد و از آنجا که یک پروژه را دنبال می‌کنم سیر پژوهشی‌ام متمرکز شد در اندیشه‌های ساختارگرا و پساساختارگرا و اگر به اندیشمندان سنت خودمان مانند ناصرخسرو و فارابی هم پرداختم از همین منظر ساختارگرایی و پساساختارگرایی به آنها پرداختم.

 

 
به نظر می‌رسد میلی در اهل اندیشه و فلسفه ایران برای گذار از مقوله ترجمه آثار فلسفی و تالیف آثار در این حوزه‌ها پدید آمده است. در سال‌های اخیر آشکارا تعداد تالیفات پژوهشگران ایرانی در حوزه فلسفه غرب بسیار افزایش یافته است. اثر«روایت فلسفی ساختارگرایی و پساساختارگرایی» و البته بسیاری از دیگر آثارتان هم در همین روند می‌گنجند. در این زمینه دو سوال برای من پیش می‌آید. اول به سوال ابتدایی بپردازم: اثر شما چقدر برآمده از اندیشه خودتان است و چقدر تالیف اندیشه فیلسوفان غربی در کنار یکدیگر؟
البته باید سنت ترجمه را در ایران قدر نهاد. شکی نیست که ترجمه‌ها بی‌اشکال نیستند اما از اساس مقوله ترجمه خالی از ایراد نیست و اگر اشکالی هم به این ترجمه‌ها وارد باشد نباید از یاد ببریم که نفع‌های بسیاری هم از آنها می‌توان برد. اما این را هم نباید فراموش کرد که ترجمه حتی هنگامی که مترجم بسیار تلاش می‌کند تا متنش را فارسی کند، برای مخاطب ایرانی گاهی دور از فهم می‌شود و بر این پایه ما برای فهم بهتر مقولات فلسفی نیازمند این هستیم که مولفانی در بستر ایران و بر پایه فهم مخاطب ایرانی آثاری در آن حوزه‌ها تالیف کنند. در مورد کتاب خودم هم مسئله اصلی‌ای که در بازخورد مخاطبان با آن روبه‌رو می‌شوم این است که همه معتقد هستند متن روان و قابل فهم است. بخش عمده‌ای از این روانی و قابل فهمی به این دلیل است که کتاب در بستر زبان فارسی نوشته شده است و از این منظر تالیف اهمیتی ویژه پیدا می‌کند. در مورد اینکه چه میزان از این اثر برآمده از اندیشه فیلسوفان غربی است می‌توانم بگویم خب مسلم است که ما داده‌ها را از اندیشه فلاسفه غربی می‌گیریم اما آنچه صورت‌بندی می‌شود در کارهایی که من انجام داده‌ام بر پایه ایده‌های خودمان است. در کتاب حاضر که من به طور مشترک با دکتر سبطی آن را تالیف کرده‌ایم، ایده‌هایی که برای سامان‌دهی داده‌‎ها اتخاذ شده به‌طور مشترک برآمده از اندیشه ماست.
 
سوال دیگری که در ادامه سوال پیشینم جای طرح دارد این است که هنگامی که یک اندیشمند ایرانی به تالیف یک اثر در حوزه فلسفه غرب می‌پردازد برآیند تلاش او چه تفاوتی با یک اثر ترجمه شده به زبان فارسی دارد؟ به عبارت دیگر بستر اندیشه ایرانی چه میزان در نحوه نگاه او تاثیر می‌کند؟
یکی از جهات عمده‌ای که نیاز به تالیف آثار فلسفی در حوزه فلسفه غرب را جدی می‌کند همین موضوع است که من وقتی در ایران به یک مقوله فلسفی می‌اندیشم سنت فلسفی، اندیشه‌ای و ادبیاتی‌ای را پشت سر خودم دارم که بی‌اعتنایی به آن سیر اندیشه‌ورزی‌ام را دچار اخلال می‌کند. به این معنا من در پارادایم تفکر ایرانی زندگی می‌کنم و به سر می‌برم. بر این پایه بسیار ضروری است که ما از این بگوئیم که یک ایرانی چگونه هایدگر یا سوسور یا دریدا را می‌فهمد. این موضوع چه آگاهانه و چه ناخودآگاه هنگامی که ما اثری درباره به عنوان نمونه سوسور تالیف می‌کنیم در شکل‌گیری اثرمان تاثیر می‌گذارد. بسیار مهم است که ما در زبان فارسی وارد گفتگوی عمیق با سنت غربی شویم و این نیازمند تالیف است.
 
در کتاب «روایت فلسفی..» تا چه حد تلاش کردید قرائتی ایرانی از مقولات ساختارگرایی و پساساختارگرایی ارائه دهید؟
در مورد این کتاب آنچه انگیزه ما شد این بود که چه در ایران و حتی چه در غرب بنیادهای فلسفی ساختارگرایی و پساساختارگرایی کمتر مورد توجه واقع شده است و کاری که در این کتاب تلاش کردیم انجام دهیم توجه به همین بنیادها بود. به نظر می‌رسد چه ساختارگرایی و چه پساساختارگرایی به رویکردهایی در نقد ادبی و روانشناسی و... تقلیل پیدا کرده و در جامعه ما به این موضوع بسیار دامن زده شده است. در دپارتمان‌های فلسفی‌مان هم می‌بینیم که مقولاتی مانند ساختارگرایی و پساساختارگرایی مورد توجه قرار نمی‌گیرند. در این کتاب تلاش کردیم اولا نشان دهیم که ساختارگرایی یک سنت معرفت‌شناختی است. ما وقتی از ساختارگرایی صحبت می‌کنیم از یک سنت مهم شناخت‌شناسانه صحبت می‌کنیم. پساساختارگرایی هم چنین مقوله‌ای است و اگر به عنوان نمونه دریدا به سوسور ارجاع می‌دهد این به معنای تعلق پساساختارگرایی به حوزه زبان‌شناسی نیست. زبان‌شناسی یکی از عناصری است که دریدا برای تبیین رویکرد فکری خود ابتیاع می‌کند. کار دیگری که کردیم این بود که تلاش کردیم این دو سنت را در کنار یکدیگر بسنجیم و بفهیم و چنین رویکردی باعث می‌شود هر دو این سنت‌ها بهتر فهم شوند. ما البته این کار را به اندازه داده‌هامان و بر بستر اندیشه‌ای ایرانی‌مان انجام دادیم. تلاشمان هم این بود که از پراکنده‌گویی و حجیم کردن بیهوده کتاب خودداری کنیم.
 
شما در بخش پساساختارگرایی کتاب به طور کامل بر دریدا تمرکز کرده‌اید. دلیل این انتخاب چه بود؟ چرا دیگر اندیشمندان پساساختارگرا مورد توجه شما قرار نگرفتند؟
یکی از مهم‌ترین دلایل این است که هیچ کس به اندازه دریدا آگاهانه از پساساختارگرایی صحبت نمی‌کند. او را به طور خاص می‌توان مدخل اصلی پساساختارگرایی دانست. از سوی دیگر اندیشمندی که توجهی ویژه به ساختارگرایی و سوسور دارد دریداست. در کتاب می‌توانید ملاحظه کنید که ما قصد داشته‌ایم روایتی ساختارزدایانه از پساساختارگرایی ارائه دهیم و ساختارزدایی از اساس به نام دریدا سند خورده است. ولی به این دلیل که به‌طور کلی درباره پساساختارگرایی هم در کتاب صحبت شده و ساختارزدایی را می‌توان زیرمجموعه پساساختارگرایی دانست ترجیح دادیم در اسم کتاب به جای ساختارزدایی از پساساختارگرایی سخن بگوئیم. 

ایبنا

نظر شما